eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
622 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
دیدین بعضیاتابهشون میگی حجاب میگن تودین هیچ اجباری نیس!!!!
سلام عاشقــان شہادت 🙂 خـــوبین ؟ میخوایین بدونین چــطورباخـــانمای بـدحجـاب صحبت کنید😩🤔 بفــرمایید☺️
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
♨️ چند راهکار ⬅️ هنگام مواجهه شدن با افراد بدحجاب فقط باید با روی خوش و زبان منطقی صحبت کرد😊 تا اثرگذاری صحبتهامون روی شخص بیشتر باشد🌹🌹(قولوا للناس حسنا) بقره /۸۳ 🔹در مواجهه با فرد بی حجاب میشود آنها را با روش جواب و پرسش به تفکر وتامل وا داشت که این سوالات مارو جواب بدهند! 🔴آیا ایرانی هستید یاغیر ایرانی؟🇮🇷 اگر غیر ایرانی هستید یا توریست هستید و یامهاجر پس باید قوانین کشوری که در آن برای مدتی زندگی و تردد میکنید رعایت کنند هرچند تبعه آن کشور نباشید✋ همانطور وقتی که ما به کشورهای خارجی میرویم قوانین آن کشور هارورعایت میکنیم هرچند که دین واعتقاداتمون با اونها فرق میکنه!👌 آیاشما وقتی به یه کشوراروپایی سفرمیکنیدهنگام رانندگی ازچراغ قرمز عبور میکنید؟🚦✈️ خیر بلکه به قوانین حاکم براون جامعه پایبند هستید! 👈 حتی از نظرشرعی باید قوانین حاکم برآن جامعه را رعایت کنیم! 🔴 حال اگر ایرانی هستید🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پس دوحالت ایجاد میشود ؟ ؟ اگر باشید چون تحت یک کشور اسلامی هستید و و شما توسط تامین می شود از امکانات ایجاد شده توسط حکومت اسلامی استفاده می کنید پس باید قوانین حاکم برآن جامعه را رعایت کنید⛔️ و و پوششتان باید متناسب با قوانین حکومت باشد!✅ هرچند که حکم در الهی وآسمانی هست و بوده است اما متاسفانه به خاطر تحریف این ادیان برخی ازاحکامشان شده از جمله حجاب😔 ودرحالت و موقیعت آخر 🤔 ⬅️ شخصی که مسلمان باشد باید به احکام الهی وقرآن اعتقاد داشته باشد! مگر می شود شخصی بگوید من ولی نمی خوانم یا نمی دهم یا اینکه نعوذبالله زنا میکنم هرقسمتی ازاحکام دین اسلام را که خواستم گزینشی رعایت میکنم؟؟؟؟!!!!😳 پس اگر شخص مسلمان باشد باید تمام کمال تمام احکام الهی و واجبات دینی را رعایت کند !!! ✅ در مراجعه به آیه ۳۱سوره مبارکه نور وآیه۵۹احزاب به الهی بودن حکم حجاب پی میبریم👌 ⬅️ پس اینکه گفته میشود است نوعی بد سلیقگی است! 😇 زیرا حجاب یکی ازاحکام الهی می باشد که رعایت کردن آن منجر به حمایت از زن وخانواده می شود👏👏👏👏 ⚠️گاهی برخی از افراد ازآیات قرآن برداشت می کنند و می گویند ‼️ درصورتی که منظور و مقصود این آیه ، نبودِ اجبار در پذیرش دین است نه اینکه هرحکمی از احکام دین اسلام رو دوست داشتید رعایت کنید دوست نداشتید رعایت نکنید و اجباری نیست 👌 گفته شده در انتخاب دین ( لا اکراه فی الدین ) اما حالا که انتخاب کردی ( اسلام ، یهود و ...) باید قوانین و ملزمات دین رو انجام بدی ... اونجا دیگه اختیار نیست وقتی دین اسلام راپذیرفتیم باید ملزمات اون هم بپذیریم ... باید به صورت تمام وکمال تمام احکامش را بپذیریم💯 ◾️🍃🌱↷ 『 @modarese_novin 』🏴
ببشترخواستیدبدونیدعضوکانال بشیدوازمدیربپرسید
💝 بخشی از پیام امام خامنه‌ای حفظه الله ، در واکنش به توهین فرانسوی ها به ساحت مقدس پیامبر رحمت : 🔹این حرکت، در این برهه‌ی زمانی میتواند، نیز به انگیزه‌ی منصرف کردن ذهن ملّتها و دولتهای غرب آسیا از نقشه‌های شومی باشد که آمریکا و رژیم صهیونیستی برای این منطقه در سر دارند.ملّتهای مسلمان بویژه کشورهای غرب آسیا، ضمن حفظ هوشیاری در مسائل این منطقه‌ی حسّاس، باید هرگز دشمنی‌های سیاستمداران و سردمداران غربی نسبت به اسلام و مسلمین را فراموش نکنند. والله غالب علی امره سیدعلی خامنه‌ای ۹۹/۶/۱۸ @asganshadt
بااین اوضاع کروناچطورین؟
دعاکنید دعا 😭😭😭😭😭😭
مداحی آنلاین - بر همه عالم مبارک - امیر عباسی.mp3
1.6M
🌸 💐بر همه عالم تهنیت بادا 💐جشن پیوندت یا رسول الله 💐ذکر جان ،کوثر و حمد و تبارک 💐یا خدیجه یا محمد مبارک 🎤 🌷سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد . @asganshadt
❀↲بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ↳❀ به وقت رمان📢
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
♡ #رمان_دلارامِ_من❤️ #قسمت_چهل_وچهارم صدای نفس هایش را میشنوم؛ شاید کمی سنگین بوده برایش، بعد از ت
❤️ گوش تیز میکنم؛ بعید است حامد خواب باشد، صدای آرام زمزمه مناجاتش را به سختی میشنوم؛ میدانم دوست ندارد کسی خلوتش را بهم بزند، برای همین از رفتن به اتاقش منصرف میشوم. عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم، کم کم آماده میشوم که بروم؛ مثل همیشه، بی سروصدا میروم به آشپزخانه تا صبحانه بخورم، حامد همیشه زودتر از من میرفت اما این بار، او همزمان با من میآید که صبحانه بخورد. با تعجب میگویم: تو هنوز نرفتی؟ طعنه میزند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم... -خب حالا عمه بیدار میشه! سلام! هنوز نرفتی؟ -به نظرت رفتم؟؟ با خنده میگویم: مسخره! -مسخره داداشته! نان گرم میکند و آب را جوش میآورد، من هم چند گردو میشکنم چون میدانم نان و پنیر و گردو دوست دارد؛ مینشیند پشت میز که لقمه بگیرد؛ عمه که تازه بیدار شده، خمیازه کشان وارد میشود و همانطور که سلام میکنیم، چای را میگذارد دم بکشد؛ من هم پنیر را روی تکه نانی بزرگ میگذارم و پهن میکنم، نان را میپیچم و همانطور که لقمه را گاز میزنم، بلند میشوم که بروم اما حامد میگوید: وایسا یه لحظه! در دهانه در متوقف میشوم. میگوید: عجله که نداری؟ نگاهی به ساعت مچی میاندازم: نه خیلی. از عمه میپرسد: شما چی؟ عمه هم عجله ندارد. حامد لبخند میزند: چه خوب! پس امروز که من زودتر بیدار شدم میرسونمتون. از قیافه اش پیداست حرفی دارد یا میخواهد دسته گل به آب بدهد. عمه مینشیند جلو و من عقب، راه میافتد. تمام راه درباره در و دیوار حرف میزند! شاید میترسد برود دور و بر موضوع اصلی اش! عمه زودتر از من خسته میشود: چی میخوای بگی؟ تا برسیم به مدرسه عمه، بازهم من من میکند، جلوی در مدرسه میایستد. عمه غر میزند: میگی یا برم؟ حامد دستانش را به علامت تسلیم بالا میآورد: چشم... چشم... به شرطی که قول بدین کتکم نزنین! عمه فقط نگاه میکند؛ از آن نگاههای مادرانه ای که باعث میشود همه چیز را لو بدهی. میگویم: حامد بگو دیگه، دوباره چه غلطی کردی؟ لبخند میزند: من که بچه گلی ام، هیچ غلطی نمیکنم، ولی داعش غلطای اضافه کرده، باید بریم ادبش کنیم. عمه اخم میکند. حامد جرأت پیدا کرده و محکمتر ادامه میدهد: یه ماموریت کوچولوئه توی سوریه! خودمو کشتم تا اینو بگم! امروز ساعت 9پرواز دارم. خواستم خداحافظی کنم، بگم خوبی بدی دیدین حلال کنین... نگاه تند عمه، ساکتش میکند. صدای ضربان قلبم را میشنوم، بازهم همان نگرانی و دلواپسی سرتا پایم را فرا میگیرد؛ تمام احتمالهایی که وجود دارد از ذهنم میگذرد و زبانم بند میآید؛ نه، نباید این آرامش تازه وارد انقدر زود برهم بخورد. به خودم که میآیم، حامد و عمه پیاده شده اند و مشغول روبوسی و خداحافظی اند.، حامد خم میشود و چند بار به شیشه میزند: آبجی خانوم شما تشریف نمیارید خدافظی؟ این ماموریتهای حامد شاید برای عمه کمی عادی شده باشد اما برای من هنوز نه؛ میدانم تا حلالش نکنم، نمیرود، برای همین شاید بد نباشد کمی اذیتش کنم؛ با حالت قهر، رویم را برمیگردانم، میدانم الان مستاصل و درمانده، به هر روشی برای منت کشی متوسل میشود؛ نگاهش نمیکنم، صدایش هم نمیآید. در عقب باز میشود، حدس میزدم، مینشیند کنارم و منت میکشد: آبجی خانوم... نمیخوای حلال کنی؟ یک نه محکم حواله اش میکنم، طوری که چند لحظه ساکت بماند؛ غرور نظامی اش باشد برای تروریستها و داعشیها! اینجا غرور نداریم، باید حسابی منت بکشد و باج بدهد؛ مثل بار قبل در کربلت؛ اما مثل اینکه اینبار از این خبرها نیست؛ دوباره انگشتان کشیده اش صورتم را برمیگرداند، سرم را عقب میکشم و خیره میشوم به صورتش. لبخند نمیزند، فقط نگاه میکند؛ انقدر نافذ که تا استخوانم فرو میرود، کم نمیآورم. میگوید: اصلا خدا و اسلام به کنار! خودتو بذار جای یکی ازمردم سوریه، بلانسبت دور از جون. وا میروم، بخاطر فشار دندانهایش روی هم ساکت شده، صورتش کمی سرخ شده و رگ گردنش بیرون زده؛ چند نفس عمیق میکشد: میدونی داعش چیه؟ آرام سرم را تکان میدهم. تابه حال انقدر برافروخته نشده بود؛ سعی دارد آرام باشد: نمیدونی...نمیدونی... اگه میدونستی... حرفش را قطع میکنم: میدونم که نمیخوام بری! جنگه! میفهمی؟ اونم با داعش... با یه مشت وحشی... فکر نکن میترسما...خودم از خدامه بشه خانوما هم برن بجنگن، ولی نمیخوام بعد بابا یه بار دیگه یتیم بشم! وای نه! کاش اینطور لو نمیدادم چقدر محتاج محبتش شده ام! تند نگاهم میکند، اما نه آنقدر که محبت پنهان در چشمانش را نبینم. ✍ :(فرات) ↩️ ادامه دارد..... •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @asganshadt •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
❤️ نگاهم را میدزدم، پیاده میشود و با عمه خداحافظی میکند؛ عمه با چشمان همیشه نگرانش، در آستانه در مدرسه میایستد و دست تکان میدهد، حواسش به شاگردانش نیست که سلام میکنند. در عقب را برایم باز میکند و تحکم آمیز میگوید: بیا بشین جلو! تا به حال ندیده بودم این حالتش را، تسلیم میشوم و جلو مینشینم؛ برای اینکه فکر نکند ترسیده ام، اخم میکنم و رویم را برمیگردانم. میگوید: نمیگم خیلی باتجربه ام ها، ولی توی عراق که بودیم، دیدیم وضع آواره ها رو، دیدیم داعش چی به سر مردم آورده. نمیدونم، اینطور که میگن این وضع توی سوریه هزاربار بدتره، خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو جنگو ندیدی... خداروشکر که مردم کشورمون ندیدن، تا ما هستیمم نمیذاریم ببینن، فکر نکن نمیدونم جنگ با داعش چیه؟ از عمه بپرس، اگه تو شنیدی، من دیدم، چون دیدم و میدونم اینا چه موجوداتی ان میخوام برم؛ خوبم میدونم چقدر وحشی اند، ولی از تو انتظار ندارم انقدر خودخواه باشی؛ الانم انتظار نداری بشینم برات توضیح بدم اگه ما نریم، پای این وحشیا تو خونه زندگیمون باز میشه، چون میدونم همشو بهتر از من حفظی. وظیفه من اینه که برم، وظیفه تو اینه که بمونی! وظیفه ات اینه که تشویقم کنی نه اینکه دلمو بلرزونی، تو یه عمر توی یه خونواده غیرمذهبی، تونستی همه فشارا رو تحمل کنی و دینت رو نگهداری، الان نمیتونی یکم دیگه مشکلات رو تحمل کنی؟ دلم میخواهد زمین دهان بازکند و بروم داخلش؛ تازه یادم آمده چقدرخودخواه بوده ام؛ انگار تمام عقیده ام را از یاد برده بودم و تازه با یادآوری حامد هشیار شده ام؛ انگار همه درسها و کتابهایی که خوانده ام در همین چند جمله او خلاصه شده؛ گویا حالا باید امتحان بدهم تا ببینم چقدر از آنهمه کتاب و درس و بحث یاد گرفته ام؟ حامد بازهم نفس عمیق میکشد و چشمانش را میبندد، انگار میخواهد خاطرات تلخی که جلوی چشمانش آمده اند را نبیند. من هم پلک برهم میگذارم، پدر، جنگ، ایثار، سوریه، شهادت، جانبازی، حامد، زندگی... همه این کلمات در ذهنم میچرخند و وقتی چشم باز میکنم، اشک مقابلم را تار میکند؛ حامد هنوز به روبرو خیره است، آرام میگویم: برو، کسی که حریف تو نمیشه! انتظار که ندارید خودم را از تک و تا بیندازم و بگویم: برادر عزیزم! من تا کنون گمراه بودم و حالا حلالت کردم و تو را بسیار تشویق مینمایم! برو در جبهه نبرد حق وباطل به جهاد مشغول شو! حامد خودش میفهمد منظورم همین حرفهاست؛ برای همین گل از گلش بازمیشود: این یعنی هم حلال کردی، هم رضایت کامل داری دیگه؟ آرام سرم را تکان میدهم؛ رسیده ایم جلوی در حوزه، خیلی عادی خدا حافظی میکنم؛ الکی مثلا برایم مهم نیست که دارد میرود! دلم نمی آید انقدر بی محلی کنم، تمام محبتم را در یک جمله میریزم: مواظب خودت باش. خودش آخرین بار که زنگ زد گفت حالا حالاها اینجا کار دارد و به این زودیها برنمیگردد، مگر این که به زور برش گردانند! حالا هم به زور برش گردانده اند و ما دوباره پایمان به بیمارستان باز شده. اینبار من هم ملتهبم، نه به اندازه عمه؛ میرسم به اتاقش، در نمیزنم و جلوتر از عمه میروم داخل، بی اختیار میگویم: حامد!... حامد که روی تخت نشسته، با چشمان گرد شده نگاهم میکند: هیس! سلام! تازه متوجه میشوم بیمار دیگری روی تخت کناری خوابیده، میروم کنار تخت و آرام میپرسم: دوباره چه بلایی سر خودت آوردی دیوونه؟ انقدر موندی که خدا با پس گردنی برت گردوند؟ بازهم انگشتش را روی لبش میگذارد: هیس! بذار برسی، بعد ببندم به رگبار! ✍ :(فرات) ↩️ .... •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @asganshadt •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
@meysam_tammar_313 - چشم پرورش دل(5)_5823618552615143584.mp3
6.34M
منشا تمام گناه ها‌ چشم و دل است!! استاد دارستانی فوق العاده شنیدنیه گوش کنید دوستان. @asganshadt🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️ خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣 نزدیک اذانه🍃🕌 بلند شو مؤمݩ😇📿 اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊 اللّٰہ🌙💌 نٺ گوشے←"OFF"❎ نٺ الهے←"ON"✅ وقٺ عاشقیہ😍 ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐 وضـــو گرفٺید؟🤔😎 اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯 اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿 اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿 پآشـــو دیگہ 😑🏃‍♂🔪😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️در پی هتک حرمت به ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) 📲پویش تغییر پروفایل @asganshadt