eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
620 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۴ ذی الحجّه؛ عید بزرگ مباهله؛ مبارک‌باد 🌺🍃 فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلم فَقُل تَعَالوا نَدعُ أَبناءَنا وأَبناءَكُم ونِساءَنَا ونِساءَكُم وأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُم... 💫 #فاطمه سلام الله علیها آمد تا به تاویل #نساءَنا باشد. 💫 #حسن و #حسین علیهمالسلام آمدندتا مظهر #ابناءَنا باشند. 💫 و #علی علیه السلام آمد تا جان پیامبر و مظهر #اَنفُسنا باشد. 🍃🌹🍃🌹 @asganshadt
✅چه چیزی باعث شد افسر سپاه (ع) قاتل حسین(ع) شود؟ ✅برخى از اينها كه امام حسين(ع )را كشتند ودر اردوگاه بودند، قبلا جزء اصحاب اميرالمؤمنين(ع ) بودنـد. بعـضى، از رفقـاى سـابق خـود امـام حسين(ع ) بودند. يكى از آنها، شمربن ذی الجوشن است. ، جزء افـسران على بن ابیطالب(ع )در جنگ بود كه در كنار (ع )و حسين(ع ) با معاويه جنگيده بودند. اما اينك شمر، افسر نيروهاى يزيد در كربلا شده كـه سرحسين(ع )را میبرد. فقط اين يكى هم نبود. دست كـم ده -بيـست اسـم دارم كه بايد آنها را لو بدهم كه اينها قبلا جزء اصحاب اميرالمـؤمنين واز رفقاى سابق حسن(ع )و (ع)و همرزم آنها بودند و در حـضور يافتند و دستشان به خون حسين(ع)، آلوده شد. براى چه؟ براى اينكه كمكـم بعد از رحلت (ص) ، اولويتهايشان در حكومت و ميان نخبگان، علما، روشنفكران و مردم عوض شد و از ايـن رو در مـواردى كـه می‌بایست قاطعيت نشان می‌دادند، وا می‌دادند و مدارا میکردند و جايى كه می‌بایست مدارا میکردند، مدارا نمی‌کردند و درگير میشدند و حتـى بـا دشـمنان ديروزشان -يعنى با كسانى كه در بدرواحد و حنين با اينان جنگيده بودنـد - كم كم كنار آمدند و با آنها ائتلاف كردند. برويد آنهايى را كه با امـام حسن(ع)وبا امام حسين(ع) درگير شـدند وائـتلافهـاى سياسـى آنـان را بررسى كنيد؛ ائتلافهاى سياهى كه پنهانى و سپس علنى صـورت گرفـت. آنان خودشان با يكديگر دشمن بودند و گاه حتى قبلا با هم جنگيده بودنـد؛ ولى همه در برابر خط اهل بيت (ع) كه خط اصيل پيغمبر اكـرم(ص) اسـت، ايستادند. 🔶بخشی از کتاب حسین(ع) عقل سرخ ، نوشته استاد رحیم پور 💎@asganshadt 💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
بوی پیراهن یوسف، به وطن می اید رفتـ ولی بوی می اید😞 @asganshadt
⬛️◾️▪️°•●⚫️●•°▪️◾️⬛️ عالم امروز پر از و رنج و محن است گرد بر سر هر محفل و هر انجمن است این چه است که بر پا شده در ارض و سماء🏴 این چه است که در سینه هر مرد و زن است💔 بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر 🏴رحلت ختم و عزای است ⬛️سالروز شهادت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) برامام زملن و عموم شیعیان تسلیت باد 🏴 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
سرداران حماسه آفرین جبهه غرب. شهید #محمد_علی_گنجی_زاده(با موهای بور) ، شهید #ناصر_کاظمی (شخص نشسته در گوشه ی راستِ کادر) ، شهید #محمد_بروجردی (شخص دارای عینک و چفیه) ، شهید #حسن _آبشناسان( شخص کلاه بر سر) ، شهید #محمود_کاوه ( تنها بخشی از صورتش از پشت سر شهید آبشناسان مشخص است) . شخص در حال نوشیدن آب نیز «جواد استكي» مسؤول عمليات وقت قرارگاه حمزه می باشد. @asganshadt
💔 🔻یک شب جمعہ حرم بودم و سرگرم یڪنفر گفٺ ڪُل حرم ریخٺ بہ هم 🔻روضه‌خوان گفٺ و تا یڪے گفٺ ، نزن ڪل حرم ریخٺ بہ هم اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt 🌷
🌷 🍂همیشه می‌گفت: دوست دارم با زبان و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم🕊 و اگر فرصتی باشد با خون❣ خودم بنویسم 🍂و از طرفی می‌گفت: دوست دارم من را غیر از این که حالا هستم ببینید، و سفارش می کرد اگر من شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند❌ 🍂همان شد که می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره💥 شهید شدند که از چیزی باقی نمانده بود😔 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌺 @asganshadt
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt