۲۴ ذی الحجّه؛
عید بزرگ مباهله؛ مبارکباد 🌺🍃
فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلم فَقُل تَعَالوا نَدعُ أَبناءَنا وأَبناءَكُم ونِساءَنَا ونِساءَكُم وأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُم...
💫 #فاطمه سلام الله علیها آمد تا به تاویل #نساءَنا باشد.
💫 #حسن و #حسین علیهمالسلام آمدندتا مظهر #ابناءَنا باشند.
💫 و #علی علیه السلام آمد تا جان پیامبر و مظهر #اَنفُسنا باشد.
🍃🌹🍃🌹
@asganshadt
✅چه چیزی باعث شد افسر سپاه #علی (ع) قاتل حسین(ع) شود؟
✅برخى از اينها كه امام حسين(ع )را كشتند ودر اردوگاه #يزيد بودند، قبلا
جزء اصحاب اميرالمؤمنين(ع ) بودنـد. بعـضى، از رفقـاى سـابق خـود امـام حسين(ع ) بودند. يكى از آنها، شمربن ذی الجوشن است. #شمر، جزء افـسران على بن ابیطالب(ع )در جنگ #صفّين بود كه در كنار #حسن(ع )و حسين(ع ) با معاويه جنگيده بودند. اما اينك شمر، افسر نيروهاى يزيد در كربلا شده كـه سرحسين(ع )را میبرد. فقط اين يكى هم نبود. دست كـم ده -بيـست اسـم دارم كه بايد آنها را لو بدهم كه اينها قبلا جزء اصحاب اميرالمـؤمنين واز
رفقاى سابق حسن(ع )و #حسين(ع)و همرزم آنها بودند و در #كربلا حـضور يافتند و دستشان به خون حسين(ع)، آلوده شد. براى چه؟ براى اينكه كمكـم بعد از رحلت #پيغمبر(ص) ، اولويتهايشان در حكومت و ميان نخبگان، علما،
روشنفكران و مردم عوض شد و از ايـن رو در مـواردى كـه میبایست
قاطعيت نشان میدادند، وا میدادند و مدارا میکردند و جايى كه میبایست
مدارا میکردند، مدارا نمیکردند و درگير میشدند و حتـى بـا دشـمنان ديروزشان -يعنى با كسانى كه در بدرواحد و حنين با اينان جنگيده بودنـد
- كم كم كنار آمدند و با آنها ائتلاف كردند. برويد آنهايى را كه با امـام حسن(ع)وبا امام حسين(ع) درگير شـدند وائـتلافهـاى سياسـى آنـان را
بررسى كنيد؛ ائتلافهاى سياهى كه پنهانى و سپس علنى صـورت گرفـت.
آنان خودشان با يكديگر دشمن بودند و گاه حتى قبلا با هم جنگيده بودنـد؛
ولى همه در برابر خط اهل بيت (ع) كه خط اصيل پيغمبر اكـرم(ص) اسـت،
ايستادند.
🔶بخشی از کتاب حسین(ع) عقل سرخ ، نوشته استاد رحیم پور
💎@asganshadt 💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
⬛️◾️▪️°•●⚫️●•°▪️◾️⬛️
عالم امروز پر از
#ماتم و رنج و محن است
گرد #غم بر سر
هر محفل و هر انجمن است
این چه #شور است
که بر پا شده در ارض و سماء🏴
این چه #سوز است
که در سینه هر مرد و زن است💔
بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر
🏴رحلت ختم #رسولان و عزای #حسن است
⬛️سالروز شهادت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) برامام زملن و عموم شیعیان تسلیت باد 🏴
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
سرداران حماسه آفرین جبهه غرب.
شهید #محمد_علی_گنجی_زاده(با موهای بور) ، شهید #ناصر_کاظمی (شخص نشسته در گوشه ی راستِ کادر) ، شهید #محمد_بروجردی (شخص دارای عینک و چفیه) ، شهید #حسن _آبشناسان( شخص کلاه بر سر) ، شهید #محمود_کاوه ( تنها بخشی از صورتش از پشت سر شهید آبشناسان مشخص است) . شخص در حال نوشیدن آب نیز «جواد استكي» مسؤول عمليات وقت قرارگاه حمزه می باشد.
@asganshadt
#دلتنگ_کربلا 💔
🔻یک شب جمعہ حرم بودم و سرگرم #حسین
یڪنفر گفٺ #حسن ڪُل حرم ریخٺ بہ هم
🔻روضهخوان گفٺ #حسن #مادر و #ڪوچہ #سیلے
تا یڪے گفٺ ، نزن ڪل حرم ریخٺ بہ هم
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt 🌷
#کلام_شهید 🌷
🍂همیشه میگفت: دوست دارم با زبان #روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم🕊 و اگر فرصتی باشد با خون❣ خودم بنویسم #قائدنا_خامنهای
🍂و از طرفی میگفت: دوست دارم #چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید، و سفارش می کرد اگر من #شهید شدم نگذار بچهها صورت من را ببینند❌
🍂همان شد که #حسن میخواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره💥 شهید شدند که از #صورتش چیزی باقی نمانده بود😔
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌺
@asganshadt
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt