eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ پسر اول گفت : مادر جون برم جبهه ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و شهید شد! 🌷شهید احمد تلخابی🌷 پسر دوم گفت : مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و عملیات شهید شد ! 🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷 همسرش گفت : حاج خانم بچه ‌ها که رفتند ، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ، رفت و شهید شد ! 🌷شهید علی تلخابی🌷 مادر به خدا گفت : همه دنیام رو قبول کردی ، خودم رو هم قبول کن رفت و در خونین شهید شد ! 🌷شهیده کبری تلخابی🌷 🕊درود بر همه 🕊 ! 🍃نثار روح مطهر شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/asganshadt
🌹🕊🌹🕊🌹 😍 ‌ راوی همسر شهید مدافع حرم حسن غفاری👇 مدتی بود حسن مثل همیشه نبود 😕 بیشتر وقت ها تو خودش بود 😞 فهمیده بودم دلش هوایی شده 💕 تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم گفت : از بی بی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من .😍 ازش پرسیدم چی خواستی؟ 🤔 گفت : یه پسر کاکل زری .👶 اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه .😌 وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره. قلبم ریخت .💔 تموم طول مسیر تا خونه رو گریه کردم😢 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه 😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟ نگاهش کردم و گفتم :😢 دیدارمون به قیامت😣 _ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 🌹| @asganshadt 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️❤️ بهش گفتیم: "نمیخواے زن بگیرے؟"🙄 گفت: "چرا نمیخوام؟"😕 فڪر نمیڪردم به این راحتے قبول ڪنه ازدواج ڪنه...!!!😦 مادرم گفت: "خب ننه...ڪیو میخواے...بگو تا واست بگیرمش..."😍 . "من یه زن میخوام ڪه بتونه پشت ماشین باهام زندگے ڪنه..."😊 مادرم گفت: "واااا...این دیگه چه صیغه ایه...!!!😳 آخه ڪدوم دخترے حاضره میشه همچین زندگے اے داشته باشه...؟!"😒 گفت: "اگه میخوای من زن بگیرم،شرطش همینه...🤗 زنی میخوام ڪه زندگیم باشه...👌 هرجا میرم دنبالم بیاد..."☺️😉 حرفش یه ڪلام بود... بعد مدتی از پاوه برگشت... "کسی رو ڪه دنبالش بودم پیدا کردم...😌 برام ازش خواستگارے میڪنین یا نه...؟😐😃 بهش گفتم: "به همین سادگے!!!!؟"😁 "نه...همچین ساده هم نبود...😞 بیچاره م کرد تا بعله رو گفت...😒😂 با تعجب گفتم:😕 "یعنی...🤔 قبول کرد که پشت ماشین باهات زندگی کنه...؟!!!"😑 خندید و گفت:😅 "تا اون ور دنیام برم دنبالم میاد..."🙂 گفتم: "مبارکه..."😉 چن بار ازش خواستگارے ڪرده بود... اما هربار جواب رد شنیده بود... عروس خانوم نیت چله روزه و دعاے توسل ڪرده بود... با خودش عهد ڪرده بود ڪه بعد چله... به اولین خواستگار،جواب مثبت بده...😌 درست شب چهلم،دوباره ازش خواستگاری ڪرده بود و بعله رو گرفته بود…🤗😀 (محمد ابراهیم همت منبع:برای خدا مخلص بود...) 🍁 یعنے @asganshadt
😍لیلی و مجنون😍 آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند😍، عصر بود و من در اتاق عمليات😎 نشسته بودم که ناگهان در باز شد و مصطفی وارد شد!😳 تعجب😶 کرده بودم. مرا نگاه👀 کرد و گفت: "مثل اينکه خوشحال نشدی ديدی من برگشتم؟🙊 من امشب برای شما برگشتم."😢 گفتم: "نه، تو هيچ وقت به خاطر من برنگشتی. برای کارت آمدی😑😬." با همان مهربانی☺ گفت: "... تو می دانی من در همه عمرم از هواپيمای خصوصي استفاده نکردم😁 ولي امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيمای خصوصی آمدم که اينجا باشم."😌 گفتم: "مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم اينقدر دلم پُر است که می خواهم فرياد📢 بزنم. احساس کردم هر چه در اين رودخانه فرياد بزنم📢، باز نمی توانم خودم را خالي کنم😭. آن قدر در وجودم عشق 💔بود که حتی تو اگر می آمدی نمی توانستی مرا تسلی بدهی."😒😰 خنديد😂 و گفت: "تو به عشقِ بزرگتر😋 از من نياز داری و آن عشق خداست😌💙. بايد به اين مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا 💙هيچ چيز راضی نکند. حالا من با اطمينان خاطر می توانم بروم...."😌 👈شهيد مصطفی چمران 📚نيمه پنهان ماه، ص۴۴ @asganshadt
امروز برای خدا چه کردی؟ #زندگی_به_سبک_شهدا ➕ #شبتون_شهدایی @asganshadt
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ… نمازای دو نفره مون بود… ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ… ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی… کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ… ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ… چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ… ﻛﻪ ﺩو نفر… ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ… منطقه که میرفت… تحمل خونه بدون حمید… واسم سخت بود… . وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم…؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ… ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ…. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمیگشت… واسه پیدا کردنم،همه جا زنگ میزد… میگفتن:”بازم حمید،ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ…” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ… ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ… ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که… . گلی گم کرده ام می جویم او را… ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست… ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ… ﻣﻴﮕﻢ :”…عشق…” عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است… که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است… ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ… ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست… از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم… ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو… خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ…! تو تقسیم کار خونه ست… ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ… ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی میکرد… ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ… این در حالی بود… که قبل ازدواج…ﺗﻮ خونه بهم میگفتن… ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ… میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم… میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ… میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم… ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن،ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ… ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم… ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ… حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم… ✍خانوم امیرانی،همسر شهید حمید باکری اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt 🌷