سردار حاج قاسم #سلیمانی در عملیات حومه جنوبی "حلب":
اگر کسی شوق #شهادت دارد آن را فعلا طلب نکند.
شهادت را در جنگ با آمریکا و اسرائیل از خدا بخواهید.
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
🔰فرازی از سخنان همسر بزرگوارشهید #مسلم_خیزاب درباره ی وسایل شهید که با همت #پسرشان تبدیل به گنجینه✨ ایی شده است:
🔹او در ابتدا ما را به سمتی میبرد که عکس #هشت_شهید دوران دفاع مقدس بر روی دیوار آن جای گرفته است. •خرازی، •همت، •کاظمی، •تورجیزاده و...!🌷 با دست به آنها اشاره میکند و میگوید: این #شهدا از شهدای مورد علاقه💖 آقا مسلم بودند.
🔸قبل از اینکه راهی #سوریه شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت: اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی💫 میکنم، ولی اگر برنگشتم و #شهید شدم، عکس من را هم پایین این عکسها📸 بزنید.
🔹به او پیشنهاد کردم آیه مبارک «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم کنار این #عکسها بچسبانیم، ولی نظر او این بود که به جای آن بنویسم "بسم رب الشهدا" در پایین این عکسها اما عکس حاج قاسم #سلیمانی جور دیگری با تو حرف میزند
🔸وقتی آن طرفتر آن هم، عکس #آقامسلم در قاب چشمانت😍 جای میگیرد که انگار قسمتش بوده روزی تصویر او نیز در کنار تصاویر دوستان شهیدش🌷 روی دیوار بنشیند و نام #شهید روی پیشانیاش بخورد.
#شهید_مسلم_خیزاب
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🚩 الله اکبر
آغاز #انتقام_سخت
باران حملات موشکی #سپاه پاسداران به پایگاه آمریکایی #عین_الاسد در استان الانبار در غرب #عراق در ساعت 01:20 دقیقه بامداد یعنی زمان به شهادت رسیدن سردار قاسم #سلیمانی
پس از آن سپاه، پایگاه نظامی آمریکا در #اربیل را بمباران کرده
#مرگ_بر_آمریکا #سننتقم #سلیماني
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈
@asganshadt
سین هشتم #سلیمانی🌷
❣یا مقلب القلوب ❣
⇜تو "سین" هشتم کدام سفرهای
⇜تویی که "سینِ" #سر نداشتی
⇜تویی که "سر" نداشتی
⇜تویی که سینهات میان شعله🔥 سوخت..
تو #سین_هشتم کدام سفرهای؟!!
که سرخیِ تمامِ سیبها🍎 ز توست
که سبزی تمام سبزههای هفت سین
و برقِ سرخِ پولک تمام ماهیانِ هفت سین ز #توست..
تو "سین" هشتم کدام سفرهای⁉️
که سفرهها به اسم تو #مقدساند ..
تو #سَر نداری
و حسیـن بدون سَر
تمام هفتسینِ سفرههای ماست..
تو "سین" هشتمی ✅
بدون "سر"
#حسین هم بدون سر ح"سین" میشود
"تو سینِ اولِ حسینِ بی سری"
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@asganshadt
#سلیمانی، ای شهید راه خدا، آرام بگیر. بدان که جوانان این مرز و بوم، هرگز نخواهند گذاشت که خونت پایمال شود.
#مکتب_حاج_قاسم...
۱:۲۰🌿
# به _ وقت _ دلتنگی