eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
599 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که: وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو همه می‌خوابند روی زمین، حسین #جانبازی را می‌بیند که نمی‌تواند فرار کند و روی #ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز می‌دود تا او را #عقب بیاورد و #جان او را حفظ کند. که چندین تیر به #سینه‌اش می‌خورد و آسمانی می‌‌شود. #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_حادثه_تروریستی_اهواز #شبتون_شهدایی
🕊🌹 می خوام باشم. ✨ بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام شم؟! ✨ بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل بده، حتما پدر خوبی می شی و بچه های خوبی تربیت می کنی، مثل خودت. ✨ بهم گفت: می دونی چیه دایی؟! شهدا اند. چراغ راه تو تاریکی امروز. ✨ دایی من می خوام چراغ باشم. ✍ راوی: دایی شهید 🌷شادی روح شهدا اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt🌹💐
🕊🌹 می خوام باشم. ✨ بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام شم؟! ✨ بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل بده، حتما پدر خوبی می شی و بچه های خوبی تربیت می کنی، مثل خودت. ✨ بهم گفت: می دونی چیه دایی؟! شهدا اند. چراغ راه تو تاریکی امروز. ✨ دایی من می خوام چراغ باشم. ✍ راوی: دایی شهید 🌹 🌷شادی روح شهدا 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
💠اگر حسین شهید نمیشد جای تعجب بود! 💟 با لبخند مادرانه میگفت بچه‌ی چهارم بود و بهش کوپن ندادن. بهش گفتم ببین حسییین من با هزینه آزاد بزرگت کردم😊 💟پسر آرومی بود همه اذیت کردنش این بود که میگفت میخواد بره سوریه، تا مخالفت و اشکم رو میدید سریع میرفت بستنی میخرید تا از دلم در بیاره 💟از کارهای اردوی جهادیش خبر نداشتم، دستاشو که میدیدم ‌میگفتم، مامان میری کاربنایی میکنی؟؟ بعد از شهادتش لباسای خاکی و اردو جهادیش رو توی یه پلاستیک مشکی زیر تختش دیدم 💟شبی که قرار بود بره سپاه خواب راحتی داشت رفتم بالای سرش توی دلم قربون صدقش میرفتم این خواب راحت رو بعد از شهادتش دیدم، توی دیدار آخر، حس میکردم پلکای حسینم دارن تکون میخورن و ای کاش... 💟 روزهای چهارشنبه تسبیح به دست منتظر شنیدن صدای قفل در بودم (نگاهم به در بود ینی همین موقع‌ها... چشمای خیس مادر) حسینم حتی یک لحظه از جلوی چشمام حتی کمی اون‌ورتر نمیره 💟برام کتاب مادران شهدا رو خریده بود که بخونم که راضی بشم بره سوریه😊 ولی من توان خوندنش رو نداشتم. 💟خواب دیدم خوابی که قرار بود منو برای شهادت پسرم آماده کنه پسر بزرگم گفت مامان برو به اون خانم برای شهادت پسرش روحیه بده نمیدونم چهرشو ندیدم، حس کردم، خودمم بهش گفتم خدابهتون صبر زینبی بده نگاهم بهش بود ولی ندیدم که کیه 💟حسینم رو نزاشتم بره سوریه که شهید بشه خبر نداشتم که شهادت خودش دنبال پسرم میاد پ ن: تو خوب باش شهادت خودش میاد سراغت 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt