eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
611 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
@asganshadt
7⃣3⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب‌ 📝بعد از سربازی بیشتر سرگرم کارهای موسسه بود.چندباری هم سعی کرد ما را ببرد . فرم‌هایش را آورد📑 که پر کنیم و عضو شویم. نشد🚫؛سرگرم درس خواندن📖 بودیم.درس از همه چیز مهم‌تر بود برایمان. 📝وقتی در کار می‌کرد گفت: یک نمایشگاه زدیم بیاید ببینید. رفتیم.🚶بیشتر کتاب‌ها📚 راجع‌به زندگی و اهل‌بیت(ع) بود. 📝می‌گفت:اگه کتاب بخونید زیاد می‌شه؛ اون‌وقته که ایمانتون قوی می‌شه👌.خودش کتاب را زیاد می‌خواند. یک کانال هم زده بود توی تلگرام📱 به اسم گروه فرهنگی هنری . 📝بیشتر از شهدا🌷 و مطلب می‌فرستاد.روی وسایلش حساس بود👌. دوست‌داشت همیشه باشد. مراقب بود کمدش یک وقت‌به هم نریزد❌. 📝همیشه تاکید می‌کرد که بچه ای سمت آن نرود😁. بیشتر لباس های می‌پوشید شلوارسفید مثلا. جلوی آینه 🖱خیلی می‌ایستاد. دائم یک شانه گرد پلاستیکی به می‌کشیدو موهایش را شانه می‌زد👨. 📝همیشه بوی عطر می‌داد. به خودش می‌رسید و برای خودش ذوق می‌کرد. خنده‌مان می‌گرفت😄. 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
🎀🍃🍃🎀 | خودتان را برای ظهور امام زمان و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.. •/ /• 🌹شادی روحش صلوات🌹 @asganshadt
🌷 📚برشی از کتاب 📝زمزمه🎶 رفتن محسن به اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ💥 که رفتم . خب نشد🚫؛ اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی نکند. 📝به پدرخانمش گفتم: آدم اختیارش دست خودش نیست❌. شب و نصفه‌شب زنگ می‌زنند☎️ باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی! 📝به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره به در نمی‌بره. یا شل و پل می‌شه یا . بعدا گریه و زاری😭 نکنی.از وقتی رفت توی نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم؛⚡️ ولی فکر نمی‌کردم به این زودی شود🌷. 📝سیدرضا نریمانی شعری دارد که می‌گوید:یه دسته گل دارم برای این می‌دم... روی این شعر بودم. اگر می‌شنیدم به هم می‌ریختم😥. کسی حق نداشت توی خانه‌ی ما🏡 این مداحی را گوش کند🎧 یا بخواند... راوی:پدر شهید 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
پیچیده شمیمت همه جا ای گلـ🌷 #بی_سر چون شیشه ی #عطری که درش گم شده باشد☺️. زیارتی با عطر حضور 😌 #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
روی زمیـن گـام برمی داشت ؛ امّا مسیری کہ می‌رفت از آسمــــان می‌ گذشت ... 🌙شبـــتـون شهــــدایی🌙 °☘•☘ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
: حلقــوم هارامےتوان بریـد، امّافریــــــادها راهرگـز؛ فریادے ڪہ ازحلقوم بریده برآید جــــــــــاودانہ مے ماند... اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt
🌾همه گویند گذشت 💥اما من گویمت چگونه از ❤️ گذشت؟! 🌾ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی حالا بیاید و تو را روایت کند : ”تو را با خدا چه بود که از این کرامت برخوردار شدی⁉️” که ❣ سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است👌 🌾از کدام خواسته های دِلَت گذشتی تا اینگونه و ناگاه بیایی و از همه دلبری کنی ...😔 🌙 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت @asganshadt
🍃 🔹من را کشیدند کنار که:حاضری بری لاذقیه آموزش تی۹۰ببینی؟ از خدا خواسته پذیرفتم.دوباره تاکید کردند:قصه جدیه از الان باید کرنومتر رو صفر کنی☝️.فکر کن امروز تازه رسیدی منطقه و شصت روز دیگه می مونی! اگر هستی بسم الله. خاطر جمعشان کردم که شانه خالی نمیکنم. همین را با در میان گذاشته بودند.او هم محکم پای قولش ایستاد👌.باهم راهی لاذقیه شدیم.به دلیل سابقه بیشترم من را گذاشتند فرمانده و هم توپچی.💣 🔸لاذقیه به بی حجابی و فساد شهره است😓.صبح ها که از استراحتگاه راه می افتادیم سمت محل آموزش سریع روی صندلی های انتهایی هایس جاگیر می شد پرده ها را می کشید و شروع می کرد به خواندن آیه الکرسی🍃؛ آن هم با صدای بلند که بقیه همخوانی کنند.☺️ چشمش را درویش می کرد که نگاهش به زن های بی حجاب گوشه ی خیابان نیفتد👌.یکی از بچه ها به شوخی سرش داد زد که حیف این نعمت الهی نیست که استفاده نمی کنی؟!😁😐 بعد دوید سر را گرفت و چرخاند سمت پنجره.👀 از رو نرفت و زود چشمش را بست. 🌸🕊 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلمی دیده نشده از ❤️ در حال قرائت قرآن کریم🍃 ‌ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
#بی_سر_اما_سربلند🕊 🌷تو #سروی و از جنگِ تبر برگشتی 🕊 #پیروز_شدی و با ظفر برگشتی 🌷یک روز به سوی #عشق رفتی باسر 🕊یک روز، ولی #بدون_سر برگشتی #شهید_محسن_حججی🌷 #اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt💜
اگر کتاب زندگینامه شهید حججی رو خونده باشید! یه قسمتیش هست که از همسرشون نقل شده که آقا محسن بار اولی که از سوریه برگشت چشمش گریون بود! گفت شهید نشدم چون مادرم رضایت نداشت...باید هر جوری هست رضایت مادرم رو بگیریم و اون داستان معروف رضایت تو حرم امام رضا اتفاق افتاد!💔 و بار دوم شهید شدند