سلام بر آنهایی که رفتند
و مثل ارباب بےکفن جان دادند
من خاکِ پایِ شهدا هستم
شهدایی که برایِ دفاع از اسلام رفتند
و جان عزیز خود را بر طبقِ اخلاص نهادند..:)
#شهید_حسینمعزغلامی
#گدای_حسینم
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
๑🌿🧡๑ دختر👸🏻 شده ای که هزاااراان دل♡ بخاطرت ترک وطن کنند ❢ و بشوند مدافع حرم🧔🏻❣ #حجاب تو🧕🏻 مانند او
حجـاب یعنی زیبـایی هـای مـن بـرایِ خــدا
حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ
به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ
بـه احــترام غیرتتــــ
حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله…
@asganshadt
﷽
دختران با آراستن خود به زیور ؛
تقوا ...
عفافـ ...
دانش ...
ایستادگے...
تربیتــ صحیح فرزند ...
اهمیتــ دادن به خانواده ...
در راه حضرتــ زهرا حرکتــ کنند .
#مقام_معظم_دلبرے💚
@asganshadt
همیشه می گفت :
زیباترین شهادت را میخواهم !
یک بار پرسیدم :
شهادت خودش زیباست ،
زییاترین شهادت چگونه است ؟!
در جواب گفت :
زیباترین شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نماند.....
#شهیدابراهیم_هادی
اللهم اارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک بحق شهدا
شهدا از خود چیزی نداریم
و دست خالی پی شهادت
به امید نگاه شما میگردیم😔❤️
سلام عاشقان شهادت
داریم به سالروزشهادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص)وفرزندبزرگوارایشان امام حسن مجتبی(ع)نزدیک میشویم
ودراین روزها شبهاتی درموردامام حسن وصلح بامعاویه هست که مابه ان می پردازیم:
آیا صلح با دشمن و چشم پوشی از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانی شیعه و مکتب اهل بیت(ع) منافاتی ندارد؟ اصولاً راز پذیرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملی که وی را وادار به پذیرش صلح نموده اند، چه بوده است؟
هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگی ویژه ای مشهور و معروف شده اند، در حالی که همه آنان، از عصمت و طهارت بهره مند و دارای اخلاق و صفات کامل انسانی بودند و در هیچ کدامشان نقص و ضعفی عارض نشده و همگی در قلّه شایستگی و برتری قرار داشتند.
در میان آنان، امام حسن مجتبی (ع) به ویژگی بردباری و صلح خواهی معروف شده است. وی نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکی، به این صفت کامل انسانی متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالی که امام حسن مجتبی(ع) کودکی خردسال بود، درباره اش فرمود: انّ إبنی هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین، یعنی: این پسرم (حسن بن علی) همانا شخصیت و سیّد بزرگواری است که خداوند سبحان به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار می کند.
این حدیث شریف، با عبارت های مختلف، از سوی راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرایط و اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفه ای که خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پای بند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبی(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا می کرد که آن حضرت، علی رغم میل باطنی اش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وی واگذارد و این، وظیفه ای بود که از سوی پروردگار متعال بر عهده وی گذاشته شده بود. بی تردید راز بسیاری از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان برای شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولی راز و سرّ پاره ای از آن ها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته می شود، تنها گمانه ای بیش نباشد و در آینده، ادله روشن تر و گویاتری پیدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبی(ع) نیز علل و فلسفه هایی بیان شده است که برخی از آن ها منطقی و قانع کننده است، ولی ممکن است در ورای آن ها، راز بزرگتری وجود داشته که غیر از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) کسی از آن اطلاعی نداشته باشد.
به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالی تر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانی به آن دست یافته و عمل کرده اند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابی به آن ها ناتوان است.
2ـ در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، دارای ارج و مقام ویژه ای است و از عبادت های بزرگ خدا شمرده می شود، امّا باید دانست که جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایی که اجتناب از آن ها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده می شود.
خواسته اصلی اسلام برای بشریت، عبارت است از: آزادگی، حقیقت جویی، رفع محرومیت فکری و اجتماعی، ستم ستیزی و ظلم ناپذیری، رفع تبعیض نژادی و قومی، برقراری قسط و عدالت اجتماعی، تقوا پیشه گی و خدامحوری در تمام مراحل زندگی.
چنین ارزش های والا و آرمان های بلند و مقدّس، در محیطی أمن و آسایش به دست می آید و پیامبران الهی (ع) همگی پس از رفع ستم کاری های مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطی بودند. دعوت اصلی اسلام، همزیستی مسالمت آمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است.
قرآن کریم، همه انسان های موحد و مؤمن را به همزیستی و آرامش کامل فرا می خواند و می فرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّةً؛(3) یعنی: ای ایمان آورندگان، همگی به صلح و آرامش در آیید.»
در جای دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(4) همانا، ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتی برقرار نمایید.»
امام حسن مجتبی(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسان ها به پاسداری از تلاش های جدّش محمد مصطفی(ص) و عدالت پروری پدرش علی مرتضی(ع) می اندیشید. او خود را در برابر آن ها مسؤول می بیند و احساس می کند که با ادامه نبرد و خون ریزی به چنین مقصودی دست نخواهد یافت و راه آسان تر و کم خطرتری نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتی با مبانی فکری و عقیدتی مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلی آن می باشد.
❀↲بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ↳❀
به وقت رمان📢
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
♡ #رمان_دلارامِ_من ❤️ #قسمت_بیستم گریه مان شدت میگیرد؛ کاش پدر میدانست من هم این سالها چقدر دلم پ
♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_بیست_ویکم
جمله آخر محمد، بدجور تکانم میدهد و نگرانی به وجودم چنگ می اندازد؛
نگران غریبه ای شده ام که الان آشنا درآمده؛
نگران مجهولی که حالا از هر معلومی
معلوم تراست،
نگران واژه غریبی به نام برادر؛
یادم نمی آید برای نیما نگران شده باشم،
با اینکه از مادر یکی هستیم،
ولی چندان علاقه ای به او ندارم،
نمیدانم باید درباره این برادر
جدید چه حسی داشته باشم؟
نرگس که تا الان با گوشی اش کشتی میگرفت، ناگاه میگوید:
بالاخره روشن شد!
الان برمیداره!
هانیه خانم برمیگردد و با اضطراب میگوید:
بذار رو بلندگو!
نرگس اطاعت میکند، بعد از چندبار بوق زدن، صدای ناواضحی از پشت خط
میگوید: جانم مادر؟
هانیه خانم خودش را به نرگس میرساند و گوشی را میقاپد:
تو کجا سرتو زیر انداختی رفتی بچه؟
صدای خنده می آید:
شرمنده اتون شدم مادر، ببخشید؛ اخه پروازم داشت دیر میشد؛ این ماموریتم نمیشد کاریش کنم، باید میرفتم حتما، شرمنده.
هانیه خانم گریان و گله مند میگوید:
الان که باید باشی نیستی! چکار کنم از
دست تو؟
خواهرت اینجا داره دور از جونش دق میکنه!
صدا دیگر نمیخندد و رنگ ناباوری و حیرت به خود میگیرد: خواهرم؟
حوراء؟! چرا؟
چی شده؟
او تمام مدت مرا میشناخته و من نه! یکبار دیگر چهره اش جلوی چشمم
میآید،
هنوز با او غریبه ام.
هانیه خانم های های میگرید:
امروز که اومده بودن همه چیزو فهمید.
جواب نمیآید.
دلم میخواهد بدانم چه حالی شده؟ اصلا نگران من هست یا نه؟
عمو گوشی را میگیرد و به حامد میگوید: سلام آقاحامد، این رسمشه اخه؟
صاف وقتی باید میموندی گذاشتی رفتی؟
صدا که گرفته تر و اندوهناک تر شده میگوید: سلام حاجی... من که...
نمیدونستم...
حالا میتونم باهاش حرف بزنم؟
با من؟ حامد با من حرف بزند؟ صدایش را آخرین بار در کتابفروشی شنیدم،
هیچوقت باهم هم کلام نشدیم، حالا میخواهد با من حرف بزند؟
اصلا حرفی با او ندارم!
با هیچکس جز پدر حرفی ندارم.
عمو گوشی را به سمتم میگیرد و وقتی میبیند تمایلی به حرف زدن ندارم،
میگوید:
صداتو میشنوه، حرفتو بزن!
چشمانم را میبندم و منتظر میشوم ببینم این برادر تازه کشف شده چه حرفی
دارد برای گفتن؟
با ملایمت و شرمندگی و صدایی لرزان میگوید: حوراء خانم...
نفسش را بیرون میدهد، نمیداند چه بگوید:
من شرمنده شمام... نمیدونستم
اینجوری میشه... ان شاالله ماموریتم تموم شد میام، جبران میکنم... ببخشید...
شرمندم.
صدایش در گلو میشکند و نفس عمیق میکشد؛
عمو میگوید:
تموم شد؟ دیگه کاری نداری؟
-نه.
هانیه خانم اشاره میکند: بهش بگین مواظب خودش باشه، بپرسین کی میاد؟
-کی برمیگردی؟
بذارین این طرفا یکم خلوت بشه، میام، الان شرایط خاصه، منم باید برم؛ دعا
کنید اتفاقی برای زوار اباعبدالله ع نیفته، مواظب خواهرمم باشید، التماس دعا، فعلا
یا علی.
-مواظب خودت باش پسرم، فعلا.
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_بیست_ودوم
هنوز پرونده تلفن حامد تمام نشده که زنعمو تلفن را به سمتم میگیرد:
مامانت میخواد باهات حرف بزنه.
نمیداند صدایم در نمیآید،
تلفن را روی گوشم میگذارم، انتظار دارم مادر الان با صدای مهربانی معذرت بخواهد بابت پنهان کردن حقیقت،
اما اینطور نیست،
خشمگین فریاد میزند: واسه چی رفتی خونه اونا؟
بغضم میشکند، بی صدا، جواب نمیدهم؛ بلندتر داد میزند: مواظب باش خامت
نکنن!
حوراء! میشنوی صدامو؟ الو؟
به سختی میگویم: الو.
گوش کن ببین چی میگم...
باید بین من و خونواده بابات یکی رو انتخاب کنی!
تو دختر منی، نه کسی که دخترای حلبچه رو به دختر کوچولوی خودش ترجیح
داد!
کی برات پدری کرد؟ هان؟
من اگه اونو ازت دور نگه داشتم برای این بود که میخواستم راحت زندگی کنی، همین روزام میخواستم ماجرا رو بهت بگم، فعلا میتونی یکم اونجا بمونی تا آروم شی، ولی بعد باید بیای تا باهم حرف بزنیم.
لحن مادر آرامتر شده، یعنی میداند حرفهایش تا عمق وجودم را میسوزاند؟ او جای من نیست که بفهمد چه حالی دارم،
او هجده سال بی پدری نکشیده،
پدر او شهید نشده، نمیفهمد؛
دستانم طاقت نگه داشتن تلفن را ندارد، آن را به زنعمو میدهم و
سرم را میگذارم روی زانوهایم.
هانیه خانم با دیدن حال من، درآغوشم میگیرد و رو به عمو میگوید:
بذارین امشب اینجا بمونه،
اصلا بیاد اینجا زندگی کنه، خونه حوراء اینجاست.
عمو برای کسب تکلیف به من نگاه میکند: از نظر من که مشکلی نداره،
خودش اگه میخواد بمونه.
سر تکان میدهم؛ دلم میخواهد تا ابد در خانه ای پر از خاطرات پدر زندگی
کنم.
هانیه خانم رختخوابم را روبروی پنجره بزرگ حیاط می اندازد و پرده ها را کنار
میزند:
بیا دخترم، از اینجا میتونی ماه رو ببینی، بابات عاشق این بود که ماهو نگاه کنه
شبا.
نگاهی به رختخواب میاندازم، تابحال جز روی تخت نخوابیده ام؛
محیط نسبتا سنتی و قدیمی خانه برایم غریب است؛
پرچم ها را هم هنوز برنداشته اند، مداح امشبشان مثل قبلی نبود اما دل شکسته من، تا جان داشتم گریست.
رختخواب خودش را هم کنارم پهن میکند؛
پارچ آب و لیوانی روی میز بالای
سرم میگذارد و چراغها را خاموش و درها را قفل میکند؛ بعد هم خسته، در
رختخواب مینشیند.
اما مرا میبیند که هنوز ایستاده ام: بخواب عزیز دلم، خسته ای،
بخواب فردا خیلی کار داریما!
مینشینم اما هنوز انقدر یخم آب نشده که بخوابم؛
از بعد فهمیدن ماجرا، یک
کلمه هم حرف نزده ام؛
آرام دستش را روی شانه هایم میگذارد و با حالتی مادرانه، میخواباندم و پتو رویم میکشد،
مسحور رفتارش شده ام؛ دراز میکشد و
دستانم را میگیرد:
انقدر حرف دارم باهات... فکرشم نمیکردم یه روز بیای پیشم...
همیشه با خودم میگفتم حوراء من الان کجاست؟
داره چکار میکنه؟
اشکی از گوشه چشمم سر میزند؛
بالاخره روزه سکوتم را میشکنم:
بابام چکار میکرد این چندسال؟
چرا سراغمو نگرفت؟
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•