ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_جوان
#روضه_علی_اکبر
آماده شو حسین، ساعات آخره (2)
ببین که موقعِ، جهاد اکبره (2)
جهاد اکبرت، این دل بریدنه
دار و ندار تو، قربونے کردنه
#سیدبن_طاووس_نوشته:
«فَلَمّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوے اَهْلِ بَیْتِهِ» وقتے همه اصحابش شهید شدند، جز اهلبیت اش، هیچ کس دیگه نمونده بود
«خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام» علے اکبر بیرون آمد
«وَكانَ مَنْ اصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً وَاَحْسَنِهِمْ خُلْقا» ازلحاظ صورت و سیرت بهترین مردمه
«فَاسْتَاذَنَ اَباهُ فِے الْقِتالِ فَاذِنَ لَه» تا اجازه میدان خواست، آقا اجازه داد؛ معطل نکرد؛ به مصداق آیه کریمه «انفقوا مما تحبون» اما امام حسین یه کارے کرد
«ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیسٍ مِنْهُ» یه نگاه از روے ناامیدے به قد و بالاے علے کرد
«وَارْخے علیه السّلام عَیْنَیْهُ» چشماشو زیر انداخت
«وَبَكی» شروع کرد هاے هاے گریه کردن، یه وقت سر به آسمان بلند کرد:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِكَ صلّے اللّه علیه و آله» خدایا شاهد باش دارم شبیه ترین مردم به پیغمبر رو به میدون میفرستم؛ این جمله آقا خیلے جانسوزه اگر من و تو بفهمیم
بعد فرمود «وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلے نَبِیِّكَ نَظَرْنا إِلَیْهِ» هر وقت دلمون براے پیغمبر تنگ مے شد علے اکبرو نگاه مے کردیم؛
بعد شروع کرد نفرین کردن: «یابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمی»
اینجا زن ها و بے بے ها اومدن مثل حلقه دور علے ایستادند. نمیدونم این دختر بچه ها چطور دستاے علے رو گرفته بودن؟ چطور ناله مے زدن؟ مقرم نوشته صدا مے زدند «علے ارحم غربتنا» علے به بیچارگے ما رحم کن. داداش علے گوش منو ببین هنوز خونے نشده، داداش علے صورت از برگ گل نازڪ تر منو ببین، حسین...
جهاد اکبرت، این دل بریدنه
دار و ندار تو، قربونے کردند
علے اکبر چے میگه؟!
«یا ابَ افعل ما تؤمر» بابا، تشنگے هامو نبین
«سَتَجدُنی، مِنَ الصّابِرین»
بابا با چه خون دلی، دل مے کنم از تو ولے
سخته نبینم روے ماهت رو علے
شما هم بخونید؛ نوحه خون امام حسین بشید؛ شاید همین رو بخونے براش ازتون قبول کنه.
آه از وداع تو علے (2)
سخته نبینم روے ماهت رو علے (2)
خب علے اکبر رفت میدان رجز خواند
«انا علے بن الحسین بن علی» رجز خوند و شروع کرد به جنگیدن و کر و فر
سنگینے زره، بے تابے عطش
گرفته بود دیگه، طاقتشو ازش
آخه برگشت «یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی» بابا تشنگے منو کشت
«وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِے فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ» سنگینے زره منو کشت، بابا یه جرعه آب پیدا مے شه یا نه؟!
«فَبَكَى الْحُسَیْنُ علیه السلام» آقا شروع کرد به گریه کردن
بودند دیو و دد همه سیراب و مے مکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
«وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا» قربونت برم علے جونم یه کم دیگه بجنگ
«فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداًِ» پیغمبر سیرابت مے کنه
معلومه ازش دل بریده. علے برگشت میدان
«وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَال» اینجا یه اتفاقاتے افتاد. غوغایے شد به پا. نمیگم چے شد، اما یه وقت علے اکبر دست ها رو به گردن اسب حلقه کرد.
غوغایے شد به پا، اسب اشتباهے رفت
پیش چشم بابا، دنیا سیاهے رفت
واے خدا
میون خیل دشمنا، این پاره قلب منه
یکے با شمشیر مے زنه...
آخ، آخ، اسب اشتباه رفت
«فقطعوه بالاسیاف اربا اربا» شروع کردند علے رو ریز ریز کردن
هر کے با هر چے تونست علے رو زد... اے وای...
پدر کنار تن او شبیه ابر گریست
کشید آه و نگاهے به اربا اربا کرد
علی... علی...
سوے میدان چنان علے رفتے
لیڪ برگشت ات شبیه زهرا شد
با پهلوت چکار کردند؟!
لیڪ برگشت ات شبیه زهرا شد
این یه جمله رو جا داره تو روضه علے بگیم
علے افتاده بر خاڪ زمین است
هزاران ابن ملجم در کمین است
عدو با قصد تکرار مدینه
شکسته از علے بازو و...
دوباره یاد مدینه زنده شد... حسین...
همین که فرق تو دیدم به یاد حیدر افتادم
نظر بر پهلویت کردم به یاد مادر افتادم
راوے مے گه «ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ» یه ناله اے زد...
«فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ» آقام اومد بالا سر...
«وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» صورت به صورت علے گذاشت.
زینب آمد، بماند، یه ساعتے هم زینب آمد قتلگاه، نشد صورت به صورت برادر بذاره... آه... لب ها رو به اون رگ هاے گرم گذاشت... حسین... آقا...
تو ستاره سحر منے
تو که پاره جگر منے
یه نیگا با تعجب کرد... علی...
تو همان علے پسر منی؟
#ادامه👇