💕💕
#شعر_کودک
#شعر_مرغ_پا_کوتاه
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود
🌸🌼🍃🌼🌸
مرغ قشنگ پا کوتاه
عاشق سبزی و گیاه
🌸
اومد توی دشتِ قشنگ
بین گلای رنگ وارنگ
🍃
تو سبزه ها میونِ دشت
به دنبال دونه می گشت
🌸
هرجا که یک دونه میدید
با نوکش اونو بر میچید
🍃
خوردن دونه عالی بود
جا دونه فردا خالی بود
🌸
با خود میگفت این پا کوتاه
هر روز میای اینهمه راه
🍃
تا کی باشی آواره
برو به فکرِ چاره
🌸
باید خودت بکاری
گندم به دست بیاری
🍃
یه وقت میونِ گندما
چند دونه دید مثل طلا
🌸
اونها رو برچید از زمین
گفت به خودش که با همین
🍃
میرم و گندم میکارم
حاصلشو برمیدارم
🌸
با خوشحالی قدم زنون
این مرغِ خوب مهربون
🍃
اومد کنارِ مزرعه
با قدقدا گفت به همه
🌸
میخوام که گندم بکارم
حاصلِ اونو بردارم
🍃
بیاید با هم بکاریم
محصولو دست بیاریم
🌸
پیشِ سگه رفت پا کوتاه
گفت میکنی یاریِ ما
🍃
گفت سگه واقو واق واق
دوس ندارم کارِ شاق
🌸
گفت که منو یاری بکن
با من تو همکاری بکن
🍃
گفت سگه همرات نمیام
اینجا که هستم خوبه جام
🌸
رفت پیش اردک پاکوتاه
گفت که به یاریم بیا
🍃
تو هستی یک اردکِ خوب
که توی استخری و جوب
🌸
بیا منو یاری بکن
با من توهمکاری بکن
🍃
بیا که گندم بکاریم
حاصلِ اونو برداریم
🌸
اردکه گفت من نمیام
همینجا خیلی خوبه جام
🍃
برو پیشِ گاوِ سیاه
که میخوره برگو گیاه
🌸
اون تو را یاری میکنه
واست یه کاری میکنه
🍃
رفت پیشِ اون گاوِ سیا
گفت میکنی یاریِ ما
🌸
گاو پیشِ مرغه نازی کرد
یه کم با خاکها بازی کرد
🍃
به مرغه گفت من نمیام
چون دون و گندم نمخوام
🌸
مرغِ قشنگِ پاکوتاه
گفت که به امیدِ خدا
🍃
خودم اونا رو میکارم
توی دلِ خاک میذارم
🌸
تمام گندمها رو کاشت
چشمِامید به بالا داشت
🍃
آفتاب که برزمین تابید
از آسمون بارون بارید
🌸
ریشه گندم پاگرفت
دانه تو خوشه جا گرفت
🍃
گندما که رسیدن
دوباره مرغو دیدن
🌸
گفت: کی میاد بیادجلو
گندما رو کنیم درو
🍃
باز سگه گفت: من نمیام
سخته درو من نمیخوام
🌸
اردکه گفت من نمیام
گاوه میگفت من نمیخام
🍃
داس و گرفت لای پرش
نگاهی کرد دور وبرش
🌸
گفت کارمو من میکنم
گندمو خرمن میکنم
🍃
نگاهشو جلو میکرد
گندما رو درو میکرد
🌸
باز دوباره مرغِ قشنگ
بال زد و وایساد سرسنگ
🍃
گفت: قدقدا یاری کنید
یک کمی همکاری کنید
🌸
گندما رو هوا کنید
کاه و از اون جدا کنید
🍃
باز هرکسی گفت نمیام
دونه و گندم نمخوام
🌸
گندمو آسیاب کرد
تبدیل به آردِ ناب کرد
🍃
آردو الک کرد پا کوتاه
بهش نمک زد پاکوتاه
🌸
وقتیکه آردا شد خمیر
شد مرغِ زیبا چونهگیر
🍃
چونهها وقتی نون شد
از تو تنور بیرون شد
🌸
مرغه به خود مینازه
که پخته نونِ تازه
🍃
چون بوی نون رفت به هوا
سگه میگفت نون بده ما
🌸
اردکه و گاوِ سیا
اونام میگفتن بده ما
🍃
گفت روزِکار کجا بودین؟
که ناگهان پیدا شدین؟
🌸
روزی که روزِ کار بود
زحمت و کار به بار بود
🍃
هی داد زدم یاری کنید
بیاید و همکاری کنید
🌸
حرفا رو گوش نکردید
من را فراموش کردید
🍃
اگرکه دوس دارید نون
باید شما فراوون
🌸
کار و تلاش نمایید
تا خود به دست بیارید
🍃
گندمِ دونه دونه
مثِ طلا میمونه
🌸
هرکسی خوب میدونه
نونه که قوتِ جونه
🍃
برای بچههامه
خوراک جوجههامه
🌸🌼🍃🌼🌸
#شعر_کودک
#داستان_مرغ_پاکوتاه
https://eitaa.com/ashaarekoodakaneh