خورشید من که چشم جهانی به راه اوست
افــلاک در تـصـرف چشم سـیـاه اوسـت
دیوار کعبه اینهمه بوسیدنی نبود
این حرمتی که یافته از تکیه گاه اوست
هستی به یُمن هستی او میکشد نفس
کز امر حق، زمین و زمان در پناه اوست
هنگامهی نماز بر او اقتدا کـنـد
عیسی که افتخار کند در سپاه اوست
از چشمهای او بـه خـدا میتوان رسید
زیــرا کمال لطف خـدا در نگاه اوسـت
فـرق اسـت بین مـاه مـن و مـاه مصریان
یوسف غلام طلعت رخسار ماه اوست
عـمـری "یتیم" در شـب هـجـران غیبتت
غرق شکنجه است که عشقت گناه اوست
#مرتضی_جام_آبادی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
با ناله و آه... ياریات خواهم كرد
تا آخر راه... ياریات خواهم كرد
گر لطف تو شاملم شود بعد از این...
با ترکِ گناه... ياریات خواهم کرد
#سید_مجتبی_شجاع
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
رسد ز نم نم باران صدای آمدنت
به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت
چه دیده ها که براهت سپید شد آقا
چه گریه دار شده ماجرای آمدنت
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
خوشا آنكس كه مولایش تو باشی
انیــس و یــار و آقایــش تو باشی
خوشا آنكس كه رسوای تو باشد
غــم پیــدا و پنهانــش تو باشـی
خوشا آنكس كه در هنگام مستی
نــوای گـــرم آوایـــش تو باشــی
خوشا آنكس كه در باغِ جَنان هم
رفیق و جار و مأوایش تو باشـی
خوشا آنكس كه در وادی عشق است
كه معشـوقش تو، صهبایش تو باشی
خوشا آنكس كه در ذكر مدام است
كـلام و ذكــر و هم رأیش تو باشی
خوشا آنكس كه تَرکِ این جهان گفت
كـه تا دنیــا و عقـبایــش تو باشـــــی
خوشا آنكس كه بیدین است و دنیا
كه تا دیــنش تو، دنیایــش تو باشی
خوشا آنكس كه بیسمع و بصر شد
كه گوش و چشم بینایش تو باشـی
خوشا آنكس كه بیاسم و نشان شد
كه اسم و هـم مُسَمایــش تو باشــی
خوشا آنكس كه از جانش گذشته
كه جان و نفس عُلیایش تو باشی
خوشا آنكس كه دست از این و آن شست
كه تا اولـــــٰی و اُخرایـَـــــش تو باشــــــی
خوشا آنكس كه امروزی امیدش
شفیع صبح فردایــش تو باشــی
خوشا آنكس كه مثل مصطفایت
نگهدارش تو، مولایـش تو باشی
#مرحوم_شیخ_مصطفی_خبازیان_زاده
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
ای که از نور وجود تو، دو دنیا روشن است
همزمینوآسمان، همعرشاعلی روشن است
از جهان دلسردم؛ اما در دلم با یاد تو
شعلهای دارم که تا روز مبادا روشن است
روز و شب در آرزوی دیدن تو سوخته
آتشِ چوپان که در هر کوهوصحرا روشن است
دیدهی یعقوب را پیراهن یوسف شفاست
با امید وصل، چشمان زلیخا روشن است
شنبههای تازه بیتو جمعههای کهنهاند
روز نو یکروز میآید، دل ما روشن است
پسبه هر زحمت خودشرا میرساند بیدرنگ
کورسوی کوچکی از نور هرجا روشن است
«مدعی گوید که با یکگُل نمیآید بهار؟»
اینمعما پاسخش سختاست، اما روشن است
یکنفر میآید و دنیا گلستان میشود
هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است
#مجتبی_خرسندی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
دمی که سیر وجودم الی السما می شد
تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد
گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
که باب فیض الهی به سینه وا می شد
به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر
نگاه مرحمت دلبری دوا می شد
چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم
که بند بند وجودم زهم جدا می شد
کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش
دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد
به هر نسیم که در زلف یار می پیچد
به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد
در این زمانه که مردم همه غریبه شدند
در این سکوت کسی با من آشنا می شد
چه بیقرار دلم میل سامرا کرده
خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده
حریم کوچک سرداب ، عرش اعلا شد
نگار آمد و لبخندها شکوفا شد
سلام من به کسی که ز کاخ رم آمد
به ریسمان محبت اسیر آقا شد
خدا چه بخت بلندی به او عطا فرمود
ز راه دور رسید و عروس زهرا شد
عروس خانه غریب و امام خانه غریب
چقدر شادی این خانواده زیبا شد
نشسته یک پدری در کنار گهواره
ترنم لب او نغمه های لالا شد
شهادتین به لبهای او چه دیدن داشت
در ابتدا جلواتش شبیه عیسی شد
همه ذخیره ی حق در میان گهواره است
عصا بدست نگهبان خانه موسی شد
صدا صدای رسول خداست می آید
طنین یارب او مثل پور لیلا شد
ستاره ی سحر خانواده سر زده است
خلاصه ی همه ی اهل بیت آمده است
دل شکسته بداند قرار یعنی چه ؟
خبر نیامدن از تکسوار یعنی چه ؟
نگاه حضرت یعقوب می کند تفسیر
پتمام عمر غم انتظار یعنی چه ؟
بدست باد سحر بوی پیرهن آید
نسیم صبح بداند بهار یعنی چه ؟
فقط ز خون شهیدان به جلوه می آید
به تیری از مژه طعم شکار یعنی چه ؟
ندیده عاشق رویت شدم که فاش کنم
اسیری دل و گیسوی یار یعنی چه ؟
کسی که طعم وصالت چشیده می داند
نگاه مرحمت سفره دار یعنی چه ؟
بگفت سید بحرالعلوم کی دانید
بغل گرفتن قد نگار یعنی چه
دگر برای وصالت بهانه میگیرم
اگر که دیر بیایی زغصه میمیرم
ز درد دوریت ای دوست شکوه ها دارم
خوشم اگرچه غریبم ولی تو را دارم
تمام سوز دل من زناله های شماست
ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم
گدایی در این خانه آرزوی من است
زنام توست اگر زره ای بها دارم
الا امیر سحر ای مسافر زهرا
امید وصل ترا بین هر دعا دارم
بیا و نامه ی اعمال من مرور نکن
که بر جبین عرق شرم از شما دارم
به کام خویش چشیدم غم جدایی را
امید رحمتی از یار آشنا دارم
بیا میان قنوتت مرا ز یاد مبر
که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم
به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست
اگر زبان مناجات با خدا دارم
قرار ما همه تنگ غروب صحن حسین
هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم
چه می شود به نگاهی دلم تکان بدهی
چه می شود شب نیمه رخی نشان بدهی
رسیدی و دل ما غرق نور کردی تو
کلیم گشتی و جلوه به طور کردی تو
قسم به خون روی دستمال اشک تو
برای روضه دلم را جسور کردی تو
شبانه روز شده اشک تو شبیه به خون
ز بس مصیبت کوچه مرور کردی تو
همان زمان که لگد خورد مادرت زهرا
ز کو چه های مدینه عبور کردی تو
در آن دمی که به هم خورد گیسوان حسین
دل شکسته مادر صبور کردی تو
لبان تشنه ی زینب به خون حنجر خورد
زمان بوسه کنارش ظهور کردی تو
پی سری که بهم ریخته است ترکیب اش
لسان عمه ی خود را شکور کردی تو
میان کوفه شبی کنج خانه ی خولی
چه گریه ها که کنار تنور کردی تو
تمام حاجتم این است با دلی پر درد
ترا به حق اسیری عمه ات برگرد
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
تا که گردیدم آشنای سحر
شددلم وادی صفای سحر
بین سجاده تربتم گل شد
با نم اشک و گریه های سحر
دست خالی نمی رود هرگز
آن کسی که شده گدای سحر
تو امام شکسته دل هایی
صاحب سفره عطای سحر
بوی وصل تو می کنم احساس
از نفس های جان فزای سحر
چشم امید ما گنه کاران
بوده بر سوز یک دعای سحر
ریشه مشکلات ما این است
دلمان نیست مبتلای سحر
گره از کار واکند بی شک
ناله های گره گشای سحر
شب شب همزبانی یار است
درد ما غفلت از تو دلدار است
بی جهت نیست درنوایی تو
ماچه کردیم؟ تا بیایی تو
این نشد رسم انتظار فقط
نعره ها می زنم کجایی تو
تو ز اجداد خود غریب تری
بی کس و یار و آشنایی تو
بارها سرزدی به غفلت ما
شاهد کوه ادعایی تو
دست مارا گرفتی و رفتی
چون کریم و گره گشایی تو
همچونان مادرت تمام شب
تا سحر دست بردعایی تو
بر گنه کارها دعا کردی
بس که آقا و با وفایی تو
شک ندارم که هر شب نیمه
زائر دشت کربلایی تو
تحت قبه چه ناله ها بکنی
خود برای فرج دعا بکنی
جلوات پیمبری داری
از همه خلق برتری داری
بین اولاد حضرت زهرا
دلربایی دیگری داری
نقش بازوی توست جاءالحق
تا بگویی چه محوری داری
ذوالفقار از تو جان بگیرد باز
چون تجلی حیدری داری
کرم تو گدا نواز بود
دست اکرام مادری داری
از تمام پیمبران خدا
یک نشان بهر رهبری داری
از همه برگزیدگان خلق
در رکابت تو لشگری داری
تو کجا و عزیز مصر کجا
چون خداوند مشتری داری
تویی حسن ختام اهل بیت
دست بوست تمام اهل بیت
سامرا از تو آبرو دارد
حرف ناگفته در گلو دارد
درودیوار خلوت سرداب
با نم اشک تو وضو دارد
کاسه چشم مانده بر راهت
باده ای ناب در سبو دارد
تو گل نرگسی و عرش دلم
با نفسهات رنگ وبو دارد
چه کنم؟ این دل گرفتارم
دیدن رویت آرزو دارد
بین محراب نیمه های شب
دل من با تو گفتگو دارد
نیمه شد ماه، ماه من برگرد
رحم بنما به آه من برگرد
پسر ناز حضرت نرجس
قبله راز حضرت نرجس
روزی خویش بردم عمری از
سفره باز حضرت نرجس
ذکر تسبیحتان به گهواره
بال پرواز حضرت نرجس
بارها دیده ام به زندگی ام
دست اعجاز حضرت نرجس
خواستگاری فاطمه سندی است
بهر اعجاز حضرت نرجس
آمد از عرش تک کنیز خدا
تاکشد ناز حضرت نرجس
روح توحید جلوه ای بنمود
گاه ابراز حضرت نرجس
مادرت همردیف لیلا شد
آخرین نوعروس زهرا شد
نیمه شب بود یا که وقت سحر
مادر آمد به دیدگان تر
چند روزیست گشته مانوس
لب گرم تو سینه مادر
آمد و دید بین گهواره
جای تو خالی است ای دلبر
رو به سوی امام کرده و گفت:
پسرم نیست چاره ای آخر
پاسخ امد که غم مخور نرجس
گشته مهمان حضرت داور
بال جبریل بالش سر اوست
در طوافش ملائکه یک سر
جای او امن و کام او پر شیر
السلام علی «علی اصغر»
مادری بین خیمه می چرخید
دست بر روی سر دل مضطر
هاجر کربلا چه چاره کند
سینه بی شیر... انتظار پسر
ناگهان در حرم به خود لرزید
میکند از چه هلهله لشگر
چونکه هر بار هلهله کردند
به هدف خورده تیر های سه پر
دختری زد صدا رباب بیا
پشت خیمه به پاشده محشر
وقتی آمد که قبر حاضر بود
غرق خون طفل روی دست پدر
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
سلام نازترین مطلع تغزل ها
سلام بازترین سفره توسل ها
سلام واسطه فیض، بین ما و خدا
سلام تکیه مستحکم ِتوکل ها
شبیه طور، ظهورِ تو ظرف می خواهد
عروسِ فاطمه دارد از این تحمل ها
تو یک شبه به تکامل رسی میانِ رَحِم
هنوز غرق تَحَیُر همه تعَقُل ها
به غمزه تو گره وا شود ز کارِ گدا
کریم نیست مُقَصِر در این تعلُل ها
ز یاس هایِ بهشتی به دستِ خود زهرا
درست کرده برایِ تو تاجی از گُل ها
شبیه ِماه، در این شامِ تار تابیدی
به رویِ دامن نرجس چه ناز خوابیدی
تکانِ پلک تو دل می برد ز دلبرها
مقابل قدمت خاک می شود سرها
فدای خنده بابای تو پدرهامان
فدایِ مادرِ پاکت تمام مادرها
ز «کاخِ روم» رسید و عروسِ زهرا شد
نتیجه می دهد آخر عفاف ِدخترها
برایِ خواستِگاری زچادرش زهرا
قواره کرد، برایِ عروس، معجرها
از آن به بعد ملائک شدند خادمِ او
به پیش مقدمش انداختند شهپرها
رسید مژده عقیق یمن شدی نرجس
تو انتخاب برای حسن شدی نرجس
تمام دار و ندارِ پیمبری مهدی
ز انبیای الهی تو برتری مهدی
به رویِ بازوی تو حک شده ست جاء الحق
شبیه ِآیه قرآن مطهری مهدی
مگر نگفته ای الگویِ توست مادرِ تو
بدونِ شک تو از او ارث می بری مهدی
به ذوالفقار قسم وقت انتقام رِسَد
تمامِ خلق ببینند حیدری مهدی
ز ابروانِ بلندت وقار می ریزد
چنان عمویِ رشیدت دلاوری مهدی
همین که چشم تو شد باز، فاطمه خندید
خوش آمدی گل زیبایِ عسگری مهدی
و ان یکاد بخوانید ماه آمده است
تمام هستی زهرا ز راه آمده است
ز دستِ ناز تو ای نازدار من چه کنم
برای وصل توام بیقرار من چه کنم
چقدر منتظرانِ تو در دلِ خاکند
به طول اگر بکشد انتظار من چه کنم
برایِ آمدنِ تو نکرده ام کاری
برای آمدنت ای نگار من چه کنم
ز بس که دست گرفتی به دعا بد عادتم کردی
زدستِ لطف توای سفره دار من چه کنم
دلم هوای تورا کرده و ز تو دورم
به غیرِ گریه بی اختیار من چه کنم
هزار بار زدم زیرِ عهدِ خود با تو
ندارد عهدم اگر اعتبار من چه کنم
رسیده نیمه شعبان چرا نمی آیی
نموده ایم چراغان چرا نمی آیی
بیا که گنبدِ خضراست دیده بر راهت
بیا که حیدرِ تنهاست دیده بر راهت
چقدر منتظران تو بی صدا رفتند
نگاهِ مضطرب ماست دیده بر راهت
قسم به خاکِ نشسته به چادرِ مادر
سکوتِ غربتِ دنیاست دیده بر راهت
هنوز ناله ی مادر به گوش می آید
بیا که حضرت زهراست دیده بر راهت
میانِ کوچه به دنبالِ گوشواره حسن
شهیدِ سیلیِ اعداست دیده بر راهت
میانِ گودی ِمقتل حسین افتاده
هنوز زیرِ لگد هاست دیده بر راهت
برویِ نیزه به فرقی که وا شده از هم
نگاهِ حضرتِ سقاست دیده برراهت
میانِ بزمِ شراب و کنارِ تشت طلا
هنوز زینب کبراست دیده بر راهت
هنوز ِیادِ گلویِ بریده اصغر
رباب، در دلِ صحراست دیده بر راهت
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
این هفته زهر کجا مسیرم افتاد
دیدم که چراغ و ریسه بستیم همه
با گریه سلامی به تو داده گفتم:
در راه عبور تو نشستیم همه
شرمنده نکردیم برایت کاری
یک عمر فقط دعا به دستیم همه
حالا خوشمان یا بدمان می آید!!!
در پای عمل نفس پرستیم همه
سرمایه عمر ما همین باشد و بس
ما گریه کن حسین هستیم همه
با روضه کوچه به خدا پیر شدیم
چون حرمت مادرت شکستیم همه
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
ای طلوع صبحدم! نور دگر آوردهای
آفتابی، بهتر از شمس و قمر آوردهای
شاهدی از جان و دل محبوبتر آوردهای
یا که وجه الله بر اهل نظر آوردهای
مُصلح کل! حجّت ثانی عشر آوردهای
مهدی موعود کز خلق خدا او را سلام
آسمان! امشب چه سیمای تو روحانی شده
دامنت چون قلب نرگس، پاک و نورانی شده
سینهات لبریز از انوار ربّانی شده
صحنههایت روضۀ سر سبز رضوانی شده
ماه با لبخند، گرم نور افشانی شده
تا طلوع صبح، دور سامره گردد مدام
ای زمین! آغوشِ جان بگشا که جانانست این
سامره! تطهیر کن خود را که قرآنست این
آسمان! در بر بگیرش، یک جهان جانست این
سیزده معصوم را روح است و ریحان است این
قلب قرآن، هستی دین، رُکن ایمان است این
خود امام و یازده آباء معصومش امام
ای ز آوای تو قرآن مفتخر! قرآن بخوان
ای دمت از فیض عیسی خوبتر! قرآن بخوان
ای شده پروانهات مرغ سحر! قرآن بخوان
ای یگانه مصلح کلّ بشر! قرآن بخوان
ای نوایت خوشتر از جان! بر پدر قرآن بخوان
تا ببوسد لعل لبهای تو را با احترام
سامره جان شد که این نوزاد جانان من است
نرجس پاکیزه دامان گفت: ریحان من است
عسکری بوسید لبهایش که قرآن من است
عیسی مریم به وجد آمد که این جان من است
شب ندا در داد: این ماهِ فروزان من است
صبح گفتا: از زمین تابید خورشیدم به بام
پاک جسم و پاک جان و پاک باب و پاک مام
سرو قد، گلچهره، شورانگیز لب، شیرین کلام
کبریایی جاه و احمد طینت و حیدر مقام
فاطمی خو، مجتبایی حلم، ثارالله قیام
مو کمند و ابرویش شمشیر و مژگانش سهام
تا که اش گردد شکار و تا که اش افتد به دام
کعبه میخندد که آغاز ظهورش در من است
مکّه میبالد که آثار عبورش در من است
کوفه مینازد که تشریف حضورش در من است
کربلا گوید که اشک و سوز و شورش در من است
دل ندا در داد کاین خورشید، نورش در من است
جان به طوف مهد او چون زائر بیت الحرام
دُرّ دندانِ پیمبر، انتظارش میکشد
صورت خونینِ حیدر، انتظارش میکشد
سینۀ مجروح مادر، انتظارش میکشد
مجتبی با سوز دیگر، انتظارش میکشد
زخم ثارالـلَه به پیکر انتظارش میکشد
تا نیاید او، نیابد زخم قرآن التیام
ای ز پشت ابر غیبت خلق را خورشید و نور
ای فروغت کرده پیش از خلقتِ عالَم ظهور
ای وجودت غایب و خَلق جهانت در حضور
یابن کوثر، یابن طاها، یابن یاسین، یابن طور
تو به ما نزدیکتر از مایی و ما از تو دور
ما ز تو اعمی و تو پیداتر از ماه تمام
باغبانا! بار دیگر در گلستان بازگرد
یوسفا! از چاه کنعان سوی کنعان بازگرد
موسیا! بر کشتن فرعون و هامان بازگرد
عیسییا! تا جان دهی بر جسم بی جان بازگرد
احمدا! بر یاری اسلام و قرآن بازگرد
حیدرا! در دست تو زیباست تیغ انتقام
ای وصالت آرزوی دوستان! هجران بس است
ای بباغ آفرینش باغبان! هجران بس است
ماه کنعان! آفتاب مصر جان! هجران بس است
سیّدی! الغوث الغوث الامان، هجران بس است
مصلح کل، مهدی صاحب زمان، هجران بس است
تا به کی "میثم" بریزد بی تو خونِ دل به جام
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد
باغ خزان زده به بهاران نمیرسد
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بیقرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیتی
اصلاً تویی که فلسفۀ خاتمیتی
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
دنیا پر از تلاطم و غمها کران کران
نوح زمان تویی و زمین است ندبهخوان
ای کشتی نجات جهان، یک نگاه تو!
کی میرسم به ساحل امن پناه تو؟
ماتمکدهست کعبۀ بیتو، خلیل عشق
چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با صد هزار جلوۀ مشهود میرسی
با نغمۀ الهی داوود میرسی
موسی شدی و طور به سویت شتافتهست
نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست
سیمای تو ز یوسف مصری ملیحتر
همراه تو مسیح و تو از او مسیحتر
آیات حسن و فضل و کمال تو بیحد است
خوی و خصال تو همه عین محمد است
همراه توست معجزههای پیمبری
داری مگر به شانه ردای پیمبری؟
مولا بیا به دین بده روح دوبارهای
با ذوالفقار فتح، شکوه دوبارهای
برپاست نهروان و جملهای دیگری
بیت الحرام و لات و هُبَلهای دیگری
هر سنگ را نگاه تو سجّیل میکند
یا هر پرنده را چو ابابیل میکند
باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی
باز آ که باز عدل علی را علم کنی
باز آ که در مدینه قیامت بهپا شود
صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود
در چشم تو شکوه الهی خلاصه است
صلح و جهاد تو همه عین حماسه است
در هر نگات نور خدا موج میزند
امید سیدالشهدا موج میزند
آمیزۀ صلابت و احساس دیدنیست
در قامتت رشادت عباس دیدنیست
سمت تو آبهای روان سجده میکنند
بر خاک پات مُلک و مکان سجده میکنند
بیانتهاست نامتناهیست علم تو
آیینۀ علوم الهیست علم تو
تا واژه واژهات ملکوت حقایق است
در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است
داری به دوش پرچم باب الحوائجی
در دست توست خاتم باب الحوائجی
چشم رئوف توست بهشت برین ما
نور ولایتت شده حصن حصین ما
دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست
پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست
شوق تو در هدایت ما بینهایت است
چشمان روشن تو چراغ هدایت است
برپا شدهست در دل عالم چه محشری
دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری
دلتنگ روی ماه توایم أیها العزیز
ما تشنۀ نگاه توایم أیها العزیز
دنیای ماست تشنۀ صبح ظهور تو
سرد است چار فصل زمان بی حضور تو
بیرنگتر شد از همۀ فصلها بهار
هر روز ما ببین که شده فصل انتظار
فصلی به جز دریغ در این فصلها نبود
ای کاش عصر بیخبری از شما نبود
عصر سکوت سر نشود، بی سلام تو
این کوچههاست منتظر عطر گام تو
این روزها که مانده همه چشمها به در
دلخوش به اینکه میرسی از راه یک سحر
تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری»
کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را...
از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان
«عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان»
#یوسف_رحیمی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
بیا كه بی تو صفایی نمانده صدق و صفا را
بیا كه در تو ببینیم روی مهر و وفا را
به مروهای، به صفایی، به مشعری، به منایی
تو خود بگو به كجایی كه گشته دل، همه جا را؟!
نشستهایم به راهت، شها! به رسم گدایی
بدین امید كه شاید كنی نگاه، گدا را
غم فراق ز یك سو و اشتیاق ز یك سو
رسانده بر لب ما جان؛ بگو چقدر مدارا؟
چقدر جمعه چو آید دعای ندبه بخوانیم؟
بیا كه طاقت هجران نمانده اهل دعا را
چو انتقام تو باشد دوای پهلوی مادر
مكن دریغ طبیبا! ز دردمند دوا را
به پاست پرچم گلرنگ كربلا كه تو آیی
بیا كه منتقمی نیست جز تو خون خدا را
چه میشود كه پیامی به «رستگار» فرستی؟
امیدهاست به دل، عاشق فتاده ز پا را
#سید_محمد_رستگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat