چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟
خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت
پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت
تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت
#سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
جارو نکن عزیز دلم خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور
بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور
بنشین کنار بی کسی ام چون نمی شود
آباد کرد، خانه ی ویرانه را به زور
پژمرده ای و از همه ی اسم های تو
یادآور است روی تو «ریحانه» را به زور
مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می کند پس از تو در خانه را به زور
ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور
#حسین_زحمتکش
دیدند که با قدّ کمان می رفتی
مجروح شدی و نیمه جان می رفتی
هرچند که زخم خورده بودی، امّا
دنبال علی دوان دوان می رفتی
#مهدی_شریفی
تشییع تو بود و آسمان، مرثیهخوان
بر خاک تو شُست مرتضی دست از جان
قبر تو ز چشم خاکیان پنهان ماند
آنگونه که ماند، اسم اعظم پنهان
#میلاد_عرفان_پور
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذرِ تب پیکرت کنی
مجبور نیستی که برای دلِ علی
یک گوشه ای نشینی و چادر سرت کنی
زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
تو بهتر است فکر برای پرت کنی
ای کاش از بقیه ی پیراهنِ حسین
معجر ببافی و به سر دخترت کنی
من، زینب و حسن، همه ناراحت توایم
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
#علی_اکبر_لطیفیان
امروز بر آن شدم به آن در بزنم
کمتر به هوای این و آن پر بزنم
از فکر همه رها شدم، میخواهم
یک خرده به تنهایی خود سر بزنم
#محمد_درّودی
هر كه آمد در غم آباد جهان چون گرد باد
روزگارى خاك خورد، آخر به خود پيچيد و رفت
#صائب_تبريزی
چای هم در جمکران طعم خوش احساس داشت
روضه هایش عاقبت جنس غم عباس داشت
#محمدجواد_جلالی