eitaa logo
به وقت شاعری
656 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم سرِ زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
تا خورد بر زمین دلِ زهرا دو نیم شد قلب حسین قلب حسن توامان شکست...
هزارشُکر که جسمِ تو نامرتب نیست هزارشُکر که بر بام، جای مَرکب نیست
رزق، اشک است خلوص است گذشت است ولی هرچه رزق است همه از پرِ شال حسن است
تا که اُفتادی زمین در بین صحرا چندبار بر زمین اُفتاده‌ام تا پیشت اینجا چندبار عاقبت بابا صدایم کردی اما یک نفس کاش می‌شد که بگویی باز بابا چندبار گرد و خاکی بود در پیش نگاهم گُم شدی رفته‌ام دنبال تو... انگار هرجا چندبار گفتم ای مردم یتیمِ ماست، سنگت هم زدند هلهله کردند هنگام تماشا چندبار یا کنار اکبرم یا پیشِ تو یا در حرم آه خندیدند بر غم هایم اینها چندبار هرچه زینب داد دلداری ولی سودی نداشت نجمه از خیمه برون آمد خدایا چندبار پایِ هر زخمی که می‌خوردی حسن می‌گفت: وای بر سرِ تو آمده امروز زهرا چندبار نیزه‌ها از زین بلندت کرده‌اند انداختند از همان بالا زمین  یکبار نه ،تا چندبار کاش می‌شد که نقابت را نمی‌انداختی نعلها چشمت زدند ای روی زیبا چندبار تازه فهمیدم که در شنها فرو رفتی چرا اسبها از روی تو رفتند اما چندبار
کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند دلش آرام نمی‌شُد اگر از دیدن او وا علی وا حَسنا وای حُسینا نکند دلش آرام نمی‌شد اگر آنجا نرود تا عمو را وسطِ قائله پیدا نکند کاش میشُد که نبیند که کسی آنجا نیست که سرِ غارتِ این سوخته دعوا نکند کاش میشُد که نبیند ولی افسوس که دید هیچ کَس با تَنِ این تشنه مدارا نکند دید در پیشِ لبش آب زمین میریزند دید می‌خورد زمین ناله‌ی زهرا نکند چه کند گر نرسد وای اگر دیر شود چه کند عمه اگر مُشتِ دگر وا نکند به گمانم که حسن آمد و با زینب گفت : بگذار او برود تا که تماشا نکند به گمانم که حسن گفت رها کن بِدَوَد تا دریغا و دریغا و دریغا نکند او رها شد بدود رفت به گودال که باز با وجودش اَحدی معرکه برپا نکند تیغی آمد به عمویش بخورد دستش بُرد سنگی آمد به لبش خورد که نجوا نکند او در آغوشِ عمو بود که یک نیزه نشست دوخت او را به عمو دوخت تقلا نکند او در آغوش عمو بود حرامی زد و گفت : مانده سر نیزه‌ی خود تا بکند تا نکند حرمله دید پسر را و همه فهمیدند نرود تا به گلویش دو سه تا جا نکند او در آغوشِ عمو بود که دَه مرکب را تاختند از بدنش اینهمه بابا نکند
مرا ببخش سکوتم شکست و زار زدم نشد کمک کنمت ماندم و هوار زدم مرا ببخش که نشناختم تو را اول همین که آن همه سرنیزه را کنار زدم مرا ببخش که با شمر همکلام شدم چه دادها سر این جسم گریه‌دار زدم نشد که موی پریشان کنم ولی عوضش به روی معجر خود خاک این دیار زدم مرا ببخش که دیر آمدم سرت بردند چه ناله‌ها که به دنبال آن سوار زدم مرا ببخش نبودم حرم در آتش سوخت دَمی که سر پی طفلان به بوته‌زار زدم به موی شعله‌ورِ کودکی بیابان سوخت چقدر در پی او پا به روی خار زدم سری زدم به مزار علی که خالی بود رُباب بود اگر رو به نیزه‌دار زدم کنار ناقه‌ی عریان میان نامحرم به سمت علقمه رفتم فقط هوار زدم
من‌که هرچه درد دیدم شد مداوا با حسین من‌که هر بیچاره دیدم گشت آقا با حسن
نشست روی زمین و بلند شد شاید که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد...
به گریه گفت که یابن‌شبیب، عمه‌ی ما دوید جد مرا تا صدا زند که نشد...
نشست روی زمین و بلند شد شاید که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد نشست ناله‌ی یا مرتضی زند که نشد بلند شد که بگوید جواد، جانش رفت نشست مادرِ خود را صدا زند که نشد حرارت جگرش دادِ او درآورده چقدر خواست که داد از جفا زند که نشد به حجره بود نبیند جواد حالت او که آخرین نفسش را رضا زند که نشد گرفته بود اباصلت شانه‌اش، می‌خواست نفس نفس به غم کربلا زند که نشد به گریه گفت که یابن‌شبیب، عمه‌ی ما دوید جد مرا تا صدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و چکمه یابن شبیب حسین خواست که حرف از خدا زند که نشد همین‌که دید گلو را نمی‌برد، آن تیغ دوید بوسه به او از قفا زند که نشد در ازدحامِ قبائل به گِرد او ، پیری رسید تا که به نذرش عصا زند که نشد سنان دوباره به دنبال جای سالم بود که نیزه را به تنِ جد ما زند که نشد حسین خواست کمی هم نفس کشد، نگذاشت حسین خواست کمی دست و پا زند که نشد…  
عبا به روی سر خود کشید و هِی اُفتاد همینکه زهر جگر را درید و  هِی اُفتاد سرِ مبارک و چشمان تار و سنگِ مسیر میانِ راه زمین را ندید و هِی اُفتاد چه کرده با جگرش زهر  مادرش می‌دید چگونه تا درِ حجره رسید و هِی اُفتاد گرفته بود اباصلت  از بغلهایش نشست و پاشُد و آهی کشید و هِی اُفتاد برای زهر نه در کوچه یادِ مادر بود صدای ناله‌ی زهرا شنید و هِی اُفتاد گذاشت دست به در ، میخِ شعله‌ور را دید گذاشت دست به پهلو خمید و هِی اُفتاد رضا نبود حسن بود و پاره‌های جگر  به خاک ، خون زِ لبانش چکید هِی اُفتاد به یادِ روضه‌ی یابن الشبیب و یادِ سر و لباس کهنه و آنکه برید و ... هِی اُفتاد زِ خیمه تا به بلندی ، زِ تل سویِ گودال چقدر عمه‌ی ما هِی دوید و هِی اُفتاد نکرد رحم حرامی به طفلِ بی بابا که پابرهنه دوید و بُرید و هِی اُفتاد به من دهید که سر را برایتان ببَرم شما که هِی نوکِ نیزه  زدید و هِی اُفتاد