مرا جواب میکند سکوت چشمهای تو
و باز تنگی نفس و باز هم هوای تو ...!
#شفیعی_کدکنی
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار
#شفیعی_کدکنی
دیر شد، بازآ که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوق تو در دل بستهام
#شفیعی_کدکنی
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
#شفیعی_کدکنی
دست به دستِ مدّعی شانهبهشانه میروی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه میروی!
بیخبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیدهدم
گرمتر از شرارهی آهِ شبانه میروی
من به زبانِ اشکِ خود میدهمت سلام و تو
بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه میروی
در نگهِ نیازِ من موجِ امیدها تویی
وه که چه مست و بیخبر سوی کرانه میروی!
گردشِ جامِ چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مرادِ مدّعی همچو زمانه میروی
حال که داستانِ من، بهرِ تو شد فسانهای
باز بگو به خوابِ خوش با چه فسانه میروی؟
#شفيعی_کدکنی