زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار
تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند
تا شد از انگور کام شکرینش زهربار
#صائب_تبریزی
از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار
این رازها که ما به دل شب سپردهایم
#صائب_تبريزی
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانش
#صائب_تبریزی 💚
خواب غفلت از سحرخیزی حجاب ما شده است
نیست ورنه کوتهی در مد احسان، صبح را
#صائب_تبریزی
جواب را نتوان فکر کرد روز سوال
چو هست فرصتی ، آماده کن جواب اینجا
#صائب_تبریزی
چون سیاهی شد ز مو، هشیار میباید شدن
صبح چون روشن شود بیدار میباید شدن
#صائب_تبریزی
ز برگریزِ خزان، پای ما نمیلغزد
که در ثبات قدم سروِ این خیابانیم
#صائب_تبریزی
جز من كه راهِ عشق به تسليم مي روم
با دستِ بسته هيـچ شناور شنا نكرد
#صائب_تبریزی
ز نامردان علاج درد خود جُستن بدان مانَد
که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقربها!
#صائب_تبریزی
بوسه را در نامه میپیچد برای دیگران
آن که میدارد دریغ از عاشقان پیغام را
#صائب_تبریزی
همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کن
گر نصیب تو ز گردون همه یک نان باشد
#صائب_تبریزی
خود را چو یافتی همه عالم از آن توست
چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش
#صائب_تبریزی
طی شد جهان واهل دلی از جهان نخاست
دریا به ته رسید و سحابی ندید کس
#صائب_تبریزی
سطحیان را نیست از مغز حقیقت اطلاع
کف ضمیر بحر اخضر را چه می داند که چیست
#صائب_تبریزی
در بزمِ ما به باده و جام احتیاج نیست
ما را بس است مستیِ ذکر مدام دوست
#صائب_تبریزی
کو حوصلهی دیدن و کو چَشمِ تماشا
گیرم که نقاب از گلِ روی تُو بَر اُفتاد
اندیشهی معشوق نگهبانِ خیال است
عاشـق نتوانـد به خیالِ دگـر افتاد...
#صائب_تبریزی
تُهمتِ سُرمه به آن چَشمِ سیَه، عینِ خَطاست
سرمه گَردی است که خیزد زِ صفِ مُژگانَش
#صائب_تبریزی
جان به این غمکده آمد که سبک برگردد
از گرانخوابی منزل، سفر از یادش رفت
#صائب_تبریزی
با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا شد از غمِ عالم جدا
#صائب_تبریزی
هر كه آمد در غم آباد جهان چون گرد باد
روزگارى خاك خورد، آخر به خود پيچيد و رفت
#صائب_تبريزی