ای خیمهی عشق از تو برپا مانده
ای از تو دهانِ علم هم وا مانده
از آتش اشکهایتان معلوم است
در کرب و بلا کودکیات جا مانده
#عباس_احمدی
گفتم چه خبر؟ گفت: خطر نزدیک است
این بود خبر: قتل خبر نزدیک است
غرید ولی شیرزنی در میدان
کای قوم! کمی صبر، «سحر» نزدیک است
#عباس_احمدی
#وعده_صادق
یک ذره شرف
تا کی چو گدا کاسه به کف داشته باشید؟
دریوزگی آب و علف داشته باشید؟
ناموس اگر داشته باشید، نباید
از داغ وطن شور و شعف داشته باشید
طرفی که نبستید از این بی طرَفی ها
ای کاش جهت، کاش طرف داشته باشید
آدم که نبودید که مردانه بجنگید
انسان که نبودید، هدف داشته باشید
آری رَحِم گرگ، بجز گرگ نزاید
هیهات که فرزند خَلف داشته باشید
در طالعتان "گندم ری" نیست، محال است
قسمت بجز از خاک و خَزف داشته باشید
از نسل معاویه و هم رسم یزیدید
شرم از پسر شاه نجف داشته باشید
ای کاش وطن را به پشیزی نفروشید
ای کاش که یک ذره شرف داشته باشید
#عباس_احمدی
#وطن_فروش
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهی تر میآید
یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سیصد و سیزده قمر میآید
#عباس_احمدی
🔹خیمۀ عطش🔹
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این سو درون خیمۀ سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت
عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسینِ علی دست برنداشت
او جسم خویش را سپر آب کرده بود
جز مشک پارهپارۀ جانش سپر نداشت
درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت...
او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را
امّالبنین نخواند که دیگر پسر نداشت
#عباس_احمدی