دارد ای شب چه قدَر ماه تماشا امشب
شب قدر است شب نوزدهم یا امشب؟
این چه ماهیست که دنبال خودش راه انداخت
کوچههای رمضان را به تماشا امشب
این کدام آب حیات است؟ که از نوش لبش
میدهد آب شفابخش به عیسی امشب
به هوایش زدهام بال و پری؛ روشن نیست
میبرد عشق، مرا تا به کجاها امشب؟
دیگر از شوق، عنان غزل از دستم رفت
بس که در زلف تو خوش کرده دلم جا امشب
چون حسن حاصل عمر مرج البحرین است
داده حق، گوهر نابی به دو دریا امشب
همه ذرات جهان دور سرش میگردند
ما که مستیم و خرابیم به مولا امشب
قبله را در وسط ابروی او خواهد دید
خوب اگر سیر کند مسجد الاقصی امشب
حَسَنی آمده در عالم هستی که به حُسن
دل هستی ز رخش رفته به یغما امشب
سفرهداری به جهان آمده مردم که ز شرم
حاتم افتاده سر سفرهاش از پا امشب
تا شد از گردش ایام قد دهر؛ ولی
تا نشد سفرهی احسان حسن... تا امشب
چون شنیدم حسنش را به جهان خوانده غریب
این غزل هدیهی من باد به زهرا امشب
دارم امید به دست کرمش مثل وصال
بلکه این شعرِ مرا هم کند امضا امشب
چون ندارد غزلم بیشتر از این هنری
اکتفا میکنم اینجا به همینها امشب
#عباس_شاه_زیدی
شیرینی نام تو که در کام من افتاد
شهد عسل و طعم رطب از دهن افتاد
از پیکر گلپوش غزل پیرهن افتاد
تا قرعه در این شعر به نام حسن افتاد
این شعرِ متنتن، پُرِ الله شد امشب
در بیت علی، حوض پُر از ماه شد امشب
ماهی به جهان سر زده زیباتر از این؟ نه
نوشیده کسی آب گواراتر از این؟ نه
هر چار فلک دیده مسیحاتر از این؟ نه
دنیا به خودش دیده شکیباتر از این؟ نه
شکرانه ی میلاد تو در روزه نگنجد
این بحر همان است که در کوزه نگنجد
امشب که وزید از طرف عرش شمیمی
بی تاب دلم رفته به دنبال نسیمی
دنبال مسیحایی و دنبال کلیمی
افتاده عنانِ غزلم دست کریمی
آیات غریبیست شکوه حسنی را
من عاشقم این سورهی مکّی مدنی را
حُسنش همه جا نُقل محافل شده امشب
"یارب بحسن" ذکر نوافل شده امشب
قرآن غریبیست که نازل شده امشب
از ماه بپرسید که کامل شده امشب
از روی گُلَش، خانهی زهرا شده گلشن
ای نیمهی ماه رمضان! چشم تو روشن
حُسنی متولد شده در حصن حصینی
بر خاک رسیده قدم عرش نشینی
بَه بَه! چه جلال و جبروتی! چه جبینی!
اَلعِزّةُ لِله! چه نقشی! چه نگینی!
نازل شده بر خلق، عجب خیرکثیری!
ُای شعر برقص آ... چه مراعات نظیری!
حق ریخته در میکدهی چشم تو مستی
پیدا شده از مستی چشمان تو هستی
بی حوصلهای شیعهی حیدر! چه نشستی؟
دامان کریم است بچسبید دو دستی
والله که یک عمر به جایی نرسیدهست
هرکس مزهی عشق حسن را نچشیدهست
چشم تو شرابیست که میخانه پسند است
این بادهی نابیست که پیمانه پسند است
زنجیر سر زلف تو دیوانه پسند است
تنها نه فقط دوست، که بیگانه پسند است
ای کاش که بی عشق تو معنا نشوم من
از جمع شهیدان تو منها نشوم من
واللیلِ اذا عسعسَ از موی تو گفته است
والصّبح تنفّس، غزل روی تو گفته است
حافظ چقَدر از شب گیسوی تو گفته است
گل کرده اگر شعر من، از بوی تو گفته است
تنها نه غزل راهِ خیالِ تو گرفتهست
جبریل هم امشب پَر شال تو گرفتهست
در حُسن، تویی مثل خداوند وحیدا
روی تو بهشتیست که وَعداً و وعیدا
محتاج نگاه تو شقیّاً و سعیدا
مَن ماتَ علی حبّ تو، قد ماتَ شهیدا
ای ماه! تو را یک شب اگر بدر ببیند
باید همهشب خواب شب قدر ببیند
روز و شب ما بسته به لا و نعم توست
ماه رمضان هم سر خوان کرم توست
ما را غم خود نیست که اینگونه غم توست
با این همه، دلهای محبان حرم توست
در سینهی ما، گوهر ما بودی از اوّل
تنها غزل ناب خدا بودی از اوّل..
#عباس_شاه_زیدی
سلام بر تنِ بی احترام افتاده!
به ماهِ تشنهی بر پُشت بام افتاده
#عباس_شاه_زیدی
صدبار گفته اند ولی باز نوبر است
از هر زبان حدیث تو قند مکرر است
ماتشنه ایم و در کف تو جام کوثر است
هفت آسمان قلمرو جولان حیدر است
ما ظلمتیم نور ازل تا ابدد علی است
حی علی الفلاح ، که خیر العمل علی است
هر شب که یاد کوی تو از خاطرم گذشت
تا صبح اشک شوق، زچشم ترم گذشت
از آسمان عمر چه زود اخترم گذشت
خاک نجف کجاست که آب از سرم گذشت
جان من از علی است مرا جان به کف ببر
ای شوق! پابرهنه مرا تا نجف ببر
ای نام نامی تو گواراتر از عسل
هستی به عشق نام تو رقصیده از ازل
قد قامت القصیده و قد قامت الغزل
مفعول فاعلات مفاعیل مفتعل
شعرم همیشه چشم به دست تو دوخته است
قربان مصرعی که برای تو سوخته است
با جرعه ای وجود گرفتیم، از عدم
خوردیم تا شرابی از انگور این حرم
این است جام شیعه ی حیدر ، نه جام جم
یامظهرالعجایب و یا کاشف النقم
” بگذار تا زشارع میخانه بگذریم “
از شارع الرسول تو مستانه بگذریم
گم می شوند و شعله از این طور می برند
هرشب فرشته ها سبد نور می برند
از گوشه ی ضریح تو انگور می برند
شیرینی علی است که با شور می برند
غیر از در علی به دری رو نمی زنند
بیخود کنار نام تو زانو نمی زنند
ما را در این حرم جگر قیل و قال نیست
“ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست “
این جا غمی به دوش محبان وبال نیست
“در بارگاه قدس که جای ملال نیست “
جایی که جارویش پر و بال فرشته است
موسی چقدر مشق تحیر نوشته است
سبحان من یمیت ویحیی ، قیامت است
اینجا بدایتی است که تا بی نهایت است
در وادی السلام تو مردن ، غنیمت است
یعنی شهید عشق علی غرق رحمت است
کی می شود بیایی و شرمنده ام کنی
از جام ” من یمت یرنی ” زنده ام کنی
از این حرم که هست حریم ملائکه
آدم کجا رود که نیفتد به مهلکه
دنیای بی علی چه قدر بود مضحکه
شیعه علی نداشت بمیرد برای که؟
کار عدم زعشق به هستی کشیده شد
دنیا فقط برای علی آفریده شد
بعد از نجف تمام جهان سرزمین توست
حقا که آسمان و زمین در نگین توست
در سفره ها حکایت نان جوین توست
یاللعجب تعجب ما از همین توست
بی اعتنایی تو به دنیا که معرکه است
نعلین وصله دار تو تاج ملائکه است
هر چند در برابر تو سر ، بلند نیست
هر سر که نیست خاک درت، سربلند نیست
آن سر زیادی است که در این کمند نیست
ای اغنیا ، گدای علی مستمند نیست
ای منکر علی تو و برهان بی اساس
قنبر شناس هم نشدی تا علی شناس
پای کرم شکسته ی دست کریم توست
دنیا همیشه بر سر خوان نعیم توست
نهج البلاغه رائحه ای از شمیم توست
سبحان من دنی فتدلی ، حریم توست
یعنی علی مع الحق و حق است با علی
صلی علی محبک یا مرتضی علی
در می زنند ، سائلی از راه آمده است
جبریل عاجزانه به درگاه آمده است
جایی که عقل پیش تو کوتاه آمده است
“قل انما ولیکم الله ” آمده است
این آیه جز برای تو نازل نمی شود
قرآن ما بدون تو کامل نمی شود
روزی که ذوالفقار تو سر در نیام کرد
شمشیر ابرویت همه را قتل عام کرد
تیغی که خواب راحت ما را حرام کرد
باید به تیغ ابروی حیدر سلام کرد
دل را به یک اشاره ی خود می برد زدور
“این است دلبری که به دنیا فکنده شور “
دارم هزار آرزو اما علی الحساب
ای کاش این یکی بشود زود مستجاب
در آرزوی خاک کف پای بوتراب
گویم هزار مرتبه ” یالیتنی تراب “
یک عمر زیر سایه ی تو جای ما بس است
یک یاعلی برای دو دنیای ما بس است
#عباس_شاه_زیدی
#خروش_اصفهانی
سلام بر تنِ بی احترام افتاده!
به ماهِ تشنهی بر پُشت بام افتاده
#عباس_شاه_زیدی
ما هشت بهار با خزان جنگیدیم
با دست تهی پیر و جوان جنگیدیم
روزی که جهان پشت به پشت آمده بود
ما پشت به پشت با جهان جنگیدیم
#عباس_شاه_زیدی
.
وطن غرور، وطن آبرو، وطن هدف است
وطن غمیست که هر کس نداشت بی شرف است
شرف غم وطن است و کسی نمی داند
چه رازهای غریبانه ای در این صدف است
وطن فروشی و حب وطن دو راه جداست
یکی از این طرف است و یکی از آن طرف است
سرِ کسی که به حب الوطن بلند نشد
درست مثل سر چارپا که در علف است
زمان حمله به یک آب و خاک می گویند
که بدتر از خود دشمن سکوت بی طرف است
برای مادرم ایران چقدر غیرتی ام
کسی که مادر خود را نخواست ناخلف است
فدای گریه و لبخند او که آغوشش
همیشه باز به روئین تنان جان به کف است
به شیعیان علی داده است حق دو وطن
یکی تمامی ایران و دیگری نجف است
#عباس_شاه_زیدی
غزلی برای استاد فرشچیان
جان آمد و جان زیست و جان ریخت و جان رفت
یک روز چنین آمد و یک روز چنان رفت
در نصف جهانِ قلمش نقش جهان بود
افسوس که از نصف جهان نقش جهان رفت
ای حلقه ی ارباب هنر از کف این شهر
سر پنجهی تلفیق حریر و هیجان رفت
این که قلم و بوم نشستند به سوگش
نقش قلمش ماند و خودش رقص کنان رفت
ای شهر عطش سوخته باید که بسازی
با داغ بهاری که به دنبال خزان رفت
هر بار که هر تابلویش جلوه گری کرد
ناخواسته انگشت تحیر به دهان رفت
آن راز که در ظهر عطش گفت به ارباب
جز بوم نفهمید چه حرفی به میان رفت
تو آمده ای تا که بلندش کنی از خاک
بی نور تو ای عشق به جایی نتوان رفت
وا کرد بغل صائب و در چشم نشاندش
آن روز که از نصف جهان فرشچیان رفت
#عباس_شاه_زیدی
#خروش_اصفهانی