مثل ابری که پر از زمزمهی باران است
چشمهای غزل جمعهی من، گریان است
واژه عاجز شده از شرح دل مشتاقم
در لغت نامهی هجران تو، سرگردان است
بخت گلها، همه از دوری تو خوابیده
چند وقتیست، خزان سهم دل گلدان است
دیدهی بستهی این شهر شفا میخواهد
پسر یاس، شمیمت سبب درمان است
لهجهی شرجی چشمم همه تقدیم تو باد
عهد هر جمعهی ما مشق تر مژگان است
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
چرا آیینهها چشم از تماشا برنمیدارند؟
و یا آدینهها دست از تمنّا برنمیدارند؟
مگر از جادههای دل، گذر کردست یاد تو
که دلها پای از راه تولّا برنمیدارند؟
شنیدم باد با عطر خوش تو شعبه وا کرده
که حتی مشکها دست از تقاضا برنمیدارند
چنان قند است رویایت که سوهان های عالم هم
طمع کرده سر از آهنگ سودا برنمیدارند
و حتی جز به شوق تو، تمام روزها مردم
سر امید از روی متکّا برنمیدارند
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار