جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
پسر مثل پدر میخندد این یعنی که از حالا
میان این دو قسمت میکند دشمن عنادش را
جهان از بعد عیسی اولینبار است با حیرت
درون قالب یک طفل مییابد مرادش را
چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی
هوایی میکند از نو بسازد اعتقادش را
چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟
که هر عالِم به این معیار میسنجد سوادش را
قدم آهسته برمیدارد و پیوسته تا منزل
که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را
به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد
نشد تا سرمۀ چشمم کنم خاک بلادش را
بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر
ولی من دوست دارم بیشتر بابالجوادش را
#محمدحسین_ملکیان
اولِ ابتدایِ آغاز است
درِ جنت برای او باز است
در مسیرش ملک به پرواز است
همهی کارهاش اعجاز است
وقت پیکار شیر میدان است
او که همبازی یتیمان است
نقطهی تحت باء بسم الله
شرف لااله الا الله
آسمان پیش قامتش کوتاه
در خیبر برای او پَرِ کاه
دشمن از پیش و پس اگر دارد
ذوالفقار علی دو سر دارد
دست و بازوی او نمک دارد
به همه نیت کمک دارد
عشق ما ریشه در فدک دارد
به ولایت هرآنکه شک دارد
برود کعبه را طواف کند
و نگاهی بر آن شکاف کند
هر زمان فاطمه کنار علیست
هر کجا هست، بخت یار علیست
ملک الموت، ذوالفقار علیست
جبر حتی در اختیار علیست
آن همه اختیار داشت ولی
بر سر نفس، پا گذاشت علی
گفت"یا فاتح" و قرار گرفت
نفس خود را در اختیار گرفت
بعد در دست، ذوالفقار گرفت
جان کفار را دو بار گرفت
بار اول به چشم و ابرویش
بار دوم به تیغ و بازویش
ما همه قنبریم و غم بَر اوست
هم دلاور، هم اینکه دلبر اوست
خصلت جمله انبیا در اوست
اوست از اول و در آخر اوست
پیش پاهاش کوه خم شده است
هر که با اوست، محترم شده است
دُر کمیاب اگر که دَر صدف است
دُر نایاب، ریگی از نجف است
جلوی خانهاش همیشه صف است
شاهراه بهشت، اینطرف است
هر که دور ضریح مولا گشت
بی هراس از پل صراط گذشت
سعدی و مولوی و بیدل را
حافظ و عنصری و دعبل را
صایب و انوری و مقبل را
همهی شاعران قابل را
خواندهام، نزد او کم آوردند
هرقدَر بیت محکم آوردند
گوش خلق از علی علی پُر شد
سنگ راهش یکی یکی دُر شد
راه رفت و خدا تصور شد
با علی راه ما میان بُر شد
تا که پا روی عدل نگذاریم
به ولای علی نظر داریم
به خدا عالم یگانه علیست
حاکم شهر و مرد خانه علیست
برترین خلقت زمانه علیست
عدل الله را نشانه علیست
جورج جرداق وصف او کرده
سند از اهل سنت آورده
عشق را در غدیر یافتهایم
و علی را وزیر یافتهایم
سندی بی نظیر یافتهایم
بین دست امیر یافتهایم
آنچه داریم از علی ازلیست
گل ما خاک زیر پای علیست
با تمامی سربه زیریها
سربلندیم ما غدیریها
ختم گردد به خیر، پیریها
دست ما را اگر بگیری، ها
هیچ سرداری از علی سر نیست
دست بالای دست حیدر نیست
راه شیری غبار راه علیست
ریگهای نجف سپاه علیست
به خدا که خدا گواه علیست
شب به شب کوفه در پناه علیست
کوفه دل را شکست یا سر را؟!
هیچ یک را ! نماز حیدر را
#محمدحسین_ملکیان
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
تصور کن بیفتی دست داعش، تازه در دستت
عقیق سرخ باشد، «یاعلی» نقش نگین باشد
تصور کن که روی بازویت لبیک یا زینب
و نامت نام فرزند امیرالمؤمنین باشد
تصور کن علی باشی و تنها، آنطرف اما
سپاه ناکثین و مارقین و قاسطین باشد...
تصور کن بپرسند از کجایی؟ شیعهای؟ باید
برای هر سؤالی پاسخت در آستین باشد
تصور کن لبانت خشک باشد مثل اربابت
فقط دلواپس طفلت نباشی، فرقش این باشد!
تصور کن نفربرهای دشمن اسب باشند و
ببینی پیکر یاران تو روی زمین باشد
تصور کن کسی که میبرد با خود تو را، شمر است
تصور کن برادر! کربلا شاید همین باشد
چه خواهی کرد؟ مثل من تو هم پاهات میلرزد؟
اگر یک سمت دنیا باشد و یک سمت دین باشد؟
هزاران بار دیدم عکس آخر را، نفهمیدم
چه باعث میشود یک مرد تا این حد متین باشد
گمانم چشم «محسن» رو به قاب تازهای وا شد
گمانم حق در آن تصویر، با «روح الامین» باشد
::
جوابم را ندادی ای برادرجان! چه خواهی کرد؟
تصور کن تو باشی، شمر باشد، دوربین باشد!
#محمدحسین_ملکیان
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلآویو است, تهران نه
#محمدحسین_ملکیان
کرامت پیشهای بی مِثل و بی مانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و هجری
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهبها
برای بیعت با او نمیآیند، میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند... میآید
#محمدحسین_ملکیان
در سرم هر روز میگردم پِیِ مویی سیاه
سوزنی گم کردهام انگار در انبارِ کاه
فکر میکردم عزیزم میکند، اما نکرد
در جوانی هرچقدر از چاله افتادم به چاه
دلسپردن اشتباهم بود میدانم، ولی
دلبریدن اشتباهی بود پشتِ اشتباه
تو به دلدارت رسیدی، من شدم سرگرمِ تو
عقل بودی، سربهراه و عشق بودم، دلبهخواه
آنچه میآید به چشمم، هرچه باشد خواب نیست
عشقْ علت، اشکْ مدرک، چشمْ شاهد، دلْ گواه
نیست از آهِ دلِ بیچاره دامنگیرتر
چارهی من چیست؟ حتی در بساطم نیست آه
دردِ پیری را فراموشی مداوا میکند
هرچه بود از خاطرم رفته است، غیر از آن نگاه
#محمدحسین_ملکیان
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
پسر مثل پدر میخندد این یعنی که از حالا
میان این دو قسمت میکند دشمن عنادش را
جهان از بعد عیسی اولینبار است با حیرت
درون قالب یک طفل مییابد مرادش را
چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی
هوایی میکند از نو بسازد اعتقادش را
چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟
که هر عالِم به این معیار میسنجد سوادش را
قدم آهسته برمیدارد و پیوسته تا منزل
که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را
به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد
نشد تا سرمۀ چشمم کنم خاک بلادش را
بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر
ولی من دوست دارم بیشتر بابالجوادش را
#محمدحسین_ملکیان
کسی دکان نگشودهست بیجواز علی
که رزق هیچ کسی نیست بینیاز علی
خدا به داد ترازوی عادلان برسد
اگر حساب بسنجند با ترازِ علی
جهان سؤال بزرگیست، کشف خواهد شد
اگر که چاه بگوید چه بود راز علی
گره به کار خود انداختی طناب! چرا؟
چه خواستی که ندادهست دست باز علی؟!
بپرس از آنکه دو دستی غلاف را چسبید
چه دیده از دو دم تیغ یکهتاز علی
به کوفه نیست امیدی که مسجدش نشکست،
نماز هیچ کسی را به جز نماز علی
#محمدحسین_ملکیان
🔹انّا فَتَحنا🔹
وقتی مساجد تشنۀ یک ختم قرآنند
در گیر و داری که خیابانها چراغانند
وقتی برای بستۀ درها کلیدی نیست
وقتی تمام قفلها سر در گریبانند
میآیی و «اِنّا فَتَحنا» روی لب داری
یعنی برایت کارهای سخت آسانند
اربابها و خوابهای بر پر قوشان
از چند شب قبل از ظهور تو پریشانند
احوالشان آن لحظه باید دیدنی باشد
وقتی مُعبّرها تو را «منصور» میخوانند
میآیی و یک عده بر خود سخت میلرزند
میآیی و یک عده قَدرت را نمیدانند
من در خیابانهایمان گَز میکنم نذرت!
وقتی تمام چشمها دنبال مهمانند
#محمدحسین_ملکیان
کرامت پیشهای بی مِثل و بی مانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و هجری
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهبها
برای بیعت با او نمیآیند، میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند... میآید
#محمدحسین_ملکیان