eitaa logo
به وقت شاعری
660 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ولای علی🔹 خدا مرا ز ولای علی جدا نکند من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند کسی که جانب بیگانه را نگه دارد نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند به خانه‌زادی او کعبه می‌کند اقرار دلِ شکسته علی را چرا صدا نکند؟ کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند سزد به حضرت او منصب یداللّهی که غیر او گره از کار خلق وا نکند... :: چه لذتی‌ست ندانم به زخم شمشیرت که کشتۀ تو دمی فکر خون‌بها نکند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم از بندگی حضرت معبود زدیم این الفت ما به دوست امروزی نیست یک عمر دم از مهدی موعود زدیم
🔹چشمۀ نور🔹 روی تو را ز چشمۀ نور آفریده‌اند لعل تو از شراب طهور آفریده‌اند... پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش خورشید را برای ظهور آفریده‌اند منعم مکن ز مهر خود ای مه، که ذرّه را مفتون مهر و عاشق نور آفریده‌اند... از پرتو جمال تو در کوه و برّ و بحر سینای عشق و نخلۀ طور آفریده‌اند... عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد بنگر دل مرا چه صبور آفریده‌اند... پروانه را در آتش هجران خود مسوز او را برای درک حضور آفریده‌اند
🔹ولای علی🔹 خدا مرا ز ولای علی جدا نکند من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند کسی که جانب بیگانه را نگه دارد نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند به خانه‌زادی او کعبه می‌کند اقرار دلِ شکسته علی را چرا صدا نکند؟ کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند سزد به حضرت او منصب یداللّهی که غیر او گره از کار خلق وا نکند... :: چه لذتی‌ست ندانم به زخم شمشیرت که کشتۀ تو دمی فکر خون‌بها نکند
🔹خورشید هفتم🔹 امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است چون موسم دمیدن خورشید هفتم است آن فیض لایزال که مشتق ز نور او خورشید آسمان رضا، نور هشتم است آن پرتو جمال خدایی که طور او آیینه‌زار حضرت معصومه در قم است موسای طور قرب که در پیشگاه او صدها کلیم بی «اَرِنی» در تکلم است بگرفت دست عیسی مریم ولای او کز پای دارِ فتنه، به چرخ چهارم است هر صبحدم فریضۀ حق بر امین وحی بر حضرتش ادای سلام ٌعلیکم است دلتنگی‌اش مباد که در غنچۀ لبش لطف شکوفه‌باری باغ تبسم است... نور خدا در آینۀ آفتاب تو حیرت‌فزای دیدۀ افلاک و انجم است عدل مجسمی تو و هر دادخواه را در بارگاه لطف تو شوق تَظَلُّم است یزدان نخواست تا غم روزی خورد کسی با لطف تو که قاسم الارزاق مردم است آن سر که نیست خاک درت در تنزُّل است وان دل که نیست جای تو، جای تألُّم است طاعات منکران تو در روز رستخیز آتش‌بیار معرکه مانند هیزم است در روز حشر جز تو شفیعی مبادمان جایی که آب هست چه جای تیمم است؟ با نعمت ولای تو «پروانه» را چه غم عمری‌ است در بهشت که غرق تنعم است 💚
روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من... یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من... در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور هفتاد و دو لاله رُسته‌ست از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست دارالامان جهان را در مأمن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من
صد قافله دل به جمکران آوردیم رو جانب صاحب‌الزمان آوردیم دیدیم که در بساط ما آهی نیست دامن دامن اشک روان آوردیم
چون دید فراز نی سرش را خورشید بر خاک تن مطهرّش را خورشید آرام حریر نور خود را گسترد پوشاند برهنه‌پیکرش را خورشید
می‌آید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست تصویرِ مردی که رفته‌ست، در چشم‌هایش هویداست یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی امّا فرازی که بشکوه، امّا فرودی که زیباست در عمق یادش نهفته‌ست، خشمی که پایان ندارد در زیر خاکستر او، گل‌های آتش شکوفاست در جانِ او ریشه کرده‌ست، عشقی که زخمی‌ترین است زخمی که از جنس گودال، امّا به ژرفای دریاست داغی که از جنس لاله‌ست، در چشم اشکش شکفته‌ست یا سرکشی‌های آتش، در آب و آیینه پیداست هم زین او واژگون است، هم یال او غرق خون است جایی که باید بیفتد از پایْ زینب، همین جاست دارد زبان نگاهش با خود سلام و پیامی گویی سلامش به زینب، امّا پیامش به دنیاست: از پا سوار من افتاد، تا آن‌که مردی بتازد در صحنه‌هایی که امروز، در عرصه‌هایی که فرداست این اسب بی‌صاحب انگار، در انتظار سواری‌ست تا کاروان را براند، در امتدادی که پیداست
آگه چو شد از حالت بیماری او دامن به کمر بست پیِ یاری او چون دید کسی بر سر بالینش نیست سرگرم شد آتش به پرستاری او
🔹یک نیستان ناله🔹 آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌‏ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌‏ام از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من بی‌‏پناهان را بدین دارالامان آورده‌‏ام اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین‌جا با فغان آورده‌ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‌‏ام دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود از برایت دامنی اشک روان آورده‌‏ام تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌‏ام تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده‌‏ام تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‌‏ای از درد دل را بر زبان آورده‌‏ام
🔹چشمۀ نور🔹 روی تو را ز چشمۀ نور آفریده‌اند لعل تو از شراب طهور آفریده‌اند... پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش خورشید را برای ظهور آفریده‌اند منعم مکن ز مهر خود ای مه، که ذرّه را مفتون مهر و عاشق نور آفریده‌اند... از پرتو جمال تو در کوه و برّ و بحر سینای عشق و نخلۀ طور آفریده‌اند... عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد بنگر دل مرا چه صبور آفریده‌اند... پروانه را در آتش هجران خود مسوز او را برای درک حضور آفریده‌اند