رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان می کِشم به دنبالم
#محمد_علی_بهمنی
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
#محمد_علی_بهمنی
یادم نمی آید که شاعر باشم اما...
یادم نخواهد رفت او شاعرترم کرد !
#محمد_علی_بهمنی
گفتم بدَوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
#محمد_علی_بهمنی
تو تنها میتوانی آخرین درمانِ من باشی
و بیشک دیگران بیهوده میجویند تسکینم!
#محمد_علی_بهمنی
💚🍃
از نگاه روی تو، دل سیر میگردد مگر
آخر آدم با تو باشد، پیر میگردد مگر
#محمد_علی_بهمنی
در درّهای که عطر تو از آن گذشته است...
این هق هقِ من است و یا های هایِ کوه؟؟!
سنگ است و با تلنگر غم خرد میشود...
این شعر را چگونه بخوانم برای کوه...؟؟!
#محمد_علی_بهمنی
گاهی تمام هرچه که اسمش غرور بود...
می ریزد و نتیجهی آن ننگ میشود...
گاهی دو کوچه فاصلهی خانه های ماست
اما همین دو کوچه ، دو فرسنگ میشود...!!
#محمد_علی_بهمنی
ﭘﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﺵ ﺩِﻟﻢ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯ ﺑَﺲ ﮐﻪ گره ﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﺮه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ...
#محمد_علی_بهمنی