منم که سهم تو هستم! مرا به کم مفروش
صبور باش عزیزم، سهامداری کن...
#یاسر_قنبرلو
نرسیدن، رسیدنِ محض است!
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند رنگ مهتاب را نمی بیند!
#یاسر_قنبرلو
هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم
پسر نوحم و قربانی طوفان خودم
تکوتنهاتر از آنم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دستبهدامان خودم
موی تو ریخته بر شانهٔ تو، اما من
شانهام ریخته بر موی پریشان خودم
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
میروم سر بگذارم به بیابان خودم
آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است
اخوانم که رسیدم به زمستان خودم
تو گرفتار خودت هستی و آزادیهات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم
شب میلاد منِ بیکسوکار است ولی
باید امشب بروم شام غریبان خودم
#یاسر_قنبرلو
شعر ، پیر جوانی ام شده است
گریه ی ناگهانی ام شده است
گونهی استخوانیام شده است
آنکه من عاشق خودش هستم
عاشق شعرخوانیام شده است
نه به من میل ِ بیشتر دارد
نه از این حال من خبر دارد
نه به سر فکر دردسر دارد
به عیان عاشق من است ولی
به بیان، حالتی دگر دارد
#یاسر_قنبرلو
🍂🍁
حلق خود را چهار پاره کنی
شعر تنها رسانهات باشد
توی شهری که بیادب شده است
ادبیات خانهات باشد
دستمالی سیاه برداری
چیزی از صلح و جنگ بنویسی
متناقضنمای غم باشی
زشتها را ــ قشنگ ــ بنویسی
پیشگو باشی و بفهمانی
که غروب از طلوع معلوم است
به کجا میروم که در این راه
ته خط از شروع معلوم است…
«تلخ»، مثل همین که مینوشی
واقعیت برای غمگینهاست
فال من را نگیر... میدانم
زندگی قهوهایتر از اینهاست!
گفتی از غـــــُـصّـــه دست بردارم
از گل و عشق و خانه بنویسم
تو خودت را به جای من بگذار
با کدامین بهانه بنویسم
در سرم درد ِ شبنخوابیهاست
درد ِ «شک میکنم به … پس هستم!»
اِفهی شاعرانهی من نیست
دستمالی که بر سَرَم بستم
دست بردار از سرم لطفا
حرفهایت فقط سیاهی داد
وقتی از «من» سوال میپرسند
«تو» جواب ِ مرا نخواهی داد
شعر تنها جوابگوی من است
نوزده سال و این همه سختی!؟
مثل دالی بدون مدلول است
شعر گفتن بدون بدبختی!
حلق خود را چهار پاره کنی
شعر تنها رسانهات باشد
توی شهری که بیادب شده است
ادبیات خانهات باشد!
#یاسر_قنبرلو
وقتی که رفتی چشم مردم در غمت خون شد
تاریـخ، آن را « دورهی اشکـانیان » نامیـد...
#یاسر_قنبرلو
ما چشمهاى مستِ تو را سر كِشيدهايم
ما را به خُمرههاى شراب احتياج نيست
#ياسر_قنبرلو
شعر، پیر جوانیام شده است
گریهی ناگهانیام شده است
آنکه من عاشقِ خودش هستم
عاشقِ شعرخوانیام شده است!
#یاسر_قنبرلو
این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست...!
هر جا که تو رویت بشوی عید همان جاست
#یاسر_قنبرلو
وقتی که رفتی، چشم مردم در غمت، خون شد
تاریخ، آن را دوره ی اشکانیان نامید...
#یاسر_قنبرلو
کمی نخند، کمی دور شو، کمی بد باش
که هرچه میکشم از دست مهربانی توست
#یاسر_قنبرلو
زیر مجموعهٔ خودم هستم
مثل مجموعهای که سخت تهی است
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی است
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بیحرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمیبیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمیبیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرندهها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی است
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم!
#یاسر_قنبرلو