لاسرم وایساده.
از پایین شروع کردم به برانداز کردنش. یه جفت کفش مردونه براق. یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز جذب سفید که آستیناش رو تا کرده بود. چقدرچقدر شبیه تیپ اون پسره آرمان بود. بله خودش بود.
یه دفعه مثله برق گرفته ها از جام پریدم و گوشیاز دستم افتاد. خم شد ،گوشیم رو برداشت و داد دستم .
_ مرسی.
بعد دستشو دراز کرد سمت و من گفت_ آرمان نامدار هستم. خوشبختم
اولش هل شدم ولی بعد خودمو جمع و جور کردم و خیلی محترمانه گفتم تانیا هستم خوشبختم.
آرمان_ تاحالا تو مهمونی ها ندیده بودمتون.
_ من فقط مهمونی های عموم رو حضور دارم.
آرمان_ برادرزاده کیوان هستید؟
_ بله.
آرمان_ چه جالب. حالا این خانوم زیبا افتخار میدن؟
و بعد دستش رو به سمت من دراز کرد.
و منم گیج نگاهش کردم خندید و گفت
با من میرقصی؟
یه نگاه به اون سمت سالن انداختم همه دخترا به ویژه دلارام
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
آرمان خب خوشگل خانوم.
بیا اینم شماره من.
_ مرسی
آرمان:راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان:بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما:خیلی.....
دلارام:جبرانش میکنم برات تانیا خانوم.
یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم.
شاخ بازی ؟
چه ربطی داره ؟
اصلا مگه من رفتم سراغش...
🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ازجهنم تابهشت 💗
قسمت چهل ونهم
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر...
درست یک ماه بعد.
روزی که......
...خاطره نوشته شد...✍🏻
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان: خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من....
_ تو چی آرمانم؟
آرمان من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید
_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی ...
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه...
......................................................
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
......................................................
🍁نویسنده : ح سادات کاظمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ازجهنم تابهشت💗
قسمت پنجاه
با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده.
با صدای در به خودم اومدم.
_ کیه؟
امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟
_ اره.
با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم.
امیرعلی: به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟
اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه.
پس سکوت کردم و جوابی ندادم.
.
دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد.
یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم.
_ دنبال چیزی میگردی؟
مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟
_ لباسایی که برای عید گرفتم؟
مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا .
_ کجا؟؟؟؟
مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه.
_ ایوووول.
سریع پاش
و با یه پوزخند عجیب و چهره ای که عصبانیت توش موج میزد به من زل زده بودم.
وقتی دید نمازم تموم شد. اعضای صورتشو کمی جمع کرد و بعد انگار داره مورد چیز چندش آوری صحبت میکنه گفت:
تو نماز میخونی ؟
نماز رو با یه غلظت خاصی گفت
_ من من..... راستش.......
مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم بايد چه جوابی بدم که براش قانع کننده باشه.
عمو_ تو چی؟ اینا محبورت کردن نه؟
سریع حاضر شو سریع .
درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر.
اینا مجبورم نکردن.
خودم انتخاب کردم.
عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟
چی میگی تو؟
_ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه.
پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان و باباو امیرعلی بود
_ اره
🍁نویسنده: ح سادات کاظمی 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان از جهنم تا بهشت💗
قسمت چهل وهشتم
🍃خاطرات زینب 🍃
عمو و زن عمو اومدن تو و عمو سوت بلندی کشید.
عمو: جووووووون نگاه کن چیکار کرده با خودش.
سرخوش از تعریف عمو، چرخی زدم و گفتم_ خوبه؟ مطمئن ؟
عمو_ خوبه؟ معرکس دختر. فقط کاش ارایشت رو یکم پررنگ تر میکردی . میدونی که امشب مهمون ویژه داریم.
آرایشگر پیش دستی کرد وگفت_ نظر خودش بود.
_ خوبه دیگه . مهمون ویژه؟
عمو_ اره یکی از دوستام از ترکیه اومده.
_ اها. باش. الان میام.
نگاهی به خودم تو آینه انداختم.
یه لباس ماکسی دکلته قرمز. که جلوش تا رو زانو بود و پشتش تا پایین پام پشتش هم تا پایین کمرم فقط با بند بسته میشد . با کفشای قرمز پاشنه 20 سانتی. با یه آرایش تقریبا ملایم. موهام هم رو هم یه شینیون ساده کرده و بود و بیشترش رو هم ریخته بود روی شونم .
همیشه تو مهمونیای عمو اینا لباسام جمع و جور بود چون با لباسای خیلی باز زیاد راحت نبودم و همیشه هم با انتقاد شدید عمو مواجه بودم ولی این سری حریفش نشدم و مجبور شدم همین لباس رو بپوشم به خاطر همین خیلی راحت نبودم باهاش.
روبه آرایشگره تشکر مختصری کردم و از اتاق خارج شدم.
همزمان با پایین اومدنم از پله ها سیما یکی از دوستام که آشناییمون هم از همین مهمونی ها شروع شده بود اومد طرفم. طرز لباس پوشیدنش واقعا افتضاح بود. یه لباس کوتاه حریر مشکی که کل بدنش پیدا بود با آرایش خیلی جیغ و کفش های پاشنه بلند. موهاش هم همیشه پسرونه کوتاه کوتاه بود .
سیما_ سلام جیگر. خوبی؟ چه عجب یکم به خودت رسیدی نکنه به خاطر اومدن آرمانه؟
_سلام. آرمان کیه؟
سیما_ یعنی تو نمیدونی ؟
و بعد با عشوه قهقه ای زد و به سمت میز نوشیدنی ها رفت. منم دنبالش راه افتادم.
_ باید بدونم؟
سیما_ یعنی میخوای باور کنم که عموت بهت نگفته؟
_ فقط گفت مهمون داریم.
همونجوری که داشت روی میز بین شیشه ها دنبال چیزی میگشت گفت _ ارسلان نامدار. خوشتیپ ، خوشگل، جذاب...... سرش رو برگردوند به طرف من و بالحن خاصی گفت_ پووووولدار
_ خب؟
سیما_ تانی چی زدی؟ هنوز که مهمونی شروع نشده نفسم. البته منم یکم جهت امادگی خوردما ولی نه اونقدری که مثه تو هنگ کنم. خب بچه جون همه دخترا منتظر برگشتنش بودن دیگه . البته ناگفته نماند که همه ارزوشونه فقط یه بار باهاش هم صحبت بشن ، جواب سلامم نمیده. تاحالا هم کسی موفق نشده مخشو بزنه.
با تعریفای سیما مشتاق شدم این آقای دخترکش رو ببینم
_میگما.....
با اومدن ترلان و دلارام حرفم ناتموم موند. طبق حدسی که زده بودم اون دوتا هم به محض اومدنشون با ذوق و شوق شروع به تعریف کردن از آرمان کردن و من فقط شنونده بودم و البته این که تاحالا ندیده بودمش عجیب نبود چون تو مهمونیا کمتر حضور داشتم.
حدود یک ساعت از شروع مهمونی میگذشت اما هنوز نیومده بود . همه بی حال و ناامید نشسته بودن یه گوشه و هیچکس حوصله هیچکاری رو نداشت البته به جز آقایون مجلس. منم مثله بقیه بی حوصله نشسته بودم کنار بچه ها. که با ضربه ای که دلارابه پهلوم زد برگشتم طرفش که دیدم با ذوق خیره شده به ورودی سالن......
نگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به......
واقعا این همه ذوق و شوق خنده دار بود.
همه بچه ها دوییدن به طرف در ورودی اما من همونجوری با تعجب وایساده بودم و داشتم به حرکتای دخترا میخندیدم چه عشوه هایی که نمیریختن . یکم که اومد جلو تر شروع کردم به برانداز کردنش. نمیتونستم منکر جذابیتش بشم اما در حدی که بچه ها تعریف میکردن هم نبود.
زل زده بودم بهش که برگشت طرفم گر گرفتم. تاحالا جلوی یه پسر ضایع نشده بودم . رومو کردم اون سمت و بیخیال اون و اومدنش شدم.
.
.
.
.
حدود یکساعت از اومدنش میگذشت اما دخترا یک دقیقه هم از عشوه گری دست برنمیداشتن . منم بیکار نشسته بودم رو مبلای کنار سالن و با گوشیم بازی میکردم. که یه دفعه دیدم متوجه شدم یکی با
دم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم.
مامان_ حانیه بدو دیرشد.
_ اومدم
همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم.
_ اوففففف. کی میره این همه راهو؟
خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟
امیرعلی : شاید....
_ جون مو؟
امیرعلی_ ها جون تو.
_ راه افتادی داداش.
مامان_ داریم میریم خاستگاری
_ چییییییییییییییییییییییییی؟
مامان_ چته تو؟
_ خیلی نامردید. بی خبر؟
اصلا من نمیام.
بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود.
_ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام.
امیرعلی _ پس منم نمیرم.
با تعجب برگشتم سمت امیرعلی.
بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت.
_ مسخره. بریم خب
امیرعلی_ فدای ابجیم
_ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت
مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟
_ از رفتارای ضایع گل پسرتون .
برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته .
خاله مرضیه: فاطمه جان چایی رو بیار مادر.
_ من برم کمک؟
خاله مرضیه_ برو خاله جون.
با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود.
رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره
_ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟
فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم.
_ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای.
بابای فاطمه:بچه ها رفتید چایی بسازید
_ الان میایم عمو.
_ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون
فاطمه: مرسی که اومدی کمک.
_ خواهش
فاطمه_ روتو برم
_ برو
از آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد.
چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد
......................................................
شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه
از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریان
.......................................................
🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تلاوت روزانه یک صفحه از قرآن کریم
تلاوت امروز:سورهی مبارکهی بقره،صفحهی۴۳
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود:خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى كنید
@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل تصوی تفسیر آیه به آیه از ابتدای قرآن کریم توسط استاد قرائتی
تفسیر امروز:سوره مبارکه بقره آیه۳۷
فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿٣٧﴾
پس آدم کلماتی را] مانند کلمه استغفار و توسّل به اهل بیت (علیهم السلام)که مایه توبه و بازگشت بود] از سوی پروردگارش دریافت کرد و [پروردگار [توبه اش را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبه پذیر و مهربان است
❇️لینک کانال
@ashaganvalayat
🦋"خدا" تنها کسی است که
وقتی همه رفتند می ماند
وقتی همه پشت کردند
"آغوش" می گشاید
وقتی همه تنهايت گذاشتند "محرمت" میشود
وقتی همه تنبیهت کردند او "می بخشد"
🌺🌿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ
🦋ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﭙﺮﺳﻲ : ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ؟ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﺧﺪﺍ . ﺑﮕﻮ : ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻌﺒﻮﺩﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻴﺪ ، ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺁﺳﻴﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺁﻳﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﺳﻴﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪ ؟ ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .(٣٨)
سوره زمر 🌿
@ashaganvalayat
از دقایقی پیش برخی کانال های وطن فروش با خوشحالی از آتش سوزی در مهاباد گفته اند ، 😂خبری نیست عزیزان وطن فروش خَر داغ میکنند... شما بیشعورها به چه چیزهای دلخوشید دل شما در گرو صهیونیست هاست آتشسوزی در تالاب یوسف کندی مهاباد خاموش شد و بار دیگر شما جماعت نیم درصدی خیانتکار همیشه روسیاه نزد مردم ایران بوده و هستید بدانید ملت ایران شما را در ذباله دان تاریخ دفن کرده و هرگز به خضعملات و اراجیف شما گوش نداده و نخواهد داد و این مطلب را شما بدلیل نداشتن شعور هرگز نخواهید فهمید.
فرماندار مهاباد در گفتگو با مهر، از وقوع آتشسوزی در تالاب یوسف کند مهاباد خبر داد و گفت: آتش سوزی با تلاش آتش نشانی مهار شد.
🆔@ashaganvalayat
.
🔳لابی باکو، بازنده بزرگ تعطیلی سفارت
▪️ایران دلایل بسیاری دارد که نخواهد عباس موسوی را به تهران بازگرداند، همانگونه که در یادداشت روز گذشته نوشتیم، باکو درخواستهای غیرمنطقی و عجیبی از ایران دارد که به هیچ عنوان قابل اجرا نیست. در تماس سیدابراهیم رئیسی با دیکتاتور باکو نیز بر اساس برخی شنیدهها، به علیف گفته شد که پنبه تغییر مرزها در قفقاز را از گوش خارج کند و این مساله به هیچ عنوان روی نخواهد داد. به نظر میرسد که در این تماس تلفنی علیف شرط و شروطی برای تعطیل نکردن سفارت گذاشته که رئیس جمهور ایران به درستی با آن مخالفت کرده است.
▪️به زبان خیلی سادهتر؛ علیف به همان شکلی که سفارت را تعطیل کرد، چند ماه و شاید هم چند هفته دیگر دست از پا درازتر ناچار به بازگشت است و این بار هم میگوید چون ایران تضمین برقراری امنیت سفارت را داده است (اصولا برقراری امنیت در داخل محوطه سفارت بر عهده رژیم باکو بوده و ایران در این زمینه هیچ مسوولیتی نداشته است) ما دوباره به تهران باز میگردیم. این موضوع را باید مدنظر قرار داد و تاکید داشت که الهام علیف به خوبی بر این مساله واقف است که بعد از این هم به خواستههای نامشروعش دست پیدا نخواهد کرد.
▪️یک سوالی که مطرح میشود این است چرا وزیر خارجه، مجلس و حتی معاون سیاسی رئیس جمهور در این مورد نوشتند و حسین امیرعبداللیهان حتی حاضر شد تا پروتکلهای دیپلماتیک در این زمینه را هم زیر پا گذاشته و با سفیر خانواده علیف نشست خبری برگزار کرده و حتی به شکل رقتانگیزی در بیمارستان شهدای تجریش حاضر شود؟ به نظر میرسد همه این تلاشها با علم به این صورت گرفته که رژیم باکو با مشورت عوامل رژیم صهیونیستی، ترکیه و انگلیس تصمیم خودش را برای تعطیلی سفارت گرفته بود و به هیچ عنوان نمیشد جلوی آن را گرفت.
▪️به همین دلیل اگر تماسی صورت گرفت، اگر صحبتی شد و اگر در این حوزه رفتار خارج از قواعدی دیده شد، صرفاً برای اتمام حجت بوده است. به هر حال هم لابی باکو در تهران بسیار قدرتمند و پولدار است و خیلی ساده متنی را مینویسد و برای خبرگزاریهای داخلی میفرستد تا به اسم گفتوگو یا یادداشت برایشان منتشر کنند و هم چون ارتباطات قوی در سطح قدرت دارند برای آنکه در آینده جایی حرف مفت نزنند، نیاز بود حجت را تمام کرد و به خود این جماعت هم ثابت نمود که علیف در این ماجرا هم شما را قال گذاشت و عملاً با تعطیلی سفارت، آنها تنها ماندند.
▪️نگاهی به موضعگیری لیدرهای لابی باکو در سطح کشور که روز گذشته در برخی خبرگزاریها شاهد آن بودیم نشان میدهد که آنها هم شوکه شدهاند و برایشان غیرقابل هضم بود که ارباب باکویی به این شکل تصمیم به تعطیلی سفارت گرفته و در این زمینه با آنها صحبت هم نشود. به نظرم این بعد ماجرا بسیار جالب توجه است؛ آنچه روی داد یک پله بالاتر از این لابیها صورت گرفت. اینکه چرا علیف این بار عمله و عکره خود را در تهران خبر نکرد به این باز میگردد که این لابی باوجود آنکه در این چند سال میلیونها دلار پول گرفتند، اما موفق به برآورده کردن حتی یکی از خواستههای این رژیم نشدهاند.
▪️به همین دلیل، علیف سردرگم از انجام ماموریتی که در لندن برای او تعریف کردهاند دست به آخرین قمار ممکن زد. حالا او نه تنها همه پلهای پشت سرش را خراب کرده، بلکه نمیتواند از این به بعد مدعی روابط برادرانه، دوستانه و همکاری اقتصادی از جانب ایران باشد. هر چند که بعید است مسوولان در تهران کریدور باکو به نخجوان که از ایران میگذرد را تعطیل کرده و یا حتی از انتقال گاز و مایحتاج به این منطقه نخجوان جلوگیری کنند، اما ابزارهای ایران برای اثرگذاری بر این رژیم قابل توجه است و مهمترین این ابزار نیز در دریای کاسپین و حرکت به سمت طرحهایی است که پیش از این لابی باکو به اطلاع علیف رسانده بود.
▪️در پایان باید گفت هر چند ما در طول روز گذشته و روزهای قبل از آن انتقادات شدیدی به وزارت خارجه و دولت کردیم (هنوز هم از این انتقادها دفاع میکنیم، چرا که ما رسانه هستیم) اما دولت هم باید در این زمینه حواسش به احساسات و غرور ملی ایرانیها باشد، احساسی که برای برآورده کردن نیازهای آن باید توضیح داده شود چرا در این زمان خاص زیر پا گذاشته میشود. متاسفانه تا این لحظه حتی یک نفر نیامد و توضیح نداد چرا باوجود آنکه سفارت مافیای علیف در تهران تعطیل شد، ما نباید دست به این اقدام بزنیم و چرا مردم باید در این مورد حوصله به خرج دهند؟
🆔@ashaganvalayat
.
مهمترین ماموریت وزیر امور خارجه قطر در سفر به تهران
مساله اوکراین و تسلیحات ایرانی است که ورق جنگ را زیر رو کرده و وحشت از آن دارند که اگر پای پهبادهای مدرنتر و موشکهای زمین به زمین و.... به روسیه باز شود چه خواهد شد.
او از طرف امریکایی قاصد بود تا به ایران بگوید اگر به روسیه در جنگ اوکراین کمک نکند، فشارهای اقتصادی و تروریستی و همچنین آشوبسازی در ایران را پایان خواهند داد و از برخی کارهای دیگر که لازم نیست اینجا گفته شود، دست برخواهند داشت.
طرف قطری اما در نشست خبری این پیام را به شکل دیگری مطرح کرد. همه میدانند که قطر به صورت کامل در کنار امریکا و ناتو در جبهه ضدروسیه ایستاده است (به هزار و یک دلیل) و دوست دارد با دادن امتیازاتی چند به ایران، مانع از ارسال پهپادها به روسیه گردد.
با این اوصاف، به نظر میرسد این پیشنهاد چیزی نیست که مورد قبول کسی در تهران بیفتد و وزیر خارجه همانگونه که گفت، روابط ایران و اوکراین خوب است و مشکلی هم ندارد (شما باور کنید).
این پاسخی محترمانه به پیشنهاد وزیر امور خارجه قطر در قالب قاصد امریکاییها بود. در واقع، همانگونه که این مقام قطری گفته بود پیام او به صورت مستقیم در مورد مذاکرات نیست، اما به آن مربوط است!!
برای درک بهتر ماموریت شیخ محمد بن عبدالرحمن آل ثانی، شما این چند جمله را از وی در نشست خبری با حسین امیرعبداللهیان در نظر داشته باشید:
در این دیدار فرصت داشتیم که در مورد تحولات اوکراین نیز رایزنی و گفتوگو کنیم. برای رفع برخی سوءتفاهمهای اخیر در خصوص مسئله اوکراین طرفین را تشویق و دعوت به مذاکره و گفتوگو میکنیم تا سوءتفاهمها برداشته شود. موضع ما در ارتباط با مسئله اوکراین روشن و مشخص است، ما همه را به رعایت قوانین بینالمللی و پایبندی به منشور سازمان ملل دعوت میکنیم.
دقت کنید «سوءتفاهمها» چیزی است که طرف قطری دارد از آن نام میبرد و در عرف دیپلماتیک همه میدانند منظور از این سوءتفاهم چیست. از همان جنسی است که محمدباقر قالیباف در نشست با رئیس مجلس باکو آنها را حل و فصل شده دانست.
اما روز یکشنبه در نهایت منجر به تعطیلی سفارت رژیم علیف در تهران گردید. به همین علت باید گفت ناتو و در راس آن امریکا از حضور پهپادهای ایران در اوکراین به شدت عصبانی است و برای اولین بار قاصدی فرستاد که به صورت واضح به همه گفت مشکل چیست! و نگرانی بعدی غربیها بابت چه موضوعاتی است.
و نهایتا پاسخ قاطع ایران را در مشارکت با طرف روسی فرستاده دولت قطر به عرض غربیها برساند.
🆔@ashaganvalayat
.
تهدیدی علیه جنایتکاران
تهدید ایران علیه کسانی که امنیت ملی ایران را هدف قرار میدهند.
🔺🔻رسانه شورای عالی امنیت ملی کشور: تبعات سنگین توئیت مشاور زلنسکی برای اوکراین
نکته
اکراین باید عذرخواهی کند (شما بخوانید غلط کردم) یا بنظر میرسد بزودی پس گردنی محکمی دولت اوکراین بطور مستقیم از دلاور مردان ایرانی خواهد خورد.
🆔@ashaganvalayat
✍️ عــاقـبـت امـــورتـــان بـخــیــر
🔹 جابر جُعفی میگوید به امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم «مَتَى یَکُونُ فَرَجُکُمْ؟»
فرج شما کِی خواهد بود؟
سؤالی که همۀ ما داریم.
«فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَا یَکُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا»
حضرت فرمود :
هیهات هیهات، هرگز این فرج رخ نخواهد داد؛
مگر اینکه غربال بشوید،
سپس غربال بشوید،
سپس غربال بشوید.
سهبار تأکید کردند.[۱]
📚[۱]-الغیبه طوسی ؛ صفحه ۳۳۹
✔️ عاقبت امورتان بخیر
گویند "حر بن يزيد رياحی" اولين کسی بود که آب را به روی امام بست
و اولين کسی شد که خونش را برای او داد.
"عمر سعد" هم اولين کسی بود که به امام نامه نوشت و اولين کسی شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
چه کسی میداند آخرِ کارش به کجا ميرسد؟
به خصوص که خبر داریم سختترین غربالها را در پیش رو داریم.
بسیار سختتر از امتحانِ عمرسعد...
⚠️«آخرالزمان محل غربالهای سخت است»
🔹حضرت آیتالله بهجت(ره) :
آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم.
خیلی به خود مغرور نشویم.
اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت.
به خدا پناه میبریم![۲]
📚[۲]-رحمت واسعه، صفحه١٩۴
🔹حضرت آیت الله بهجت(ره) :
برای ما امتحان پیش نیامده تا معلوم شود که با حسین علیهالسلام هستیم، یا با یزید.[۳]
📚[۳]-رحمت واسعه؛ صفحه١٧۶
🔹ای کاش برای تعجیل در فرج کاری کنیم.
🔹ای کاش برای رضایت حضرت اقدامی کنیم:
👈 مثلاََ ترک گناه ...
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤سید #هادی_گرسویی
📌هر روز تا نیمه شعبان زیارت آل یاسین بخوانیم به نیت فرج
#پیشنهاد_دانلود
#زیارت_آل_یاسین
🌷 کربلایی احمد تهرانی (ره) :
✍ یکی از علّتهایی که ما توفیق #سحرخیزی نداریم و در وقت آن سنگین هستیم و گویا گوشهایمان صدای مَلَک منادی را که همهی اولیاء الله را بیدار میکند نمیشود....
✍این است که روح و قلب ما به خاطر دو مسأله سنگین میشود...و به وقت سحر نمیتواند برخیزد و به ملاقات یار پر بزندو لذّت عبادت را نمیچشد:
♨️ یکی از آن دو عامل ، لغو و لهو و زیاد حرف زدن است؛
♨️و دیگری که خیلی انسان را سنگین میکند، غیبت کردن است.
✅من عیناً دیدم که غیبت شب، توفیق سحرخیزی را از انسان سلب میکند.
📖 پندهای آسمانی ، ص ۱۸۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹همه ما مدیون شهدا و خانواده شهدا هستیم
#حاج_قاسم_