🔻تونل انتقال آب به دریاچه ارومیه توسط رئیسجمهور افتتاح شد
🔹پروژه عظیم تونل ۳۶ کیلومتری انتقال آب از سد کانی سیب به سمت دریاچه ارومیه که از سال ۱۳۹۴کار اجرایی آن آغاز و در هشت ماه گذشته روند ترمیم و رفع مشکل آن با سرعت دنبال شده بود، روز جمعه با حضور و دستور آیتالله رئیسی افتتاح شد.
🔹این طرح که در مجموع برای اجرای آن، ۳۵ هزار میلیارد ریال هزینه شده است، آب از مخزن سد کانی سیب وارد تونل انتقال ۳۶ کیلومتری شده، پس از آن با ورود به کانال ۱۱ کیلومتری، به رودخانه گدار میرسد و پس از طی ۲۸ کیلومتر مسیر این رودخانه وارد پهنه آبی دریاچه ارومیه میشود.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴کمک به زلزله زدگان خوی مجازات دو متهم در بیرجند
🔹رییس شعبه دادگاه انقلاب درباره صدور 2 رای تعقیب مراقبتی در دادگاه بیرجند،گفت:دو نفر از متهمین مواد مخدر در راستای اثرات سو ناشی از حضور افراد در زندان و حمایت از خانوادههای زندانی ملزم به تأمین لوازم گرمایشی برای هموطنان زلزله خوی شدند.
🔹در پی محکومیت دو نفر که در زمینه مواد مخدر فعالیت داشتند دادگاه برای آن ها قرار تعلیق مراقبتی صادر و آن ها را ملزم به خرید وسایل گرمایشی برای زلزله زدگان خوی کرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺شکست سنگین آسمان خراشهای ایرانی مقابل ژاپن
🔹 تیم ملی بسکتبال ایران در نخستین بازی از پنجره ششم و پایانی انتخابی جامجهانی ۲۰۲۳ در شهر تاکاساکی به مصاف تیم ملی ژاپن رفت و با نتیجه ۹۶ بر ۶۱ شکست خورد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⛔️بهائیت به دنبال حذف ادیان الهی از مناسبات جهانی و جایگزینی آموزههای فرقهای
🔸«راشل بیانی» نماینده فرقه بهائیت در اتحادیه اروپا، 23 بهمن در حساب توئیتریاش درباره سمیناری موسوم به «فانوسهای نورش» که به میزبانی این فرقه برگزار شده است، مطالبی را منتشر کرد.
🔹به گفته بیانی، شرکتکنندگانی از 14 کشور اروپایی با هدف تحت عنوان «جامعهسازی بدون تمایزات جنسیتی، نژادی، ایدئولوژی و عقاید»، در این سمینار شرکت کردهاند.
🔶برگزاری چنین جلساتی در راستای اجرای نقشه 25 ساله تشکیلات بهائیت است. حذف دین و اعتقادات دینی از مناسبات فرهنگی و سیاسی را میتوان از جمله اهداف این سمینار دانست که قدمهای نخست تشکیلات بهائیت در حذف ادیان الهی از مناسبات جهانی و جایگزین کردن آموزههای بهایی به جای آنها است.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالار:
🎬 کانال #استاد_رائفی_پور
«دنیا روزهای خوبی در پیش نداره»
👆حتما این کلیپ ببینید در آستانه جنگ جهانی سوم هستیم ... مرگ های زیادی در پیش است ...
#جنگ_جهانی_سوم #زلزله #قحطی #جنگ #گرانی #بیماری #سیل #ظهور
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #دکتر_عباسی
"فرماندهی و مدیریت براندازی"
#آیت_الله_مایک
کانال عاشقان ولایت عضو شوید👇
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴آهک ریختن در دو سمت خیابان های مناطق زلزله زده در ترکیه
⏪ بعد یک سری پانترک وطن فروش میگن دولت ترکیه فلان شاهکار و بهمان معجزه را انجام داده است.
▪️ با این همه کمک جهانی امروز به اینجا رسیده اند که شروع به آهک پاشی کردند چون هنوز چهل درصد اجساد زیر آوار هستن و شانس آوردن که الان فصل سرماست!
⏪ سرتون از شرم بندازید پایین که دیگه حیثیتی برای پانترک نمانده
«مرد خوش خیال ساده»
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⚠️تصویری از سامانه دفاعی مجید نیروی هوافضای سپاه پاسداران 🚀🇮🇷
🚀 سامانه مجید در بخش کشف و شناسایی علاوه بر امکان متصل شدن به شبکه یکپارچه پدافند هوایی و سامانه جامع کنترل و مدیریت تسلیحات پدافند هوایی برد کوتاه به نام برهان، دارای دو دوربین تصویرساز حرارتی است که به آن اجازه فعالیت مطمئن در شب و حتی هوای نامساعد را میدهد. انواع مختلفی از این دوربینها در بردهای مختلف از چند کیلومتر تا چند صد کیلومتر در صنایع داخلی کشور ساخته شده است
⚜موشک سامانه مجید دارای یک طراحی جدید بوده و مشابه موشکهای قبلی موجود در کشور نیست. این موشک با وزن ۷۵ کیلوگرم، طول و قطر بدنه ۲۶۷۰ و ۱۵۶ میلیمتر، برد ۷۰۰ متر تا ۸ کیلومتر و ارتفاع هدف قابل درگیری از ۲۰ متر تا ۶ هزار متر دارد. این موشک با وجود جستوجوگر تصویرساز حرارتی که دقت بسیار بالایی به آن در اصابت به هدف میدهد، از سرجنگی ۱۴ کیلوگرمی و فیوز مجاورتی هم برخوردار است
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمه تعالی
#استاندارمحترم
#دادستان محترم
#فرماندارمحترم
#مدیرکل محترم صمت
و...
⁉️آیا باورکنیم درشهر امام رضا چنین صحنه های ولنگاری وقانون شکنی را؟؟
⭕️نگرانیم که یا نمی خواهید یا نمی توانید!!
✅نماینده محترم ولی فقیه وتشکلهای انقلابی ومردم مومن که نگران قانون شکنیهای دیگری درپس این اقدامات هستند،خواستاربرخورد با این قانون شکنان و افراد همسو با جریان قبح شکن خارجی هستند.
⁉️ حال شما چرا سکوت کرده و درقبال این افراد قلیل، که حرمت شهر امام هشتم را نگه نمی دارند ،تصمیمی نمی گیرید.
◀️یکروز تصمیم غلط مسولین،اعتیاد را بیماری خواند وامروز این بیماری!!خانمان سوزونسل برانداز و... شد وچندمیلیون جوان و...را درکشور اسلامی مبتلا به اعتیاد کرد !
⁉️نکند با رها سازی وبی تفاوتی بعضی مسولین، این اقدام شبهه امنیتی، در مسیر فروپاشی ایدئولوژی اسلامی که تدبیر کمیته خطر در خارج مرزها ورسانه های پرتعداد مرداکیسم است مورد تغافل وتسامح قرارگیرد و این بی بند باری هدفمند را هم نوعی مریضی بخوانید!!
⭕️این هشداری دلسوزانه ازسوی فرزندان انقلابی و خانواده های شهداو مطالبه گران استان است ومنتظر اقدام عاجل شما خواهیم بود.
چرا در اماکن عمومی پلاکاردی نصب نمیشود که ورود افراد بی حجاب ممنوع است .
مطالبه اول ما نصب این پلاکارد در اماکن عمومی مثل بانک مترو اتوبوسها بیمارستانها و بازارها و... است شهردار محترم و انقلابی لطفاً پا خود را روی خون شهدا نگذار و دستورات لازم به همراه نظارت را ابلاغ کن.
.
🔴دو خبر خوب که نباید لابلای اخبار حاشیه ای گم شود؛
🔹بهره برداری از بزرگترین کارخانه تولید دام کشور در سیستان و بلوچستان، نه تنها باعث کاهش وابستگیهای کشور و افزایش بهره وری در بخش دامپروری خواهد شد، بلکه ظرفیت خوبی برای اشتغالزایی جوانان منطقه ایجاد خواهد کرد.
🔹امضای قرارداد ۴۵۰ میلیون یورویی سایپا برای صادرات خودرو به روسیه، میتواند یک گام مثبت برای کسب سهم از بازار روسیه (بعد از خروج شرکای اصلی آنها به علت تحریمها) و شروع همکاریهای مشترک برای تولید خودروهای جدید باشد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان زهرابانو🍁
#پارت_۲۴
بعد از سلام کردن و عذرخواهی کوتاهی روی اولین مبل سالن نشستم.
مادر محمود با گرمی جواب سلامم را داد.
ملوک شروع کرد به صحبت کردن من که خسته بودم وحوصله ی صحبت های دو خواهر را نداشتم با عذر خواهی خواستم به اتاقم بروم که مادر محمود گفت:
- رها جان ما اینجا آمدیم برای تو و محمود ؛ اگر موافقید باهم صحبتی داشته باشید.
با سکوت من ملوک به محمود گفت:
- بلند شو که بقیه ی کارها با خودت هست.
رو کرد به من و گفت:
- رها جان محمود را به اتاقت راهنمایی کن.
وارد اتاق که شدم از اینکه اتاقم اینقدر تمیز بود لبخندی زدم. ملوک فکر همه جا را کرده بود.
هنوز درست ننشسته بودم که شروع کرد از درآمد، پول و ملک هایش صحبت کردن.
هرچه چیزی نمی گفتم بیشتر شارژ
می شد و مفصل تر از املاکش تعریف می کرد.
بدون مقدمه گفتم:
شرمنده قصد ازدواج ندارم.
کمی نگاهم کرد و گفت:
- می توانم بپرسم چراااا؟
- صلاح می دانم با ملک واملاک ازدواج نکنم.
بهتره دنبال کسی باشید که این معیارها برایش اهمیت داشته باشید.
مهلت صحبت کردن به او ندادم و به سالن رفتم.
محمود هم پشت سر من آمد.
دوخواهر با ذوق نگاهمان می کردند که ملوک گفت:
- چه زود به تفاهم رسیدید.
محمود عصبی سرش راتکانی داد.
من به اجبار به خواهرهایی که منتظر جواب بودند، گفتم:
- ما با هم تفاهم نداریم.
برای آقا محمود آرزوی خوشبختی
می کنم و با یک عذرخواهی وخداحافظی کوتاه به اتاقم برگشتم .
🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان زهرابانو🍁
#پارت_۲۵
نرگس در آشپزخانه با ذوق دور بی بی می چرخید و می گفت:
- بی بی جایزه ی من کجاست؟
من دوم شدم
یاالله باید جایزه ای ویژه بگیرم تا با انرژی بیشتری پیشرفت کنم.
بی بی از جنب و جوش نرگس کلافه شده بود به ناچار گفت:
- باشه جایزه ی تو محفوظ هست.
الان هم دوتا استکان چای بریز بیا تا برایت تعریف کنم که امشب یک نوه خوشکل پیدا کردم.
نرگس حس حسادتش بیدار شد.
با چشم های ریز، آمد طرف بی بی،
آروم آروم گفت:
- یک شب نبودم نوه پیدا کردی؟
بی بی، چشم هایت را تاب نده!
اصلا درست نیست تا کسی کمکتان می کنه یا دو دقیقه با شما گرم میگیرد جایگزین من شود...
من فقط نوه ی شما هستم درک کنید روی این مسئله غیرت دارم.
بی بی که لبخند روی لبش جا خوش کرده بود گفت:
-ولی این یکی واقعا فرق دارد!
- به به، رقیب تازه نفس کی هست؟
- نرگس تو هیچ وقت دختر حاج آقا علوی را دیده بودی؟
- نه خدارا شکر گزینه ی بعد
- دختر جدی پرسیدم یکم فکر کن.
- چشم فکر هم کردم ولی باز هم یادم نیست.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۲۶
بی بی، در سالن روی کناره نشست و پاهایش را دراز کرد و نفس راحتی کشید.
همان موقع نرگس با سینی چای آمد و کنارش نشست و صدا کرد
- عموعلی ؛ بیا میخواهم دادگاه بی بی را بگیرم.
سید علی کتاب به دست آمد و کنارشان نشست و با اخم گفت:
- چی میگی فندوق خانم،
امتحان دارم باید درس بخوانم ولی این جیغ جیغ کردن هایت نمی گذارد.
- عموووووو گوش کن بی بی چی میگه!
سید علی همان طور که چای بی بی را جلویش می گذاشت گفت:
- جانم بی بی جان
بی بی تشکری کرد و گفت:
شما حاج آقاعلوی بازاری را می شناسید؟
همان که روبه روی مسجد خانه داشتند چند سالی هست از اینجا رفتند.
- آره حاج آقا را یادم هست.
چیزی شده؟
- نه مادر امروز در پارک دختر حاج آقا را دیدم کمکم کرد پلاستیک ها را تا مسجد
آوردیم و نذری ها را با خانم ها پخش کردند. بعد از دعای کمیل رفت.
نرگس پرید وسط حرف بی بی و سریع گفت:
- خدا اجرش بده دلیل نشد بهش بگید نوه ؛ حالا اسمش چی هست خانم خوشکله؟
- اسمش رهاست، خوشکل هم که خیلی هست.
- بی بی داشتیم؟
دیگر باشما قهر کردم
همان طورکه سید علی به طرف اتاقش می رفت گفت:
- خدا خیرش بدهد. نرگس خانم شماهم خواهشاً آرام ناز بیاور برای بی بی من درس دارم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۲۷
چند روزی از شب خواستگاری گذشته بود.
ولی هنوز ملوک سر سنگین رفتار می کرد. من زیاد اهمیت نمی دادم خودم را به بی خیالی زده بودم.
هر روز به بهانه ای بیرون می رفتم و برای ماهان بستنی می خریدم دیگر بد قولی ام را فراموش کرده بود.
چند باری هم سوگل و مینو پیام و زنگ زدن که من جواب ندادم.
احساس می کنم بهتره کمی این رابطه سرد شود.
بیشتر خودم را با نقاشی سرگرم می کردم، کاری که از بچگی عاشقش بودم.
امروز عصر تو اتاقم مشغول نقاشی بودم که صدای زنگ تلفن آمد بعد از چند دقیقه ملوک صدایم کرد که تلفن با من کار دارد.
با تعجب به طرف تلفن رفتم رو کردم به ملوک و گفتم:
- با من ک
اردارند!؟..
- آره، گفت رهاخانم را صدا می کنید؟
گوشی را که گرفتم وگفتم:
- الو بفرمایید...
صدای گرم و دلنشین بی بی آمد که من را چه زیبا صدا میزد
- رها دخترم خوبی؟
دیگر یادی از ما نکردی؟
-بی بی جان شما هستید؟
دلم برایتان تنگ شده بود.
-اگر دلتنگ ما بودی یک شب به مسجد محله ی قدیمیت می آمدی.
هرشب انتظارت را میکشیدم ولی نیامدی؟
- روم نشد بیام آخه...
-آخه نداره!
امشب دعای توسل مسجد ما باش نرگس نوه ام هم می آید.
- چشم حتما می آیم.
بعد از خداحافظی سرخوش برای خودم به طرف اتاق می رفتم که ملوک گفت:
چی شده اینقدر خوشحالی؟
لبخندی شیطونی زدم و گفتم:
- دوستم بود. برای امشب دعوت شدم.
🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۲۸
به اتاقم برگشتم.
وسایل نقاشی را جمع کردم.
به خودم زنگ تفریح دادم تا برای رفتن به مسجد آماده شوم.
در کمد لباسهایم را باز کردم
بین مانتوهایم، مانتوی مشکی که نسبت به بقیه کمی بلند تر بود را برداشتم به جای شال هم روسری بلندی را انتخاب کردم تا بهتر بتوانم کنترلش کنم.
چادری که از بی بی هدیه گرفته بودم
را در کیفم گذاشتم تا در مسجد بپوشم.
دوش گرفتم و برای رفتن به مسجد آماده شدم.
چون مسیر زیاد بود ترجیح دادم زودتر حرکت کنم اصلا انگار مثل بچه ها ذوق زده بودم.
بعد از آماده شدن به تیپ ام نگاهی کردم
ای...بدک نبود.
ولی حتما خیلی با نوه بی بی متفاوت بودم.
سوار تاکسی شدم آدرس را به راننده گفتم چهل دقیقه ای در ترافیک بودم
بالاخره رسیدم ولی خیلی زود آمده بودم.
ترجیح دادم کمی در پارک رو به مسجد بنشینم تا موقع اذان شود.
هنوز در حال مرور کردن خاطراتم در این خانه ی قدیمی و پارک بودم که
بی بی را همراه دخترمحجبه ای دیدم.
دو دل بودم که جلو بروم یا نه
احساس می کنم چقدر با نوه اش فرق دارم.
الان فکرکنم کلی برای من از احکام بگوید!
یا شاید هم اصلا درست با من هم صحبت نشود چه برسد به دوستی...
در افکار خودم بودم که صدای گرم بی بی من را به خود آورد.
-رها جان خوبی مادر!؟...
خیلی وقته آمدی؟؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۲۹
- سلام بی بی جان، حالتان خوبه؟
من خیلی وقت نیست که آمدم.
بی بی با لحن شیرینش گفت:
- الهی شکر مادر، نفسی میاد.
- ان شاالله سلامت باشید،
بی بی جان خیلی دلم برایتان تنگ شده بود.
- دختر گلم من هم دلتنگت بودم
یکباره یادم آمد شماره ی منزلتان داخل گوشی ذخیره شده گفتم بهتره احوالت را بپرسم.
رها خواست جوابی برای محبت های
بی بی بدهد که صدای دلگیر نرگس آمد.
-منم هویج هستم!
احتمالا وجودم احساس نشده!
بی بی خنده ای بامزه کرد.
منم با خجالت دستم را به طرفش گرفتم و گفتم:
- شرمنده نرگس خانم بی بی را که دیدم حواسم پرت شد.
نرگس هم با لبخند دستم را گرفت و گفت:
- بله، همیشه همین طوراست بی بی جلوی درخشش من را میگیرد.
اصلا جایی که بی بی باشد من خریدار ندارم.
بی بی گفت:
- برویم، برویم دخترها الان است که اذان را بگویند.
نرگس با، بامزگی گفت:
الان بی بی جان من داشتم معرفی
می شدم، جفت پا آمدی وسط سخنرانیم
بی بی، احساس می کنم به من حسادت می کنی!
راستش را بگو درکت می کنم.
آخر جذابیت من هم حسادت داره!
بی بی با چشم های گرد شده به نرگس نگاه می کرد که نرگس ادامه داد.
- باشه عزیزم،
رسیدم خانه برای بامزگی و خوشمزگی ام اسپند دود می کنم.
بابا دیگه خودم عادت کردم نیاز به یادآوری نیست.
خدایی این همه جذابیت برای آدم فقط دردسر است.
از صحبت های نرگس خنده ام گرفته بود، که بی بی گفت:
- برویم رها جان این نرگس اگر پا به پایش بگذارم تا صبح می خواهد حرف بزند.
نرگس هم رو کرد به من و با شوخی گفت:
- آره برویم رها جان بی بی دوست ندارد صحبت حسادتش پیش بیاید.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۳۰
به هر دو لبخندی زدم و به طرف مسجد حرکت کردیم.
در دل به گرمی رابطه ی بین این مادر بزرگ و نوه حسرت می خوردم که چقدر باهم دوست و صمیمی بودند چقدر با حرفهایشان حال همدیگر را خوب می کردند.
نزدیک مسجد که رسیدم چادرم را از کیف بیرون آوردم و روسری ام را نزدیک تر کشیدم تا چادر را بپوشم.
با لبخند دوست داشتنی بی بی دلم قرص تر شد ؛ پر چادرم را محکم تر گرفتم و همراه شان به مسجد رفتم.
چند نفری در مسجد بودند که با بی بی و نرگس احوال پرسی گرمی کردند.
بی بی من را دختر حاج آقا علوی معرفی کرد و گفت:
- دوست نرگس هستم.
نرگس هم به دوستانش من را معرفی کرد.
برای من جای تعجب بود چقدر زود با من صمیمی شده بودند.
اصلا انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم.
موقع نماز شد ما بین بی بی و نرگس ایست
ادم.
امام جماعت با صدای ملایم و دلنشین نماز را قرائت می کرد.
آرامشی از جنس نور در این حال و هوا وجود داشت که هر کسی درک نمی کند مگر در این صف های پراز نیایش حضور پیدا کرده باشد.
در دل از خدا خواستم حال خوش امروزم را از من نگیرد بلکه تجدیدش کند .
در دل از خدا برای مغفرت حاج بابا دعا کردم که من را خدایی بزرگ کرده بود من نیز دنبال تلنگری بودم که به دنیای واقعی ام برگردم.
در دل از خدا خواستم محبت اطرافیانم را از من دریغ نکند ومن را جوری در این حس خوب غرق کند که لذت های پوشالی را فراموش کنم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۳۱
بعد از پایان نماز دعا شروع شد.
خیلی وقت بود که دعای توسل نخوانده بودم. شاید مدت ها بود که کلا زیاد دعا نمی خواندم.
دعا را با صدایی پراز معنویت و آرامش گوش کردم.
کلی حس خوب بود که با هر خط این دعا به من تزریق میشد.
بعد از تمام شدن مراسم خواستم آماده ی رفتن شوم که نرگس گفت:
- قبول باشه
- ممنون عزیزم همچنین برای شما
- راستی رها جان اگر عجله نداری،
ما با دوستان ؛ بعضی شب ها بعد از نماز در مسجد می مانیم برای کارهای جهادی اگر دوست داشته باشی خوشحال میشویم کنار ما باشی.
من که خیلی دلم می خواست ببینم چه کارهایی این دخترهای مذهبی انجام می دهند سریع گفتم:
- نه عجله که ندارم.
تازه برایم سئوال شد که شما دخترها چه کارجهادی می توانید انجام دهید!؟
- به به یعنی الان ما را دست کم گرفتی؟
ببین رها خانم، ما اگر یک روز نباشیم ملت لنگ است!
فکر کردی چون دخترهستیم نمی توانیم کارهای بزرگ بزرگ انجام دهیم؟!
با خنده گفتم:
-نه عزیزم دست کم نگرفته ام فقط نمی دانستم چه کارهایی می کنید سوال کردم.
- خب حالا گریه نکن، بهت میگویم
فقط قول بده دختر حرف گوش کنی باشی
حالا بله را بگو، تا بدانم جزء تیم ما هستی یا نه؟
- اگر قابل بدانید چرا که نه
ولی گفته باشم من صفرم هیچی نمی دانم.
همین جور که نرگس از سر جایش بلند
میشد من هم همراهش بلند شدم
که گفت:
- به نظرم بچه ی باهوشی هستی!...
حتما بی بی هم بهت تقلب می رساند پس حله بیا به بچه ها بگویم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۳۲
تقریبا مسجد خالی شده بود.
پیش دخترهایی که گوشه ی مسجد بودند رفتیم که نرگس گفت:
- دخترها جمع تر بنشینید. کاپیتان تیم آمد ؛ در ضمن یک تازه نفس هم برایتان آوردم.
همه یک لبخند ملیحی به لب داشتند که دوست داشتنی بود من هم با لبخند به صحبت های نرگس گوش می کردم.
چند تایی را اول بار دیده بودم با بقیه هم احوال پرسی گرمی کردم.
نرگس جدی شروع کرد به صحبت کردن.
هر هفته برنامه ای جدید داشتند این هفته قرار بود که برای تعدادی از بچه های محله که شرایط خوبی نداشتند لوازم التحریر بگیرند.
هزینه ی این کارها را هم از خیرین و صندوق مسجد که جهت کمک گذاشته شده برداشت می کردند.
جالب بود کارشان وقتی جالب تر شد که گفت هفته ی گذشته هزینه ی یک عقد زوج جوان را پرداخت کردیم با تعجب گفتم:
یعنی اینقدر بودجه دارید؟؟؟
نرگس با لبخند گفت:
- رها جان هزینه ی زیادی نمی خواست وقتی قرار شد کنار شهدای گمنام برایشان سفره ی عقد پهن کنیم. ماه عسل هم که سفر مشهد بود، یکی از خیرین قبول کردند.
به ظاهر هیچی نگفتم ولی در دل در این فکر بودم که واقعا هستند کسایی که حاضر باشن با این شرایط ازدواج کنند؟؟
- نرگس با خنده گفت:
- بله هستند کسایی که صداقت و ایمان را الویت زندگیشان قرار می دهند نه ظاهر و تجملات...
حالا اگر خواستی باز هم پیش می آید با چشم خودت میبینی.
با این جواب بودکه متوجه شدم
ای وااای...
من فکرم را به زبان آورده بودم!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۳۳
نرگس با شوق گفت:
- خب بریم اَرنج تیم را بچینیم که دیر وقت شد.
قرار شد تا شب جمعه هزینه ها را برای خرید لوازم التحریر جمع کنند.
هر کدام یک وظیفه ای داشتند که قرار بود انجام بدهند.
احساس می کردم اصلا در این جمع مفید نیستم که نرگس گفت:
- دخترها
هزینه ی تاکسی را هم جدا کنید که برای خرید راحت باشیم.
یکباره گفتم من می توانم ماشین بیاورم.
نرگس با ذوق گفت:
- ماشین خودت هست؟
- نه خودم ماشین ندارم ولی می توانم برای خرید با ماشین بیایم.
نرگس دستش را محکم بهم کوبید و گفت:
-خوبه، گفته باشم من باید جلو بنشینم!
بچه ها خندیدن که یکی از دخترها گفت:
نرگس جان وقتی خودت و رها هستید دیگه لازم نیست عقب بنشینی حرص نخور!
نرگس آرام گفت:
فکر کنم سوتی دادم!
کار بچه ها تمام شده بود همه بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند.
بی بی هم دم در مسجد ایستاده بود من زودتر زنگ
زده بودم به آژانس که معطل نشوم.
با نرگس به طرف بی بی رفتیم که بین راه نرگس شماره ی من را گرفت تا باهم هماهنگ باشیم.
پیش بی بی رسیدیم بی بی مثل همیشه با چهره ای خندان نگاهمان کرد و گفت:
-خسته نباشید دخترای خوشگلم
-رها جان بچه ها چه طور بودند؟
بعد از تشکر به بی بی گفتم:
دخترها عالی بودند ان شاالله دوستی من را قبول کنند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب نفسی داره این برادر امام جمعه .😭
این هم معجزه و نفس شهداست
. بچه ها دارن یارای اخر الزمانی رو غربال می کنند . دارن جدا می کنند . از قافله جانمونید .
یا علی
🔻صدا و سیما: به احتمال زیاد برای تقویت بنیه دفاعی سوریه در برابر حملات رژیم صهیونسیتی، جمهوری اسلامی ایران رادار و پدافند هوایی در این کشور مستقر خواهد کرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸