❤️ ۲۵ سال کارش همین بود!
◽️دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شدهاید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانوادهام آمدند و مرا بردند.
◽️اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست میدیدم؛ #قاسم_سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دستهای گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفتهام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم(:
◽️دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان میآمد، سری به پدر و مادرش میزد و بعد از دو سه روز میآمد و پرستارم میشد، غذا درست میکرد و حمامم میبرد. هم خوشحال بودم که فرماندهام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کردهام. خدا خیرش دهد!
📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبهایها
📚 برگرفته از کتاب #سیمای_سلیمانی
📖 صفحات ۳۲ و ۳۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #دکتر_عباسی
«خیانتی به نام چاپ پول در ایران»
#چاپ_پول
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Live Eitaa.mp3
26.55M
💢صحبت های مهم دکتر قدیری ابیانه پیرامون تحولات اقتصادی
خیلی ها تصورات دقیقی از درآمد های نفتی دولت ندارند
نبود اطلاعات دقیق، مطالبه گری های ناقص ایجاد کرد
دولت ها مجبور هستند پول بدون پشتوانه چاپ کنند
دولت رئیسی برای جلوگیری از چاپ پول، طرح مولد سازی را پیش کشید
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃
سلطان محمود غزنوي در بلخ باغي بسيار زيبا براي تفريح شخصي پديد آورد و گاه در آن به عيش و نوش مشغول مي شد. يک روز به اطرافيان خود گفت: نمي دانم چرا در اين باغ لذتي چنان که بايد دست نمي دهد. يکي از اطرافيان گفت: اگر امان باشد خواهم گفت. سلطان امان داد.
پس او گفت: به خاطر اين که اين باغ با خون دل مردم ساخته شده و آبياري مي شود و طعم اين خون به عيش تو سرايت مي کند. سلطان به فکر فرو رفت و فرمان داد از اين پس مخارج اين باغ از دربار پرداخت شود.
#تاريخ_اجتماعي_ايران_راوندي
🌸🍃🌸🍃
#يكي_ما_را_ميبيند
فقیری پسری کم سن و سال
داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده.
فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آزادی بیان به سبک براندازان؛ ضرب و شتم یک پیر زن در تجمعات اپوزیسیون!!!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح مهدی:
⭕️زمینلرزه جدید در ترکیه با حداقل یک کشته
🔻سازمان حوادث غیرمترقبه ترکیه اعلام کرد در پی زمینلرزه ۵.۶ ریشتری در «ملطیه» حداقل یک نفر نفر کشته و ۶۹ نفر دیگر مجروح شدند. ۲۲ ساختمان نیز فرو ریخته است.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️وقتی رذالت آمریکا هیچ حدی ندارد
🔻درست در شرایطی که مردم سوریه با مشکلات ناشی از زلزله روبرو هستن خبرگزاری «سانا» خبر داده اشغالگران آمریکایی ۳۴ تانکر نفت سوریه رو از شرق این کشور دزدیدند
همینقدر لجن و نجس
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۴
صدای آرام مردی می آمد که همه را به طرف اتوبوس هدایت می کرد.
عموی نرگس بود که به طرفمان آمد.
به احوال پرسی ملوک جوابی گرم وصمیمی داد و جواب سلام من را کوتاه و خلاصه...
بی بی رو به پسرش
- سید جان حواستان به دخترها باشد.
در دلم گفتم این آقاسید به جز کفش های من چیزی دیگر هم مگر میبیند که بخواد مراقبت کند اگر کفشم را عوض کنم من را گم می کند.
دوباره صدای نرگس آمد
- بی بی چرا حرص می خوری من خودم حواسم به عمو جان هست. خیالت راحت مثل یک مادر مراقبش هستم.
سید همان طور که سرش را پایین انداخته بود نزدیک بی بی شد و گفت:
- چشم بی بی جان،
نرگس خانم شما هم با خانم علوی لطفا بیایید الان اتوبوس حرکت می کند.
بعد از خدا حافظی از ملوک و بوسیدن دست بی بی به طرف جمعیت رفت.
ما هم پشت سرشان خداحافظی کردیم
و داخل اتوبوس شدیم که سید داشت جای هرکس را مشخص می کرد . من و نرگس هم تقریباً آخر اتوبوس نشستیم.
برای من فرقی نمی کرد جلو باشم یا عقب ولی نرگس با کلی حرص شروع کرد به پیامک دادن.
دیدم آقا سید گوشی اش را نگاه کرد و لبخندی زد ولی جوابی نداد.
- نرگس جان جلو و عقب ندارد ناراحت نباش.
- همیشه همین طور است هر موقع با عمو جایی بروم اصلا تخفیف نمی دهد
من را مثل بقیه می بیند به قول خودش عدالت، عدالت است.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۵
زائرین محترم برای رعایت حال بزرگترهاست که جلوی اتوبوس را به پدر و مادرهای عزیز دادیم و جوان های کاروان عقب...
بازهم اگر کسی اعتراضی دارد بفرمایید در خدمتم...
این صحبت های سید وسط اتوبوس بود. که چه محترمانه و قاطع سخن می گفت.
کسی چیزی نگفت که صلواتی فرستاده شد و اتوبوس حرکت کرد. خودشان هم به آخر اتوبوس رفتند.
گرم صحبت با نرگس بودم که پیامک روی گوشیش با اسم عمو جان را دیدم.
حتما پیام دلجویی بود که نرگس با لبخند جوابش را می داد.
شب سر کافه ی بین راه ؛ برای نماز و شام ایستادیم بعد از خواندن نماز فرش کوچکی را پهن کردیم و با نرگس نشستیم تا شام بخوریم.
- بی بی برای ما شامی درست کرده ولی عمو نمی تواند بیاید.
- چرا؟
شاید چون من اینجا هستم ؟
- نه عزیزم نوشته وقت نمی کنم بنشینم و شام بخورم.
- خب ساندویچ من را ببر همین طور که کار هایشان را انجام می دهند شام هم بخورند.
- دستت طلا، آره بیا با من شام بخور من این ساندویچ را به عمو بدهم.
با صدای آقاسید گفتن نرگس ایستادم
- نرگس خانم آرام صدا کن، جانم کارم داری!؟...
- بیا عمو این ساندویچ را بگیر بخور کارهایت راهم انجام بده.
- ممنون چقدر هم گرسنه ام بود.
اما بی بی و ساندیچ!؟
- نه بابا بی بی سنتی کار کرده شامی گذاشته این شام زهراست.
لقمه در گلویم ماند...
- عه چرا شام ایشان را آوردی خودشان چی؟
- خودش گفت،
نگران نباش ما با هم شام می خوریم.
- باشه پس تشکر کن.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۶
موقع نماز صبح بود که به مشهد رسیدیم.
اتوبوس تا نزدیکی حرم رفته بود ولی بازهم یک مسیر کوتاه را خودمان چمدان به دست رفتیم تا به هتل رسیدیم.
- زهراجان بیابنشینیم.
این عموی من تا همه ی مسافرها را اتاق ندهد سراغ من و تو نمی آید پس با خیال راحت بنشین.
کنار نرگس نشستم و به آقا سید نگاه می کردم. هماهنگ کردن چهل تا مسافر هم سخت بود. کسایی که اعتراض می کردند را با نرمی جواب می داد. اصلا فکر نمی کنم ایشان هم عصبی شود آخر صدا و رفتار ملایمی که دارد دور از خشم و غضب هست.
به طرف ما می آمد. نگاه از او گرفتم و سر به پایین انداختم.
باز هم صدای ملایمش
- شرمنده ی شما معطل شدید بفرمایید اتاق ها طبقه ی دوم هستند.
- عموجان دشمنت شرمنده ما که عادت داریم مورد لطف شما قرار بگیریم.
- نرگس جان، خیلی خسته ام.
- این یعنی در کمال احترام نرگس جان
دنبالم بیا
باشه عموجان برویم ببینیم بدترین اتاق کدام هست که برای ما گرفته ای چون احتمالا اتاق های خوب هتل برای بقیه شده است.
داخل آسانسورشدیم نرگس رو کردبه من و گفت:
- زهراجان احتمالا عمو به احترام شما روزه ی سکوت گرفته و جواب من را نمی دهد واگر نه هر حرف من رابا شش حرف دیگر پاسخگو بود.
سید ناخداگاه سرش را بالا آورد و گفت:
- من، کاش بی بی بود و می گفت این نرگس خانم هست همیشه فاتح کل کل ها می شود.
سهم ما فقط سکوت هست.
به هردولبخندی مهربان زدم که نرگس با روی باز جواب لبخندم را داد ولی سید اصلا نگاهی به من نمی کرد و سرش دوباره به کفش ها ختم شد.
به این رابطه ی صمیمی حسرت می خوردم من به غیر از حاج بابایم هیچ وقت این صمیمیت را با کسی نداشتم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸?
?🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۷
وارد اتاق که شدیم بر خلاف تصورات من و نرگس اتاق بزرگ و دلبازی، برای ما گرفته بود.
من مشغول باز کردن چمدانم بودم.
نگاهم به نرگس افتاد که گوشی به دست روی تخت نشسته بود و به نظر کلافه می آمد.
شیطنتم گل کرد که رو به نرگس با چشم های ریز شده گفتم:
- نرگس جان هنوز نیامدیم دوستان دلتنگ شدن که پشت سر هم پیام می دهند؟
چشم بی بی روشن...
- نه بابا شانس من طرفدارهایم همه خواب هستند.
درگیر توصیه های مدیر کاروان هستم
کچل ام کرد...
هرچی تلاش کردم به زندگی اش برسد و نیاید فایده نداشت که نداشت.
کل پیام هایش در یک خط خلاصه میشود
بدون اطلاع من آب نخوری، تمام.
- حتماخیلی سختگیر هستند درسته؟
- کی؟عمو؟
- آره دیگه!
- نه بابا...
عمو خیلی هم پایه هست و خوش ذوق درک بالایی هم دارد به قول بی بی ترمز دستی من هم هست. کلا بچه ی خوبیه خدا برای بی بی حفظش کنه.
مثل بابا برقی همیشه در حال نصیحت و توصیه هست ولی کو گوش شنوا...
درست متوجه نمی شدم که کدام حرف نرگس جدی هست کدام شوخی لبخندی به حرفهایش زدم .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۸
یک خواب چند ساعته خستگی راه را کمتر کرد.
کم کم آماده شدیم که با نرگس به حرم برویم.
- زهراجان برای حرم چادر هم باید داشته باشی.
- ای وااای من که چادر مشکی ندارم!
- چادر سفید را بردار موقع ورود به حرم بپوش.
- چادری که بی بی به من هدیه داده بود را در کیف ام گذاشتم و آماده شدم که نرگس گفت:
- زهراجان چون حرم شلوغ هست و گوشی هم داخل حرم همیشه در دسترس نیست ممکن است همدیگر را گم کنیم برای احتیاط شماره ی عمو را هم داشته باش اگر من جواب ندادم بتوانی با ایشان تماس بگیری.
- نیاز نیست گم نمی کنیم...
- توصیه ی عموجان هست پس باید عمل کنیم.
نرگس شماره را گفت و من ذخیره کردم
- حالا به چه نامی ذخیره کنم؟
- بزن مامورمخفی بی بی جان
- میزنم حاج آقا...
- الان اگر عمو، اینجا بود مخالفت می کرد و می گفت:
- من هنوز حاجی نشدم!
با خنده گفتم:
- مشکل ما نیست یک حج هم بروند
من زدم حاج آقا...
با نرگس راهی حرم شدیم.
بازار خیلی شلوغ بود و مغازه های زیادی هم در راه بود نرگس تمام توجه اش به اطراف بود ولی من بیشتر برای رسیدن به حرم و کمی آرام شدن بی تاب بودم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۶۹
وقتی به ورودی حرم رسیدیم چادرم را پوشیدم و با افتادن چشمم به گنبد بود که متوجه شدم چقدر دلتنگم...
روبه گنبد عرض سلام کردم
و با تمام وجودم در دل از آقا کمک خواستم
آقا جان کمکم کنید ؛ رهای وجودم را فراموش کنم.
آقا جان کمکم کنید ؛ زهرای بچگی ام را پیدا کنم.
آقا جان کمکم کنید ؛ نگاه خدا را پررنگ تر از قبل روی زندگی ام حس کنم.
به اطراف که نگاه کردم متوجه تغییرات زیادی شدم.
صحن های زیادی درست شده بود از آخرین باری که به مشهد آمده بودم همه جا خیلی تغییر کرده بود و من کامل گیج شده بودم.
ولی نرگس خوب می دانست از کجا باید برویم. وارد قسمت خانم ها که شدیم از چند صحن گذشتیم و بعد از سوال کردن از خادمین ضریح رادیدیم .
دلم می خواست به ضریح امام بچسبم و ساعت ها دردو دل کنم ولی جمعیت زیادی بود.
- زهراجان حرم خیلی شلوغ است.
اگر خواستی برویم زیارت باید خیلی مراقب باشیم.
- نه من همین عقب می ایستم و زیارتنامه می خوانم فعلا فقط می خواهم ضریح را نگاه کنم. احساس می کنم هنوزخوابم.
من کمی عقب ایستادم و شروع به خواندن زیارتنامه کردم
-پس من هم این قسمت هستم تا نمازِ زیارت بخوانم.
دعایت تمام شد پیش من بیا تا همدیگر را گم نکنیم.
- باشه عزیزم قبول باشه.
- ممنون از تو هم قبول باشه
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۷۰
بعد از مدت ها خواندن دعا و زیارت برای من حسی وصف ناپذیری داشت.
من را جوری آرام کرده بود که تا کنون چنین آرامشی را حس نکرده بودم .
احساس می کردم سبک شدم نه غمگینم نه دلگیرم....
دلم برای صحن های شلوغ امام رضاتنگ شده بود.
دلم برای کبوترهای آقا پرمی کشید.
دلتنگ پنجره فولاد بودم.
کناره پنجره فولاد که رسیدم تمام غم های دنیا را به آن گره زدم.
مشغول دعا بودم که صدای خسته ی نرگس کنار گوشم آمد.
- زهرا جان ما چند روز دیگر هم هستیم بهتر نیست نفسی بکشیم دوباره برگردیم؟
این حجم از دعا به استجابت نمی رسد! بابا ؛ کم کم طلب کن بگذار بقیه هم شانس خودشان را امتحان کنند.
شما هفت پادشاه را خواب دیدید من داشتم کل ثانیه های سفر را با مدیر کاروان چک می کردم بعد هم به جناب بی بی گزارش می دادم.
خیلی خسته شدم رحم کن الان اجازه
گفتم:
- چرا دوست نداری عمویت بامابیاید؟؟
- به خاطر خودش می گویم آخر خسته میشود آخرین باری که با من به خریدآمد پایش تاول زده بود.
واگر نه من که مشکلی ندارم.
خیالم هم از خرید بستنی و کمک برای آوردن خرید ها هم راحت میشود
چون با عموجانم هستم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ی رفتن می دهی ؟
همان طور که اشک هایم را پاک می کردم به حرفهای نرگس هم می خندیدم که چه مظلوم التماس می کردتا برویم
- حالا چرا گریه می کنی بریم ان شاالله عصر دوباره برمی گردیم.
نرگس روبه گنبد کرد و گفت:
- یا امام رضا ما یک مرخصی ساعتی برویم ، به امید دیدار...
من هم در دل با امام مهربانی ها خداحافظی کردم و راهی هتل شدیم
توی راه تمام حواس نرگس به مغازه ها بود.
- خرید را دوست داری؟
چشمانش برقی زد و با ذوق گفت:
- خیلی
- خب چرا الان خرید نمی کنی؟
- نه مامور مخفی بی بی گفته موقع خرید باید خودش هم باشد. احتمالا برای گزارش به بی بی مجبوره است دنبالم بیاید.
دلم برای عموجان می سوزد یک روز کلافه کننده و کلی خستگی در انتظارش است.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۷۱
امروز با نرگس قرار گذاشتیم که بعد از زیارت به موزه ی حضرت برویم.
جایی که من خاطرات زیادی از حاج بابایم داشتم.
حاج بابا می گفت:
- موزه یعنی شناسنامه،
تک تک وسایل و آثاری که در موزه ها نگهداری میشوند با ارزش هستند. نه از نظر مالی بلکه علمی و معنوی ...
موقع آماده شدن بود که نرگس دودل رو کرد به من و گفت:
زهراجان من یک چادر مشکی اضافه همراه خود دارم اگر می خواهی از هتل بپوش تا با چادر به زیارت برویم .
نمی دانستم قبول کنم یا نه!
چادر را دوست داشتم ؛ از بچگی با پوشیدنش حس بهتری پیدا می کردم.
ولی حالا بعد از گذر این همه سال سر دوراهی مانده بودم که نرگس چادر را باز کرد و انداخت روی سرم و گفت:
- امتحان کن ببین چه طوراست؟
خودش هم عقب عقب رفت، روی تخت، خیره به من نشست.
کمی به خودم در آینه نگاه کردم رو به نرگس گفتم:
- خب چه طور شدم؟
- عالی، به قول بی بی خوشکل بودی خوشکل تر شدی مادر...
- این را که می دانستم فقط من درست بلد نیستم بگیرم! از سرم نمی اُفتد؟
- خانم کمی اعتماد به نفست را به من هم قرض بده ...
نه محکم بگیری نمی اُفتد.
باهم راهی حرم شدیم
دوست داشتم چادری که پوشیده بودم ولی کل راه را درگیر بودم همش نگاهم به نرگس بود که ببینم چه طور اینقدر راحت چادرش را گرفته!
ولی من بیچاره فقط دارم تلاش می کنم که باهاش زمین نخورم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۷۲
بعد از زیارت با نرگس به طرف موزه ی حضرت حرکت کردیم.
وارد موزه که شدیم یاد آن موقعی افتادم که دست در دست حاج بابا تمام این چند طبقه را بازدید کردیم.
کنار ضریحِ قدیمی امام عکس یادگاری گرفتیم.
قسمت ماهی ها و نجوم را خیلی دوست داشتم.
به قسمت سکه ها و مدال ها که رسیدیم حاج بابا برای هر قسمت می ایستاد و با دقت مطالب را می خواند.
یادم هست از خود موزه هم یک عکس ضریح آقا را خریدیم. همان جا حاج بابا تاریخ را پشت عکس نوشت.
غرق افکار خودم بودم که نرگس صدایم کرد.
- بله!!!!
- باز هم خدا را شکر صوت هم داری؟
فکر کردم فقط تصویر هست!
دختر عاقل من دوساعت، دارم صدایت می کنم، کجایی؟
- ببخشید اینجا را با حاج بابا آمده بودم یک لحظه یاد پدرم افتادم.
- یک لحظه نبود، یک ساعت و ربعی میشود در افکارت پرسه می زنی ولی اشکال ندارد خاطره ی حاج بابا عزیزاست.
خب حالا بهتره اول این چادر را بهتر بگیری تا با سر زمین نخوری
بعد هم شروع کنیم به بازدید
فقط هر قسمت که شما خاطره ای از حاج بابا یادتان آمد. برای ما هم بگو تا صفا کنیم.
بعد از ساعتی گشت وگذار در موزه برای رفع خستگی به گوشه ای خلوت از صحن رفتیم. صحبت کردن با نرگس باعث میشود حال دلم خوب شود.
نرگس با ذوق گفت:
- فعلا که کاری نداریم بهتره از همین طرف که به هتل می رویم کمی خرید هم بکنیم.
- خوبه موافقم.
- صبر کن با مامورمخفی بی بی مشورت کنم.
- باشه پس تا تماس میگیری من به آبخوری بروم، برمی گردم.
- باشه پس برای من هم بیاور.
- تو زنگت را بزن آب با من ...
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۷۳
آب،ِ آبخوری خیلی خنک بود کل وجودم را خنک کرده بود برای نرگس هم لیوان آبی پر کردم و به طرفش رفتم.
- بفرما
- خدا خیرت بده الان به آب نیاز داشتم.
- خیلی تشنه ات بود؟
- نه از دست عمو به مرز آتش گرفتن رسیده بودم.
-باخنده گفتم:
- پس به دادت رسیدم حالا چی شد؟ اجازه ندادن بریم خرید؟
- نه گفت:
مشکلی نیست فقط من هم خرید دارم و همراه شما می آیم!
گفتم:
- ما حرم هستیم شما هتل؟!
گفت:
- منم تو راه حرم ام!
گفتم:
- ما کارمان طول میکشد!
گفت:
- من کاری ندارم!
خلاصه هرچی گفتم یک جواب داد نتیجه این شد که صبر کنیم تا عمو هم بیاید و باهم برویم.
متوجه نمی شدم رفتار و سختگیری عموی نرگس از روی دوست داشتن است یا غیرت یا خودخواهی!؟
روبه نرگس
🔷 قسمتی از صحبت های شهید آوینی در خصوص حاج حسین خرازی در برنامه روایت فتح: «آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی. اگر کسی او را نمی شناخت هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشگر مقدس امام حسین (ع) روبه روست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشکر همان تصوری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم. اما فرمانده های سپاه اسلام امروز همه آن معیارها را در هم ریخته اند! افسوس که چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد، اگر نه سجده ملائک را در برابر عظمت او می دیدی و آن آیه مبارکه را دیگر بار می شنیدی: «إِنّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ»
🔸۸ اسفند سالروز شهادت علمدار بی دست خمینی کبیر گرامی باد.
#روایت_فتح_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄نام ؤعکس شریف تعداد کمی
از
🇮🇷 شهدای اسفند ماه
شادی روح امام وشهدا صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کالاهای ارسالی از آمریکا و انگلیس به ترکیه بطری خالی، لباس پاره و کثیف، لوزام استفاده شده و بیمصرف...
ترکیهایها گفتنند ما سطل زباله شما نیستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مردم باید با شایعهسازی دشمن مواجهه و مقابله کنند
🔻مردم در مقابل تبلیغات دشمن ایستادگی کنند و بر علیه آن حرکت کنند
#ایران_قوی 🇮🇷
#جهاد_تبیین🇮🇷
#برای_آگاهی_جامعه_شما_نشر_دهید
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
رهبر معظم انقلاب:
دو هدف دشمن در جنگنرم،
شکستن زنجیره تواصی و وارونه نمایی از حقایق
🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💘دیدن این کلیپ بر همه مجردها واجب است
گرچه تحصیلات خوب است و مفید فایده
ازدواج از آن هزاران بار جانا بهتر است
دختری که درس خواند و شدچهل سالش کنون
چشمش از تنهایی و بی دلبری اکنون تر است
آن زنی که شوهری دارد و فرزند زیاد...
از زن فوق لیسانس اما مجرد ، برتر است
هرچه گفت اسلام باید ازدواج باشد سریع...
گوش برخی از مسلمانان گمانم که کر است
اصل باشد ازدواج و فرع تحصیل علوم...
اصل آری ای عزیزان از فروع قطعا سر است
گیرم اکنون شغل دارد دختری با پول و مال
فایده اما ندارد تا که او بی شوهر است
می شود افسرده کم کم در مسیر زندگی...
دختر خوبی که تنها مانده و بی یاور است
خواهر خوبم تاهل پیشه کن تا وقت هست
بهتر از مدرک و پول و خانه آری همسر است
👈 توضیح کلیپ؛
خیل دخترانی که بخاطر زندگی بهتر سال ها درس خوانده و کار کرده اند و اکنون از نظر مالی مشکی ندارند اما بی همدم و تنها مانده اند چرا که در زمان مناسب به هیچ خواستگاری جواب مثبت نداده اند...
#ازدواج
#خانواده
#هوشیارباشید
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹🕊 زندگی به سبک شهـداء
سردار شهید حاج حسین پورجعفری
🔹 «هیچ پست و مقامی پدرم را مغرور نکرد. تواضعی مثالزدنی داشت. علاقهای به پست و مقامهای دنیایی نداشت.
🔹هر از گاهی که به بابا گلایه میکردیم و میگفتیم چرا اینقدر کم به خانه میآیید؟ پاسخ میداد: «به خاطر راحتی شما...»
🔹درخصوص حجابِ من و خواهرم از همان کوچکی به ما تأکید داشت ولی هیچوقت این حرف را مستقیم به ما نمیگفتند و مستقیم از ما نمیخواستند که باید حجابتان چادر باشد. ولی به صورت غیرمستقیم با حرفزدنشان و انجام کارهایشان ما متوجه شدیم که باید پوشش چادر داشته باشیم.
✍ راوی : دختر گرامی شهید
#هیـئت_الشهـداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جهان در سال 2045 از نگاه وزارت دفاع امریکا (پنتاگون در مجمع جهانی اقتصاد)
1- دستگاه ها با فکر کنترل می شوند.
2- مردم تنها با فعالیت های نورونی با هم ارتباط برقرار می کنند.
3- هوش مصنوعی هواپیما های مسافری را از برخاست تا نشست کنترل می کند.
4- ممکن است خلبانی در هواپیما باشد و آن هم فقط برای پشتیبانی است.
5- مهندسی ملکولی، برای تولید مواد جدید ساخت و ساز.
6- ساختمان ها بسیار مستحکم و سبک خواهند بود.
7- با ماشین هایی تکلم می کنیم که یاد می گیرند و می فهمند.
8- ماشین ها مسائل بغرنج را ساده کرده و کلیپبردها حذف می شوند.
9- جهان یکی می شود و می توان مقاصد خود را مستقیما به ماشین ها فهماند و خروجی بسیار پیچیده ایی دریافت کرد.
✡☠ گلوبالیستها میخواهند دولت واحد جهانی شیطان را در سال 2030 تشکیل بدهند همه مرز ها وکشورها نابودخواهند شد به همین خاطر سند 2030 را به نام سال 2030 نام گذاری کرده اند سند مخوف و آخرالزمانی و کشتار. جمعی 2030 کاتالیزور رسیدن به حکومت واحد جهانی یهود دجال میباشد و همه دولتها موظف به اجرای آن هستند و دولت غیر انقلابی نیز آن را در نهایت وقاحت اجرا میکند
‼️ #لبیک_یا_خامنه_ای لبیک یا خمینی است مواظب انقلاب تان باشید
🔻 ظهور بسیار نزدیک است
تقویم نجومی اسلامی
✴️ سه شنبه 👈9 اسفند 👈حوت 1401
👈7 شعبان 1444 👈28 فوریه 2023
🕌مناسبت های دینی و اسلامی.
🔴احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز مناسبی برای امور زیر است:
✅آغاز نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه.
✅درختکاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅سفر دریایی و زمینی.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅شروع همه کارها.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد زندگی با برکت و خوبی دارد.
🤕بیمار امروز خوب شود. ان شاءالله.
💑مباشرت امشب :
مباشرت و زفاف کراهت دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️خرید کردن.
✳️معامله ملک.
✳️سند زدن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️مشارکت و امور شراکتی.
✳️و شروع به تحصیل و آموزش خوب است.
🔵مناسب نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن آن است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، باعث دولت می شود.
💉💉حجامت.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت باعث مرگ ناگهانی می شود.
✂️ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.)(شامل خرید لباس نمیشود و کسانی که شغلشان خیاطی هست در روزهای خوب برش و ادامه کار را در روزهای دیگر انجام دهند.)
✅ وقت استخاره:
در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 8 سوره مبارکه" انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و مفهومش این است که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است .و شما مطلب خود را قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام
@taghvimehmsaran #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون مهدوی🌸
📚 منابع ما.👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_2529985403.mp3
6.15M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۷ ۲
اگه یه عُمـره، اهل عبادتی،
اما هنوز با کوچکترین اتفاقی بهم میریزی،
ناامید میشی،
و حال دلت خراب میشه.
یعنی خدای تو، یه خدای دروغیه!
خدای واقعی رو پیدا کن.
#استاد_شجاعی 🎤
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت روزانه یک صفحه از قرآن کریم
تلاوت امروز:سورهی مبارکهی آل عمران،صفحه۷۲
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود:خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى كنید
@ashaganvalayat