eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.1هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
37هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
32.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به روحانیون عزیزکه همیشه درهمه صحنه های انقلاب پای کاربوده هستند عملیات والفجر۸تصرف فاو
🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_چهارم لبخندی زدم و گفتم: _مهم نیست .بهتره زودتر آماده بشم الانه که سربرسه. _من همین جا منتظر می مونم برو به کارت برس _چشم.میوه تو یخچال هست بردار البته نمیدونم باپول حلال خریده شده یا نه؟ _برو عزیزم من چیزی نمیخورم به اتاقم رفتم و چمدان بزرگم را برداشتم .تمامی وسایلم را چیدم .همه وسایلی که قبل از ازدواج با رامین مال خودم بود را داخل چمدان گذاشتم .به همه وسایلی که او با پول حرام خریده بود دست نزدم.عکس های دونفره را برداشتم.همه را نصف کردم .عکس های خودم را برداشتم و عکس های رامین را هم زیر تخت انداختم.یک چمدان کوچک دیگر را هم برداشتم و چنددست لباس داخلش گذاشتم تا با رامین به آن مسافرت کذایی برم. از همان جا مانی را صدا زدم تابه کمکم بیاید و چمدان بزرگم را ببرد چون زیادی سنگین بود. مانی کنارم ایستاد و گفت : _خواهری چرا هنوز وسایلت تو اتاقه؟ _وسایلای خودمو برداشتم .اینا چیزایی که رامین خریده ,نمیخوام با خودم ببرمشون. _ولی دلم نمیخواد هیچ یادگاری از خواهرمن بمونهتو این خونه.پس با اجازه مانی به سمت کمدم رفت و همه وسایلهای من را تو تراس اتاقم جمع کرد .روکرد به من و گفت : _خواهری میری یه چیزی بیاری من اینا رو آتیش بزنم؟ _لازم نیست مانی _خیلی هم لازمه.برو عزیزم لبخندی زدم و به آشپزخانه رفتم. ژل اتش زنه با فندک را برداشتم و به اتاقم رفتم. مانی ژل را روی وسایلم خالی کرد و همه را آتش زد حتی به وسایل آرایشی هم رحم نکرد. به اتاقم نگاه کردم هیچ اثری از وسایل من نبود .انگار نه انگار چندماه یک خانم تو این اتاق زندگی کرده. خدارو بخاطر داشتن چنین برادر مهربان و غیرتی شکر کردم.بعد از ان همه اتفاق تلخ پیدا کردن مانی بهترین اتفاق زندگیم بود. مانی بعد از خاکستر کردن وسایل ها و خاموش کردن آتش به اتاق برگشت و گفت: _بریم ثمین جان _بریم .دیگه کاری تو این خونه نحس ندارم. _میخوای خونه رو هم آتیش بزنم خندیدم و گفتم: _نه ممنون راضی به زحمتت نیستم _خواهش میکنم خلاصه تعارف نکن. هردو باهم خندیدیم و از خانه خارج شدیم 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_پنجم چمدان بزرگ را مانی برداشت و داخل ماشین گذاشت. من با چمدان کوچکم جلو در منتظر رامین ایستادم. مانی بعد از اطمینان دادن از این که هیچ وقت تنهایم نمیگذارد سوار ماشینش شد. یک ربع بعد ماشین رسید و جلو پایم ایستاد. چادرم را مرتب کردم .میخواستم سوارماشین شوم که رامین با عصبانیت گفت: _دربیار اون تیکه پارچه رو .زودباش دیرشد اشک تو چشمانم جمع شد . سرم را بالا آوردم و به مانی نگاه کردم . اشکم چکید روی گونه ام ,چادرم را محکم تر گرفتم همانند یک گنج گرانبها . رامین عصبانی از ماشین پیاده شد و با عصبانیت چادرم را از سرم کشید و پرت کرد وسط خیابان. با نفرتی که از من به دل داشت ,دستش را بالابرد و زیر گوشم زد و گفت: _بار آخرت باشه اون تیکه پارچه رو میپوشی,فهمیدی؟حالا هم سوارشو شب شد به سمت ماشین رفت و سوار شد. سرم را که بالا آوردم متوجه مانی شدم که میخواست به سمت رامین بیاد. سریع سرم را به معنی نه تکان دادم. مانی راه آمده را برگشت و با مشت زد به سقف ماشین و قبل اینکه رامین ببینتش سوارماشینش شد. منم سوار شدم و رامین به راه افتاد. نمیدانستم کجا میرفت فقط امیدم به این بود که خدا کمکم کنه و رامین متوجه مانی نشود و من تنها نمانم. از آینه بغل به پشت سرم نگاه کردم ولی اثری از ماشین مانی نبود . نگران شدم ,اشک از چشمانم جاری شد . سریع پاک کردم تا رامین متوجه نشود. کمی که جلوتر رفتیم دوباره با ناامیدی به پشت سرم نگاه کردم که ماشین مانی را دیدم. ناخودآگاه نیشم باز شد ,از اینکه گمم نکرده بود خوشحال شدم. از خستگی چشمانم روی هم افتاد و به خواب رفتم. با صدای عصبانی رامین از خواب بیدارشدم که میگفت: _پاشو چقدر میخوابی ؟پاشو رسیدیم روسری ام را مرتب کردم و از ماشین پیاده شدم . هواکمی خنک شده بود نیمه های شب بود . متوجه مانی شدم که با چندمتر فاصله پشت سر رامین ایستاده بود . بهش لبخند زدم که لب زد: -خوابالو مثل خودش لب زدم : _خودتی میخواستم چمدان را بردارم که رامین مرا کنارزد و خودش چمدان را برداشت و به داخل هتل رفت . من هم پشت سرش به راه افتادم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_ششم رامین به سمت پذیرش هتل رفت و گفت: _سلام.مهمونای آقای ریچسکو هستیم _بله. بفرمایید اتاق 213 واستون رزرو شده با راهنمایی خدمتکار به سمت اتاقمان رفتیم. رامین پیراهن و کتش را درآورد و روی تخت دراز کشید. نمازشبم را نخوانده بود و حالا باید قضایش را میخواندم.به سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم.با قبله نمایی که همیشه همراهم داشتم قبله را پیداکردم به نماز ایستادم .از خدا خواستم مثل همیشه کمکم کند . بعدنماز گوشی ام را برداشتم
.پیامی از یک شماره ناشناس داشتم. پیام را بازکردم ,نوشته بود: _سلام خواهر خوابالوی من .ثمین جان بگو شماره اتاقتون چنده تا من بیام کناراتاقتون اتراق کنم..این شماره رو هم به نام خان داداش سیو کن😁 شماره مانی را سیو کردم و در جوابش نوشتم: _چشم خان داداش.اتاق 213 _ثمین میتونی بیای یک لحظه بیرون؟ _تو اتاق بگیر چنددقیقه دیگه میام.رامین خوابیده.بزار خوابش عمیق بشه, میام. _باشه عزیزم بای. پیام ها را پاک کردم تا اگر رامین سراغ گوشی ام رفت متوجه نشود. گوشی را گذاشتم داخل جیب شلوارم,چمدان ها را بازکردم و وسایلمان راتو کشوهای کمد گذاشتم. وقتی مدتی گذشت و خواب رامین عمیق شد آهسته از اتاق خارج شدم.میخواستم برم تو لابی که در اتاق کناری باز شد و یک دست مردانه دستم را گرفت و به سمت داخل اتاق کشید.از وحشت چشمانم را بستم و جیغ زدم .دستش را روی دهانم گذاشت و تو گوشم گفت : _بابا جیغ نزن جیغ جیغوجان با شنیدن صدای مانی دستش را آرام گاز گرفتم و با دست زدم تو شکمش و گفتم: _دیوونه نگفتی سکته کنم بیفتم رو دستت در حالی که میخندید گفت: _به قول مامان خوشگلم, زبونتو گازبگیر بی ادب _بی ادب که خودتی.بعدادخودم ادبت میکنم _چشم خواهری.بعدا ادبم کن. بعد جدی شد و به چشمانم نگاه کرد و گفت: _ثمین جان خوبی ؟گونه ات درد میکنه؟ای کاش میزاشتی بیام همونجا گردنش رو بشکنم که دستشو رو خواهرم بلند کرده برای اینکه آرامش کنم گفتم: _من خوبم داداشی مخصوصا تا وقتی تو هوامو داری خوبم.نگران نباش.باشه؟ _نمیتونم تا وقتی کنار اون وحشی تنهایی,آروم باشم ولی یه فکرعالی دارم .یادت باشه هراتفاقی افتاد منو نمیشناسیو مثل یک غریبه باهام برخورد میکنی.باشه؟ _نگرانم نکن مانی بگو میخوای چیکارکنی؟ خودت میفهمی عزیزم .فقط بهم اعتماد کن.باشه؟ _من بهت اعتماد دارم . 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_هفتم مانی گوشی تلفن اتاق را برداشت و شماره ای گرفت و بعد چنددقیقه به ایتالیایی گفت: _سلام,خوبی؟ببین من الان تو هتل اکسلسیور هستم.یه دوستی داشتی اینجااسمش کلارا بود .میخوام بهش زنگ بزنی بگی یک روز در اختیارم باشه.هرچقدر پول بخواد میدم فقط تا یک ساعته دیگه اونجا باشه.بگو بیاد اتاق 215.ممنون رفیق.بای مانی تماس را قطع کرد و من هاج و واج بهش نگاه میکردم. .مانی دماغمو کشید و گفت: _چیه جوجو؟چرا اینجوری نگاه میکنی ؟بیا برو تو اتاقت اگه رامین بیداربشه لو میریم. از اتاقش بیرون آمدم ولی همه حواسم پیش دختری بود که قراربود به اینجا بیاید . وارد اتاق شدم رامین هنوز خواب بود . روی مبل نشستم و به مانی و نقشه اش فکرکردم ولی هرلحظه گیج تر میشدم..کم کم چشمانم بسته شد و به خواب رفتم. با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم .رامین گوشی را برداشت و گفت: _سلام.باشه اومدیم. تپاس را قطع کرد و به من گفت : _آماده شو بریم.دوستم پایین منتظرمونه مانتو عربی که از تهران با خودم آورده بودم را پوشیدم .روسری ام را لبنانی بستم و بعد از برداشتن کیفم منتظر شدم تا رامین حاضر شود.بدون چادر بودن خیلی معذبم کرده بود ولی جرات مخالفت کردن نداشتم. رامین یه پیراهن سفید با شلوارمشکی پوشیده بود. یک کروات باریک مشکی رنگ هم شل بسته بود دور گردنش.در کل مثل همیشه به خودش رسیده بودعیر از این هم از او انتظار نمیرفت.او همیشه عادت داشت مرتب و شیک پوش باشد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_هشتم رامین زودتر از اتاق خارج شد و من نیز پشت سرش به راه افتادم . سوار آسانسور شدیم و به طبقه پایین رفتیم . با باز شدن در اسانسور چشمم خورد به مانی که کنار یک دختر ایستاده بود و میخندید. رامین هم متوجه حضور مانی و به سمتش رفت احساس میکردم قلبم در دهانم میزند.رنگم پریده بود . رامین روبه روی مانی ایستاد و گفت: _به به ببین کی اینجاست ؟سلام آقای وکیل باشی.شما کجا اینجا کجا؟ _سلام رامین جان .بادوستم اومدم کمی خوش بگذرونم مانی دستش را به سمتدختر دراز کرد و گفت: _دوستم کلارا رامین که انگار بدجور چشمش کلارا را گرفته بود .دستش را گرفت و گفت: _سلام بانوی من کلارا خندید و با عشوه گفت: _سلام آقا مانی نگاهی به من کرد وروبه رامین گفت: _این خانم زیبا رو معرفی نمیکنی؟ رامین اشاره کرد که جلو بروم . وقتی به کنارش رسیدم گفت: _ایشون همخونه من, ثمین هستند. مانی نگاهش رنگ عصبانیت گرفت و من با بغضی که در گلویم همچون ماری چنبره زده بود به زور لبخند زدم. مانی دستش را جلو آورد و گفت: _خوشبختم ثمین جان _منم همینطور.عذرمیخوام من با آقایون دست نمیدم. در حالی که دستش را توی جیب شلوارش فرومیکرد گفت: _که این طور چه عالی. رامین که معلوم بود از دستم حرص میخوردبه مانی گفت: _ببخش مانی جان .این دختره فکرمیکنه اینجا هم ایرانه .بی خیال یکم بی فرهنگه مانی تو چشمانم نگاه کرد و لبخند تلخی زد و به رامین گفت: _فکرنمیک
ردم رامین خوش گذرون با همچین خانمی بیاد مسافرت _دست رو دلم بزار که خونه رفیق _چرا چیزی شده؟ _واقعیتش این آلبرتینو چشمش ثمین رو گرفته . خبرداری که قراره باهاش یکذمعامله تجاری بزرگ کنم.گیر داده یک روز بزارم با ثمین تفریح کنه.هرچی بهش گفتم بابا این از اون دخترایی که میشناسی نیست ولی تو کتش نمیره.پاشو کرده تو یه کفش که یا تجارت یا ثمین . خودت که خبر داری سالهاست عاشق خواهرش کریستیانا هستم.مجبور شدم قبول کنم این شد که اومدیم اینجا.الانم تو رستوران منتظرما هستند .خوشحال میشم باهم بریم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_نهم باورم نمیشد .مرد من انقدر پست و بی غیرت باشد که مرا مثل یک کالا با دوستش معامله کند . اشکانم بدون اجازه روی گونه هایم جاری شد .سریع پاکش کردم ولی از نگاه تیزبین مانی دورنماند.مانی رو به رامین کرد و گفت: _چطوره تا اونجا من با ثمین بیام تو با کلارا بری از بس مثل کنه چسبید بهم خسته شدم. رامین لبخند کثیفی زد و گفت : _چی بهتر از این . بعد دست کلارا را گرفت و راه افتاد . مانی رو به رویم ایستاد .تو چشمانم نگاه کرد و گفت: _بخدا یک قطره اشک بریزی دودمانشو به باد میدم تا حدمرگ میزنمش فهمیدی؟ وقتی متوجه خارج شدن رامین و کلارا از هتل شدم خودم را تو آغوش امن برادری انداختم که شاید تازه پیدایش کرده بودم ولی درحقم برادری کرده بود در همان چندساعت کوتاه آشناییمان.به او گفتم: _دارم دق میکنم داداش .بدنم داره میترسه از لرز.میبینی چقدر بدبختم.مرد زندگیم چقدر پست بوده و من نفهمیدم. -الهی داداش فدات شه.تو خوشبختی خواهری.نمیزارم بدبخت بشی.ثمین جان نترسیا خودم هواتو دارم .اشکات بیشتر بریزه قاطمی میکنم.میرم پدر هردوشون رو در میارم.بیا بریم عزیزم الان رامین بهمون شک میکنه. باهم از هتل خارج شدیم.به جایی که رامین گفته بود رفتیم.مانی به سمت چپم اشاره کردو گفت: _بیا از این طرف عزیزم .فقط محکم باش _باشه سعیمو میکنم. _افرین خواهری باهم به سمت رامین و کلارا رفتیم. کلارا از بازوی رامین آویزان شده بود. مردی دیگر به همراه یک دختر جوان کنار انها نشسته بود.کنارمانی نشستم . آلبرتینو به من چشم دوخته بود.هرچه بیشتر میگذشت بیشتر از نگاه کثیفش حالم بد میشد.زیر میز دستم را روی پایم گذاشتم و ناخن هایم را از حرص به کف دستم فشار میدادم. دست مانی روی دستم نشست ودستم را از حالت مشت خارج کرد.بهش نگاهی کردم .مانی چشمانش را باز و بسته کرد به معنای اعتماد به او و نقشه اش. بعد صرف صبحانه که من چیزی از ان نفهمیدم از بس نگاه کثیف آلبرتینو روی من بود. قرارشد به مکان های دیدنی ونیز برویم . جلو در رستوران آلبرتینو به سمتم آمد و به ایتالیایی به رامین گفت: _رامین تو با کریستینا برید .منم با ثمین میرم. -یادت باشه قول دادی اگه خودش نخواست باهات بیاد کاری به کارش نداشته باشی -سرقولم هستم .بدون من از تو وحشی جذابترم. بعد هردو به این زذالت خود خندیدند. حالت تهوع گرفته بودم و سرم گیج میرفت. آلبرتینو میخواست دستم را بگیرد که کلارا سریع خودش را به آلبرتینو رساند و با عشوه گفت : _این خانم حالش خوب نیست چطوره ایشون کمی استراحت کنند و من و شما باهم وقت بگذرونیم بعدش که حالش خوب شد میتونید باهم باشید آلبتینو که در برابر عشوه ها و طنازی های کلارا کم آورده بود گفت: _فکرخوبیه عزیزم رو به من کرد و گفت: _عشقم تو برو تو هتل استراحت کن .فردا میریم همه جای ونیز رو بهت نشون میدم. مانی سریع گفت: _پس من ایشون رو تا هتل میرسونم. _اوکی شب میبینمتون آلبرتینو با کلارا رفت.کم کم سرم گیج رفت و در حال افتادن بودم که مانی مرا گرفت و کم کم چشمانم بسته شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_دهم وقتی چشمانم را باز کردم در یک اتاق سفیدبودم. نور چشمانم را اذیت میکرد. سرم را به سمت چپ برگرداندم که متوجه مانی شدم که روی مبل اتاق خوابیده بود .تشنه ام بودمیخواستم لیوان رو بردارم که از دستم افتاد و هزارتیکه شد. مانی از خواب پرید و هراسان به سمتم آمد و گفت: _خوبی خواهری؟ _خوبم. ببخشید بیدارت کردم فقط تشنه شدم.اینجا کجاست؟ _الهی فدات شم الان بهت اب میدم .اینجا بیمارستانه .چندساعته بی هوشی .میدونی چی کشیدم تو این چند ساعت.دکترت گفت بخاطر شوک عصبیه. _خدا نکنه. مانی یک لیوان برداشت .کمی اب در ان ریخت.بهم کمک کرد بشینم و بعد لیوان آب را نزدیک دهانم آورد .لیوان را از او گرفتم و کمی نوشیدم.بهش گفتم: _ممنون.راستی رامین چی شد؟ خبر داره من بیمارستانم؟ -اسم اون عوضی رو نیار که دلم میخواد تیکه تیکه اش کنم .بهشون گفتم حالت بد شده آوردمت بیمارستان نگران نباشه.اون بی غیرت هم حرفی زد که اگه الان کنارم بود گردنشو شکسته بودم.ببین چی میگم ثمین ,من به کلارا سپردم که آلبرتینو رو سرگرم کنه.اون رامین عوضی هم که سرش گرم عشقشه.من میرم
ورم فرستاد دور شدم. بالاخره بعد از گذراندن روزهای سخت دراین کشور منحوس به سمت کشورم پرواز کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_سیزدهم در حالی که چمدان را دنبال خودم میکشیدم از درب سالن فرودگاه خارج شدم . همیشه فکر میکردم که آدمهایی که از خارج بر میگردند و میگویند بوی خاک ایران آدم را از خود بی خود میکند ,دروغ میگویند ولی در ان لحظه که من هم بوی خاک ایران را استشمام کردم مرا از خود بی خود کرد. برخلاف رم که اکتبر و نوامبر هوا خوب و مطبوع ودلچسب است ,اینجا هوا کمی سرد است دلم برای خانه و کوچه پدری پر میکشید. همه غم های عالم به دلم سرازیر شد. در حالیکه اشکهایم میریخت سوار تاکسی زرد رنگ فرودگاه شدم و به سمت خانه رفتم. در طول مسیر با دیدن مسیرهای آشنایی که با خانواده و یا پویا از آن گذشته بودم ,اشکهایم شدت میگرفت راننده رو به روی ساختمان نگه داشت. با شانه ای افتاده و چمدان به دست به سوی خانه رفتم. با دیدن در حیاط به یاد روزی افتادم که میخواستم از در بالا بروم و پایم صدمه دید. یاد پویا که هراسان به سمتم آمد و پرسید چه بلایی سرم امده. کلیدهایم را از ته کیفم خارج کردم و با دستی لرزان در حیاط را باز کردم و وارد شدم دم در چمدان را گذاشتم و با چشمانی پر از اشک به اطراف نگاه کردم. پدرم را دیدم که مشعول آب دادن به گلها بود و مادرم که طبق معمول مشعول شعر خواندن برای پدر بود . و سهیلم که مشغول بازی با تبلتش بود. دوان دوان به سمتشان رفتم. تا دستهایم را باز کردم که پدر را در آغوش بگیرم,همه چیز محو شد. دوزانو روی زمین افتادم و زار زدم. دلم هوای آغوش پدرم را داشت, هوای آغوش مادر ,هوای خنده های سهیل به زحمت ایستادم و به داخل خانه رفتم به همه جا سرک کشیدم و داد زدم: _مااااامااااان .کجایی دخترت اومده. دوباره زار زدم و گفتم: _بابایی کجایی؟منم ثمین . شما که نیومدیدولی من اومدم دینتون. بابایی قول دادی بری دوماه دیگه بیای ولی الان یک سال و دوماه گذشته. بابایی تو نیومدی ولی من اومدم. دوباره فریاد زدم:سهییییل داداشی کجایی..بیا آبجی اومده .بمیرم. 🌸🌸🌸🌸🌸
هتل چمدون تو رو بر میدارم و میام.برگشتم میریم فرودگاه. دوستم واسه دوساعت دیگه بلیط گرفته.باشه خواهری _مانی تو دردسر میفتی اگه بفهمن منو فراری دادی .نگرانتم داداشی _نگران نباش فدات شم .من وکیل اون دوتا عوضی هستم.نمیتونند کاری کنند.چون امار خلافشون رو دارم.پس نگران نباش.اوکی؟ _باشه .خب میخوای بهشون چی بگی؟ _ببین وقتی برگشتم از هتل من میرم حسابداری تا تسویه حساب کنم .تو همون موقع از بیمارستان خرج شو برو سوار ماشین شو.من زنگ میزنم به رامین و میگم تو رو مرخص کردم ولی تو فرارکردی.منم با ماشین دنبالت میگردم.بعدشم میرسونمت فرودگاه .بعد رفتنت میرم پیشش و میگم پیدات نکردم.به همین راحتی به قول مامان خانمم هلو بپر تو گلو هردو خندیدیم.به مانی و نقشه هایش از چشمانم بیشتر اعتماد داشتم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_یازدهم مانی به هتل رفت ومن منتظرش ماندم . به گذشته فکرکردم ,به خانواده ای که مدتهاست دیگر در کنارم نیستن . به روزهای شومی که در این کشور گذرونده بودم . یک ساعتی نگذشته بود که مانی برگشت و به حسابداری رفت تا کارهای ترخصیم را انجام دهد. من سریع لباس های بیمارستان را عوض کردم و لباسهای خودم را پوشیدم و بدون اینکه جلب توجه کنم سوارماشین مانی که قبلا باز گذاشته بود,شدم. ده دقیقه بعد در حالی که با گوشیش حرف میزد سوار ماشین شد. میخواستم بپرسم چی شد ,که سریع دستش را گذاشت روی دهنم و به حرف زدنش ادامه داد: _ببین رامین اون دختره که آورده بودم بیمارستان,فرارکرده......اره همون ثمین. رفتم حسابداری تسویه حساب کنم برگشتم دیدم نیست فرارکرده. ببین رامین من میرم با ماشین تو خیابونا دنبالش میگردم . تو هم برو هتل شاید اونجا باشه.بای تماس را قطع کرد. بلند داد زد: -خدااا عاشقتم. به من نگاهی کرد و گفت: _نبینم غصه بخوری خواهری؟ در حالی که اشکم میریختم گفتم: _واقعا این کابوس تموم شد مانی؟ _اره عزیزم تموم شد حالا بخند بزار حداقل این لحظه های آخر خنده اتو ببینم گریه ام اوج گرفت و گفتم: _مانی نمیشه شما هم بیاین .من بدون شما اونجا خیلی تنهام. اونجا بی خانواده چیکارکنم. _الهی فدات شم بهت که گفتم سال نو ما ایران پیشتیم . حتی اگه بابا و مامان نیان من قول میدم عید پیشت باشم. مانی به سمت فرودگاه به راه افتاد .تو راه هردو ساکت بودیم. بعد نیم ساعت به فرودگاه رفتیم . باهم وارد سالن پروازهای خارجی شدیم . مانی به تابلو اعلانات اشاره کرد و گفت: _ثمین جان بیست دقیقه دیگه پروازته در حالی که بغض کرده بودم سرم را به نشانه فهمیدن تکان دادم . مانی روبه رویم ایستاد. دستانم را گرفت و گفت: _نبینم باز گریه کنیا.باشه خواهرم؟ثمین بهم اعتماد داری؟ _اوهوم _قول دادم سال تحویل کنارتم درسته؟ _اوهوم _اوهوم و درد پس این قیافه گرفته و چشمای اشکی واسه چیه؟ _اوهوم _ثمین میزنمتا.دماغتو بکش بالا آویزون شده خندیدم و گفتم: _اوهوم -بیا بغل داداش بزرگه ببین 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_صد_دوازدهم خودم را انداختم تو بغلش و گریه کردم.مانی سرم را نوازش کردو گفت: _دختره خرس گنده.الان چرا گریه میکنی؟میخوای دقم بدی ؟ سرم را به نشانه نه تکان دادم.خندید و گفت: _خواهر لوس من تا حالا کجا بودی اخه؟دلم میخواد نزارم بری ولی چه کنم که دلم نمیاد اینجا زجر بکشی. ثمین گریه نکن دیگه دختره لوس. الان داری دماغتو با لباس من پاک میکنی؟ _اوهوم _دختره کثیف برو اونور ببینم. وای میدونی چقدر پول لباسمو دادم. خندیدم و گفتم: _حقته ,وای به حالت دیرتر بیای میکشمت. _چشم قبل سال تحویل پیشتم. مگه دلم میاد بیشتر ازت دورباشم خواهری. _اگه نیای ایشالا کچل بشی مانی زد زیر خنده . حالا نخند کی بخند همه برگشته بودن ما را نگاه میکردند بهش اخم کردم و گفتم : _کوفت نخند دماغمو کشید و گفت: _عاشقتم خواهر کوچولو . اخه تو چرا انقدر دوست داشتنی هستی؟البته به داداشت رفتی خندیدم و گفتم: _اوهوم _فدای اوهوم گفتنت. خب دیگه عزیزم دیر شد برو از پرواز جا می مونی _باشه از خاله و عمو هم خداحافظی کن. بگو ببخشنم که بدون خبر برگشتم. بگو دوسشون دارم _فقط اونا رو ؟پس من چی؟ -اره دیگه فقط اونا رو دوست دارم ولی جونمو واسه داداشم میدم. خیلی دوست دارم با اینکه دو روزه فهمیدم یه داداش دارم _پس من چی بگم این همه سال میدونستم ابجی دارم و همش دلم میخواست حرصش بدم ولی الان داره تنهام میزاره. اشکمو درآوردی برو دیگه دختره لوس. محکم بغلش کردم و گفتم: _دلم برات تنگ میشه زود بیا پیشانیم را بوسید و گفت : _مواظب خودت باش قربونت بشم.خداحافظ _خداحافظ در حالی که اشک میریختم از تنها کسی که برایم مانده بود ,از تنها برادری که خدا به تازگی به من هدیه داده بود دور شدم . از کسی که برادری را درحقم تمام کرده بود و برای نجاتم تمام تلاشش را کرده بود و حال مرا با ارامش به کش
⭕️میر حسین موسوی آنفولانزای فصلی گرفته! 🔻‌ پزشک مرکز درمانی گفته به دلیل عدم رعایت اصول بهداشتی در معاشرت زیاد با افراد مختلفه. 🔻‌ این منبع درمانی تاکید کرد که مهمترین عامل انتقال ویروس آنفولانزا در این فصل بی دقتی و عدم رعایت اصول بهداشتی در معاشرت زیاد با افراد مختلف است. ❌به هر کی بگی اصلاح طلبان میگن این تو حصره اما به خاطر معاشرت زیاد آنفولانزا گرفته به عقلت شک میکنن! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🎉✨🎊•• ولادت آقا ..شاهزاده ی لیلا و درخششی از نور پیامبر بر شما مبارک باد لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار تمیز فرهنگی و تبلیغ حجاب به این میگن، واقعا از این سرود پدر و دختری لذت بردم😍 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♻️قهرمان‌های حقیقی ما باید لای کتاب‌های تاریخ خاک بخورن، قهرمان‌های پوشالی توی آمریکا فیلماشون چند میلیارد بفروشه یکی میشه «کریس کایل»، یه تک‌تیرانداز روانی که افتخارش کشتن مردم بی‌گناه با سلاح پیشرفتس یکی هم میشه «عبدالرسول زرین»، برترین تک‌تیرانداز جهان با رکورد چند برابر «کریس کایل» که فرماندهان ارشد بعثی رو با یه دراگانوف به درک واصل کرده سال‌روز شهادت عبدالرسول زرین لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سالار: 🔴 چرا هر چی قهرمان تر قبر ساده تر؟ سر این قضیه در چیست؟ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سالار: 📸 اولین گرای ترور 🔸گرای مسمومیت دانش آموزان ۳ ماه قبل توسط یکی از اکانت های سازمان مجاهدین خلق داده شد 🔸چندهزار برانداز پیشنهاد ‎مسمومیت دانش آموزان در مدارس رو لایک کردند ! 🔸امروز همین بی شرف ها برای ‎مسمومیت دختران و پسران ایرانی جیغ بنفش میکشند و میگن کار ‎جمهوری اسلامی هست برای انتقام ! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمهوری اسلامی به دخترای مدرسه ای و توله یوزپلنگ هم رحم نمیکنه!!! اینا کلا ضد زن هستن!! میخوان حواس مردم رو پرت کنن!! پاسخ همه این حرفها در کلیپ بالا لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑توهین کیانیان به مامورین زحمت کش امنیت با عکس فتوشاپی 🔹 جناب کیانیان با گذاشتن این استوری دیگه چطور میتونین تو‌چشم یه مامور امنیت که تو سرما و‌گرمای کشنده کشورو از وجود اشرار و دشمنان حفظ کردن نگاه کنین. 🔺تحلیل شما اینه یه چنین افرادی که جونشون کف دستشونه برای امنیت این مردم چنین کارهای بچگانه ای انجام میدن؟ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨 | سقوط و آتش گرفتن یک هواپیمای اسرائیلی در نقب در جنوب اسرائیل 🔹 منابع عبری از کشته شدن دو اسرائیلی در جریان سقوط این هواپیما خبر می‌دهند لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥کارشناس شبکه اینترنشنال میگه اگه تو ایران یه گربه هم تو جوب بیفته مقصر جمهوری اسلامیه!!! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨شیخ الفتنه عبدالحمید: انتقام حکومت از دختران بخاطر اعتراض‌!!! 🔷دخترانی که در مدارس‌شان اعتراض کردن و اکنون مسموم شدن سرکوب اعتراض آن هاست 🔷پی‌نوشت: پیرمرد احمق گمان می‌کند حکومت دارد برای خودش و مردمش بعد از داستان درست می‌کند! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨هوا فضای سپاه یه اعجوبه‌ای ساخت به اسم شاهد۱۳۶، لامصب اونقدر خاصِ که بخاطرش سفیر رژیم صهیونیستی میره تا اوکراین باهاش عکس یادگاری بگیره😁😁 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📷 حضور و فعالیت های رسانه ای مامور موساد در تجمع ایرانیان خارج از کشور! 🔺"امیلی شریدر" از کارمندان میز ایران در موساد در ماه های گذشته فعالیت های گسترده ی برای اغتشاشات در ایران انجام می دهد. 🔺چرا باید یک صهیونیسم ضد ایرانی و اسلامی دایه مهربان تر از مادر برای زنان ایران باشد؟! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسافران ترکیه دقت کنید! 🔺اگر از سر "مار" خوشتان نمی آید با خطوط هواپیمایی ترکیه مسافرت نکنید 🔺پیدا شدن سر "مار" در غذای مسافری در ترکیه لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سربازان رژیم صهیونسیتی با سگ های ارتش، کودکان فلسطینی را به وحشت می اندازند 🔺می توانید صدای سربازان اشغالگر را بشنوید که بر سر سگ فریاد می زنند: گازش بگیر، گازش بگیر! سپس از پسر فلسطینی می پرسند: "حالا ترسو کیست؟" لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
49.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 ایران رسما داشتن ناو هواپیمابر را تایید کرد / برد موشک های قایقهای ایران به بالای 180 کیلومتر رسید 🔹 نیروی دریایی ایران در روزهای گذشته اخباری در خصوص قایق های تندروی خود منتشر کرده است. قایق هایی که حالا از لب سواحل ایران میتوانند هر هدفی در آن سوی خلیج فارس را تهدید کنند. این کشور همچنین نکاتی را درباره ناو هواپیمابر خود و ماموریت های فراسرزمینی آن گفته است... ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸