فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۴ اسفندماه ۱۴۰۱
💫 #رهبر_معظم_انقلاب: روحیه ی انقلابی و دینی مردم، یکی از عناصر اصلی حفظ امنیت کشور است و باید حفظ شود.
🗓 ۱۳۹۵/۰۶/۰۳
#تقویم۱۴۰۱ | #انقلاب | #امنیت
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
((متن سرود فرمانده سلام ۲))
جانا جانا مهدی زهرا
یا مولانا مهدی زهرا
متی ترانا مهدی زهرا
جانا جانا جانا جانا…
دلخوشی دنیای من
میدونی که چقد دوست دارم
ای آقای من …
غصه ها بی معنی میشه …
یعنی میای میبینمت یعنی میشه؟
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
منتظرت بودم منتظرت هستم
آقای مهربون دستاتو بزار تو دستم
یک ساله که با تو یه عهدی هستم
پای تموم قول و قرارام هستم
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
من سربازتم… دیدی دنیارو برات به هم زدم
من سربازتم… مثل شیخ احمد کافی فقط از تو دم زدم
من سربازتم … مثل میرزا کوچک با نهضتت علم زدم
من سربازتم … یه نگام بکن از اون نگاهی که به حاج قاسم کردی
من سربازتم … انقده برات دعا کردم و میکنم که زود برگردی
من سربازتم … من سربازتم
کلنا فداک یا فرمانده جانم فرمانده جانم مهدی
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
قول میدم برات یار باشم قول میدم یه عمار باشم
قول میدم مثل آرمان علی وردی من پای کار باشم
قول میدم مثل حاج قاسم یه جان فدا بشم
قول میدم مثل سربازای گمنام توی دل تو جا بشم
مثل حاج همت منم محبوب خدا بشم
میخوام همه تلاشمو بکنم دنیا صاحب الزمانی بشه
اینقده اسمتو صدا میزنم تا اسمت یه روز جهانی بشه
سلام فرمانده ...
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http:/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مسمومیت به روایت دانشآموزان و والدین آنها
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️ آتش زدن زنده زنده مردم در اتوبوس ها توسط گروه تروریستی منافقین
🔹 در ساعت۱۹:۳۰روز۱۵شهریور ماه سال۱۳۶۱هم بار دیگر در اقدامی تروریستی، گروهک منافقین با انفجار بمب در خیابان خیام تهران دهها تن از مردم عادی را به شهادت رساند. در جریان این انفجار، یک اتوبوس دو طبقه که در حال حرکت و مملو از جمعیت بود در آتش سوخت و تمام مسافران آن شهید و مجروح شدند.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آژیر قرمز
🔹 تجهیز سعودیها برای یک جنگ بزرگ و بی سابقه علیه ایران
🔹 چرا این هشدار جدی گرفته نمیشود؟!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هم خودشان خاکی بودند
هم لباس هایشان ..!
کافی بود باران ببارد
تا عطرشان در سنگرها بپیچد
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
#شهید_مسعود_آقابابایی♥
❤️🌸🇮🇷
اللّهم عجّل لولیک الفرج:
فرهادنیا حاج جواد:
📛 هجمه های بی امان به دولت مردمی 📛
اغتشاشات وفتنه هاوهجمه های شش ماهه اخیر بیانگر این حقیقت است که دولت آقای رئیسی را ناکارآمد نشان داده تا ازبدنه جامعه جدا نمایند .
🔺شواهد اینگونه نشان میدهد همانگونه که به بهانه مرگ فرضی یک دختراهل سنت روسری از سر زنان کشیدند حالا نیز به بهانه اقتصادی بدنبال فتنه ساقط کردن دولت میباشند. ازسوئی تآئیدات حضرت آقا درخصوص دولت انقلابی ؛ خشم منافقین داخلی و عوامل خارجی را برانگیخته وبرای همین است که افزایش دلاررا بعنوان اولین ومهمترین دغدغه ذهنی مردم جاانداخته اند وبعبارتی شکست عدم پیوستن ایران به اف ای تی اف را دارند با بزرگ کردن افزایش دلار جبران میکنند.
درحالیکه طی ۱۸ ماه گذشته اقدامات بسیار خوبی توسط این دولت صورت گرفته اما بدلیل خرابیهای سالهای گذشته هنوزبرای مردم ملموس وقابل حس نمیباشد وبرای همین است که مردم بی تابی میکنند .
🔺مطلب مهم دیگر اینکه : افرادی که ضدانقلاب ومعاند وحتی مخالف این دولت هستند تکلیفشان روشن وبحثی نیست اما آنچه که مهم است جداسازی نیروهای انقلاب ورویگردانی کسانی است که به آقای رئیسی رآی داده اند .
🔺وبعبارتی میخواهند نیروهای انقلابی را تقلیل داده ویا متفرق سازند ویا بدست همینها دولت را ساقط کنند. ویکی از شعارهای امروز انها دربین نیروهای خودی همین است که رییسی خراب کرده وصدرحمت به دولت روحانی ⁉️
🔺البته اینجانب نیزمثل دیگران؛ نسبت به بعضی مدیران وعملکرد دولت آقای رئیسی انتقاداتی دارم اما دولت سیزدهم درحال یک جنگ تمام عیار اقتصادی و سیاسی بادشمن خارجی واسیر فتنه های داخلی است
🍃🌸🕊
صداقت دولت جناب رئیسی⬇️
۱) کرونا را که قول داده بود جمع کرد
۲) اقتصاد را به برجام گره نزد
۳) به مردم صدها توهین نکرد
۴) هر جا مردم گرفتار بودند حاضر شد هم خودش، هم وزرا و هم استاندارها
۵) در کاخ زندگی نکرد
۶) پول بیپشتوانه چاپ نکرد
۷) یارانهها را ۹ برابر کرد
۸) کارخانهها و شرکتها را فعال کرد
۹) انرژی هسته ای را به حدی رساند که قابلیت تولید بمب اتم را داریم
۱۰) به رهبری توهین نکرد
۱۱) پرداخت وام درمان ناباروری
۱۲) بودجهی مناطق محروم را چند برابر کرد
۱۳) از قاچاق هزاران تن آرد، روغن یارانهای جلوگیری کرد
۱۴) انبارهای کالاهای متروکه را ساماندهی و درآمد دههزار میلیارد تومانی حاصل کرد که قبلا فقط ۲۰۰ میلیارد تومان بود
۱۵) صنعت فضایی را فعال کرد و ماهوارهها یکی پس از دیگری به فضا پرتاب میشوند
۱۶) ایران را عضو شانگهای کرد
۱۷) کرویدر شمال جنوب را فعال کرد در آمد حاصل از آن در آینده به اندازهی فروش نفت خواهد بود
۱۸) فروش نفت با قیمت بالای صد دلار را به حد مطلوب رساند
۱۹) ۴۰ میلیارد دلار فقط از روسیه سرمایهی خارجی جذب کرد
۲۰) پترو پالایشگاهها را فعال کرد تا از خامفروشی جلوگیری شود
۲۱) کشت فرا سرزمینی را در روسیه، ونزوئلا و... فعال کرد
۲۲) صادرات خدمات فنی مهندسی را به ۸ میلیارد دلار رساند
۲۳) ساخت هواپیمای مسافری را با مشارکت چین و روسیه آغاز کرد
۲۴) فروش کشتیهای اقیانوسپیما را آغاز کرد فعلا دو فروند به ونزوئلا فروخته شد
۲۵) کف حقوق بازنشستگان را ۵۰ درصد افزایش داد و بقیه را از این ماه ۳۸ درصد
۲۶) اغلب هفتهها سفر استانی داشت و به درددل مردم گوش کرد
۲۷) بسیاری از شوراها که ده سال تشکیل نشده بود با حضور خودش تشکیل داد
۲۸) ظرفیت پزشکی را ده درصد افزایش داد
۲۹) ابر بدهکارهای بانکی را افشا کرد
۳۰) تمام سواحل دریاها شمال و جنوب را آزادسازی کرد
۳۱) کنارههای رودخانهی کرج را آزاد کرد
۳۲) حق آبهی ایران از افغانستان را وصول کرد
۳۳) نرخ خرید گندم از کشاورزها را ۳ برابر کرد
۳۴) مشکل نهادههای دامی را حل کرد
۳۵)مشکل قطعی برق که پارسال پشت سر هم قطع میشد حل کرد
۳۶) سامانهی صدور بر خط صدور مجوزها را راهاندازی وامضاهای طلایی را حذف کرد
۳۷) یک و نیم میلیون مسکن را در مراحل مختلف ساخت دنبال کرد
۳۸) وام ازدواج به زوجین داد
۳۹) وام ودیعهی اجارهی مسکن داد
۴۰) وام میلیاردی به شرکتهای دانشبنیان داد
۴۱) استخدام و جذب کلی نیرو برای خرید خدمات
۴۲)پرداخت وام فرزندآوری
۴۳)پروژه ی رتبه بندی معلمان را به جریان انداخت.
۴۴) ازهمه مهمتر جلوی دزدی عده ای گرفته شده که جیغشان در آمده
🔹 حالا فهمیدید دشمنان چرا اینهمه تلاش می کنند تا جلوی پیشرفت کشور را بگیرند.
باید این سید بزرگوار را تنها نگذاریم
🔹 نمیخواهیم بگوییم مشکلی نیست چرا هست زمان حکومت امیر المومنین هم کاستی بود، اما نباید همیشه نیمه خالی لیوان رو دید.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹داستان شیعه شدن
مامور سنی مذهب با
گذشت رهبر معظم انقلاب
#انقلاب_اسلامی
#ولایت_مطلقه_فقیه
#نایب_برحق_امام_زمان
#مقتدر_مظلوم
#پیشنهاد_دانلود 👌👌👌👌👌
👆👆👆👆👆👆🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_چهاردهم
دوباره فریاد زدم:
_سهیل داداشی کجایی.بیا ابجی اومده بمیرم برات کجایی اخه.دلم برات پرمیکشه داداشی.بیا ,سهیل بیا لپ تاپم ,واسه تو.فقط بیا قربونت بشم
مثل دیوانه ها تو خانه میچرخیدم و با گریه وسایل را میشکستم و میگفتم:
_چطور دلتون اومد منو تنها بزارید هااان؟مگه من بچه اتون نبودم .مامان تو بازم سهیل رو بیشتر دوست داشتی .من بدون شما میمیرم ,برگردید ,خواهش میکنم
انقدر اشک ریختم که چشمه اشکم خشکید ,با خستگی و داغ تازه شده ,به سمت اتاق مامان و بابا رفتم .
در اتاق را باز کردم ,بوی عطر تنشان انگار هنوز توی اتاق بود.روی تخت دراز کشیدم و بالشت مامان را به ببینی چسباندم و با تمام وجود بو کشیدمدانگار الان تو بغل مامان بودم.نمیدانم تا کی اشک ریختم وکی به خواب افتادم.
دوروز از برگشتم به خانه گذشته بود .دو روز قبل را در اتاق پدرو مادرم و گاهی اتاق سهیل گذرانده بودم.همه ی ان دو روز را یا با خدا راز و نیاز میکردم و برای آرامش دلم قران میخواندم و یا با پدرو مادرم دردو دل میکردم.
بعد از دوروز و آرام شدن نسبی روح و روانم تصمیم گرفتم به خانه و زندگی شخصی ام سر و سامانی بدهم.
اول از همه یک لیست از وسایل و مواد غذایی که لازم داشتم گرفتم,بعد شماره کبری خانم ,خدمتکاری که هفته ای یکبار به خانه ما می آمد را از دفتر تلفنم برداشتم و با او تماس گرفتم.
کبری خانم بعد از شنیدن صدایم کلی اشک ریخت و تسلیت گفت.
لیست خرید را برایش خواندم و از او خواستم سر راه برایم خرید کند و به کمکم بیاید.
به آشپزخانه رفتم و برای خودم چای دم کردمو با یاد خانواده ام که همیشه کنارهم چای مینوشیدیم ,اشک ریختم و چایی ام را نوشیدم.
یک ساعت بعد کبری خانم رسید .
کبری خانم یک زن مسن تپل و سفید بانمک بودکه همیشه وقتی به خانه ما می آمد از دستم حرص میخورد و من با خوشحالی سربهذسرش میگذاشتم و میگفتم:
_کبری جون به مش حسین بگو به جای من یه گاز کوچولو از لپات بگیره .فکرکنم خیلی باحال باشه
او هم در حالی که به گونه اش میزد می گفت:
_خاک به سرم خانم جان این چه حرفیه میزنید.دختر باید یکم سنگین و رنگین باشه .می مونی رو دست آقای دکتر ,باید ترشی بندازمت.یکی اگه تو رو تو خونه ببینه پا پس میکشه مگه شانست بخونه تو رو فقط تو کوچه خیابون ببینه که مثل یه دسته گل و خانم وار هستی.
منم میرفتم گونه اشو میبوسیدم و میگفتم:
_غصه نخور کبری جون قول میدم نزارم این ذات شیطونمو ببینن.نمیبینی پاشنه در رو از جا کندن از بس خواستگاری اومدن.نترس رو دست دکترتون نمی مونم.
طفلک کبری خانم هیچ وقت حریف زبون من نمیشد و اخرش به مامان پناه میبرد و همیشه به مامان میگفت:مادر این دخترت اخرش منو دق میده
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_پانزدهم
کبری خانم بعد از اینکه مرا بوسه باران کرد و اشک ریخت با کمک من به جان خانه افتاد و شروع به تمیزکاری کرد.
نهار را از بیرون سفارش دادم
و کبری خانم کلی حرص خورد بابت این کارم زیرا معتقد بود باید اجازه میدادم آشپزی کند.
من به خوبی میدانستم که او دیگر توانسرپا ایستادن ندارد.
برای همین به غرغر هایش توجه نکردم و به زور او را روی مبل نشاندم و خواستم کمی استراحت کند تا نیرو داشته باشد که بعد نهار بقیه قسمت های خانه را تمیز کنیم.
بعد از خوردن نهار و خواندن نماز با چادر مادر و سجاده همیشه معطر پدر و با دلی افسرده از بازی روزگار ,با کبری خانم تمام خانه را تمیز کردیم.
برای شام کبری خانم مشغول درست کردن کتلت شد.
من هم بی حوصله شبکه های تلویزیون را بالاپایین میکردم که یادم آمد با مانی تماس نگرفتم
مطمئن بودم تا حالا کلی نگرانم شده .
گوشی تلفن را برداشتم و شماره مانی را گرفتم.به بوق دوم نرسیده تماس برقرار شد و گفت:
_مگه دستم بهت نرسه ثمین .معلوم هست کدوم گوری هستی ؟مگه قرارنبود رسیدی ایران بهم زنگ بزنی هان؟
_علیک سلام.منم خوبم شکر شما خوبی؟
_اگه خوب نبودی که اینقدر منو نگران نمیکردی خیر ندیده؟چرا زنگ نزدی؟
_مانی تو این اصطلاحات رو از کجا میاری اخه یکی ندونه فکرمیکنه تو تموم عمرت رو ایران ور دل یه پیرزن بزرگ شدی.ببخشید زنگ نزدم .اینبار عفو بفرما جون ثمین
_بیشتر از این با اصطلاحات خاصم سورپرایزت نمیکنم.میدونی چقدر دلم برات تنگ شده ورپریده من.نالت خوبه؟
_خوب که چه عرض کنم .الان تو یه حالیم که نمیدونم خوب و بد چیه.همه خاطراتم تو این خونه هرلحظه جلو چشممه.همش میبینم که مامان تو حیاط نشسته و برای بابا کتاب شعر میخونه .بابا داره با عشق نگاش میکنه.سهیل رو میبینم که با تبلتش مشعول بازیه و همش به من میگه بیا بازی.تا میرم سمتشون ,من می مونم و یه خونه خالی و یه عالمه حسرت,من می مونم و ....
گریه نذاشت بیشتر ادامه بدم.صدای مانی میومد که میگفت:
_ثمین.گریه نکن جون مانی همین جوری خیلی نگرانتم .تو رو خدا گریه نکن
.بی طاقت ترم نکن.واسه عید پیشتم خواهری
_کاش تو و خاله و عمو پیشم بودید .تنهایی خیلی سخته .خانواده نداشتن خیلی سخته
_میایم عزیزم .باباشون کارهاشون جور نشه من حتما میام .چندتا پرونده وکالت دارم که چیزی نمونده تا بسته بشه.بعدش کلا میام ایران پیش ابجی خانم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_شانزدهم
با نگرانی و اضطراب پرسیدم:
_از رامین چه خبر؟
_هیچی در به در دنبالته.
دیروز دیدمش میگفت خان بابات مجبورش کرده که اگه نصف ارثش رو میخواد باید غیابی طلاقت بده.
_نصف ارثش؟
_اره نصفش .اونم بخاطر اینکه طلاقت بده وگرنه همون رو هم نمیخواسته بده.
_رامین قبول کرده؟
_چاره ای نداره.
بدجور دور از جون گاو ,تو گل گیر کرده.
چندوقت پیش قمار کرده همه دار و ندارش رو به باد داده.
الان مجبوره اون ارث رو بگیره تا بتونه بدهیاشو بده
_زندگیم بخاطر یه آدم بی لیاقت تباه شد حالا چرا دنبال من میگرده؟
_نگران نباش خدا تقاصشو گرفته.
دنبالت میگرده تا تلافی کنه ولی اصلا غصه نخور وقتی من بیام اونجا نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره .
یه بلایی به سرش بیارم اون سرش ناپیدا .
فعلا منتظرم برگردم ایران تا بعد.پدرشو درمیارم تو نگران هیچی نباش.
_منتظر اومدنتم داداش.
_میام فقط زحمت بکش یه عروس خوب واسه ننم پیدا کن شاید تو بتونی واسم آستین بالا بزنی
_الهی فدات شم تو بیا.من خودم واسه خاله یه عروس تو دل برو و ناز پیدا میکنم.
_ای به چشم. انرژی مضاعف گرفتم جون تو.از فردا بار و بندیل میبندم و کارامو راست و ریست میکنم تا شب عید اونجا باشم.
_به پا از هول حلیم نیفتی تو دیگ.چه هول هم هست؟
_تو نگران نباش .پاشو پاشو برو دنبال یه دختر خوب ,منم برم پی زندگیم.
_چشم تو جون به خواه کیه که بده
_چشمت روشن به جمالم خواهر
هردو خندیدیم و بعد خداحافظی کردیم.
بخاطر وجود مانی تو زندگیم که یک نعمت بزرگ بود دو رکعت نماز شکر خوندم.
کبری خانم برای شام صدایم کرد و من با انرژی که از حرفهای مانی گرفته بودم به آشپزخانه رفتم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_هفدهم
_باباااااا.تو رو خدا نرو.باباااا
_باورم نمیشه دخترم بهم اعتماد نکرده.من پدرت بودم ثمین.تو منو چطوری شناختی که باور کردی
-بابا من حالم بود.عقلم رو از دست داده بودم بابا ببخش منو
_تا حالا دیدی من خطا برم.عشق منو به مادرت دیدی و باور کردی.
_بابا غلط کردم باباااااا هوای این خونه بدون شما خیلییی دلگیره.بابا برگردید قول میدم جبران کنم
_من دیگه باید برم .مواظب خودت باش ثمینم.
_بااااابااااااا تنهاااااام نزار بابااااااا
_دوست دارم دخترم دوست دارم
با صدای اذان وحشت زده از خواب بیدارشدم.
عرق سردی روی پیشانی ام نشسته بود.
خوابی که تلنگری شد برای اینکه به فکر اثبات بی گناهی پدرم باشم.
میدانم اگر زنده بود و میفهمید خیلی از من ناامید میشد چون همیشه معتقد بود یا مومن باید باهوش باشه.
.من با تصمیمات عجولانه و بدون فکرم زندگی همه خانواده را نابود کردم.
توی آن لحظه فقط خدا میتوانست آرامم کند.
وضو گرفتم و سجاده پدر را پهن کردم ,مثل همیشه بودی عطر محمدی میداد.
چادر نماز مادر را طبق عادت همیشگی پوشیدم و به نماز ایستادم.
بعد از نماز از خدا خواستم تا کمکم کند تا بتوانم بی گناهی پدرم را ثابت کنم.
بعد ازنماز به حیاط رفتم و کمی قدم زدم و فکرکردم .
تنها راه پیدا کردن خانم دکتر عمو احمد بود ولی من دلم نمیخواست با این حال و اوضاع با انها رو به رو شوم,باید یه فکر دیگه میکردم.
ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد تنها راه پیدا کردنش این بود که به سازمان نظام پزشکی مراجعه کنم.
میان خوشحالی کردن از کشف راه جدید یکباره یادم امد که من حتی اسم او را هم نمیدانم.
مجبور بودم با خان بابا تماس بگیرم .
خوشحال از پیداکردن راه حل بی گناهی پدرم به داخل ساختمان رفتم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_هجدهم
کبری خانم مشغول آماده کردن صبحانه بود.
به سمتش رفتم و گونه تپلش را بوسیدم و گفتم:
_سلام صبح بخیر کبری جونم
کبری خانم با مهربانی نگاهی به من کرد و گفت:
_سلام به روی ماهت عزیزم .صبح تو هم بخیر دخترم.برم یه ایپند دود کنم .دخترم امروز انقدر خوشحال و سرحاله چشم نخوره.
بلند خندیدم و گفتم:
_کبری جون کی میخواد من تحفه رو چشم بزنه اخه
کبری خانم در حالی که اسپند دود میکرد,گفت:
_ماشاءالله امروز انقدر روحیت خوبه میترسم خودم چشمت بزنم.
همانطور که زیر لب ذکر میگفت و صلوات میفرستاد,اسپنددودکن را روی سرم می چرخاند.
بعد از صرف صبحانه که همراه بود با حرص خوردن های کبری خانم و خندیدن های من,به اتاقم رفتم تا با خان بابا تماس بگیرم.
نگاهی به ساعت انداختم .هنوز ساعت 8 صبح بود با توجه به اختلاف ساعت ایران با ایتالیا قطعا خان بابا الان خواب بودچرا که انجا هنوز ساعت 6 هم نشده و خان بابا هم طب
ق معمول راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار میشود.پس باید تا دوساعت دیگر صبرکنم تا بتوانم سوالم را بپرسم.
خودم را با مرتب کردن کتابهایم مشعول کردم تا اینکه زمانش فرا رسید .از اینکه تماس بگیرم و رامین گوشی را بردارد دلهره داشتم با این حال دل را به دریا زدم و تماس گرفتم.
بعد از خوردن چندبوق خاله تلفن را جواب داد.
هرچند علاقه ای به صحبت کردن با خاله نداشتم ,به سردی گفتم:
_سلام.ثمینم
_سلام عزیزم خوبی؟کجا گذاشتی رفتی بی خبر؟ نگفتی اون رامین بدبخت نگرانت میشه.تموم اون شهررو دنبالت گشته.الان چیکار میکنی؟
_باورم نمیشه انقدر ساده باشیدکه باورتون بشه پسرتون حتی یک ذره هم نگرلن من شده باشه و یا حتی یک قدم واسه پیدا کردن من برداشته باشه.اون پسر بی غیرت شما میخواست پاکی من رو با خواهر دوستش عوض کنه.
اون وقت شما واسه من از نگرانی شازده اتون میگید.خاله بهتره ادامه ندید برای شنیدن چنین حرفهای خنده داری مزاحمتون نشدم.با خان بابا کاردارم لطفا گوشی رو بدید به خان بابا
_ثمین پشت پا زدی به بختت..من بگو کلی نگرانت شده بودم .گوشی رو نگهدار تا صداشون کنم.
در دل به حرفهای خاله خندیدم.
خاله ای که در حق خواهرزاده اش جفا کرده بود و بخاطر پسرش زندگی خواهرزاده اش را نابود کرده بود و حال ادعا میکرد که نگرانم شده است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_نوزدهم
چند دقیقه بعد صدای خان بابا با همان صلابت همیشگیش به گوش رسید:
_الو ثمین
_سلام خان بابا
_سلام خوبی؟
_ممنونم خوبم.عزیزجون خوبه؟
_اونم خوبه .فقط نگران توئه
_بهش بگید نگران نباشه من حالم خوبه.حداقل اینجا حالم خیلی بهتره
_ثمین برگرد با هم میریم یه خونه دیگه می گیریم و زندگی میکنیم.
گذشته ها رو فراموش کن.
_خان بابا وقتی که باید به فکرم میبودید با خودخواهیتون زندگیم رو تباه کردید.
الان دیگه هیچی مثل سابق نمیشه و من نمیتونم گذشته ای رو فراموش کنم که بدترین خاطرات زندگیم رو رقم زده.
با فراموش کردن گذشته پدر و مادرم و سهیل برنمیگردن خان بابا.
امروز زنگ زدم تا اسم اون دکتر بهداری که گفتید با پدرم در ارتباط بوده رو بپرسم.
میخوام بهتون ثابت کنم که در تمام این سالها به ناحق در حق پدرم ظلم کردید و بهش تهمت زدید
_ثمین لبجبازی نکن برگرد اینجا.
لازم نیست گذشته رو نبش قبر کنی و دنبال اون زن بگردی
دیگه کنترل صدام دست خودم نبود فریاد زدم:
_اون گذشته کذایی آینده ی منو تباه کرده.
من اون گذشته رو زیر و رو میکنم تا بیگناهی پدرم رو ثابت کنم.
یا اسم اون خانم رو میگید و یا دیگه برای همیشه فراموشتون میکنم.
من هرجوری شده بی گناهی پدرم رو ثابت میکنم,مطمئن باشید .
حالا شماچه کمکم کنید و چه نکنید.
من نمیخوام شرمنده پدرم باشم که پاکیش رو باور نکردم.
_اسمش شهره صفدری بود اگه دوست داری برو دنبالش بگرد ولی فکرنکنم بتونی پیداش کنی.
_ممنون بابت اسم .
من هرجور شده پیداش میکنم و بهتون ثابت میکنم که پدرم بی گناه بوده,اون حرفها فقط تهمت بوده.
به عزیزجون سلام برسونید.خدانگهدار
تماس را قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم .هم خوشحال بودم بخاطر فهمیدن اسم دکتر و هم ناراحت بودم بخاطر یادآوری خاطراتی که در ایتالیا گذرانده بودم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت ۱۲۰و۱۲۱
همانطور که به سمت انتهای خیابان میرفتیم.گفتم:
_راستی از خاله جون و پریا چه خبر ؟حالشون خوبه
عمو لبخند تلخی زد و گفت:
_خداروشکر اونا هم خوبن
میدانم عمو از اینکه در مورد حال پویا را جویا نشدم کمی گرفته شد ولی دست خودم نبود هنوز با یادآوری آن روزها و ظلمی که در حق پویا کردم,اشکم جاری میشد.
لبخندی زدم و گفتم:
_خداروشکر
به در گافی شاپ اشاره کردم و گفتم:
_بفرمایید عموجون
با عمو وارد کافی شاپ شدیم و دنج ترین قسمت را انتخاب کردیم برای نشستن.
بعد از سفارش دو فنجان قهوه و کیک ,عمو نگاهی به من کرد و گفت:
_منتظرم تعریف کن
_خب راستش اون خانم همون سالی که مامان و بابا باهم ازدواج کردن,پزشک بهداری بوده یعنی همکار بابا بوده
_خدابیامرزدشون.روحشون شاد.حالا چرا دنبال اونی
در حالی که یه قطره اشکم چکید روی گونه ام گفتم:
_نمیدونم چطوری بگم
_راحت باش بابا جان بگو بزار کمکت کنم.
_همون سالها به گوش خان بابام رسوندن که پدرم....
_عماد چی؟
_که پدرم با اون زن ارتباط داشته
صدای بلند خنده عمو همه نگاه ها را به سمت ما برگرداند.
عمو تن صدایش را پایین آورد و گفت:
_کی چنین چرت و پرتی رو گفته؟حق بده بزنم زیر خنده.اخه هیچکی هم نه عماد؟عماد تو زندگیش از برگ و گل پاک تر بود.
_منم میخوام این رک ثابت کنم به خان بابا
_این چه کاریه اخه باباجون.بزار هرجور دوست داره فکرکنه.تو که باید عماد خدابیامرز رو بهتر از من بشناسی دخترم
در حالی که اشک میریختم گفتم:
_ولی من احمق شک کردم.
به پاکی بابای مهربونم شک کردم.
بخاطر حرف خان بابا به خودم ب
ه خانواده ام و حتی به شما ظلم کردم و از همه بیشتر به آقا پویا ظلم کردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_بیست_دوم
با یاد آوری پویا اشکهایم بیشتر شدت گرفت.
عمو که انگار از حرفهایم سر در نمی آورد گفت:
_چی میگی ثمین .این حرفها یعنی چی؟نکنه بهم زدن نامزدی هم بخاطر این بوده
در حالی که اشک میریختم گفتم:
_خان بابا تهدید کرد اگه با رامین ازدواج نکنم به مامانم میگه که بابا چیکار کرده.
من احمق شک کردم ,ترسیدم که نکنه راست باشه و مامان با شنیدنش دق کنه.ترسیدم از دستش بدم.بخاطر خانواده ام قبول کردم .
حالا پشیمونم و باید ایت تهمت رو پاک کنم.
در تموم سالهایی که پدرم با مادرم ازدواج کرده بود خان بابا مثل یک خیانتکار باهاش برخورد کرده بود.
میدونم الان دردی رو دوا نمیکنه ولی میخوام ثابت کنم که همش پاپوش بوده.
میخوام به خان بابا ثابت کنم همه این سالهادر حق پدرم ظلم کرده,در حق منی که نوه اش بودم ظلم کرد ,باعث بدبختی من شد.بخاطر خودخواهیش منو مجبور به ازدواج با مردی کرد که اونقدر بی عیرت بود که زنش رو دوستش تعارف کنه.من رو مجبور به ازدواج با مردی کرد که فقط منو بخاطر اون ارثیه کوفتی میخواست.
صدای گریه ام اوج گرفت.عمو احمد روی صندلی کنارم نشست و من را به آعوش کشید .
و گفت:
_گریه نکن عزیزم.من کمکت میکنم تا اون زن رو پیداکنی فقط چندتا سوال میپرسم جوابمو بده.باشه بابا جان
اشکهایم را پاک کردم و در حالی که سرم را از خجالت به زیر انداخته بودم گفتم:
_چشم عمو جانِ
-رامین الان کجلست؟اونم اومده باهات یا نه؟
_من از دستش فرارکردم و برگشتم ایران .اونم به اجبار خان بابا عیابی طلاقم داد و به ارثیه اش رسید.
_یعنی الان تنها تو اون خونه زندگی میکنی؟
_نه کبری خانم خدمتکارمون حالا اومده و پیش من زندگی میکنه.تنها نیستم.چندوقت دیگه هم مانی میاد ایران
_مانی؟مانی کیه؟
_ایتالیا که بودم دنبال راه فرار بودم واسه همین رفتم سراغ دوست قدیمی بابا.مانی پسر دوست باباس.راستش یه جورایی داداشمه.مامان مانی یه مدت به من شیر داده واسه همین داداشم میشه
_خداحفظش کنه
_ممنونم اگه مانی نبود نمیدونم اون رامین بی غیرت چه بلایی به سرم میاورد
_خدا خودش هوای بنده هاش رو داره وقتی ناامید میشیم یکی رو میفرسته تا بهمون یادآوری کنه خدا حواسش بهمون هست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_صد_بیست_سوم
در حالی که لبخند میزدم گفتم:
_بله حق با شماست پیداکردن یه برادر که از قضا خیلی غیرتیه بااینکه اون سمت بزذگ شده بهترین کمکی بود که خدا بهم کرد و من تا ابد مدیون مهربانی خدام.
_ثمین جان پاشو بریم خونه ما.دیگه وقت نهار شده و الانه که خاله ات زنگ بزنه و دعوام کنه .خودت که میدونی مت چقدر مظلومم
با این حرف عمو هردو زدیم زیر خنده.
به عمو گفتم:
_ممنونم عمو ولی لطفا اجازه بدید تا وقتی بی گناهی بابا رو ثابت نکردم مزاحمتون نشم.الان اونقدر اوضاع زندگیم داغونه که نمیتونم با کسی رو به رو بشم .
_اما...
_خواهش میکنم عمو .قول میدم حالم که خوب شد حتما بیام دیدنتون
_باشه عزیزم هرطور راحتی .پس واسه پیداکردن اون دکتر هم نگران نباش قول میدم تا شب آدرسش رو واست پیدا کنم.
_خیلی ممنونم.لطف بزرگی در حق میکنید.شرمندتونم
_دشمنت شرمنده باباجان .تو با پریا فرقی واسم نداری .هرکاری کنم وظیفمه در حق دختر گلم.
_خیلی خیلی ممنونم
با عمو خداحافظی کردم و به سمت خونه به راه افتادم .
بعد از رسیدن به خانه همه چیز را برای کبری خانم توضیح دادم.با اینکه بعد از مرور خاطرات با عمو دیگر اشتهایی به غذا نداشتم ولی به اصرار کبری خانم کمی غذا خوردم و بعد به اتاقم رفتم و منتظر خبر عمو شدم .
نمیدانم کی از خستگی خوابم برده بود با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم,هوا تاریک شده بود.
آباژور کنار تخت را روشن کردم و گوشی را برداشتم.شماره ناشناس روی گوشی خودنمایی میکرد .
تماس را برقرار کردم:
_الو بفرمایید
_سلام خانم رادمنش خوب هستید؟من از طرف دکتر مولایی تماس میگیرم
_سلام.ممنونم شما خوب هستید؟بفرمایید درخدمتم؟
_متشکرم.عرض از مزاحمت ,من آدرس خانم دکتر صفدری رو پیدا کردم
_واقعا؟کجاست مطبشون؟
_مطب که ندارن ولی تونستم آدرسشون رو بدست بیارم ..لطفا یادداشت کنید
_بله چند لحظه لطفا
با عجله از توی کیفم دفترچه یادداشت و خودکارم را برداشتم و گفتم:
_بفرمایید
_گیلان.شهرستان رودبار .روستای کوکنه
_خیلی ممنونم لطف کردید
_خواهش میکنم انجام وظیفه بود خدانگهدار
_لطف کردید.خدانگهدار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸