فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوستان برای عبرت گرفتن از تاریخ و فراموش نکردن جریان سازیها این کلیپ را گوش کنید!
♦️ ساخت بزرگترین بیمارستان غرب آسیا در اوج تحریم
🔹 اگه بری هر جای دنیا بگی در اوج تحریم ها، بزرگترین بیمارستان غرب آسیا ساخته شده تا به درد مردمش بهتر رسیدگی کنه، قطعا فکر میکنن اونا تحریمن نه ما !
➖➖➖➖
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سردار حسین سلامی، فرمانده کل سپاه در مراسم بهرهبرداری از ناو شهید مهدوی و صد فروند قایق تندرو موشک انداز:
🔹 هر گاه دشمن با شدت علیه انقلاب اقدام میکند مردم در مقابل دشمن شگفت انگیز و قویتر ظاهر میشوند سلام به گرمای آفتاب سردار سلامی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی در فضای مجازی منتشر شده است که نشان می دهد یک فرد ناشناس در مدرسه ای به نام دبیرستان دخترانه رضوان به پرچم مقدس کشورمان اهانت می شود.
مدرسه آنلاین- مستند به این فیلم فردی که به نظر نمی رسد دانش آموز باشد با پوشش کامل به طوری ناشناخته بماند احتمالاً از غفلت کادر مدیریتی مدرسه استفاده کرده و خود را به پرچم کشور رسانده و آن را به پایین پرتاب می کند.
جالب اینکه از قرار معلوم توسط افرادی که در پایین دیوار در حال فیلم برداری هستند، مورد حمایت قرار می گیرد.
گفتنی است در ایام اخیر دشمنان و ضد انقلاب در تلاش هستند با کشاندن التهابات و نا امنی به مدارس جامعه و به ویژه مدارس را مشتنج کرده و اهداف شوم خود را پیش ببرند.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لجنزار فساد و تباهی در غرب، مردم را هم به ستوه آورد
پدری با همسر و پسر ۱۱ ساله اش به مدرسه پسرش میرود و درمورد کتابی که او از کتابخانه مدرسه بخانه آورده است برای شکایت میرود.
خودتان ببینید!!!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود «سلام یا مهدی» در قلب کاراکاس در نمایشگاه دوستی ایران و ونزوئلا
🔹قرار است در حاشیه این نمایشگاه دست خط رهبر معظم انقلاب بر کتاب "سلول ۱۴ " رونمایی شود. این کتاب ترجمه اسپانیولی کتاب "خون دلی که لعل شد" است که برای اسپانیولی زبان ها به چاپ رسیده است
یکی به این آ شیخ بفهمونه غرب اینستاگرام و فیسبوک و توییتر رو درست نکرده که ما بریم داخلش امام زمان و امام حسین و اسلام رو به دنیا معرفی کنیم. سالهاست افرادی ساده لوح با همین خوش خیالی رفتند که در این سکوهای صهیونیستی برای اسلام کاری کنند ،اما رفتند که رفتند و خودشان در کثافات فکری غرب غرق شدند 😂😂
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسته خبری
🔺روز مرگبار در لسآنجلس؛ اصابت گلوله به سه افسر پلیس
🔹فرد مظنون که در حین چاقو کشی جوان ۱۷ ساله ای را کشته بود در هنگام حضور پلیس، سه تن ا افسران را به گلوله بست و متواری شد. حال هر سه پلیس وخیم گزارش شده است.
🆔@ashaganvalayat
📣 تشرف ۲ میلیون زائر به کربلا در نیمه شعبان
🔺همزمان با میلاد امام زمان (عج) در نیمه شعبان، بیش از ۲ میلیون زائر به کربلا و حرم امام حسین علیهالسلام مشرف شدند.
🆔@ashaganvalayat
.
📣 شهادت سه فلسطینی در جنین
🔺در دور جدید تجاوز صهیونیستها به کرانه باختری ، سه فلسطینی در تیراندازی نظامیان صهیونیست به خودروی آنها در شهرک جبع در جنوب جنین به شهادت رسیدند.
🔺منابع خبری گزارش دادند که هم اکنون درگیری مسلحانه شدیدی بین نیروهای مبارز فلسطینی و نیروهای اشغالگر در جنوب شهر جنین جریان دارد و صدای تیراندازی نیز از محل درگیری به گوش میرسد.
🔺سخنگوی جنبش مقاومت اسلامی حماس اعلام کرد که خون فلسطینیانی که در جنین ریخته شد آتشی برای شعله ورتر شدن مقاومت در کرانه باختری خواهد بود.
🆔@ashaganvalayat
📣 الحاق ناو اقیانوسپیمای شهید فدوی به ناوگان سپاه
🔺۹۵ شناور موشک انداز و ناو اقیانوس پیمای شهید فدوی به ناوگان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور سردار سلامی و سردار تنگسیری الحاق شد.
🔺برد موشکی این شناور ها بین ۱۰ تا ۱۸۰ کیلومتر است و بنا به گفته کارشناسان این اولین بار است که چنین شناور هایی با این ویژگی طراحی شده است.
🆔@ashaganvalayat
.
.🔴ادعای نتانیاهو: موشکهای ایران قادر به رسیدن به اروپا هستند
🔹نخستوزیر رژیم صهیونیستی با تکرار لفاظیها علیه جمهوری اسلامی ایران گفت که موشکهای ایران قادر به رسیدن به بسیاری از کشورها از جمله اروپا را دارد.
🆔@ashaganvalayat
.
🔴کشف یک میلیون و 380 هزار یورو از 2 اخلالگر ارزی در مهاباد
🔹رئیسکل دادگستری آذربایجانغربی: فردی در مهاباد اقدام به انجام معاملات غیر مجاز ارزی میکرد و با مشخصات هویتی افراد مختلف مبادرت به دریافت ارز مسافرتی کرده و ارزهای دریافتی را در بازار آزاد بفروش میرساند.
🔹با بررسی حسابهای متهم مشخص میگردد متهم با 438 شخص که ارز مسافرتی دریافت کرده و مراودات مالی داشته و بیش از 871 هزار یورو از صرافیها ارز مسافرتی دریافت کرده است.
🔹یکی دیگر از همدستان متهم نیز شناسایی که با بررسیهای انجام شده مشخص میگردد که او نیز با 254 شخص دیگر که ارز مسافرتی دریافت کرده و مراودات مالی داشته و بیش از 509 هزار یورو از صرافیها ارز مسافرتی دریافت کردهاند.
🆔@ashaganvalayat
🔴افتتاح تعدادی واحد مسکن مهر بعد از ۱۲ سال چشمانتظاری
🔹وزیر راه و شهرسازی در حاشیه افتتاح ۲۲۰۰ واحد مسکونی در شهر جدید هشتگرد:واحدهای مسکن مهر که امروز به بهره برداری رسید حدود ۱۰ تا ۱۲ سال طول کشیده است که در قالب طرح نهضت ملی مسکن آنها را تکمیل کنیم.
🔹در جریان طرح مسکن مهر مبالغی بین ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومان از ۱۰ تا ۱۲ سال قبل توسط متقاضیان پرداخت شده بود و ما تلاش کردیم آورده متقاضیان افزایش پیدا نکند.
🆔@ashaganvalayat
.🔴 سوءاستفاده مالی در «فولاد مبارکه» تایید شد
🔹رئیس سازمان بازرسی کل کشور:در وقوع سوءاستفاده در فولاد مبارکه شکی نیست، ریاست محترم قوه قضاییه شعبه ویژهای را برای رسیدگی به این پرونده اختصاص دادند و دادستان تهران ماموریت پیدا کرد که این موضوع را خارج از نوبت بررسی و رسیدگی کند و در حال حاضر در حال انجام کارشناسی هستند.
🔹قطعا در آینده نزدیک، دادسرای عمومی و انقلاب تهران میزان سوءاستفاده در این پرونده را اعلام خواهند کرد.
🆔@ashaganvalayat
⭕️ شهردار غاصب العاد
امروز به مناسبت جشن ایرانی کشون پوریم به توله اسقاطیلیا سیگار هدیه میداد، نفری یه نخ سیگار
🆔@ashaganvalayat
.
ادعای الجزیره به نقل از مقامات ایرانی
ایران از طریق یک کشور اروپایی پروندهای حاوی نقشه و تصاویر انبارهای سلاح هستهای و بیولوژیک و شیمیایی رژیم صهیونیستی را برای آنها فرستاده که بیشتر تصاویر، از روی زمین گرفته شده (توسط افراد نه ماهواره) و تهدید کرده در صورت حمله، هدف قرار میگیرند.
🆔@ashaganvalayat
.
♦️ الحاق ناو اقیانوسپیمای شهید فدوی به ناوگان سپاه
🔹 ۹۵ شناور موشک انداز و ناو اقیانوس پیمای شهید فدوی به ناوگان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور سردار سلامی و سردار تنگسیری الحاق شد.
🔹برد موشکی این شناور ها بین ۱۰ تا ۱۸۰ کیلومتر است و بنا به گفته کارشناسان این اولین بار است که چنین شناور هایی با این ویژگی طراحی شده است.
🆔@ashaganvalayat
.
♦️ ساخت بزرگترین بیمارستان غرب آسیا در اوج تحریم
🔹 اگه بری هر جای دنیا بگی در اوج تحریم ها، بزرگترین بیمارستان غرب آسیا ساخته شده تا به درد مردمش بهتر رسیدگی کنه، قطعا فکر میکنن اونا تحریمن نه ما !
🆔@ashaganvalayat
.
🎥 در آمریکا یک مجری به اتهام دروغگویی یک میلیارد دلار محکوم شد، در ایران چه!
«الکس جونز» نظریهپرداز «تئوری توطئه» و مجری معروف رادیو در آمریکا بهخاطر اظهارنظر ضد دولت آمریکا، در دادگاه به پرداخت ۹۶۵ میلیون دلار جریمه نقدی محکوم شد.
جونز ۱۰ سال پیش گفته بود تیراندازی در مدرسه ابتدایی سندی هوک هرگز رخ نداده و خانوادههای داغدار که در اخبار نشان داده شدند، بازیگرانی بودند که به عنوان بخشی از توطئه برای گرفتن سلاحهای مردم استخدام شده بودند.
حکایت اما در جمهوری اسلامی تا کنون طور دیگری بوده است. چهرههای سینمایی و ورزشی که در آتش فتنههای قبلی دمیدهاند، پس از اغتشاشات، آنتن زنده صدا و سیما در اختیارشان قرار میگرفت تا چهره کریه حمایت از آشوبگران را از روی خود پاک کنند.
اما این بار وضع متفاوت است، این بار سکوت نمیکنیم، این بار دعوت از حامیان اغتشاش، توهین به شهدایی است که برای امنیت کشور داده شد و این قابل تحمل نیست.
🆔@ashaganvalayat
.
♦️ پیام تهدید آمیز ایران به اسرائیل با ارسال تصاویر انبارهای سلاح اسرائیل
🔹ایران نقشه و تصاویر انبار سلاح های هسته ای و بیولوژیک و شیمیایی اسقاطیل رو که بصورت دستی توسط افراد نه ماهواره گرفته شده رو ، فرستاده براشون!
🔹همونه نتانیاهو از ترس رفته ایتالیا
🆔@ashaganvalayat
.♦️ الحاق ناو اقیانوسپیمای شهید فدوی به ناوگان سپاه
🔹 ۹۵ شناور موشک انداز و ناو اقیانوس پیمای شهید فدوی به ناوگان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور سردار سلامی و سردار تنگسیری الحاق شد.
🔹برد موشکی این شناور ها بین ۱۰ تا ۱۸۰ کیلومتر است و بنا به گفته کارشناسان این اولین بار است که چنین شناور هایی با این ویژگی طراحی شده است.
🆔@ashaganvalayat
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر یادواره سردار شهید بصیر و همرزمان شهیدش در عملیات های خیبر و بدر در شبکه خراسان رضوی
انشالله فردا ،جمعه ،مراسم ساعت ۶:۳۰ صبح در حسینیه بهشت رضا (ع) جنب قطعه شهدا برگذار میشود 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سبکبالان عاشق
✨رفتند و آرزوهـایشان را پشت درهای دنیـــــا خـاڪ ڪردند و براے عشـــــق آسـماڹ را در آغــوش ڪشیدند✨
👈دستمون به جایی بند نیست ولی دل درگرو شما داریم شاید نگاهی یا شفاعتی !
#شادی_روح_شهدا_صلوات . .🌷
#شب_جمعه🌙
🌹🌹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۴
حدود ساعت هشت صبح بود که بیدار شدم. برای خوردن صبحانه از اتاق بیرون رفتم ملوک مشغول کارهایش بود و من هم برای خودم چای میریختم که ملوک بدون مقدمه گفت :
- برای باطل کردن صیغه با بی بی صحبت کردم!
چای روی دستم ریخت و ناجور سوخت
- شما چه کار کردید؟
نباید از من می پرسیدید؟
- نه دخترم کاری که باید انجام شود هرچه زودتر بهتر ؛ شاید خواستگاری در راه باشد نمیشود که معطل بماند.
بدون خوردن صبحانه به اتاقم رفتم.
دستم می سوخت دلم بیشتر...
دم غروب بود. از سحر تا حالا هیچ خبری از آقاسید نداشتم کلافه بودم
نکند قرار باشد صیغه را باطل کنیم ؟
نکند بی بی بهش گفته فکر کرده حرف من هست؟
نمی توانستم خودم را سرگرم کنم ناچار لباس پوشیدم و راهی مسجد شدم.
داخل مسجد که آمدم نرگس و بی بی را دیدم مشتاق به طرفشان رفتم مثل همیشه بی بی گرم و صمیمی من را در آغوشش گرفت و احوال ملوک را پرسید.
بعد کنارش نماز را به جماعت خواندم.
صدای امام جماعت صدای سید جانم نبود!
بعد از نماز سریع پیش نرگس رفتم
- نرگس جان امام جماعت عوض شده؟
- امروز عمو نبود.
- کجا رفتند؟
- به استقبال بیماری...
تب داشت ؛ از دیشب تب کرده
نمی توانست بیاید فکر کنم سرما خورده!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۵
با اینکه ملوک تماس گرفته بود و گفته بود که امشب قرار هست محمود و خواهرش بیایند ؛ ولی اهمیتی نداشت.
الان تنها چیزی که اهمیت داشت حال سیدجانم بود.
بی بی همراه همسایه ها به دعا رفت ، من هم برای احوال پرسی همراه نرگس راهی خانه شدم.
دلم تاب نداشت تا حالش را بدانم.
به محض رسیدن به طرف اتاق آقاسید رفتم که صدای نرگس آمد
- زهراجان ؛ احتمالا اتاق را که بلد هستی؟
در ضمن یاالله ای هم بگو بنده ی خدا تب که دارد ؛ سکته دیگر نکند!
درِ آرامی زدم وقتی صدایی نیامد وارد اتاق شدم.
مظلوم روی تخت درازکشیده بود. نزدیکش شدم که عرق روی پیشانی و سرخی گونه هایش نشان از تبش می داد.
به آشپزخانه رفتم تا ظرف آبی با دستمال برای پایین آوردن تب ؛ از نرگس بگیرم.
نرگس هم مشغول درست کردن سوپ بود که به یکباره و جدی پرسید:
- می دانی چرا تب کرده؟
- نه چرا؟
دستمال مرطوبی به من داد و گفت:
هم دردی و هم درمان...
برو با این تبش را پایین بیاور تا سوپ را آماده کنم.
با دلخوری و پر از سوال نگاهش کردم که ادامه داد...
- دیشب بعد از رفتن شما عمو از مدینه گفت ؛ از غارحرا گفت با دلخوشی تعریف می کرد ولی همین که بی بی بهش گفت: - ملوک خانم خواسته تا صیغه را باطل کنیم.
مثل یخ آب شد ؛ بی صدا بلند شد و رفت ؛ الان هم حالش این است.
برای همین گفتم دردش شدی!
الانم هم برو چون فقط خودت می توانی درمانش باشی!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۶
به اتاق برگشتم...
کنار تختش نشستم
دستمال نم دار را روی پیشانی اش گذاشتم تکان کوچکی خورد ولی چشمانش را باز نکرد.
همان موقع ملوک تماس گرفت:
- سلام زهرا کجایی؟
زودبیا خانه مهمان داریم.
- سلام من خانه ی بی بی هستم فعلا نمی توانم بیایم!
- یعنی چی زهرا؟
دلیلی نیست خانه ی بی بی بمانی زود برگرد.
دلیل من روی تخت بود حال نداشت.
آرام و با احترام گفتم:
- ملوک خانم آقاسید حالشان خوب نیست من هستم پیش نرگس شما از طرف من از مهمان ها عذرخواهی کنید.
من برای دیدن این چشم ها تا خود صبح منتظر می مانم. امکان نداشت برگردم.
با اینکه ملوک خیلی تلاش کرد ولی قانع نشدم برای همین با دلخوری گوشی را قطع کرد.
نرگس در چهار چوب در بود.
کنارم آمد ؛ حال ناکوکم را که دید شروع کرد
- چه طوری درمان جان؟
بگو بدانم با این دل عاشق چه کار کردی؟
از کلمه ی عاشقی که به سیدجانم نسبت می داد لبخندی عمیق روی لبم نشست.
نرگس که شاهد این لبخند بود گفت:
- به به دل این عموی نگون بخت را با همین خنده ها بردی؟
نمی دانستی عموی من عاشق خنده های بامزه ات می شود؟
نمی دانستی دل عاشق تاب ندارد و معشوق نباشد تب میارد؟
نگاهم روی تخت افتاد چه شوقی داشت معشوق کسی باشم که عاشقانه ستایشم می کرد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۷
صدای نرگس بلند شد
- اوه اوه
من بروم ؛ این نگاه ها مناسب سن من نیست.
زهرا به این عموی ما رحم کن هوای دلش را داشته باش.
خواست بیرون برود که گفتم:
- دارم!
- داری که الان این شکلی اینجاست ؟
- دارم که الان اینجام!
سرم را پایین انداختم و آرام گفتم:
- نرگس من نخواستم صیغه را باطل کنیم ملوک از طرف خودش گفت.
- یعنی الان تو موافقی؟
سکوت من را که دید به طرفم آمد ؛ بغلم کرد دم گوشم گفت:
- عموی م
ن را خوشبخت کن
بهتر از عموجان شوهر پیدا نمی شود! شانس آوردی یا دعای خیر پدرت بود؟ نمی دانم ؛ خلاصه که حاج آقا با اسب سفید نصیبت شد.
فقط فعلا نجاتش بده سالم بماند تا ببینی چه جوری خوشبختت می کند.
من بروم برایش شام درست کنم تو به درمان ادامه بده.
با رفتنش لبخند عمیقی زدم و چادرم را از سر بیرون آوردم دستمال را دوباره نم دار کردم و روی پیشانی اش گذاشتم.
کاش زودتر بیدار شود یک روز بود چشمانش را ندیده بودم.
لحظه ای هم فکر نمی کردم من این چنین دلبسته ی مرد ساده ی مذهبی ؛ یک روحانی ؛ شوم ولی شده بودم.
دلم برای تمام توجه و رفتارش تنگ شده بود. روی زمین با فاصله کنار تخت نشستم و سرم را روی دستانم گذاشتم گیره ای که به موهایم بود اذیتم می کرد از زیر روسری گیره را بیرون آوردم و چشمانم را به چشمان بسته اش دوختم و آرام آرام خواب من را در بر گرفت.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۸
- زهراخانم ؛ زهرابانو ؛ زهراجان
صدای سیدجانم بود...
که با ناله صدا می کرد. چشم که باز کردم چشمان مشتاقش همراه لبخندی دلنشین را دیدم.
- سلام
- سلام خانم ؛ اینجا چه کار می کنی؟
بدون جواب دادن سریع بلند شدم و دست روی پیشانی اش گذاشتم!
- خدا را شکر تب ندارید!
خیالم که راحت شد سر جایم روی زمین نشستم و نگاهم را به صورت خسته اش دادم
- آمدم مسجد نبودی!
با نرگس اینجا مزاحم شدم.
- مزاحم کیه؟
تو صاحب خانه ای!
دیدم با اینکه موفق نبود ولی تلاش می کرد نگاهش را بگیرد.
- سید جان چیزی شده؟
چرا همه جا را نگاه می کنی جز من؟
کمی دست ؛ دست کرد و در آخر با همان صدای آرام و تب دار گفت:
- زهراجان گیره را به موهایت بزن!
دل من دیگر تاب این را ندارد!
خجالت کشیدم به دنبال گیره ام می گشتم که به دستم داد و گفت:
- نمی دانم بعدها چه طور با نبودنت زندگی کنم!
گیره را گرفتم ؛ به موهایم زدم و روسری ام را مرتب کردم از این که تا این حد دلتنگ من بود روی پا بند نبودم.
دلم می خواست کمی سر به سرش بگذارم همان طور که نگاهش می کردم گفتم:
- سید جان بعد من یعنی کی؟
اخم کرد ؛ رو از من گرفت ؛ هیچ نگفت...
- من که قرار هست صد سال عمر کنم در ضمن زودتر خوب شوید که من مهریه ام را تمام و کمال می خواهم.
گردنش را جوری چرخاند که جا خوردم روی تخت نیم خیز شد و نالان گفت:
پس تو هم می خواهی صیغه را باطل کنیم؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۶۹
- فعلا مهریه ام را می خواهم!
کی این مهریه به دستم می رسد؟
همان موقع نرگس با ظرف سوپ آمد.
- سلام عمویِ عاشق...
عموجان انکار نکن ؛ این بی تابی تو و شفای یهویی فقط کار دل است.
دوباره که رنگین کمان شدی؟
دیگر سرخ و سفید شدن به تو نمی آید.
سینی را جلوی من گرفت وگفت:
- درمان جان ادامه بده تا پایان شفا...
من هم می روم شما به بحث خانوادگی برسید.
بعد از رفتنش لبه ی تخت نشستم درست روبه روی سیدم...
- بفرما بخورید تا بهتر شوید...
- زهراجان سئوالم را با یک کلمه جواب بده تا من خیالم راحت شود.
- بفرمایید در خدمتم...
ولی گفته باشم یک کلمه نمی شود احتمالا باید توضیح بدهم!
نگاهش را به نگاهم گره زد
- زهراجان همراه من می مانی؟
چیزی نگفتم که ادامه داد...
همسفر یک روحانی می شوی؟
دل به دل این مرد ساده می دهی؟
من تنها چیزی که می توانم تضمین کنم این است که تمام تلاشم را می کنم تا کنار هم آرامش داشته باشیم...
چیزی نمی گفتم ولی او جواب می خواست!
لب باز کردم و با هزارهزار خجالت ؛ ولی باذوق گفتم:
- هستم...
خیلی وقت هست!
همراه و هم همسفرت شده ام!
دل به دل این روحانی ساده داده ام
جوری ؛ دلم را امانت گذاشتم که هرگز پس نمیگیرم.
من هم تمام تلاشم را برای آرامشت می کنم.
چشمانش را روی هم گذاشت و نفس راحتی کشید زیر لب گفت:
برای این حرفت نماز شکر می خوانم.
با خنده و ناز گفتم:
حاجی جان...
اجازه هست به جماعت بخوانیم؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۷۰
آقاسید حال بهتری داشت.
همراه هم به بیرون رفتیم...
همان موقع بی بی و نرگس با چشمانی گشاد شده نگاهمان می کردند
نرگس با خنده رو به ما گفت:
- زهرا جان این عموی من را چه طور شفا دادی که الان این اندازه سروحال شده؟
عموجان شما بگو چه درمانی برایت تجویز کرد که معجزه شده؟
آقاسید خنده ای تحویل نرگس داد و رو به بی بی گفت:
- بی بی جان بالاخره بله را گرفتم!
زهراجان همسرم می ماند...
نرگس با صدای بلند شروع کرد
پس ؛ تب ؛ تب عاشقی بود؟
عموجان عاشق شدی؟
شام ما فراموش نشود!
همان موقع سید رو به ما کرد و گفت: آماده باشید همین امشب شام مهمان من هستید.
- پسرم مگر چه قولی داده
بودی؟
سید نگاهش را به من و داد گفت:
- به نرگس قول دادم اگر عاشق شدم یک رستوران مهمان من باشد.
امشب همان شب است.
بی بی خدارا شکر می کند و قربان صدقه ی من و آقاسید می رفت.
حال دلمان خیلی خوب بود که همان موقع صدای زنگ خانه آمد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۷۱
- ملوک خانم هست!
- سریع به طرف در رفتم که بی بی گفت: - کجا؟
مگر می گذارم بروید نرگس بگو ملوک خانم هم تشریف بیاورند.
ملوک که آمد از اَخم کردنش مشخص بود که هم عصبی هست هم ناراحت
روبه من گفت:
- زهرا آماده باش برویم...
هم بی بی ؛ هم آقا سید متوجه شدن شرایط عادی نیست ولی بازهم بی بی زیاد تعارف کرد که نرویم ولی فایده ای نداشت.
من هم سریع آماده شدم و همراه ملوک به طرف خانه راه افتادیم.
در راه فقط سکوت بود و سکوت...
خواستم به اتاقم بروم که ملوک با عصبانیت و صدای بلند بحث را شروع کرد.
- زهرا گوش کن!
ببین چه می گویم!
اول اینکه به هیچ عنوان این رفتار بدی که با خواهرم داشتی را فراموش نمی کنم.
دوم اینکه هرچه زودتر این مسخره بازی را تمام کن
من با محمود صحبت کردم او هنوز هم خواستگار تو هست.
بهتر بود حرفم را بزنم اگر چیزی نمی گفتم سکوتم را بر رضایتم می گذاشت.
بر خلاف او آرام و با آرامش گفتم:
- اول اینکه شرمنده ام که باز میزبان خواهرتان نبودم ؛ خودم مخصوص زنگ می زنم و عذرخواهی می کنم.
دوم اینکه این مسخره بازی زندگی من هست!
وسط حرفم آمد و عصبی تر گفت:
- الان این روحانی که فقط جهت زیارت با تو محرم شده ؛ زندگی تو هست؟
- مگر خودت نگفتی عشقی که بعد از خواندن خطبه باشد این عشق پایدار تر است.
من عاشق این روحانی شدم!
- تو متوجه نیستی این احساس پایدار نیست.
زندگی بایک روحانی؟
باید آرامش خود را حفظ می کردم
تا راحت تر بتوانم صحبت کنم نفس عمیقی کشیدم و روی مبل نشستم تا استرسی که در وجودم بود را پنهان کنم.
- ملوک جان شما جای مادرم
ولی دل که عاشق شود معشوق را همه جور می پذیرد.
شاید قبلا اگر به این روز نگاه می کردم جوابم با الان فرق داشت ولی الان که در این موقعیت هستم با تمام وجودم به شما میگم...
من آقاسید رو دوست دارم...
من عاشق این روحانی ساده شدم.
توجه هایی که به ناموسش دارد را درهیچ کتابی نخواندم!
دلبری هایی که برای حلالش می کند را هیچ کجا ندیدم!
من با تمام وجودم مهربانی ؛محبت و حس پاکش را نسبت به خودم احساس کردم.
مردی که همسفرم بود نشان داد بهترین تکیه گاه هم می تواند باشد.
لباس روحانیت لباس مقدسی هست..
درس و راه مردان خوب خدا را می خواند.
مطمئن ام ؛ تمام رفتار ناب و بی نقصش از همین مدرسه ی عشق است.
من باید افتخار کنم که همسرم در این راه قدم می گذارد.
حالا ملوک کمی نگاهم کردن با شک پرسید
- تو واقعا آقاسید را دوست داری؟
او روحانی هست شاید عشقش خشک و خلاصه باشد تو می توانی این را درک کنی؟
مجبور بودم کمی از سفرم برای ملوک بگویم تا خیالش راحت شود.
سریع و بدون معطلی گفتم:
در سفر به من ثابت شد که اصلا او خشک بی روح نیست بلکه جنس عشقش ناب تر است.
🍁نوبسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۷۲
آرام تر از قبل گفتم:
- ملوک جان شما یک دلیل بیاور که من این مرد را دوست نداشته باشم!
ملوک روی مبل مقابلم نشست و گفت:
- باید به آقا سید تبریک گفت که این چنین قلب تو را تسخیر کرده!
ولی زهراجان تو خواستگار های زیادی داری!
به نظر من بیشتر فکر کن...
خواست بلند شود که مجبور شدم تیر خلاص را بزنم
- ملوک جان ولی...
هرچه بیشتر فکر می کنم مطمئن تر میشوم!
هر چه بیشتر با خواستگار هایم مقایسه اش می کنم بی نقص بودنش را بهتر میبینم!
هرچه از من دورتر است دلتنگ تر میشوم
من با اجازه ی شما تصمیمم را خیلی وقت هست گرفتم اگر شما اجازه دهید...
سرم را پایین انداختم که ملوک کنارم آمد و گفت:
- ان شاالله که خوشبخت شوی.
به اتاق که رسیدم گوشی را چک کردم چهار پیام از سید جانم بود.
در هر پیام با این نگرانی هایش یک دلبری خاصی می کرد.
تماس گرفتم با اولین بوق گوشی را برداشت
- الوو
- زهرا جان خوبی؟
پس چرا جواب ندادی؟
- سلام حاج آقای من ؛ خوبی؟
ان شاالله که بهتر شدید؟
- حالی برای بد بودن وجود ندارد الان دیگرخوشبختی ام کامل شده پس عالی ام!
ملوک خانم چی گفتند؟
از اینکه اینجا بودی ناراحت بودند؟
- ناراحت که نه ولی الان دیگر مشکلی ندارد حل شد.
- خب الحمدالله
زهراجان می شود در مورد خودمان صحبت کنیم؟
می دانستم الان هزار رنگ شده تا این حرف را گفته..
ولی خوشم می آمد از این حیایی که داشت.
متعجب گفتم:
- خودمان؟
چه صحبتی؟
- خب فراموش کردی؟
من از شما بله ای گرفتم!
من و تو ما شدیم پس باید در مورد آینده صحبت کنیم نکند پشیمان شدی؟
از صدای نگرانش خنده
ام گرفته بود
با دلی خوش گفتم:
بله ای ؛ که گفتم را خوب یادم هست
پس این بله ؛ یعنی مثبت بودن نظر من برای تمام خواسته های شما ؛ هر تصمیمی بگیرید بنده در رکاب شما هستم خیالت راحت...
- یعنی الان برای زندگی در خانه ی قدیمی مشکلی ندارید؟
من روحانی هستم نه تاجر!
پس درآمد اندکی دارم!
تهیه ی بهترین طلا ؛ ماشین و وسایل زندگی هم از من بر نمی آید!
حالا چی؟
جدی و محکم گفتم:
- سخت شد!!!!
حالا اگر قول هایی بدهید شاید کمی آسان شود.
ترسان ترسان گفت:
- اگر در توانم باشد چشم قول می دهم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۷۳
- پس حالا باید قول بدهید دل زهرابانو در خانه ی قدیمی خوش باشد.
همیشه درآمدت حلال باشد حتی قطره ای...
من طلا ؛ ماشین و این چیز ها را
نمی خواهم قول بدهید همیشه زهرا جانت بمانم ؛ مثل الان...
چیزی نگفت....چیزی نگفتم....
صدای نفس های ملایمش نشان از آرامشش می داد
گفت:
- تو که ساکن قلبم شدی کی ساکن خانه یمان می شوی؟
بعد از گرفتن مهریه ام!
- چشم ؛ همین فردا برای دادن مهریه اقدام می کنم. امشب چمدان را ببند.
بعد آرام ، آرام ؛ شمرده ، شمرده گفت:
- زهراجان خدارا هزار هزار بار شکر می کنم که تو را به من هدیه داد.
از این که یکی دوستت داشته باشد حالت خوب میشود ولی وقتی حال دل یک زن عالی می شود که از زبان همراه زندگی اش این دوست داشتن را بشنود.
دیگر جلوی این زبان را نمی شد گرفت
من نیز بی پروا گفتم:
- اجازه هست؟
- زهراجان برای چه کاری؟
- برای قربان شما رفتن که این همه آقایی
خندید و با خنده گفت:
- من بروم بی بی صدایم می کند
فردا در مورد سفر صحبت می کنیم.
من که می دانستم این ها همه از خجالت کشیدنش است که می خواهد زود قطع کنم.
گفتم: -چشم آقا شبت بخیر
- شب شما هم بخیر زهرا جان
برای گرفتن مهریه ام آماده بودم.
- زهراجان...
صدای نگران ملوک بود که من را به طرف خود چرخاند.
- بله چیزی شده؟
- دخترم اگر امروز به این سفر بروید یعنی این عقد را دائم باید کرد .
وقت برگشتن دیگر به خانه ی همسرت باید بروی.
می دانم ؛ این ها را کامل می دانی ولی باید یادآوری کنم تا به تصمیمی که گرفتی و مردی که برای یک عمر انتخاب کردی مطمئن تر شوی.
- هستم!
هیچ وقت این همه اعتماد و اطمینان نداشتم نگران نباشید...
همیشه دعای حاج بابا و کمک های شما در زندگی پشتوانه ی من بود و هست.
فکر کنم ملوک کمی آرام تر شد که با لبخند گفت:
- پس برو عزیزم ؛ امیدوارم هر روز خوشبختی را کنار هم حس کنید.
دیدن سرزمینی که از خون لاله ها بنا شده بود ؛ دیدن کانال کمیل ؛ کانالی که مردان بزرگی را به خود دیده ؛ یکی از آرزوهای من بود و امروز این آرزو محقق میشد.
روزی که کتاب سلام بر ابراهیم را می خواندم نوشته ها مفهوم درستی برای من نداشت ولی حالا که نقطه نقطه ی این زمین پاک قدم می گذاشتم تمام آن نوشته را با چشم دل می فهمیدم و درک می کردم.
وقتی به شهید ابراهیم هادی متوسل شده بودم هیچ گاه فکر نمی کردم پا جای قدم هایش در کانال کمیل بگذارم.
همراه سید جانم راهی سرزمین عشق شده بودم واز تک تک این لحظه ها استفاده می کردم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۷۴
- زهرا جان
بیا این سمت کنار هم بنشینیم
از اینجا کانال کمیل بهتر دیده می شود.
- چشم سید جانم
با آقاسید رفتیم کمی عقب تر و با فاصله از جمعیت نشستیم.
- سیدجانم شروع کرد به زمزمه کردن مداحی و من هم با جان و دل گوش می کردم.
تمام فکر و ذهنم رفت برای چند سال پیش...
سالهایی که کنار حاج بابایم بودم و چه روزهای خوبی داشتم.
دوران کودکی که با محبت های حاج بابا جان می گرفت وتمام آن لحظه ها و خاطرات برای من زنده بود.
کمی بزرگتر شدم با از دست دادن پدر دنیایم را هم از دست دادم.
دوستانی که داشتم به عوض شدن راهم کمک می کردند.
خدا خواست و دعای پدرم بود که راه مسجد محله ی قدیمی را جلوی پای من گذاشت.
شاید خاطرات ؛ شاید محبت بی بی یا شاید شیرینی نرگس بود که من را مشتاق تر می کرد برای رفت وآمد به آنجا...
سفر مشهد بهترین و شیرین ترین سفر من بود سفری که باعث آشنایی من با سید جانم شد بهترین هدیه را از همسفرم گرفتم.
چادری که به سر دارم همان هدیه ی سیدجانم هست...
وقتی برای سفر مکه معرفی شدم نگاه خدا زندگی ام را نور باران کرد.
تصمیمی که برای صیغه ی موقت باید می گرفتم سخت ترین تصمیم زندگی ام بود ولی الان رضایت کامل دارم.
تک تک لحظه های سفرمکه برای من دلنشین بود و پر از خاطرات ریز و درشت...
- زهراجان ؛ زهرابانوی من
به چه فکر می کنی؟
من را فراموش کردی خانم؟
- نه سیدم ؛
داشتم زندگی ام را مرور می کردم.
- خوبه!
مرور که کردی راضی بودی؟
- اگر کمی از گذشته ام را کم کنم و
ان شاا
لله روزهای شاد و خوب را کنار شما به آن اضافه کنم عالی میشود.
-زهراجان من یک آرزو می کنم تو آمین بگو...
-چشم همسری ؛ فقط بلند آرزو کنید من متوجه شوم تا یک بار آرزویتان خلاصی از دست من نباشد!
نگاه دلخور سیدم را که دیدم؛
سریع گفتم:
- سیدجانم
می دانستی لباس روحانی چقدر به شما می آید من عاشق شما و لباس پاکتان هستم.
لبخندش لحظه به لحظه زیبا تر میشد
- در ضمن سیدم حواستان باشد از این لبخندهای خوشکل تحویل کسی جز من نمیدهید؟
حرف آخرم باعث شد برای اولین بار لبخندش به خنده تبدیل شود و با خنده گفت:
- حالا دعا می کنم آمین را از ته قلبت بگو...
خدایا به حرمت خانم فاطمه ی زهرا
سال آینده با دخترمان فاطمه سادات مهمان کانال کمیل باشیم.
- الهی آمییییین..
🔶پایان🔶
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر گردن همه ی شماست که این کلیپ را منتشر کنیم
اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید انتشار همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....
خواهشا تمام دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را با دقت ببینند و نشر دهند
🇮🇷🇮🇷
وظیفه خودمون را در قبال ظهور بدانیم و کوتاهی نکنیم😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دفاع دانش آموزان از معلم خود در برابر یک دانش آموز خاطی در روسیه
🔺این دانش آموز به دلیل اینکه معلمش موبایل را از دستش گرفت، سعی داشت به او حمله کند، که همکلاسی هایش مانع شده و او را تنبیه کردند
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف بیش از 140 تن پوشاک مستعمل، مواد غذایی و لوازم آرایشی تاریخ مصرف گذشته در جنوب جده در عربستان سعودی