فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫یادمون باشه
فقط خـــــداست
که میدونه و میتونه!
✨یادمون باشه
فقط خـــــداست
که قدرت مطلقه
نه بنده های ضعیف و حقیرش!
💫یادمون باشه
هیچ وقت دستمون رو
از تو دستش رها نکنیم...
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💐🦋 📖 🦋💐
💐 اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ
🦋 تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ
💐 وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿۱۱۴﴾
💐 بارالها پروردگارا از آسمان خوانى
🦋 بر ما فرو فرست تا عيدى براى اول
💐 و آخرما باشد و نشانه اى از جانب
🦋 تو و ما را روزى ده كه تو بهترين
💐 روزى دهندگانى (۱۱۴)
📖 سوره مبارکه المائدة
✍بخشی از آیه شریفه ۱۱۴
🌺🌹🌺
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
-1399054592_55381828.mp3
5.21M
🌴دنیای بی تو سرد و بی روحه ...
💚بیاآقا ...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🌺🌹
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ هوش مصنوعی نشان داد که دستگیری احتمالی دونالد ترامپ چگونه خواهد بود
در بحبوحه اعلام اینکه دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا ممکن است امروز دستگیر شود، عکس های دستگیری وی که توسط هوش مصنوعی ایجاد شده در توییتر محبوبیت پیدا کرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺افشاگری چهار نماینده مجلس درباره دستکاری غیرقانونی در بودجه ۱۴۰۲/ زمینهسازی برای بحران انرژی در سال جدید
🔹در روزهای پایانی سال و پس از نهایی و ابلاغ شدن قانون بودجه ۱۴۰۲، تعدادی از نمایندگان مجلس از اعمال تغییرات «غیرقانونی» در این قانون بدون اخذ مصوبه کمیسیون تلفیق یا تصویب در صحن علنی خبر دادند.
🔹طبق این تغییر، درآمد صادرات محصولات جانبی پالایشگاههای گازی از جمله الپیجی که صرف تامین مالی پروژههای نفتی و گازی میشد منحرف شده که این موضوع، پروژههای صنعت نفت را متوقف و کشور را در آستانه بحران انرژی قرار میدهد.
🔹هادی بیگینژاد میگوید: صنعت نفتی که همین الان با کمبود منابع مواجه است، منابع فعلیاش هم در قانون بودجه بدون مصوبه مجلس از او گرفته شد. آن وقت چگونه میتوان انتظار داشت که بدون منابع برای رفع ناترازی گاز اقدام کند؟
🔹رمضانعلی سنگدوینی میگوید: در سال جاری حدود ۲۶ همت را به تبصره ۱۴ اختصاص دادیم که صرف توسعه میادین مشترک و افزایش بهرهوری در صنعت نفت شود اما هیچکدام محقق نشد. کسی اجازه ندارد منابع صادرات الپیجی را به تبصره ۱۴ منتقل کند زیرا نه در لایحه دولت آمده و نه در تلفیق بوده است.
🔹مصطفی نخعی میگوید: اصلا نباید اجازه داد که به صورت غیرقانونی منابع پروژههای مهم نفت شامل توسعه میادین مشترک، فشارافزایی پارس جنوبی برای رفع ناترازی گاز و غیره از بین برود، زیرا بدین ترتیب باید درِ صنعت نفت کشور را تعطیل کرد. این اتفاق خلاف است و رسانهها نباید اجازه این کار را دهند چرا که بحران انرژی در کشور تشدید خواهد شد.
🔹عبدالعلی رحیمی مظفری میگوید: به هیچ وجه در مصوبات مجلس در بودجه چنین بندی تصویب نشده بود که درآمدهای صادراتی الپیجی از وزارت نفت گرفته و به سازمان هدفمندی در تبصره ۱۴ داده شود و اجازهای نیز به هیئت رئیسه برای چنین تغییراتی داده نشده است.
🔹تاکنون اعضای هیئت رئیسه مجلس توضیحی درباره دستکاری غیرقانونی به قانون بودجه ۱۴۰۲ به افکار عمومی ارائه نکردهاند!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ #فوری / آمادگی قوای باکو برای حمله به جرموک و گوریس
منابع خبری در ارمنستان خبر میدهند که قوای باکو قصد دارند بامداد فردا (چند ساعت دیگر) به مناطقی در سیونیک از جمله جرموک و گوریس تهاجماتی را آغاز کنند.
برخی دیگر از منابع ترکیه از آماده باش کامل نظامی در نخجوان خبر دادهاند که این آرایش بهمعنای قصد باکو برای قیچی کردن مرز ایران-ارمنستان میباشد.
در این شرایط همه چیز بستگی به موضعگیری نظامی ایران دارد. باقری کنی در سفر کاری بیسابقه و دو روزه به ایروان رفته است.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴لحظه ورود رهبر انقلاب برای سخنرانی نوروزی🌹😍
🔻دستور کلیر شدن آسمان شمال غربی کشور مجدد صادر شد.
🔺پایگاه شکاری تبریز در آماده باش صد در صدی
🔻دستور سفید شدن آسمان مناطق شمال غربی ، تبریز تا پارس آباد صادر شد. پرواز های پشتیبانی پایگاه دزفول امروز از حالت گشت زنی معمول به شکل عملیاتی و به دفعات زیاد تغییر حالت داد.
🆔https://eitaa.com/ashaganvalayat
.
🚨درگیری مسلحانه در سقز تکذیب شد !!!
فرمانده انتظامی استان کردستان:
🔹برخی کلیپها و اخبار فضای مجازی و رسانههای معاند دال بر درگیری بین مردم و نیروهای انتظامی در سقز تکذیب میشود.
🔹ضدانقلاب بهخاطر شکست در اتفاقات سال گذشته و مراسمات چهارشنبه آخر سال و شب عید، در این روزهای تعطیلات دنبال فضاسازی و دروغپراکنی هستند.
🔹مردم روال زندگی عادی خود را گذرانده و اکنون نظم و امنیت در نقطه به نقطه استان کردستان به ویژه شهرستان سقز برقرار و هیچ مشکلی وجود ندارد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨 فوری: پایگاه شهید فکوری تبریز در حال آماده باش ۱۰۰٪ نمی باشد.
🔷لحظاتی قبل با پرسنل محترم عقیدتی سیاسی در پایگاه شکاری شهید فکوری تبریز تماس گرفته و آخرین اخبار و اطلاعات غیر محرمانه را جویا شدیم.
🔶مردم عزیز به تحریک رسانه ها برای کوبیدن شیپور جنگ توجه نکنند.
🔴هم اکنون نیز در پایگاه شهید فکوری هیچ گونه پرواز غیر عادی مشاهده نمیشود.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨تصادف در مسیر خاش - زاهدان با ۱۱ کشته
🔹رئیس اورژانس پیش بیمارستانی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان: متاسفانه در اولین روز از بهار، بر اثر برخورد ۲ دستگاه خودروی پژو ۴۰۵ در محور خاش به زاهدان ۱۱ نفر فوت و یک نفر مصدوم شد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش احساسی مردم به تولد شهید سلیمانی❤️
🔹یکم فروردین سالروز تولد شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💢 دما در برخی شهرها کاهش مییابد
🔺سامانه بارشی در بسیاری از نقاط کشور فعال است. شدت بارشها در شمال شرق و بخشهای مرکزی کشور، سواحل خزر و ارتفاعات و دامنههای البرز است که بارش در ارتفاعات و نقاط سردسیر به شکل برف خواهد بود.
🔺فردا فعالیت سامانه بارشی را در نواحی شرق و شمال شرق کشور خواهیم داشت و این سامانه به تدریج از کشور خارج میشود.
🔺کاهش دما در نیمه غربی کشور و استانهای واقع در دامنه البرز پیشبینی میشود، در شرق و شمال شرق هم کاهش دما داریم.
🔺آسمان تهران ابری همراه با بارش باران در برخی ساعات همراه با وزش باد پیشبینی میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رسانههای ضدایرانی چگونه خبرِ دروغ منتشر میکنند
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖بگرد نگاه کن 💖
پارت44
– چه خانواده خوبی، معلومه خیلی هواتون رو دارن.
با گفتن یک ممنون حرف را کوتاه کردم تا او ادامهی حرفی که قبلا میخواست بگوید را بزند.
کمی سرعت ماشین را زیادکرد.
–پس من الان بهترین کاریکه میتونم براتون انجام بدم اینه که زودتر شما رو به مقصد برسونم.
سر به زیر گفتم:
–خیلی ممنون میشم. به پنج دقیقه نکشید که سرعتش را کم کرد.
–اینجا ایستگاه مترو هست. ولی من تا سر خیابون میبرمتون که کمتر پیاده روی کنید و زودتر به خونتون برسید.
نا امیدانه نگاهش کردم.
انگار از حرف زدن منصرف شده بود. شاید هم فکر کرده بود وقت مناسبی نیست تا با آدم گرسنه حرف بزند.
روی این را هم نداشتم که بگویم ادامهی حرفش را بزند.
ماشین متوقف شد. امیرزاده پیاده شد و در سمت مرا باز کرد.
–بفرمایید. ببخشید خیلی دیرتون شد.
من امروز خیلی اذیتتون کردم. از همه چی افتادید.
پیاده شدم.
–من که کاری نکردم. من فقط همراهتون امدم، همهی زحمتها رو دوش شما بود. خیلی لطف کردید.
صاف ایستاد.
–تا باشه از این زحمتها، من سرم درد میکنه واسه اینجور کارا، اگه بازم از این موردا پیش امد، حتما بهم بگید. فقط شرطش اینه که خودتونم همراهم باشید.
رنگ عوض کردن صورتم را حس کردم. یک آن انگار شعلهی آتش روی صورتم گرفتهاند. برای رسوا نشدنم.
کیفم را روی دوشم جابهجا کردم و فوری گفتم:
–با اجازتون من برم. سرش را پایین انداخت.
–اوم، دربارهی حرفی که میخواستم بزنم و نشد، انشاالله تو یه فرصت مناسبتر اگه بشه میخوام که باهاتون حرف بزنم.
من هم سرم را پایین انداختم و برای جلوگیری از لرزش صدایم فقط توانستم بگویم.
–بله، حتما، خداحافظ.
بعد قدمهایم را به طرف خانه تند کردم.
به خانه که رسیدم مادر و نادیا با کمک هم سفره را انداختند.
آب نمک را که قرقره کردم رو به مادر گفتم:
–غذا چیه؟
نادیا همانطور که کنار سفره مینشست زودتر از مادر جواب داد.
–کوکو سیب زمینی. تازه اونم بدون گوجه. من نمیدونم اگه این سیب زمینی و از مامان بگیرن کلا چی میخواد درست کنه، فکر کنم از گشنگی بمیریم.
محمد امین با خنده گفت:
–همیشه پای یک سیب زمینی در میان است.
کنار نادیا نشستم. نگاهی به سفره انداخت.
–البته تخم مرغم نقش مهمی تو زندگی ما داره.
محمد امین این بار صدایش را کلفت کرد.
–همیشه پای سیبزمینی و تخممرغ با هم در میان است.
مادر همانطور که نان را سر سفره میگذاشت گفت:
–مثل این که شماها گشنه نیستین. آدم گشنه سنگم میخوره.
یک کوکو برداشتم و گازش زدم.
–درست مثل من.
–آخه دیگه اونقدر گشنمون شده و همش سیب زمین و مشتقاتش رو خوردیم احساس فامیل بودن با سیب زمینی بهمون دست داده.
محمد امین پرسید.
–فامیل نزدیک یا دور؟مثلا خواهر و برادر یا زن عمو زن دایی؟ مادر خندید و نادیا گفت:
–خواهر دوقلو این طورا، محمد امین ابروهایش را بالا داد تحسین آمیز گفت:
–چه انس و الفتی!
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت45
رو به نادیا گفتم:
–کاش جایی که امروز من رفتم و دیدم تو هم میومدی میدیدی، اونوقت همین کوکو رو میزاشتی روی سرت و حلوا حلوا میکردی.
نادیا با خنده گفت:
–من که چیزی نگفتم، فقط از خلاقیت مامان تعریف کردم. بعدشم اینقدر مامان این کوکو رو ضخیم درست کرده که همون شبیه حلوا شده.
حالا تلما تو اون بدبختارو میگی، کاش توام دیروز سرظهر اینجا بودی، میدیدی چه عطری، چه بویی، من نمیدونم این خانم بهاری اینا با چی کباب درست میکنن اصلا بوش خیلی خوشمزس، بعد دستش را به طرفین تکان داد و ادامه داد:
–وقتی بوش اینقدر آدمو سیر میکنه دیگه ببین خودش چیه، من از بوش سیر شدم. ولی نمیدونم چرا مامان هر چی میپزه، بو نداره.
محمد امین از این حرف خوشش نیامد.
–چرا نداره، احتمالا تو کرونا گرفتی متوجه نمیشی.
–عه، پس چطور بوی کباب رو متوجه میشم.
–برای این که مرغ همسایه غازه، همچین بویی هم نداشت.
مادر چشم غرهایی رفت.
–گیر دادنتون به سیب زمینی و تخم مرغ تموم شد حالا نوبت به آشپزی من رسید؟
–نه مامان جون، شما همین که با همین دو قلم انواع و اقسام غذاها رو درست میکنید یعنی دست کل آشپزا رو از پشت بستین. اصلا خود سیبزمینی و تخم مرغا هنگ میکنن که در این حد کارایی داشتن و خودشون و اجدادشون بیخبر بودن.
محمد امین در حالی که ریسه میرفت رو به من گفت:
–تلما یه بار ناهار که تو نبودی. مامان همین سیب زمینی رو آبپز کرده بود پهنش کرده بود کف سینی، بعد مثل پیتزا روش سبزیجات ریخته بود یه کمم سیر رنده کرده بود که ما فکر کنیم سسیس و کالباس توش ریخته، بعد گذاشته بود تو فر، یعنی با پیتزا مو نمیزد.
یه جوری که منم گول خوردم. تازه وقتی شروع به خوردن کردم فهمیدم مامان چه هنری به خرج داده.
ولی انصافا طمع باحالی داشتا نه نادی.
مادر سعی داشت نخندد. و آرام غذا میخورد. ولی گاهی انگار کنترل لبهایش از دستش در میرفت و لبخند میزد.
کمی نمک روی کوکو
ریختم.
–اگه مامان این غذاها رو درست نمیکرد شما الان به چی میخندیدید، اصلا بهتون خوش نمیگذشت، مثل برج زهرمار هی میخواستید گوشت و مرغ بخورید که چی بشه؟
نادیا چشمهایش را گرد کرد و انگشت سبابهاش را روی لپش گذاشت.
–دیدی محمد امین؟ دیدی خواهر به چه نکتهایی اشاره کرد، واقعا ما غافل بودیم. راست میگهها، خواهرم ممنونم که ما رو به خودمون آوردی.
بعد هر دو با محمد امین شروع به دست زدن کردند.
–مادر مچکریم، مادر مچکریم.
مادر دیگر نتوانست خود دار باشد و قهقههاش بلند شد و گفت:
–والا شماها دیگه خیلی ناشکرید مگه همین دو روز پیش نبود ته چین مرغ درست کردم.
نادیا و محمد امین با تعجب به همدیگر نگاه کردند. بعد هر دو به من نگاه کردند.
گفتم:
–اره دیگه سر ته دیگشم دعوا میکردید.
محمد امین که انگار چیزی یادش آمده باشد گفت:
–آهان اونو میگید. نادی همون غذائه که وقتی میخوردی شک میکردی مرغم توش بوده یا نه.
نادی گفت:
–همون که مرغ توش ریش ریش شده بود؟
محمد امین لبخند زد.
–نگو ریش ریش بگو تار تار، تازه تار تارشم مثل تار ابریشم بود یعنی با چشم غیر مسلح دیده نمیشد، فقط یه حس خوردن ته چین مرغ بهت دست میداد.
نادیا یک کوکو داخل لقمهاش گذاشت.
–آره، باید به خودت تلقین میکردی داری مرغ میخوری.
محمد امین اشارهایی به لقمهی نادیا کرد.
–چه خبره، تموم کردی، گشنت نیستا. آرومتر.
چون هر دو در یک بشقاب غذا میخوردند، محمد امین به نادیا اشاره کرد که ملاحظه کند.
نادیا گفت:
–من دیگه سیر شدم امین، بقیهاش مال خودت.
با خودم فکر کردم ماه بعد که حقوقم را گرفتم یادم باشد که مقداری پروتین هم برای خانه بخرم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن 💖
پارت46
فردای آن روز مادر برایمان کباب تابهایی درست کرد.
چون پدر خیلی دیر از سرکار میآمد ما خیلی دیر وقت شام میخوردیم.
نادیا آنچنان با آب و تاب میخورد و از دست پخت مادر تعریف میکرد که انگار بهترین غذای دنیا را میخورد.
ساعت نزدیک نیمه شب بود، کنار پدر نشسته بودم و به اخباری که از تلویزیون پخش میشد گوش میکردم.
پدر گفت:
–تلما بابا، یه چایی برام بریز بیار.
همانطور که چشم به تلویزیون دوخته بودم بلند شدم.
–چشم بابا.
به آشپزخانه رفتم. میخواستم بدانم شایعه این که گفته شده تا دو هفته همه جا را تعطیل خواهند کرد درست است یا نه.
چشم و گوشم کنار تلویزیون جا مانده بود.
استکان چای را روی میز گذاشتم و همانجا ایستادم.
مادر نگاهی به من انداخت.
–تلما این چیه ریختی؟
نگاهم را به زحمت از تلویزیون گرفتم و به استکان چای دادم.
آنقدر کمرنگ ریخته بودم که فرق زیادی با آب جوش نداشت.
–عه، چرا من اینجوری ریختم.
نادیا خندید.
–اگه تو کافیشاپم اینجوری کار کنی که به زودی درش تخته میشه که.
محمد امین اشاره به تلویزیون کرد.
–از فردا درش تخته شد. همه جا رو تعطیل کردن.
آه از نهادم بلند شد. همانجا جلوی تلویزیون نشستم و گوش به اخبار سپردم.
محمد درست میگفت، تا دو هفته همه جا را تعطیل کرده بودند.
مثل کسانی که کشتیهایش غرق شده است به تلویزیون خیره بودم.
محمد رو به نادیا گفت:
–یه جوری ماتم گرفته انگار یکی از شرکای کافیشاپه و نگرانه الان با این تعطیلی ورشکست بشه.
نادیا خندید. محمد امین به مزه پرانیهایش ادامه داد:
–چیه بابا، نکنه چیزی اونجا جا گذاشتی الان دیگه نمیتونی بری برداری.
درست میگفت، چیزی جا گذاشته بودم، اما نه آنجا، در همان حوالی
کمیآنطرفتر، در پیاده رو، کنار یک درخت چنار تنومند که برگهایش را فرش زیر پای عابران کرده، میان لوازمالتحریرهای رنگ و وارنگ. بدون این که بدانم انگار چیزی از وجودم را بدون او نداشتم. چیزی که وقتی نبود تمام وجودم را مختل میکرد. چیزی شبیهه شادی، زندگی، چطور دو هفته را با ندیدنش بگذرانم.
صدای محکم کوبیده شدن آپارتمان همه را به سکوت وادار کرد. همه با بهت به همدیگر نگاه کردیم.
اول کسی که سکوت را شکست محمدامین بود.
–شبیهه طلبکارا در میزنه.
پدر گفت:
–پاشو ببین کیه؟
همین
که محمد امین در را باز کرد خانم بهاری همسایهی واحد روبه رویمان با گریه گفت:
–شما خونهاید؟
مادر خودش را به کنار در رساند.
کنجکاوی و نگرانی باعث شد کم کم همه درجلوی در تجمع کنیم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖 برگرد نگاه کن 💖
پارت47
خانم همسایه خودش را میزد و گریه میکرد.
بدبخت شدم خدا. حالا چیکار کنم. با نگاه کردن به در آپارتمانشان همهی گره های ذهنمان باز شد.
از خانهشان سرقت شده بود. در آپارتمان را جوری شکسته بودند که دیگر قابل استفاده نبود.
مادر پرسید:
–کی دزدی شده؟ ما که خونه بودیم چرا صدایی نشنیدیم؟
خانم بهاری در لحظه حالت چهرهاش تغییر کرد و جدی گفت:
–منم همین رو میخواستم بپرسم. مگه میشه شما صدایی نشنیده باشید و دزدا تو روز روشن راحت بیان همه چی رو جمع کنن ببرن. شما اصلا متوجه نشید. اصلا غیر ممکنه،
مح
مد امین نگاهی به پنجرهی پاگرد انداخت.
–الان که شبه، بعد پچ پچ کنان رو به من ادامه داد:
–فکر کنم خیلی بهش فشار امده، قاطی کرده.
پدر با شوهر خانم بهاری به داخل خانهشان رفتند.
گفتم:
–خانم بهاری، زودتر به پلیس خبر بدید.
–آره زنگ زدیم.
مادر چادرش را روی سرش مرتب کرد و با خانم بهاری به داخل خانهشان رفتند. میشنیدم که دلداریاش میدهد.
پدر همراه شوهر خانم بهاری برگشتند.
همسایه طبقهی پایین هم بالا امد و وقتی از اوضاع خبر دار شد پرسید:
–حالا چیا بردن؟
مرد همسایه نفسش را بیرون داد.
–کلا گاوصندوق رو با خودشون بردن. یه گاو صندوق کوچیک داشتیم که طلاهای خانمم و خواهر و مادرم توش بود. اونام از ترس این که دزد بهشون نزنه طلاهاشون رو آورده بودن اینجا تو گاو صندوق ما گذاشته بودن. نامردا همهی خونه رو هم زیر و رو کردن و بهم ریختن تا اگر پولی چیزی جای دیگه داشتیم پیدا کنن.
بعد از چند دقیقه ما بچه ها به داخل خانه امدیم.
نادیا روسری را از سرش کشید و لپهایش را پر از هوا کرد و در یک لحظه خالیشان کرد.
–دیدید چطوری حرف میزد؟
نگاهش کردم.
چطوری؟
خودش را روی مبل انداخت.
–واقعا متوجه نشدی؟ یه جوری حرف میزد انگار ما دزدیدیم.
محمد امین خندید و نادیا ادامه داد:
–یه جوری گفت مگه میشه شما صدایی نشنیده باشید در لحظه چند تا تهمت رو به ما چسبوند. یعنی هم ما همدست دزدا بودیم هم دروغگوییم.
کنارش نشستم.
–اون الان حال خوشی نداره، حالا یه چیزی گفته.
محمد امین خندهاش را کنترل کرد و گفت:
–یه جوری عصبی گفت اصلا غیر ممکنه شما متوجه نشید، من به خودم شک کردم. نکنه من دزدیدم حواسم نبوده.
نادیا پوزخند زد.
–حالا خوبه تو شک کردی، یه جوری با اطمینان گفت مگه میشه، من مطمئن شدم ما دزدیدیم و به روی خودمون نمیاریم.
شلیک خنده ی محمد امین فضای خانه را پر کرد.
متعجب به نادیا نگاه کردم.
از خنده صورتش قرمز شده بود. به خاطر پوست سفیدش با هر واکنشی فوری لپهایش گل میانداخت. به زور خندهاش را جمع کرد.
–خب اگه ما ندزدیدیم، امشب شام چطوری کباب خوردیم. میدونی گوشت کیلو چنده. میدونی واسه پنج نفر کباب پختن چقدر زیاد گوشت میخواد؟ تازه مامان واسه رستا اینا هم فرستاد اونام چهار نفر و نصفی هستن دیگه. میشه تقریبا ده نفر.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن 💖
پارت48
محمد امین از خنده خودش را روی زمین انداخت. خود نادیا هم بلند بلند میخندید.
لبهایم را گاز گرفتم.
–هیچ معلوم هست چیمیگی؟ زشته نادی، این شوخیها رو جلوی مامان و بابا نکنیدا، ناراحت میشن.
اینجوری بلند میخندید صداتون میره بیرونا، اونوقت فکر میکنن ما از این که دزد بهشون زده خوشحالیم.
محمد بلند شد و نشست و رو به نادیا گفت:
–نادی باور کن اینا بوی کباب از خونه ما شنیدن با خودشون گفتن اینا که همیشه بوی سیب زمینی و اشگنه و دم پختک و دیگه خیلی بخوان به بچه هاشون حال بدن بوی ته چین مرغ میومد.
چطور همین امشب که خونه ما رو دزد زده اینا کباب خوردن، در نتیجه کار کارخودشونه،
من هم خندهام گرفت و وارد شوخیشان شدم.
–بعد اونوقت چطوری طلا رو به این سرعت به کباب تبدیل کردیم. همین یکی دو ساعت پیش دزد بهشون زده.
–معمای ماجرا همینجاست دیگه، گفتیم به پلیس زنگ بزنن که همینجای معما رو حل کنن خب.
هر سه از حرفهای خودمان خندیدیم.
با صدای زنگ در محمد بلند شد و در را باز کرد.
مادر با عصبانیت وارد شد.
–شماها چتونه، صداتون مجتمع رو برداشته، آخه الان وقت مسخره بازیه، اون بدبخت داره میزنه تو سر خودش، اونوقت شما اینجا...
با امدن پدر همه ساکت شدند، دیگر کسی حرفی نزد.
من و نادیا سر به زیر برای خوابیدن به اتاق رفتیم.
–نادی تشک محمد رو ببر بنداز تو راهرو بیا.
نادیا تشک و بالش و پتو را به یکباره بیرون از اتاق ریخت و در را بست.
با تعجب نگاهش کردم.
–چرا اینطوری کردی؟ گفتم ببر تو راهرو.
دستش را جلوی دهانش گذاشت و ریز خندید و پچ پچ کنان گفت:
–اگه برم قیافش رو ببینم یاد حرفهاش میوفتم دوباره خندم میگیرها.
تشکهایمان را پهن کردیم و دراز کشیدیم.
نادیا تبلتش را باز کرد و عکس ساچی را نشانم داد.
–ببین چه باحال شده، سرم را کج کردم.
–کجاش قسنگه؟ چرا اینجوری رنگ کرده، حداقل همهی موهاش رو آبی میکرد. اینجوری انگار رنگ دیوار رو ریخته وسط سرش.
نادیا عمیق به عکس نگاه کرد.
–تلما.
سرم را روی بالشت جابجا کردم.
–هوم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن 💖
پارت49
–اوم. اگه من بخوام با پول تو جیبی خودم موهام رو این رنگی کنم مامان اجازه میده؟ من همهی موهام رو رنگ میکنم که قشنگ هم بشه.
–چرا میخوای این کارو کنی؟
–خب، میخوام ببینم چه شکلی میشم.
–فکر نکنم مامان خوشش بیاد.
اخم کرد.
–خوش به حال ساچی، هر کاری دلش بخواد میتونه انجام بده.
لبخند زدم.
–مگه قراره اون هر کاری میکنه توام انجام بدی؟ اون تو کشوری زندگی میکنه که فرهنگشون، سبک