❇️اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداء و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
السَّلامُ علیکَ یا مولا یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی ادرکنی-اللهم عجل لولیک الفرج
❇️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ
❇️دعایی که بر طبق روایت امام صادق علیه السلام در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود(اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى)
❇️امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به همین زودی به شما شبههای میرسد، پس میمانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایتگر ، و در آن شبهه نجات نمییابد مگر کسیکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: میگویی{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}
✳️@ashaganvalayat
صوت جزء چهاردهم _ استاد پرهیزگار.mp3
6.02M
قرائت جزء چهاردهم قرآن کریم با صدای استاد پرهیزگار
🆔@ashaganvalayat
❇️متن قرآن-جزء چهاردهم-با ترجمه آیت الله مکارم در لینک زیر
http://www.parsquran.com/data/show_juz.php?juz=14&user=far&lang=far&tran=2
دعای روز 14 ماه رمضان..mp3
704.7K
دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان
اللّٰهُمَّ لَاتُؤاخِذْنِى فِيهِ بِالْعَثَراتِ، وَأَقِلْنِى فِيهِ مِنَ الْخَطايا وَالْهَفَواتِ، وَلَا تَجْعَلْنِى فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايا وَالْآفاتِ، بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ
خدایا، مرا در این ماه بر لغزشها سرزنش مکن و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت ای عزّت مسلمانان.
🆔@ashaganvalayat
AUD-20220416-WA0016.mp3
8.84M
احکام و شرح دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان توسط مرحوم آیت الله مجتهدی ره
❇️سعی کنیم احکام و شرح این دعاهای روزانه را گوش کنیم(بسیار زیبا،مفید و کاربردی)
🆔@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا عاشق توئه !!
#ماه_رمضان
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
صفای قلب زارم.mp3
2.82M
🔹ای صفای قلب زارم🌺🌺
👤 حاجعلی ملائکه
🌺
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب: علّت مبارک بودن ماه #رمضان این است که راه نجات از آتش و فوز به جنّت است.
🗓 ۱۳۹۳/۰۴/۱۶
#تقویم۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍄پارت اول
. بسمه تعالی
سلام
خدا قوت
💎حجاب و نوع برخورد با بی حجابی در این برهه از زمان
✍سالاری
💫بحث حجاب بی حجاب و کمپینهای نه به حجاب اجباری و پول پاشی کشورهای غربی در ترویج بی حجابی و بی بندوباری اجتماعی و همچنین تبلیغات و تولید محتوای ضد ارزشی در شبکه های معاند و فضای مجازی و و و همه در راستای هدف قرار دادن؛
۱سلاح شیعه و اسلام و ایران مقابل غرب یعنی حجاب را از بین ببرند. (دیدگاه امام خمینی ره و هم اکنون امام خامنه ای مد ظله العالی در بحث حجاب در مقابل فرهنگ برهنگی و خانواده ستیزی غرب آن را یک سلاح پر کاربرد فرهنگی و نفوذ پذیر در غرب می باشد.)
۲ هدف قرار دادن ناموس دوستی و حیا در بین جوانان و پسرانی که پدران آینده مملکت هستند
۳مورد هجمه قرار دادن عفاف و پاکدامنی زنان و خصوصا دختران که مادران آینده این مرز و بوم
۴ایجاد دوگانگی با حجاب بی حجاب
۵شکستن حریم خانواده ایرانی وتنزل جایگاه ان(چه در ضمینه بزرگتری کوچکتری. ویا تفاوت آرایش و لباس و نوع رفتار در خانه با اجتماع و قبح شکنی و و و)
۶ از بین بردن ارزش و جایگاه فرزند آوری و سوق دادن جوانان به سوی نگهداری سگ و حیوانات خانگی بجای فرزنداوری(قبلا بعد از عروسی چه خانواده دختر و چه پسر در رویای نوه دار شدن هراز چند گاهی به عروس و داماد نهیب فرزند آوری می زدنند و ایشان هم رویا و ذوق پدر و مادر شدن را داشتند.
بر عکس آلان که با بزرگنمایی هزینه فرزند((بی ادبی مرا ببخشید از این گفته؛نگهداری سگ و گربه بیشتر از فرزند هزینه دارد)) و بی کلاسی خواندن این کار و و و ترغیب به عدم فرزند آوری می شود.
۷ایجاد نفرت از هم بین دو قشر مذهبی و غربگرا(فارق از نوع نگاه این دو قشر باید دانست که همه ما ایرانی و در یک اجتماع زندگی می کنیم. و هدف مشترک همه ما ابادانی و ارتقا کشور مان و شادی و ترقی و رفاه خود و اطرافیان می باشد.چه خوب است که رفتار و کردار و گفتار ما باعث ایجاد جو دوستی و صمیمیت شود نه دشمنی و عداوت)
۸قانون گریزی؛ با زدن حجاب و ترویج بی حجاب که هم در قانون شرع مبین اسلام به آن تاکید شده و هم جز قوانین کشور عزیزمان است، دهن کجی به قوانین کشور و قانون اساسی جمهوری اسلامی و دین اسلام را ترویج می کنند.
و موارد بسیار دیگر...
💫حال باید دانست که نوع برخورد ما و مسئولین در قبال حجاب چگونه باید باشد!!؟؟
⚡️گاها دوستان این نکته را مطرح می کنند که در سال ۵۹ حجاب را قانونی کردند ،و قبل از آن قانون حجاب نبوده پس آن موقع کار خیلی سخت تر از الان بوده!!!
در پاسخ باید به این دوستان متذکر شد که؛
اولا؛ در آن زمان اکثریت مردم تابع نظر رهبر و ولی فقیه بودند و الان این تعداد محدودی که کشف حجاب نموده اند مقابل نظر رهبر و ولی فقیه
ثانیا؛ان زمان اعتقادات مردم در مسجد و مدرسه شکل می گرفت.ولی الان متاسفانه در بستر رسانه ها و فضای مسموم مجازی
ثالثا؛مردم در آن زمان بیشتر اطلاعات خود را از تلویزیون و رادیو و کتاب خواندن کسب می نمودند و با واقعیت آشناتر اما در این زمان که فضای مجازی جز جدا ناپذیر از زندگی همه ما شده،متاسفانه اکثر جوانان و نوجوانان در بستر فضای مجازی زندگی می کنند و خوراک فکری خود را از آن دریافت می کنند.
و غرب و کشورهای استعمارگر با تولید محتوای جذاب ذائقه و سبک زندگی و مسائل ادراکی افراد را تغیر داده و با پمپاژ رسانه ای بستر هر گونه ضد ارزش و دین را در ایشان مهیا می نمایند.
رابعا؛با شروع انقلاب،همه جوانان و نوجوانان و مردان و زنان بخاطر رها شدن از تبعیض و ظلم و ستم شاهنشاهی تحت تعالیم روحانیت در مسیر انسان سازی و حفظ عفاف و حیا و حجاب و و و قدم بر می داشتند.
اما در این زمانه که مجازی ساختار فکری و روحی خیلی از افراد را می سازد،در فکر و ذهن آنها از غرب بالاشهر زیبا وبی حجابی و بی بند و باری و برهنگی را نشان پیشرفت و تکامل می دانند.
باید قبول داشت که با این حجم بالای تبادل اطلاعات و کلیپ و مطلب که در فضای مجازی جابجا می شود،کم کاری بسیاری و حتی اهمال و سستی در تولید محتوای ارزشی در همه ضمینه ها خصوصا حجاب و نماز و فرهنگی صورت پذیرفته.
💫یادمان باشد حجاب در ایران قانون مند است.
فکر کنید یک روز سر یک چهار راه چراغ راهنمائی و رانندگی قطع شود .
چه اتفاقی می افتد؟؟!
گره ترافیکی و بی نظمی حاکم می شود و همه دیر به کار خود می رسند و حتی منجر به تصادف یا دعوای لفظی و فیزیکی خواهد شد.
در مورد حجاب هم خداوند متعال اگاهتر و دانا تر از ما که بنده او هستیم '،امر به حجاب و عفاف و حیا نموده است.
نبودن حجاب باعث بی بند و باری و هرزگی اجتماعی و از هم پاشیدن کانون خانواده و خیلی از مسائل دیگر که اکثریت آن را در غرب شاهد هستید می گردد.
🚨((ادامه دارد))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مدیرعامل یک باشگاه صورتهای مالی را بلد نیست ، چطور سالها باشگاه را مدیریت کرده است؟
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍄پارت دوم؛حجاب بی حجاب
💫اما این مهم را باید دانست که اجرای هر قانونی مستلزم ساخت بستر مناسب و آگاه کردن مردم به ثمرات و ارزشهای آن و تبلیغ مناسب است.
با اجبار و زد و خورد شاید در لحظه، آن مورد عملیاتی شود ولی بعدا بر اثر لجاجت و انتقام، بیشتر و بدتر از قانون دوری می کنند و حتی مقابل به مثل می نمایند.
لذا؛
۱طبق توصیه رهبر معظم انقلاب اسلامی وظیفه همه ما مردم در کف جامعه تذکر لسانی است.
تذکر لسانی یعنی: خیلی آرام و مهربان و از سر دلسوزی و با لحن ساده تذکر دهیم و عبور کنیم.
(بعد از تذکر لسانی دیگر نباید در محل ماند و با شخص هدف، به بحث و استدلال آوردن و یا ایجاد فضای سنگین عداوت پرداخت .
چراکه استدلال آوردن و یا توسل به زور برای امر به معروف و نهی از منکر بسیار خطرناک و سم است و نشان از این دارد که شما قصد امر و نهی ندارید بلکه قدرت خود را می خواهید به شخص دیکته کنید.)
تذکر لسانی زمانی جواب می دهد که؛ درجامعه همه خود را موظف به آن کند و از پرخاش یا بددهنی و موارد مشابه دیگر از سوی کسی که منکری را انجام داده نترسند و مداوم و پی در پی از سوی افراد مختلف به شخص مورد نظر صورت پذیرد.
البته کوتاه،دوستانه،محترمانه،بدون ادامه دادن و بحث کردن اضافه
۲اجرای صحیح قانون از طرف افراد و نهادهای تعین شده برای اجرای آن طبق مقررات و نه خارج از چهار چوب .
مثلا نیروی انتظامی باید طبق یک قانون مشخص چهارچوب و معیار خاص این مهم را انجام دهد و حد و اندازه حجاب و بی حجابی یا کارها و فعلهای قابل پیگیرد قضائی مشخص باشد و سلیقه ای نباشد.(مثل سایز لباس.بیرون بودن مو.ارایش و و و
و هرگز سلیقه ای نباشد چرا که باعث نفاق و تحریک افراد به خشونت و انتقام می گردد.)
۳ادارات و ارگانهای مسئول در رابطه با حجاب،طی این سالها با خمودگی و عدم اجرای قوانین و یا سلیقه ای عمل نمودن پرسنل مسئول،باعث دوری و حتی ناراحتی و انزجار افراد از حجاب و متولیان حجاب شده اند.
این عزیزان باید برای قانونی که مصداق دینی و فرهنگی دارد حتما کار بلد امور دینی و فرهنگی باشند بجای چکشی عمل کردن و ایجاد بستر بی اعتمادی و دیکتاتوری
۴متولیان امر حجاب به خوبی می دانند که متاسفانه با عنایت به بودجه های کلان تصویب شده در مسائل فرهنگی و اعتقادی، هیچگونه کار فرهنگی مناسب و یا کلیپ و و و در خور و قابل توجه و فراخور این زمان نساخته و تحویل ننموده اند.
۵ عزیزان مسئول بجای اینکه کف خیابان با جوانان و نوجوانان که عاشق دیده شدن هستندو به همین خاطر گاها از پوشش غیر عرف استفاده می کنند،برخورد کنید ،
باعث و عامل تولید این قبیل لباسها را هدف قرار دهید.
چرا افراد طراح مد و تولید کننده لباس و پوشش در ایران تولیدات غربی و ضد دینی را طراحی کرده و وارد بازار می کنند؟؟؟
چرا به فروشگاههای لباس اجازه فروش اینگونه پوششها داده می شود؟،؟
چرا حد و اندازه لباس و نوع و شکل آنها مورد هدف واقع نمی شود و از تولید و فروش البسه غیردینی و ضد ایرانی اسلامی جلوگیری نمی شود؟؟
۶وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید به مد و پوشاک ورود نماید و همچنین ساخت کلیپ تبلیغاتی و طنز و امثال آن در راستای اهداف دینی و ملی و خصوصا حجاب را در دستور کار قرار دهد.
۷قوه قهریه زمانی اثر گذار است و جواب عکس نمی دهد که فکر و ذهن فرد قانون را پذیرفته باشد.
تا زمانی که ولنگاری مجازی و رسانه ای در کشور ما وجود دارد و آبشخور ذهنی افراد از اینترنشنال و بی بی سی و فیلمهای ترکی و و و تغذیه می کند،هرگونه گشت ارشاد و توسل به زور و جبر نتیجه عکس می دهد.
پس می بایست با محدود کردن رسانه های مروج بی بند وباری و فضای مجازی مسموم و تغذیه فکری مناسب برای افراد ایشان را در قبول قانون و احترام به آن آماده نمود.
۸در حال حاضر با سکوت اکثرمسئولین امر در طی چند ماه اخیر و رها کردن جامعه و عقب نشاندن نیروی انتظامی و امنیتی از مسائل اجتماعی و حجاب باعث رشد سریع بی حجابی شده و یک دوقطبی ملی و مذهبی ساخته شده که در طنش و رویاروئی باهم قرار گرفته اند.
اگر هر چه سریعتر در حوزه فرهنگ و حجاب عملگرا وارد میدان نشویم،شاهد جنگ ملی گراها با مذهبیون خواهیم بود.که البته یکی از اهداف مهم غرب و وطن فروش های خارج نشین می باشد.
۹افراد تند مذهبی که بجای ایجاد بستر لازم برای توسعه فرهنگ حجاب و عملکرد فرهنگی به جبر و اجبار می خواهند مردم را مطیع و پذیرای حجاب کنند باید از امور فرهنگی و مذهبی و خصوصا مسئله حجاب و امر به معروف کنار گذاشته شوند.
امثال آقای گلپایگانی در ستاد امر به معروف بجای همگرائی در کشور باعث انشقاق می گردند.
🚨ادامه دارد
🍄پارت سوم؛حجاب بی حجاب
۱۰ساخته های سریالی و سینمائی در این سالها به سمت تبلیغ ضد ارزشی و ضد دینی و ملی سوق داده شده است
اکثر فیلمها و سریالها و حتی آهنگها در مسیر تبلیغ خانواده ستیزی(بجای گفتن کلمه محترمانه پدر و مادر اسم ایشان را می گویند.با فرزند آوری مخالف.ازدواج سفید را تبلیغ می کنند. نگهداری سگ و گربه بجای فرزند و موارد مشابه)
مبلغ فرهنگ غربی و برهنگی و بی یا بد حجابی هستند.
الفاظ زشت و ناثواب بسیار در این تولیدات شنیده می شود.
تبلیغ استعمال و عادی بودن مواد مخدر خصوصا کوکائین،هروئین،گل،تریاک،شیشه و حتی مصرف الکل و مشروبات الکلی
و بسیاری از ضد ارزشها
چه کسی به این قبیل کارها مجوز تولید و انتشار می دهد؟؟؟
چرا جلوی اینگونه تولیدات که دین و اعتقادات و فرهنگ ایرانی اسلامی ما را نشانه گرفته را نمی گیرند؟؟؟
ما از مسئولین فرهنگ و ارشاد اسلامی و خانه سینما و جشنواره فجر و و و کار فرهنگی نمی خواهیم. پیش کش'.....
حداقل جلوی این تولیدات که اکثرا در بخش خصوصی و سینمای خانگی است را بگیرید.
آقایان سرتان به کدام .... گرم است؟؟،!!
🥀در پایان عرض می کنیم؛
در امر به معروف و نهی از منکر و مسئله حجاب چه متولیان حجاب و مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ستاد امر به معروف و حتی مردم عزیز مان اگر بر اساس فرمایشات و رهنمودهای مقام معظم رهبری که یک مرجع تقلید و دلسوز ایران و جامعه ایرانی می باشد عمل کنند و قدمی نه جلوتر و نه عقب تر از فرمایشات ایشان رفتار و عمل نکنند ،مطمئنا شاهد اتفاقات درست و روزهای روشن خواهیم بود.
َضمن اینکه حامی اصلی نظام و ولایت که در پیروزی انقلاب و جنگ و حتی تمام رویدادهای سخت و مشکلات جهادی و و و سینه سپر نموده و باعث تعالی کشور شده است قشر حزب اللهی و مذهبی می باشد،نکند که با اهمال کاری و کارشکنی بعضی از مسئولین وابسته و نالایق باعث دلسردی ایشان و خسران گردیم!!!!
و من الله التوفیق
یا حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا به دلار حاکمیت میدهید و رقیب ریال را تقویت میکنید؟!
رهبر انقلاب:
🔹 بعضی از شرکتهای بزرگ پر درآمد با مواد اولیه داخلی قیمت محصول خود را با دلار تلگرامی جعلی تنظیم میکنند!
🔹 چرا به دلار حاکمیت میدهید؟ چرا رقیب ریال را تقویت میکنید؟
🔴خلاصه الزامات رونق اقتصادی در بیانات رهبر انقلاب
۱. مبارزه با فساد راس همه امور اقتصادی است. بدون ملاحظه و رودربایستی
۲. انضباط مالی(اصلاح ساختار بودجه اولین اقدام است و مدیریت منابع درآمدی و مصارف و صرفه جویی...)
۳. مدیریت بهرهوری(رشد اقتصادی از طریق بهرهوری و ...)
۴. تنظیم رابطه منطقی دستگاههای مسئول با شرکتهای دولتی
۵. حمایت از مدیران فعال(توسعه بازار و کمک به توان رقابتی)
۶ تعيين وظایف و نقش شرکتهای دولتی
۷. حذف حاکمیت دلار از اقتصاد کشور
۸. قدرت پیشبینی نظام برنامه ریزی(جلوگیری از کمبود کالا و خدمات)
۹. تقویت اقدامات کلیدی که به رشد اقتصاد کمک میکند(لوازم اقتصاد دریاپایه، مسیرهای ترانزیتی اقتصادی و ...)
۱۰. احیا معادن کشور
۱۱. مسئله مسکن (کارآفرین است)
🔴 خلاصه بیانات رهبری دربارهی تحولات جهانی
۱. تحولات جهان در جهت تضعيف دشمنان انقلاب اسلامی است.
۲. تحولات بسیار سریع است.
۳. افزایش تحرکات دستگاه سياست خارجی کشور
۴. آمریکا ضعیف است
🔹دچار افول در طی دورانهای مختلف است
🔹بحران سیاسی رژیم صهیونیستی رو نتوانست حل کند
🔹نتوانست علیه ایران جبهه متحد عربی ایجاد کند و برعکس اتفاق افتاد
🔹فشار تحریم نتوانست برنامه هستهای ایران رو تضعیف کند
🔹در جنگ اوکراین، فاصله متحدان آمریکا از آمریکا زیاد شده است
🔹آمریکای لاتین علیه آمریکاست
🔹در ونزوئلا شکست خورد
🔹دلار در دنیا رو به ضعف است
۵. رژیم صهیونیستی دچار گرفتاریهای هولناک است
🔹تزلزل سیاسی
🔹ائتلاف احزاب تشکیل نداده متلاشی میشود
انحلال احزاب سیاسی
🔹دچار دو قطبی شدید در سرتاسر است
🔹خروج ۲ میلیون یهودی از فلسطین اشغالی به زودی
🔹اعتراف مقاماتشان به نزدیکی فروپاشی
🔹تقويت چند ۱۰ برابری قدرت گروههای فلسطینی
🔹فلسطین اسلو به فلسطین اسود
🔴 خلاصه بیانات رهبری درباره مسائل مرتبط داخل ایران
۱. غربیها توطئههایی به اسم زن علیه داخل تدارک دیدند درحالی که خودشان در مسئله زن میلنگند.
۲. برترین شأن برای زن، در جمهوری اسلامی است
۳. فریب خوردگان داخلی درباره مسائل زن هوچیگری کردند
۴. مسائل زن فقط پوشش نیست
۵. زنها در جمهوری اسلامی آزادی کامل دارند برای حضور در تمام ارکان نظام
۶. حضور زنان در تمام عرصههای مختلف کشور آزادانه است.
۷. مسئله حجاب، شرعی و قانونی است/ کشف حجاب، حرام سیاسی و شرعی است.
۸. پشت ترویج بیحجابی سرويسهاي جاسوسی است
۹. بسیاری از این زنها اهل دعا و تضرع هستند و نمیدانند چه کسانی پشت مسئله هستند.
۱۰. این مسئله(بیحجابی) حل خواهد شد.
۱۱. باید مانند دشمن، با برنامه و نقشه وارد شویم
۱۲. اقدامات بیقاعده نباید انجام شود.
🔴انتخاب آخر سال
۱. انتخابات مظهر قدرت ملی است
۲. راهبرد مشارکت، امنیت، سلامت، رقابت انتخاب رو مشخص کنید
🔴رسانه
۱. تخریبها، سیاهنمایی و ... دشمن باید افشا و روشنگری شود.
📩 همه ظرفیتها و امکانات و منابع کشور باید در خدمت مهار تورم و رشد تولید قرار بگیرد/ از ارتباط خارجی هم باید استفاده کنیم؛ ارتباط خارجی فقط ارتباط با آمریکا و چند کشور اروپایی نیست
🔻 رهبر انقلاب، امروز در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام: ما ظرفیتهای زیادی در کشور داریم. بعضی از امکانات ما امکانات سختافزاری است. منابع طبیعی داریم، موقعیت جغرافیا داریم، زیرساختهای اقتصادی داریم، کارخانجات، دستگاهها، بعضی امکانات نرمافزاری است، نیروی انسانی خلّاق داریم، جوانهای پرانگیزه داریم، ظرفیتهای علمی داریم، ظرفیتهای فناوری داریم، فکرهای نو داریم.
🔹 اینها امکانات کشور است. اینها همهاش باید در خدمت مهار تورم و رشد تولید قرار بگیرد. امکانات اجرایی داریم، امکانات تقنینی داریم، امکانات قضایی داریم، امکانات رسانهای داریم، تجربهها و عناصر مجرّب داریم، کسانی هستند که کارآزمودهاند، کار کردهاند، میشناسند، بلدند. از همهی اینها باید استفاده بشود. از ارتباطات خارجی استفاده کنیم. ارتباطات خارجی، ارتباط خارجی فقط ارتباط با آمریکا و با چهار کشور اروپایی که نیست. دنیا دویست و خردهای کشور هستند. اینها هرکدام یک ظرفیتیاند. از این ارتباطات خارجی میشود استفاده کرد برای این. ۱۴۰۲/۱/۱۵
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت108
با ساره روبروی مغازهی امیر زاده در آن طرف خیابان قرار گذاشتم تا لباسهای بچههایش را که خریده بودم تحویلش دهم.
مادر هم برای خود ساره یک روسری فرستاده بود.
وقتی سر قرار رسیدم دیدم ساره آنجا کنار باغچهایی که من با دوربین به امیرزاده نگاه میکردم ایستاده.
لباسها را تحویلش دادم و تا خواستم خداحافظی کنم تشکر کرد و گفت:
–تلما بابت حرفهای دیروزم معذرت میخوام. باور کن من قصدم دخالت نبود، فقط خواستم کمکت کنم. اگر کاری از دستم برمیاد حتما بهم بگو...
از این که ژست دخترهای مودب را گرفته بود خندهام گرفت.
ضربهایی به شانهاش زدم.
–ساره اصلا این حرفها بهت نمیاد، با حرف زدنهای روزای اول که دیدمت مقایست میکنم خیلی بامزه میشی. چی شد یهو؟
او هم خندید.
–ببین من خواستم مودب باشم تو خودت نزاشتی. بعد دستش را به کمرش زد و وسایلش را روی دوشش انداخت.
–ببین اصلا هر چی گفتم حقت بوده، تو لیاقت همچین پسر دسته گلی رو نداری. من جای امیرزاده خان بودم میرفتم دنبال یه دختر درست و حسابی که ناز و نوزش کم باشه، اونم حوصله دارهها.
.
با شنیدن اسمش نگاهم نا خوداگاه به آن طرف بلوار بعد از درختها بعد از باغچهی بین بلوار، بعد از درخت چنار بلند و گنجشکهایش کشیده شد.
دلتنگی، با بغض هم دست شدند و به چشمهایم هجوم آوردند.
آهی کشیدم و نگاهم را از آن دور دست جمع کردم و به مسیری که میخواستم بروم دادم.
بغضم را محکم قورت دادم.
–من دیگه میرم.
ساره دستپاچه شد.
–عه، ببخشید بابا، شوخی کردم. ناراحت شدی؟
نگاهم را چند بار به هر طرف چرخاندم تا اشکم نریزد.
–نه بابا، تو که چیزی نگفتی. اتفاقا راست میگی عیب از خود منه.
شاید خجالت میکشیدم بگویم من عاشقی کسی شدهام که خودش زن و زندگی دارد. احساس حقارت میکردم.
کیسهی مشگی را مقابل ماهان گرفتم.
–دستتون درد نکنه، دوربین رو براتون آوردم.
با ابروهای بالا کیسه را به طرفم هل داد و پچ پچ کنان گفت:
–اینجا؟
با چشمهایش اشاره به غلامی کرد و ادامه داد:
–نمیبینید مثل پلنگ چهارچشمی همه جا رو میپاد. ببرید بزارید تو اتاق رو گنجه میام برمیدارم.
با تعجب پرسیدم.
–مگه چیه؟
–اون به خودشم مشکوکه، الان فکر میکنه ما اینجا فقط دنبال اینجور کاراییم. واسه من که مشکلی نیست ولی میترسم یه چیزی رو بهونه کنه شما رو اخراج کنه.
–آخه چرا؟ من که کاری نکردم.
–چه میدونم، مریضه دیگه، میدونید قبلا جای شما چند نفر امدن و رفتن؟ هر چند ماه یه بار یه چیزی رو بهونه میکنه یا خودشون بهشون فشار میاد میرن یا خودش اخراجشون میکنه.
به فکر رفتم.
–به هر حال بابت دوربین ممنونم.
آخرین بستهی توت فرنگی را در یخچال جا داد و گفت:
–چرا اینقدر زود آوردین؟ به کارتون نیومد؟
–چرا اتفاقا، ولی دیگه لازمش ندارم، یعنی دیگه نمیتونم ازش استفاده کنم.
با لبخند گفت:
–نکنه جاسوسی میکردین لو رفتین؟
با حرفش جا خوردم، ولی به روی خودم نیاوردم. همانطور که به طرف اتاق میرفتم گفتم:
–کارم باهاش تموم شد.
کنار میز دو نفرهایی ایستاده بودم و سفارش یک زوج را که معلوم بود تازه ازدواج کردهاند را مینوشتم و با خودم فکر میکردم چطور در این بحران بیماری مراسم جشن برگزار کردهاند.
طوری ایستاده بودم که پشتم به در ورودی بود.
عروس خانم پرسید.
–خانم ما میتونیم اینجا یه جشن کوچیک بگیریم و از مهمونامون با کیک و نوشیدنی گرم پذیرایی کنیم؟
آقای داماد ادامه داد:
–چند نفر از دوستامون هستن. میخواهیم یه دورهمی بگیریم.
گفتم:
–بله البته، برای رزرو باید با مدیریت کافی شاپ صحبت کنید.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت109
لبخند زدم.
–البته ما همینجوری هم قاچاقی کافیشاپمون بازهها.
نمیدونم تجمع و مهمونی بشه اینجا برگزار کرد یا نه.
بعد از روی کنجکاوی پرسیدم:
–مگه شما مراسم عروسی گرفتید؟
عروس خانم چنان با اشتیاق از مراسم عروسی کوچکشان تعریف میکرد که مجذوبش شدم.
–ما فقط اقوام درجه یک رو دعوت کردیم. همه هم با ماسک و با فاصله بودند. حواسم آنقدر پیش حرفهایش بود که وقتی صدای آویز در کافی شاپ به صدا درآمد بر نگشتم نگاه کنم.
همین که عروس خانم حرفش تمام شد. چرخیدم که از کنار میز پشتی بروم، دیدم امیرزاده روی صندلی میز پشتی نشسته، صندلی را انتخاب کرده بود که پشتش به در ورودی بود و درست روبروی من با فاصلهی شاید یک متر قرار داشت.
به صندلیاش تکیه زده بود و دست به سینه مثل مجسمه به من زل زده بود.
البته من خودم از او بدتر بودم. با دیدنش خشکم زد و نگاهم در نگاهش آنچنان گرهایی خورد که نفسم بند آمد.
هیچ کدام پلک نمیزدیم. نگاهش گله داشت، مثل آن روزها نبود. غمگین بود. ولی عشق داشت. من اشتباه نمیکنم. نگاهش حرف میزد، فریاد میزد صدایش را میشنیدم.
گر گرفته بودم، احساس میکردم تمام بدنم در آتش میسوزد.
دیگر طاقت نیاوردم نگاهم را به اطراف چرخاندم و خواستم از جلوی میزش رد
دی....
بعد از رفتن سعید از جایم بلند شدم.
–الان میبرم.
نگاهی به سینی انداختم.
–کنار قهوش یه چیزی بزار، خشک و خالی که نمیشه.
–گفته تلخ دیگه، بعدشم چیز دیگهایی سفارش نداده، میخوای به حساب خودت یدونه شکلات تلخ بزارم؟
نوچی کردم.
نه بابا، میخوای اوقاتش تلختر بشه. قهوه تلخ، شکلات تلخ چه شود.
خندید.
–شود برج زهرمار.
شاکی نگاهش کردم.
–یه شکلات شیری یا ویفری، چیزی، خلاصه یه چیز شیرین بزار.
از باکس زیر پیشخوان دو عدد شکلات مغزدار شیری برداشت و کنار فنجان قهوهاش گذاشت.
–بفرما،
سینی را برداشتم و به طرف میزش راه افتادم. دست راستش را زیر سرش مشت کرده بود و منتظر نگاهم میکرد.
احساس کردم قلبم از جایش کنده شد. صدای گروپ گروپش را میشنیدم. پاهایم دستپاچه شدند و سریعتر از هر وقت دیگری خودشان را به میزش رساندند. برای همین چند قطره از قهوه داخل نعلبکیاش ریخت و شکلاتهای کنار فنجان را خیس کرد.
با شرمندگی سینی را روی میزش گذاشتم.
صاف نشست و به نعلبکی نگاه کرد و گفت:
–یادتونه روز اولی که میخواستید چایی رو بزارید رو میز چی شد؟
سرم را پایین انداختم.
–ببخشید الان براتون تمیز...
با دستش مانع شد.
–نیازی نیست. الان دیگه وارد شدید، حداقل رو لباسم نمیریزین، شانس آوردم وگرنه لک قهوه که پاک نمیشه.
از حرفش خوشم نیامد برای همین گفتم:
–شما نگران نباشید اگه لک میشد خشکشویی ها بلدن چطوری پاکش کنن.
پوزخندی زد.
–خسته نباشید. فکر کردم میخواهید بگید خودم میبرم میشورم.
پوفی کردم و زیر لب گفتم:
–فعلا که اتفاقی نیوفتاد.
خودش را منتظر نشان داد که قهوهاش را جلویش بگذارم.
نگاهی به شکلاتها انداخت.
–من که شکلات سفارش ندادم.
به مسخره گفتم:
–خانم نقره گذاشته، حتما بخورید واسه اعصاب خیلی خوبه.
یکی از شکلاتها را در دستش گرفت و زمزمه کرد.
–ببینید همه میدونن کنار هر تلخی باید یه شیرینی هم باشه وگرنه...
همان لحظه یک مشتری جدید وارد کافیشاپ شد.
حرفش را بریدم.
–ببخشید من باید برم.
مات زده نگاهم کرد.
مشتری یک آقای جوان بود که معلوم بود اعصاب ندارد. سه تا ماسک روی هم زده بود. همین که نشست ته ماندهی سیگارش را داخل گلدان گلی که روی میز بود انداخت.
چون گلدان شیشهایی بود کثیف شدن آبش مشخص شد.
نگاه متعجبم را به صورتش انداختم.
–آقا سطل آشغال اون گوشه هست، چرا اینجا انداختید.
طلبکار گفت:
–خب یه زیر سیگاری چیزی بزارید اینجا دیگه من پاشم تا اونجا برم؟
گلدان را برداشتم و گفتم:
–اینجا سیگار کشیدن ممنوعه.
زمزمه کرد.
–اینجا که پرنده پر نمیزنه، سیگار کشیدن به کجا برمیخوره.
حرفش توهینی بود به همهی آدمهایی که در کافی شاپ بودند.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
شوم بروم که دستهایش را روی میز گذاشت و نگاهش را رویشان چرخاند و صدایم کرد.
–خانم میشه سفارش من رو هم بگیرید؟
دلخوری از تن صدایش کاملا مشخص بود.
حزنی که در صدایش بود وجدانم را مواخذه میکرد. شاید وجدانم خیلی انصاف داشت که خودش را مقصر میدانست شاید هم به خاطر دلم بود که برای امیرزاده زودتر از هر کس دیگری کوتاه میآمد.
برگشتم و کنارش ایستادم.
نگاهش را از دستهایش گرفت و چند لحظه روی صورتم غلتاند بعد دوباره سربه زیر شد.
چشمهایش آنقدر مظلومانه و پر از اندوه بودند که بغض به گلویم آوردند. خدایا چه کنم با این همه بغض روی هم تلنبار شده.
تمام توانم را به کار بردم تا صدایم نلرزد و بغضم آشکار نشود.
گفتم:
–بله، بفرمایید. چی میل دارید؟
سرش را بالا آورد و چشمهایش را بین من و خودکار سادهایی که دستم بود چرخاند. انگار موفق نشده بودم، صدایم برایش عجیب بود چون با تعجب نگاهم کرد و وقتی خودکار را در دستم دید نفسش را پر سوز بیرون داد.
دیگر روان نویسی که هدیه داده بود را استفاده نمیکردم.
سعی کردم قوی باشم. دیگر چارهایی نبود باید هر روز اینجا میدیدمش و دم نمیزدم. باید صدای قلبم را خفه میکردم. باید نگاهش میکردم ولی نمیدیدمش. حرف میزد ولی نمیشنیدم.
باید میسوختم ولی میساختم.
همهی اینها به کنار با غم چشمهایش چه میکردم؟
خودم را آمادهی نوشتن نشان دادم و پرسیدم.
–همون همیشگی؟
صندلیاش را کمی به طرفم کج کرد. با این کارش به هم نزدیکتر شدیم و این نزدیکی باعث شد خودکار در دستم خیلی ریز شروع به لرزیدن کند.
–چی مثل همیشه هست که منم همون همیشگی رو سفارش بدم؟
سکوت کردم.
انگشتهایم را محکم به هم فشار دادم تا جلوی لرزششان را بگیرم. خودم را منتظر نشان دادم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت110
آهی کشید و گفت:
–یه قهوهی تلخ لطفا.
نگاهم را از روی خودکارم برنداشتم و مشغول نوشتن شدم.
به صندلیاش تکیه داد و گفت:
–لطفا سفارشم رو خودتون بیارید.
جدی گفتم:
–این کار وظیفهی من نیست.
اخم ریزی کرد.
–تاحالا که همیشه خودتون میاوردید.
مکثی کردم و با مِن و مِن گفتم:
–خب، قبلا اضافه بر وظیفم انجام میدادم.
دستهایش را روی سینهاش جمع کرد.
–پس اینجا همه دلبخواهی کار میکنن؟
نگاهش کردم. نگاهش را به طرف آقای غلامی چرخاند.
–واقعا برام سواله، اگه وظیفتون نبوده چرا انجام میدادید؟ حالا که من میخوام انجام بدید میگید وظیفم نیست. این تغییرات لحظهایی رو یکی باید جواب بده دیگه.
نفسم را بیرون دادم.
–باشه، اگه مشکلتون اینجوری حل میشه من براتون میارم.
–بعد از این که قهوه رو آوردید میخوام باهاتون حرف بزنم.
چشمهایم را در کاسه چرخاندم.
–اینجا محل کار منه نمیشه که با مشتری حرف...
حرفم را برید و به آن عروس و داماد که نزد آقای غلامی رفته بودند تا دربارهی مهمانیشان بپرسند اشاره کرد.
قبل از من که خیلی راحت داشتید با اونا حرف میزدید.
–اونا فقط یه سوال کردن.
–خب منم فقط یه سوال دارم.
بعد نگاهش را عتابآلود از غلامی گرفت و به من داد.
آنقدر تحکم داشت که دیگر نتوانستم حرفی بزنم. سرم را پایین انداختم و به طرف پیشخوان راه افتادم.
سفارشات را به خانم نقره تحویل دادم و پشت پیشخوان روی صندلی نشستم.
خانم نقره نگاهی به من بعد به برگهی سفارش امیرزاده انداخت و با شوخی گفت:
–ببین چیکارش کردی که از املت رسید به قهوه، اونم ناشتا میخواد قهوشو تلخ بخوره، فکر کنم اصلا اولین بارشه اینجا قهوه سفارش میدهها.
زیر چشمی نگاهش کردم.
–شمام خوب حواستون به امیرزاده هستا.
–مشتری ثابتمونه، میخوای نباشه؟ چی میگفتید یه ساعت با هم. شانس آوردی غلامی با اون دوتا مشتری سرش گرمه.
–میگه قهوم رو خودت برام بیار.
خانم نقره همانطور که به طرف آشپزخانه میرفت گفت:
–مگه قبلا نمیبردی؟ این که بًغ کردن نداره. اتفاقا منم تعجب میکردم مال بقیه رو سعید میبرد تو میچیدی، این رو هم خودت میبردی هم رو میز میچیدی.
نیم خیز شدم و سرکی کشیدم. آنقدر غرق فکر بود که انگار نصف کشتیهای دنیا را صاحب بوده و حالا غرق شده است.
طولی نکشید که خانم نقره آمد. سینی را روی پیشخوان گذاشت.
–پاشو ببر.
–بدید آقا سعید ببره دیگه.
راز آلود نگاهم کرد.
–میخوای باهاش لج کنی؟ یه وقت یه ایرادی از کارت درمیاره میره به آقای غلامی میگه واسه خودت بد میشهها.
درست میگفت. مثلا ممکن بود برود بگوید من با مشتریها زیاد حرف میزنم و به او یا بقیه نمیرسم.
ولی نه امیرزاده اهل این حرفها نبود.
✍#لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت111
امیرزاده مرد بود یک مرد واقعی...
ولی آخر پس چرا با همسرش...
خانم نقره سفارش آن عروس و داماد را هم آورد.
–آقا سعید بیا اینو ببر.میز شماره هشت.
نگاهش که به قهوهی آقای امیرزاده افتاد با چشمهای گرد شده به طرفم برگشت.
–تو هنوز اینو نبردی؟ سرد میشه. اگه تو با این کارات صدای اینو درنیاور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت112
گلدان را روی پیشخوان گذاشتم.
آقا ماهان که در حال تزیین یک اسموتی بود. پرسید:
–اینو چرا گذاشتید اینجا؟
–مال میز شماره یازده هست، ته سیگارش رو توش انداخته.
ماهان با انزجار به گلدان نگاه کرد.
–بعضیها یه ذره شعور ندارن،
گنگ نگاهش کردم.
برای عوض کردن موضوع به پودر نارگیلی که دستش بود اشاره کرد.
–میبینی، این خانم نقره و بقیه فقط دنبال کار کشیدن از آدم هستن، آخه یه مسئول خرید میاد اینجا اسموتی سرو کنه؟
لبخند زدم.
–چه اشکالی داره، همکاریه دیگه.
آقای تازه وارد صدایم زد.
–ببخشید من برم سفارش بگیرم.
آقای تازه وارد دستمال کاغذی برداشته بود و مدام روی میز را دستمال میکشید.
تا نزدیکش شدم گفت:
–خانم یه الکل بیار اینجا رو ضد عفونی کن.
نه به ته سیگار انداختنش، نه به این وسواسی بودنش.
–آقا میزها همه قبلا ضد عفونی شدن.
زیر لب گفت:
–ضد عفونی شدن، آره جون خودت
حرفش را نشنیده گرفتم.
–ببخشید چی میل دارید براتون بیارم. نگاهی به امیرزاده انداخت و
پچ پچ کنان گفت:
–تا اینجا رو ضد عفونی نکنی، سفارش بی سفارش. فقط پول میگیرن، اگه من فردا کرونا بگیرم کی میخواد جواب بده.
انگار کسی مجبورش کرده بود به اینجا بیاید.
نمیدانم چرا در بین حرفهایش به امیرزاده نگاه میکرد. روی مچ دستش یک علامت عجیب خالکوبی کرده بود که توجهم را جلب کرد.
دستمال کاغذی که دستش بود را روی زمین انداخت و عصبی رو به من گفت:
–چته، به چی زل زدی، برو یه الکل بیار خودم پاک کنم.
کمی ترسیدم و برای آوردن الکل از او دور شدم.
تا خواستم از جلوی میز امیرزاده رد بشوم تا الکل بیاورم گفت:
–خانم چند لحظه.
به طرفش برگشتم و جلوی میزش ایستادم.
–بله.
اشاره به قهوهاش کرد.
–این که سرده.
دستپاچه گفتم:
–واقعا؟
به جای جواب فقط چشمهایش را باز و بسته کرد. ولی وقتی چشمهایش را بست برای باز کردنشان عجلهایی نکرد و وقتی چشمهایش را باز کرد نگاهش در نگاهم در هم آمیخت و باعث شد فراموش کنم قرار بود به دنبال چه کاری بروم.
حس کردم پوست صورتم سرخ شده، نگاهم را به فنجان دادم و بی اراده و از روی عادت انگششتهایم را دور بدنهی فنجان حلقه کردم.
–بله سرد شده، بدید ببرم.
تا خواستم فنجان را بردارم، فنجان را برداشت و جرعهایی خورد.
–سرد نشده، سرد بود. شماحرف من رو باور ندارید، خودتون امتحان میکنید؟
–نه، فقط خواستم...
جدی نگاهم کرد. ماسکش را برداشته بود. لبهایش را روی هم فشار داد.
– سرد میخورم. فقط شما اون وقتی که میخواستی بزاری اینو ببری، بزار برای من و جوابم رو بده.
من فقط یه سوال دارم. چرا؟
یهو چه اتفاقی افتاد که...
آقای تازه وارد با صدای بلند گفت:
–خانم این الکل چی شد؟
توجه همه به طرفش جلب شد. حتی آقای غلامی،
آن آقا رو به جمع گفت:
–یک ساعته به دخترک گفتم برو الکل بیار رفته وایساده داره لاس میزنه.
از حرفش آنقدر خجالت کشیدم که دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و من درونش فرو میرفتم.
امیرزاده ابروهایش را در هم گره زد و از جایش بلند شد تا به طرف آن آقا برود. فوری دستم را جلویش حائل کردم.
–خواهش میکنم نرید. ولش کنید، اینجا برای من دردسر درست میشه. اون از عمد این کار رو میکنه نمیدونم چرا میخواد شما رو عصبانی کنه.
امیرزاده چپ چپ به آن مرد نگاه کرد و پوفی کرد و سرجایش نشست ولی معلوم بود از کاری که کرده اصلا راضی نیست.
آن مرد دوباره گفت:
–آره، بشین به لاس زدنت ادامه بده، راحت باش.
این بار امیرزاده با سرعت بیشتری از جایش بلند شد و رو به من لب زد.
از کافی شاپ میبرمش بیرون و حسابش رو میرسم. بعد با گامهای بلند خودش را به آن مرد رساند.
آن مرد وقتی امیرزاده را بالای سرش دید خونسرد گفت:
–ماسکت رو بزن تا هممون رو کرونا ندادی.
امیر زاده خم شد روی صورتش و گفت:
–مثل این که تو بلد نیستی مودبانه حرف بزنی. پاشو بریم بیرون ببینم اونجام اینقدر زبونت درازه.
مرد با طعنه گفت:
–مثلا بیرون بیام میخوای چیکار کنی؟ خوش دارم همینجا بشینم.
امیرزاده یقهاش را گرفت و مشتی حوالهی صورتش کرد.
تا به حال از کتک خوردن کسی اینقدر خوشحال نشده بودم. واقعا دلم خنک شد. ولی ترسیدم امیرزاده آسیبی ببیند. برای همین خودم را کنارشان رساندم و به امیرزاده گفتم:
–بسشه ولش کنید. ولی انگار زبان درازی آن مرد میخواست کار دستش بدهد. زیر لب فحشی به امیرزاده داد و امیرزاده مشت دوم را نثارش کرد.
گوشهی آستین پلیور امیرزاده را گرفتم و عقب کشیدم و با نگرانی گفتم:
–تو رو خدا بیایید عقب، ولش کنید.
امیرزاده برگشت و نگاهم کرد و با دیدن نگرانیام یقهی آن مرد را رها کرد و گفت:
–چیز مهمی نیست شما برید...
هنوز حرفش تمام نشده بود که آن مرد از فرصت استفاده کرد و مشتی به صورت امیرزاده زد. من جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم:
–مواظب باشید.
هم زمان آقای غلامی و ماهان و سعید خودشان را رساندند.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت113
از یک طرف میترسیدم بلایی سر امیرزاده بیاید و از طرفی استرس توبیخ آقای غلامی را داشتم.
آقای غلامی از کمر امیرزاده گرفت و به طرف میز هدایت کرد. سعید و ماهان هم آن آقا را آرام میکردند.
امیر زاده کنار میز ایستاد و به آقای غلامی گفت:
–از اولش امده بود برای دعوا.
آقای غلامی حرفش را تایید کرد و نگاهش را به آن مرد دوخت.
نگاه نگرانم را به امیرزاده چسباندم. دستی به موهایش کشید و روی صندلیاش نشست و نگاهی به من انداخت و بعد چشمهایش را بست و دوباره باز کرد. نمیدانم چه حکمتی در این کارش بود ولی مرا آرام میکرد. انگار میخواست بگوید مشکلی نیست.
آن آقا بلند به ماهان و سعید گفت:
–بابا برید کنار فاصلهی اجتماعی رو رعایت کنید. اینجا هیچ کس کرونا حالیش نیست.
بعد هم همانطور که به طرف در میرفت گفت:
–من میرم شکایت میکنم اصلا اینجا چرا بازه، مگه همهی رستورانها نباید بسته باشه.
آقای غلامی به سعید و ماهان اشاره کرد.
آنها هم دنبالش رفتند تا راضیاش کنند که برگردد و با هم صحبت کنند. ولی موفق نشدند.
بعد از رفتنش امیرزاده رو به آقای غلامی کرد و گفت:
–هیچ کاری نمیکنه، همش بلوفه.
ماهان نزدیکتر آمد و رو به من گفت:
–شما حالتون خوبه؟ با تکان سرم جواب مثبت دادم و این از چشم امیرزاده دور نماند.
چند مشتری که در کافی شاپ بودند کم کم بلند شدند و رفتند..
خجالت زده به پشت پیشخوان رفتم. حتما آقای غلامی همه را از چشم من میبیند.
خانم نقره با هیجان گفت:
–این امیرزاده برات کار درست کردا، حالا ببین غلامی چیا بهت بگه، اخراجت نکنه شانس آوردی.
–مگه تقصیر امیرزاده بود؟ همه شاهد بودن اون مرده شروع کرد، انصافم خوب چیزیه.
خانم نقره لبهایش را بیرون داد.
–آره، ولی غلامی این چیزا سرش نمیشه، انصافش کجا بود، اگه نوک سوزن انصاف داشت اینقدر از ما کار نمیکشید آخرشم سر ماه حقوقمون رو قسطی بده.
همه سرکارهایشان برگشتند.
فقط امیرزاده بود که تنها نشسته بود. به خاطر مشتی که خورده بود لبش کمی متورم شده بود.
یک لیوان آب به همراه چند تکه یخ برایش بردم و پرسیدم:
–حالتون خوبه؟ نایلون یخها را مقابلش گذاشتم.
– این یخها رو بزارید روی لبتون.
بدون این که نگاهم کند به لیوان آب زل زد.
–مثل این که اینجا خیلیها نگران حال شما هستن.
نگاهم را پایین انداختم. میدانستم منظورش ماهان است برای همین گفتم:
–نه، اینطور نیست، تو محیط کار پیش میاد.
لیوان را بین دستهایش زندانی کرد.
–اینجا کار کردن در شأن شما نیست. باید دنبال یه کار بهتر باشید.
– سر هر کاری که باشم همه جور آدمی پیدا میشه، دیگه باید کنار بیام و خودم از پس مشکلاتم بر بیام.
سرش را بلند کرد.
–محیط کار خیلی مهمه، بخصوص برای دختری مثل شما، حیفه تو این سن تو این محیطها کار کنید.
به روبهرو نگاه کردم.
–البته احتمالا به خاطر اتفاق امروز همین کار رو هم از دستش بدم.
سوالی نگاهم کرد.
غم نگاهم را پنهان کردم و به طرف پیشخوان رفتم.
ماهان کنارم ایستاد و گفت:
–آقای غلامی باهات کار داره.
میدانستم وقت توبیخ است خودم را آماده کرده بودم. به طرف صندوق رفتم. سعید روی میز آقای غلامی خم شده بود و با هم پچ پچ میکردند.
جلوی صندوق ایستادم. با اشارهی آقای غلامی سعید کمی آنطرفتر ایستاد.
آقای غلامی اخم کرده بود. موهای سرش که قبلا از ته تراشیده بود کمی جیک زده بود و این زشتش میکرد.
جایی که ایستاده بودم در دید امیر زاده هم بود. نگاهم را به میز دادم و منتظر ایستادم.
آقای غلامی سینهاش را صاف کرد.
–روز اول یادته بهت چی گفتم؟ امروز با این اتفاق مطمئنم چندتا از مشتریهامون رو برای همیشه از دست دادیم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت114
با ناراحتی گفتم:
–یکی دیگه اینجا توهین میکنه من مقصرم؟
اون آقا ازهمون اول بد حرف میزد.
جدیتر شد.
–باید همون اول به من میگفتید. پس این کلاسهای مشتری مداری برای چیه؟ من بارها گفتم با این مدل مشتریها باید چطور حرف زد. ولی شما چون حواستون جای دیگه بوده بهش توجه نکردید، اونم عصبی شده.
با ناراحتی گفتم:
–اتفاقا من حواسم پیش مشتریها بود. اون خودش عصبی بود من عصبیش نکردم.
صدام کرد از من الکل خواست، منم رفتم بیارم یه مشتری دیگه صدام کرد گفت قهوش سرد شده، خواستم...
حرفم را برید.
–نمیخواد برام توضیح بدی من کامل از جزییات خبر دارم. این اولین بارت نیست. سرم را بلند کردم و نگاهی به سعید انداختم.
با ناراحتی گفتم:
–من اولین بارم نیست؟ من که کاری نکردم.
پوفی کرد.
–به گوشم میرسه، حالا من چیزی نمیگم فکر نکن از هیچی خبر ندارم.
–آخه از چی؟ من که سرم تو کار خودمه, با کسی کاری ندارم.
انگار حرفم عصبیاش کرد.
–فکر کردی متوجه نمیشم با ماهان سر و سّری داری. معلوم نیست چی رد و بدل میکنید. الانم که با این امیرزاده...
حرفش را نیمه گذاشت.
با دهان باز نگاهش کردم.
–چه سر و سٓری، چرا تهمت میزنید؟ ما چیزی رد و بدل نکردیم.
چشمم به امیرزاده افتاد که نگران نگاهم میکرد. نمیدانم حرفهای ما را میشنید یا نه.
آقای غلامی سکوت کرد و من با بغض ادامه دادم:
–شما به من تهمت زدید باید ثابت کنید.
ماسکش را پایین کشید و پچ پچ کنان گفت:
–اون نایلون سیاهه که گذاشت تو اتاق، تو رفتی برداشتی چی بود. بعدشم تو یه نایلون سیاه گذاشتی تو اتاق و رفتی بهش گفتی بره برداره. اونم نایلون رو گذاشته تو گنجه درشم قفل کرده، البته اون بار اولش نیست، فکر کردی من اینجا نشستم از همه جا بیخبرم؟ شما آب بخورید من میفهمم. بالاخره هم مچتون رو میگیرم.
چشمهایم را گرد کردم.
–نایلون سیاه؟
سرش را تکان داد.
کمی فکر کردم و بعد یادم آمد دوربین داخل یک نایلون سیاه بود.
وقتی موضوع را برایش توضیح دادم باورش نشد. برای همین من اصرار کردم که ماهان را صدا کند و از او نیز بپرسد.
وقتی ماهان آمد و از موضوع خبردار شد با خونسردی گفت:
–خوشبختانه هم نایلون سیاهه اینجاست هم دوربین شکاریه.
بعد هم رفت و از داخل گنجهایی که در اتاق بود نایلون سیاه را آورد و روی میز گذاشت و با تمسخر گفت:
–بیا اینم مواد مخدر.
قبل از این که آقای غلامی حرفی بزند یا کاری کند دیدم آقای امیرزاده خودش را به ما رساند.
آقای غلامی نگاهش را به او داد. فکر کرد امیرزاده آمده حساب کند و برود. برای همین با لبخند تصنعی گفت:
–قابل شما رو نداره.
امیرزاده همانطور که کارتش را تحویلش میداد گفت:
–غلامی جان ماجرای امروز همش تقصیر من بود، ایشون اصلا تقصیری نداره. اشاره به من کرد. اگه من خودم رو کنترل میکردم هیچ اتفاقی نمیوفتاد. اصلا نیازی به این همه کشمکش نیست.
آقای غلامی گفت:
–نه اصلا مشکلی نیست. ما در مورد مسئلهی دیگهای حرف میزدیم.
امیرزاده به من نگاهی انداخت.
–ایشون واقعا با اون مشتری مدارا کردن. خیلی صبورانه باهاش برخورد کردن. شما نباید شماتتش...
ماهان حرفش را قطع کرد و دستش را داخل نایلون برد و دوربین را بیرون آورد و گفت:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت115
–به خاطر کار شما نیست، به خاطر اینه، ما اینجا تکون میخوریم باید جواب پس بدیم. بعد هم دوربین را روی میز انداخت.
آقای امیرزاده به دوربین زل زد.
شرمندگیام کم بود حالا همین را کم داشتم که امیرزاده بفهمد که دوربین هم عاریه بوده.
دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و مرا میبلعید. نگاه سرزنش باری به ماهان انداختم. امیرزاده زمزمه کرد.
–اینا تو محیط کار عادیه؟
حرف خودم راوتحویل خودم میداد.
هنوز نگاهش به دوربین بود.
آقای غلامی دوربین را داخل نایلون گذاشت و با لحن مهربانی جوری که انگار نه انگار اتفاقی افتاده رو به من گفت:
–مگه شکار میری که دوربین شکاری ازش گرفتی دختر؟
ماهان گفت:
–مگه فقط برای شکاره؟
غلامی همانطور که کارت امیرزاده را روی دستگاه پز میکشید پرسید:
– رمزتون؟
بعد از این که کارت امیرزاده را تحویلش داد رو به من گفت:
–اخه این دوربینا به چه کاری میان؟
امیرزاده بعد از این که کارتش را گرفت زیر لب خداحافظی کرد و رفت.
نفهمیدم او چرا دلخور شده بود. ولی همین دلخوریاش مرا عصبانی کرد.
غلامی بی تفاوت گفت:
–برید سرکارتون، ولی این دفعهی آخریه که کوتاه میام. ماهان رفت ولی من آنجا ایستادم. وقتی غلامی نگاهم کرد.
با بغضی که مدام میرفت و میآمد گفتم:
–من دیگه اینجا کار نمیکنم. جایی که اینقدر راحت به آدمها تهمت بزنن بعدشم به روی خودشون نیارن جای کار کردن نیست.
بعد هم به طرف اتاق تعویض لباس راه افتادم.
در راه ماهان را دیدم که کنار آشپزخانه با سعید بحث میکرد و میگفت:
–کاش حداقل درست آدمفروشی میکردی، چرا یه چیزی رو نمیدونی میری میگی؟
باورم نمیشد سعید این کار را انجام داده باشد.
از آنها رد شدم و به داخل اتاق رفتم.
همین که خواستم پیشبندم را باز کنم تقهایی به در خورد.
آقا ماهان بود که نگران نگاهم میکرد.
–چی شده؟
بغضم را قورت دادم.
–هیچی، میخوام برم.
دستش را روی در گذاشت و کمی هلش داد.
–لطفا بیایید بیرون. اگر کسی لازم باشه بره اون منم نه شما، تقصیر من بود که...
نگاهم را به زمین دوختم.
–بحث مقصر بودن یا نبودن نیست. موضوع اینه که جلوی همه آبروم رو بردد طلبکارم هست.
–شما زیادی حساس هستید. جلوی کسی نبود. ماها همه اخلاق گندش رو میشناسیم. هر جای دیگه هم بخواهید کار کنید باید یه کم پوست کلفت باشید وگرنه نمیتونید دوام بیارید.
–من نمیتونم، غلامی همش رو اعصابمه. خیلی بد حرف زد. شما که نبودین ببینیند چه حرفهایی پیش امیرزاده زد.
شماتت بار نگاهم کرد.
–آهان، پس دردتون امیرزادس. نگرانید که اون الان چی فکر میکنه،
دستم رو بالا بردم و بلند گفتم:
–دردم هر چی که هست. الان غلامی خیلی راحت به من تهمت زد، فقط اگر خودش بیاد و عذر خواهی کنه میمونم وگرنه من دیگه اینجا کار نمیکنم.
ماهان پوزخندی زد و رفت.
چند دقیقهایی روی گنجهی گوشهی اتاق نشستم. فکر میکرد الان غلامی میآید و عذ
رخواهی میکند.
چه خیال خامی داشتم که فکر میکردم همه دست به دامانم میشوند که نروم.
لباسهایم را که عوض کردم و آمادهی رفتن شدم.
در را باز کردم و بیرون آمدم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸