eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.2هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
36.9هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
ی‌کرد. –آقا من دوتا بچه دارم، یکیش سوتغذیه داره، مجبورم اینجا کار کنم. کلی پول دادم این جنسهارو خریدم. ساره تا چشمش به من افتاد گفت: –آقا ایناها اینم دوستم، ازش بپرس، این همه‌ی زندگی من رو می‌دونه. تحصیلکرده‌ی مملکته، خودتون ازش بپرسید. هاج و واج نگاهم را بین ساره و مامور مترو می‌چرخاندم. نمی‌دانستم چه باید بگویم. ساره دستم را گرفت و زیر گوشم گفت التماسش کن جنسام رو بده. من اصلا بلد نبودم التماس کنم، تا به حال از این کارها نکرده بودم. خجالت می‌کشیدم. ساره مرا به طرف مامور مترو هدایت کرد و پچ پچ کرد. –لالمونی گرفتی؟ یه چیزی بگو دیگه. خیلی دلم می‌خواست به ساره کمک کنم. تمام زورم را زدم، لبهایم را تر کردم و با من و من گفتم: –آقا ایشون درست میگن، میشه لطف کنید وسایلشون رو بدید. مامور مترو لبخندی زد و به طرفم آمد. –توام دستفروشی؟ نگاهم را پایین انداختم. ساره جای من جواب داد: –نه آقا، این دوستمه، دستفروش چیه، اصلا به تیپ و کلاسش می‌خوره دستفروش باشه. حالا دقیقا من آن روز مانتو‌ی پوست پیازی‌ام را با شال هم‌رنگش را که تازه خریده بودم را پوشیده بودم. مامور قطار به کوله پشتی‌ام اشاره کرد. –بازش کن. ساره شتاب زده گفت: –عه یعنی چی؟ وسایل شخصیشه آقا. مامور قطار اخم کرد. –فقط میخوام یه نگاه بندازم، کاریش ندارم. ساره گفت: –شاید سر بریده توشه، این چه کاریه. مصمم بودن را در چشم‌های مامور قطار دیدم. کوله پشتی را روی صندلی که کنار دیوار بود گذاشتم و زیپش را باز کردم. آقا سرکی کشید و دستش را انداخت و یکی از تابلوها را بیرون کشید و نگاهش کرد. از استرس و اضطراب لرزش دستهایم را حس می‌کردم. مامور قطار پوزخندی زد و زمزمه کرد. –تحصیلکرده دست فروش! بعد پرسید: –اینا رو خودت درست میکنی؟ آرام جواب دادم. –بله به همراه خانوادم. –درس میخونی؟ –بله، با رضایت به تابلو که طرح یک درخت پر از شکوفه بود نگاه کرد. پرسید. –قیمتش چنده؟ تا خواستم قیمتش را بگویم ساره گفت: –قابله شما رو نداره، پیش کش. مرد نگاه گذرایی به بقیه‌ی تابلوها که داخل کوله بود انداخت و بعد نگاهش را دوباره به تابلو داد و سرش را کج کرد. –باشه بر‌میدارم. بعد به طرف اتاقی که درش باز بود رفت و تابلو را هم با خودش برد. ساره با عصبانیت گفت: –مثلا گفتم تو بیای اینجا من رو نجات بدی، خودتم گیر افتادی که، من میگم التماس کن اونوقت تو لفظ قلم حرف میزنی؟ مگه روبروی رئیس دانشگاهتون وایسادی که اینجوری باهاش حرف میزنی. بیا الان جفتمونم بدبخت شدیم، خوب شد؟ چرا در کوله رو باز کردی؟ یه داد و هواری، چیزی راه مینداختی جرات نمیکرد بهت بگه... حرفش را بریدم. –تو چرا گفتی پیش کش؟ الان یعنی دیگه بهم نمیده؟ با آمدن مامور قطار گل از گل ساره شکفت. چون در دستهایش وسایل ساره بود. آنها را به طرفش گرفت. –بگیر برو. فقط زودتر. دیگه‌ام روی سکو نبینمت. مثل این دوستت وسایلت رو بزار تو یه کوله. ساره وسایلش را گرفت و چشم چشم گویان از آنجا دور شدیم. زیر گوش ساره گفتم: –نامرد پرکارترین تابلو رو برداشت. ساره با ناراحتی نگاهم کرد. –قیمتش چند بود؟ بگو من بهت میدم. چون همش تقصیر من بود. روی صندلی سکوی قطار نشستم. –ولش کن، فدای سرت. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت128 وارد قطار که شدیم غرغر کنان گفت: –کوله‌ام کجا بود، اونم دلش خوشه‌ها، الان باید سود دو هفتم رو بدم تا بتونم یه کوله بخرم. بعد صورتش خندید و ادامه داد. –ولی مرد خوبی بودا، این با کلاسی توام یه جا به درد خوردا، اصلا فکر نمی‌کردم یارو کوتاه بیاد. از شغلی که داشتم راضی نبودم بخصوص از اتفاق امروز حال بدی پیدا کرده بودم. –نگران کوله نباش، من یدونه تو خونه دارم برات میارم. با خوشحالی گفت: –راست میگی؟ اگه من تو رو نداشتم چیکار می‌کردم. راستی امروز یه تصمیمی گرفتم. نگاهش کردم. –فردا با همین مترو خوشان خوشان بریم به آدرس خونه امیرزاده خان. می‌ خوام سر از کارش دربیارم. همین که اسمش را آورد قلبم ریخت. –ساره من طاقت این همه هیجان رو ندارم. زودتر بگو میخوای چیکار کنی؟ –وقتی امیرزاده تو مغازشه و خونه نیست. بریم زنگشون رو بزنیم بگیم ما مامور بهداشتیم و امدیم شرایط شما رو بررسی کنیم که اگه کسی مشکوک به بیماری کرونا بود بفرستیمش واسه تست. بعد میگیم فقط هم اگه افراد مسن تو خونه هست اون بیاد. مادرش که امد همه چیز رو ازش می‌پرسیم دیگه. چون می‌دونی که اینایی که دیابت دارن بیشتر در معرض خطرن، الانم که قربونش برم اکثر آدمهایی که یه کم سنشون بالاست دیابتی هستن. از بس که کار نمیکنن فقط می‌خورن. احتمالا مادرش دیابتیه... نگاه عاقل اند سفیهی خرجش کردم. –تو دیوونه‌ایی ساره، مگه الکیه، تو بگی من از بهداشت امدم اونام باور کنن و اطلاعات بدن. اگه گفتن کارت نشون بدید چی؟ با اطمینان گفت: –ببین من رو شاید باور نکنن ولی تو رو حتما باور میکنن، بعدشم یه پیرزن می‌خواد به ما بگه
شک بر روی گونه‌هایم جاری شد. آنقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد. صبح با صدای زنگ گوشی‌ام از خواب بیدار شدم. ساره بود. تا جواب دادم گفت: –ساعت خواب، لنگ ظهر شد دختر، پاشو بیا دیگه. خواب آلود نگاهی به ساعت انداختم. –حالا دیر نشده که... –آخه اول باید بریم پیش این زنه دیگه، –آهان جادوگره رو میگی؟ –باز گفتی جادوگر؟ –حالا هر چی، الان میام. از اتاق که بیرون آمدم دیدم همه در حال تکاپو هستند. پدر نایلونی به در اتاق خودشان می‌چسباند و مادر هم درآشپزخانه در حال پختن سوپ است. متعجب به اطراف نگاهی انداختم. رو به نادیا پرسیدم. –چی شده‌؟ بابا چرا سرکار نرفته؟ نادیا گفت: –مامان بزرگ کرونا گرفته، کسی نیست ازش نگهداری کنه، بابا میخواد بره بیارش اینجا، مامان مواظبش باشه. –عه؟ حالش بده؟ –آره، ولی خداروشکر فعلا ریه‌اش درگیر نشده، فقط حال نداره از جاش بلند شه. به آشپزخانه رفتم. مادر در حال سبزی پاک کردن بود. پرسیدم. –مامان، چرا عمه‌ها نمیرن خونه مادربزرگ ازش نگهداری کنن؟ مادر دسته‌ایی تره برداشت و گفت: –یکیشون که خودشم مریضه، اون یکی هم میترسه، به بابات گفته من نمی‌تونم. با نگرانی گفتم: –خب زن عمو چی؟ مادر همانطور که سر و ته تره‌ها را پاک می‌کرد. –اونا دلشون از مامان بزرگ پره، قبول نمیکنن، اصلا مادر بزرگت نمیره اونجا. – مامان اینجوری که همه‌ی ما می‌گیریم، یکی از ما بریم اونجا که بهتره. مادر نوچی کرد. – پله‌ها رو که نمیتونه با اون حالش بره بالا واسه دستشویی، بعد پچ پچ کنان ادامه داد؛ –آخه بیرون روی شده. بابات می‌گفت دیگه نا براش نمونده. پیر زن گناه داره . کلافه گفتم: –چرا اون خونه کلنگی رو نمیفروشن یه آپارتمانی چیزی بخرن که مشکل دستشوییش حل بشه. مادر شانه‌ایی بالا انداخت. –بابات چند بار گفته، ولی مامان بزرگت قبول نمیکنه، میگه من تو آپارتمان خفه میشم، بالاخره چندین ساله اونجا با همسایه‌ها آشناست، راحت مسجدش رو میره، بعدشم سه دونگ خونه به نام مادر بزرگته دیگه... –آخه ما که جا نداریم، خودمون به زور اینجا جا میشیم. –این چه حرفیه میزنی، آدم به مهمون میگه جا نداریم؟ فوقش یک هفته تا ده روز میخواد بمونه. واسش جا میندازم تو اتاق خودمون، کسی با جا و مکان شما کاری نداره، دلت میاد اینجوری بگی؟ مریضی واسه همه هستا. –مامان جان اگه ما بگیریم چی؟ اگه بلایی سرمون بیاد، شما عذاب وجدان نمی‌گیرید؟ مادر پشت چشمی نازک کرد. –یعنی من و باباتم مریض بشیم شماها ما رو ول می‌کنید؟ می‌‌گید ما ممکنه بگیریم؟ مرگ و زندگی دست خداست، این که کی بمیره کی زنده بمونه رو من و تو تعیین نمی‌کنیم. نفسم را بیرون دادم و به اتاق برگشتم. حرف‌های مادر را قبول داشتم، ولی استرسی که به خاطر کرونا داشتم اجازه نمیداد حق را به او بدهم. محمد امین داخل اتاق کنار کمد دیواری در حال چابه چا کردن لباسهایش بود. نزدیکش شدم. –محمد امین تو یه کوله کهنه داشتی وسایلای اضافیتو توش ریخته بودی، اونو چیکار کردی؟ چوب لباسی را از کمد بیرون آورد. –واسه چی میخوای؟ –میخوام واسه خودم. نگاهی به کوله‌ام که روی زمین بود انداخت –تو که داری. تشکم را تا زدم و در طبقه‌ی پایین کمد گذاشتم. –اینو میخوام بدم به ساره، خیلی نیاز داره، ساره یادته، همون خانمه که... –شلوارش را روی زمین انداخت و چوب لباسی را سرجایش گذاشت. –آره بابا، همون که خودش و شوهرش کرونا گرفته بودن. از اتاق بیرون رفت و بلافاصله کوله به دست برگشت. شروع کرد وسایلش را از کوله بیرون ریختن. پتو‌ی خودم و نادیا را که تا زده بودم را داخل کمد گذاشتم. –اینو نمیگم که، اونی که گفتی کهنه شده و... همانطور که سرش پایین بود گفت: –میدونم. نمیخوام تو اون کوله رو برداری. کوله من رو بهش بده، من که لازم ندارم. –نه بابا نمی‌خواد، خودت لازمت میشه. بی تفاوت گفت: –خب بشه، همون قبلیه رو استفاده میکنم دیگه. باور کن اصلا برام فرقی نداره، به اصرار مامان اینو خریدم. اصلنم ازش خوشم نمیاد. از خوشحالی فقط نگاهش می‌کردم. بلند شدم و سرش را بوسیدم. –این همه مهربونی رو از کجا آوردی تو آخه. تو باید فرشته میشدی. – با خوشحالی آماده شدم و بدون صبحانه از خانه بیرون زدم. میل به خوردن چیزی نداشتم. استرس کاری که امروز می‌خواستیم انجام دهیم رهایم نمی‌کرد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت133 وقتی روی سکوی مترو کوله را به ساره دادم از خوشحالی بالا و پایین پرید. لبم را گاز گرفتم: –چیکار میکنی؟ مثلا تو مادر دوتا بچه‌ایی. بی توجه به حرفهایم کوله را بررسی کرد. –چقدرم بزرگ و جا داره. بعد فوری وسایلش را داخلش گذاشت و با ذوق گفت: –اینجوری یه کم سخت تره، ولی کلاس کارم میره بالا. حالا زود باش پاشو بریم هفت هشتا ایستگاه تو راهیم تا برسیم، خونش بالا شهره. –خونه‌ی کی؟ ساره لبهایش را روی هم فشار داد. –همون به قول تو جادوگر. –تو جدی جدی می‌خوای بری اونجا؟ –من نمیرم، ما میریم. کلی با من
فتیم و دیدیم زن داره که تو با خواهرت جاری شو و تمام، اگرم زن نداشت که میری زن امیرزاده میشی دیگه، این که غصه نداره. بغضم را نتوانستم قورت بدهم و با همان حال گفتم: –به همین راحتی؟ ساره اگر اون زنم داشته باشه من... حرفم را ادامه ندادم. ساره دستم را گرفت. –نگران نباش واسه اونم فکر دارم. اگر زن داشت یه چند باری بگو بخنداش رو با زنش ببینی خودت ازش زده میشی. همه‌ی اینا با من تو کاریت نباشه. یه خانمه هست با ورد خوندن و اینجور کارا یه کاری می‌کنه تو از طرف مقابلت حالت به هم می‌خوره. ابروهایم بالا رفت. –چطوری؟ –دیگه چطوریش رو نمیدونم فقط می‌دونم خیلی کارش درسته. –یعنی، برعکس این کار رو هم می‌تونه انجام بده؟ ساره گنگ نگاهم کرد. –برعکسش؟ بعد خودش جواب خودش را داد. –آهان یعنی یه کاری کنه اون از تو بدش بیاد؟ سرم را تکان دادم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت130 –نه،نه... از فکری که به ذهنم رسیده بود پشیمان شدم. –هیچی، ولش کن. چشم‌هایش را تنگ کرد. –نکنه میخوای یه کاری کنه امیرزاده زنش رو ول کنه بیاد تو رو بگیره. آهی کشیدم. –کاش میشد یه کاری کرد که کلا آدم کسی رو دوست نداشته باشه. لبهایش را روی هم فشار داد. –یعنی اگه اون بتونه این کار رو کنه تو حاضری دیگه امیرزاده رو دوست نداشته باشی؟ سرم را پایین انداختم. –فکر نکنم کسی بتونه این کار رو انجام بده. –چرا بابا، اون میتونه، یه بار دوستم تعریف می‌کرد طرف تو سه سوت شوهر یکی رو براش انداخته زندان، –این که خیلی ترسناکه. –آره بابا، کارش خیلی درسته. پوزخند زدم. –کارش درسته؟ دیوونه اونا به خاطر پول دست به هر کاری میزنن، بعضی‌هاشون با اجنه و شیاطین در ارتباطن. –نه بابا توام. – لابد هزینشم کلی هست؟ –نه پس مجانی. من خودم یه بار رفتم پیشش کلی بهش پول دادم که پولدارمون کنه. –خب، پولدار شدید؟ –الان ما قیافمون به پولدارا میخوره؟ تازه یه دعوایی بین من و شوهرم راه افتاد که تا اون موقع سابقه نداشت. خندیدم. –حداقل می‌رفتی پولت رو پس می‌گرفتی. –رفتم، وقتی فهمید جادوش رو من اثر نکرده، بلند شد از اتاق بیرون رفت و برگشت. بعد یه نگاهی به کتابی که جلوی دستش بود انداخت و گفت، شما نمی‌تونی پولدار بشی، طلسم شدی. گفتم خوب طلسم رو بشکن. گفت هزینش خیلی زیاده، اگه بخوای انجام میدم. منم چون دیگه پول نداشتم برگشتم خونه. دوباره خنده‌ام گرفت. –وای خدا یارو چقدر بامزس. پشت چشمی برایم نازک کرد. –میگم تلما اصلا بیا بریم از اون بپرسیم امیرزاده زن داره یانه، اینجوری دیگه نمی‌خواد این همه به خودمون زحمت بدیم بریم تحقیق. نوچی کردم. –آخه از کجا بدونیم هر چی میگه درسته؟ –بهت میگم خیلیهارو به خواستشون رسونده، حالا از شانس گند من... –ول کن ساره، من اصلا پول این چیزارو ندارم. هیجان زده گفت: –اونش با من، تو فقط بیا بریم. شنیدم به دانشجو‌ها تخفیف زیادی میده. پقی زیر خنده زدم. –موبایلش را از جیبش بیرون آورد. –الان برات وقت می‌گیرم. چشم‌هایم را برایش بُراق کردم. –ساره واقعا تو گاهی تعطیل میشیا، –هر وقت تو پولدار شدی منم میام پیش اون جادوگره. –جادوگر چیه، اینجوری نگیا، بهشون برمی‌خوره... بعد هم بدون اعتنا به حرفهای من برایم وقت گرفت. شب، موقع خواب بعد از پرحرفیهای نادیا همین که خوابش برد. گوشی‌ام را برداشتم و تا نیمه شب با ساره پیام رد و بدل کردم. همه‌ی پیامها در مورد کاری بود که می‌خواستیم انجام دهیم. قرار شد برای محکم کاری هم پیش جادوگر برویم هم خودمان برای تحقیق وارد عمل شویم. ساره آنقدر در مورد کارهایی که می‌خواستیم انجام بدهیم راحت حرف میزد و کارمان را طوری توجیح میکرد که من احساس کردم ما ماموریت داریم و باید این کارها را انجام دهیم. ساعت از نیمه شب گذشته بود که از امیرزاده پیامی را دریافت کردم. از جمله‌ای که نوشته بود استرس گرفتم همراه با هیجانی که کنترل کردنش سخت بود. فوری برای ساره نوشتم. امیرزاده پیام داد چی بهش بگم؟ ساره نوشت. –مگه چی گفته؟ پیام امیر زاده را برایش فرستادم. "شما فقط برای من وقت ندارید؟ " –فکر کنم چکم کرده دیده یک ساعته آنلاینم، حرصش گرفته. ساره نوشت. –ببین یه جوری باهاش حرف بزن ناراحت نشه و آرومش کن. به دو دلیل یکی این که اگه فردا، پس فردا لو رفتیم جای عذر خواهی داشته باشیم دوم این که شاید واقعا زنی در کار نبوده باشه، نوشتم. –یعنی چی بنویسم؟ معلومه ناراحته. –براش بنویس، عشقم من همیشه برات وقت دارم. بعد هم شکلک خنده گذاشت. امیرزاده دوباره پیام فرستاد. "حداقل بگید چیکار کردم که مجازاتم رو اینقدر سخت قرار دادید. اگر مشکلی هست مطرح کنید. با سکوت که چیزی حل نمیشه." با خواندن این پیام لرزش دستهایم شروع شد، درست نمی‌توانستم تایپ کنم. با همان هیجان پیامش را برای ساره ارسال کردم. –ساره من مغزم واقعا دیگه کار نمیکنه، تو یه چیزی بگو براش بنویسم. بدون شوخی. ساره نوشت. –براش بنویس،
من بازیچه‌ی دست تو نیستم، یه سوالایی دارم که باید رو راست جواب بدی باید یه چیزایی روشن بشه، شکلک تعجب گذاشتم. –خودت میگی ناراحتش نکنم اونوقت این حرفها رو بهش بزنم؟ –مگه حرفهام ناراحت کنندس؟ تازه الان خیلی ملایم گفتم که لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت131 – ساره من نمی‌تونم اینطوری باهاش حرف بزنم. پدر و مادرم این همه ساله دارن با هم زندگی میکنن تا حالا ندیدم مادرم با پدرم اینجوری حرف بزنه، اونوقت من اول کاری با این لحن حرف بزنم؟ خب معلومه ناراحت میشه. دوباره شکلک تعجب گذاشت و نوشت. –حالا من با شوهرم که دعوا می‌کنم همسایه‌ها هم میفهمن، از بس داد میزنم. به نظر من کسایی که عاشق شوهراشون هستن مثل منن، از دوست داشتنه. شکلک خنده گذاشته بود. در حال خواندن پیام ساره بودم که امیرزاده دوباره پیام داد. –من منتظر جوابتونم. وقت دارید؟ از پیام ساره آنقدر حیرت کردم که از برنامه بیرون آمدم. بعد تصمیم گرفتم اول جواب ساره را بدهم بعد فکری برای امیرزاده کنم. بعد از کمی تامل نوشتم. –با نظرت موافق نیستم. وقتی عاشق یه نفر هستی اصلا دلت نمیاد باهاش بد حرف بزنی. الان ببین من همون روز اول می‌تونستم همه چی رو به امیرزاده بگم و هر چی ناراحتی دارم سرش خالی کنم و خلاص. ولی نتونستم، یعنی اصلا دلم نیومد، الانم وقتی میفهمم ناراحته قلبم درد میگیره. گزینه‌ی ارسال را زدم. بلافاصله از امیرزاده پیام آمد. –دل به دل راه داره. منم وقتی ناراحتی شما رو می‌بینم از خواب و خوراک میوفتم. گنگ چند بار پیام را خواندم و نگاهم به بالا سًر خورد. تازه متوجه‌ی فاجعه شدم. چه اشتباهی کرده‌ بودم. پیام را به جای این که برای ساره بفرستم برای امیرزاده فرستاده بودم. لبم را آنقدر محکم گاز گرفتم که مزه‌ی خون را در دهانم احساس کردم. بلند شدم نشستم. شماره‌ی ساره را گرفتم. هول شده بودم، از طرفی خجالت زده و شرمنده، باید حرف میزدم. –الو تا صدای ساره را شنیدم با صدای لرزانی گفتم. –الو، ساره، بدبخت شدم. دوباره دسته گل به آب دادم. نمی‌دونم چرا همه‌ی خرابکاریها باید از طرف من باشه، خودم آبروی خودم رو میبرم. ساره پچ پچ کنان گفت: –چی‌شده؟ تازه فهمیدم چقدر بد موقع به ساره زنگ زده‌ام شاید شوهرش کنارش خواب باشد. –ای وای ببخشید، شوهرت بیدار شد؟ –نه بابا، شوهرم خونه نیست، می‌ترسم بچه‌ها بیدار بشن. بگو بینم چی‌شده؟ کاری را که انجام داده بودم را برایش تعریف کردم. خندید و ذوق زده گفت: –به قرآن، تلما کار خدا بوده. بیچاره امیرزاده چند روزه از این بی‌محلی تو ناراحته، توام که لالمونی گرفتی بهش هیچی نمیگی. فکر کنم نفرینش اثر کرده، خوبت شد؟ حالا هی دل جوون مردم رو بشکن. بی تفاوت به حرفهایش پرسیدم. –برم پاک کنم؟ –میخوای پاک کن، بعدشم براش پیام بزار که اشتباه فرستادی. –باید ازش عذر‌خواهی کنم. –ول کن بابا، معذرت خواهی واسه چی؟ قتل که نکردی. با تعجب گفتم: –قتل؟ یعنی تو اگه قتل کنی فقط یه عذرخواهی میکنی. خندید. –جون به جونت کنن خاطر خواهشی دیگه. –من برم. راستی شوهرت کجاست؟ تنهایی نمی‌ترسی؟ –از چی بترسم؟ –چه می‌دونم، از دزدی چیزی. این بار بلندتر خندید. –دزد بیاد اینجا باید از ما عذر‌خواهی کنه، که امده، شوهرمم سرکاره دیگه. –نصفه شب؟ مگه کارش چیه؟ آهی کشید. –بیچاره تو این سرما ضایعات و پلاستیک و از این جور چیزا جمع میکنه. تا تماسم را با ساره قطع کردم دیدم دوباره امیرزاده پیام داده. صفحه‌اش را باز کردم. نوشته بود. –راستش منم از دست شما دلخورم ولی دلم نمیاد حرفی بزنم، می‌ترسم ناراحت بشید. پیام خودم را پاسخ زدم و زیرش نوشتم. –ببخشید من این پیام رو اشتباهی برای شما فرستادم. فوری جواب داد. –چقدر لذت دارد خواندن پیامهای اشتباهی. از برنامه بیرون آمدم. دوباره پیامش آمد. ولی دیگر صفحه‌اش را باز نکردم از نوار بالای گوشی‌ام خواندم، نوشته بود. –منظورتون چی بود از این که نوشته بودید می‌تونستید به من بگید و نگفتید؟ چی رو نگفتید؟ پس یه موضوعی هست که شما رفتارتون عوض شده؟ بعد از چند دقیقه دوباره پیام فرستاد. –نمی‌خواهید جواب بدید؟ جوابی نداشتم که بگویم. نتم را خاموش کردم و گوشی را روی قلبم گذاشتم و چشم‌هایم را بستم. ✍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت132 دلم برایش خیلی تنگ شده بود. برای نگاهش، مهربانی‌هایش، برای روزهایی که به کافی‌شاپ می‌آمد و دست زیر چانه‌اش می‌گذاشت و نگاهم می‌کرد. اگر فردا مشخص شود که زن دارد آنوقت تکلیف این دلم چه می‌شود. جوابش را چه بدهم؟ چطور راضی‌اش کنم که راه رفته را برگردد چون راهش اشتباه است. چطور دستش را بگیرم و التماسش کنم چشمش را روی تمام دلتنگیها ببندد. مگر می‌توانم؟ مگر او قانع می‌شود. احساس می‌کنم در این مدت کوتاه دلم مثل یک حریف پر قدرت شده است که دیگر از پسش برنمی‌آیم. راحت تر از قبل ضربه فنی‌ام می‌کرد. با این فکرها ناخوداگاه ا
شیش چونه زدم تا گفت بین مریض ردمون میکنه وگرنه تا یه ماه بعدم وقت نداشت. خندیدم. –بین مریض؟ او هم خندید. –چه میدونم، یه همچین چیزی گفت. بعد از این که سربالایی خیابان را با هن و هن گذراندیم. به کوچه‌ی پر درختی رسیدیم که آنقدر خانه‌های زیبایی داشت که در نگاه اول توجه‌ی هر کسی را به خودش جلب می‌کرد. هر چه به خانه‌ی مورد نظر نزدیکتر میشدیم با دیدن مشتریهای زن جادوگر حیرتمان بیشتر میشد. کلی ماشین مدل بالا جلوی در پارک شده بود. چند نفر هم که تقریبا با ما هم زمان رسیدند برای پارک ماشینهای شاسی بلندشان مشکل داشتند چون دیگر در کوچه جای پارک نبود برای همین دوبله پارک کردند. ساره سرش را کنار گوشم آورد و گفت: –من موندم اینا چرا میان اینجا، وقتی پول دارن که دیگه هر مشکلی حله... من هم مثل ساره با حیرت به آنها نگاه می‌کردم. وقتی حیرتم بیشتر شد که ساره گفت: –این زنا همشون دکتر، مهندسن‌ها، منظورم اینه تحصیلکرده هستن. –از کجا میدونی؟ –آخه اون دفعه که امده بودم، وقتی نوبتشون میشد خانم منشی همش میگفت، خانم دکتر بفرمایید، خانم مهندس بفرمایید. انگار اولین بارشونم نبود چون دیگه با منشی دوست شده بودن. وارد یک ساختمان دو طبقه‌ی شیک شدیم. البته چندان بزرگ نبود تقریبا شبیه ساختمان پزشکان بود. رو به ساره گفتم: –احساس می‌کنم امدم مطب دکتر. حیاط کوچک و سرسبزی را پشت سر گذاشتیم. روی در ورودی بنر کوچکی چسبانده شده بود که رویش نوشته بود. "انواع مهره مار جهت جذب جنس مخالف، بهبود روابط عاطفی و زبانبند." با تمسخر نوشته را به ساره نشان دادم، او هم خندید و گفت: –اگه بخوای هی مسخره کنی نتیجه نمیگیریا، باید این چیزارو قبول داشته باشی. –خب خندم می‌گیره، دست خودم نیست. خانمی که می‌خواست از کنار ما رد شود با شنیدن حرفهایمان پشت چشمی برایمان نازک کرد و رفت. ساره پچ پچ کنان گفت: –بفرما، بهشون برمیخوره خب. خنده‌ام را جمع کردم وارد سالن شدیم. سرتاسر سالن صندلی گذاشته بودند. البته با فاصله‌، تقریبا بیشتر صندلیها پر بودند. باورم نمیشد این همه آدم صبح به این زودی در این کرونا اینجا جمع شده باشند. ساره جلوی میز منشی رفت و چیزی گفت و برگشت. –میگه فعلا باید بشینیم خودش صدا می‌کنه. من مات آدمها بودم هر کدام برای خودشان دک و پز و بیا و برویی داشتند، این را وقتی با تلفنهایشان حرف میزدند می‌فهمیدم. –ساره فکر کنم همه‌ی اینا بین مریض هستن، وگرنه اگه به نوبت گرفتن بود که این همه... ساره حرفم را برید. –منشی قبلا بهم گفته چون معلوم نمیکنه کار هر کسی چقدر طول میکشه واسه همین هیچ وقت سر وقت نمی‌تونه وقت بده. ساره با خانم کناری‌اش شروع به صحبت کرد. من گوشی‌ام را باز کردم و صفحه‌ی امیرزاده را نگاه کردم. چقدر دلتنگش بودم. میدونم وقتی آدم دلش تنگ میشه باید زنگ بزنه پیام بده حتی بره ببینتش... ولی مشکلم اینجاست که دلم برای کسی تنگ میشه که نباید تنگ بشه! آهی کشیدم و گوشی‌ام را داخل کیفم انداختم. بعد از چند دقیقه ساره به طرفم برگشت و پچ پچ کنان گفت: –این خانمه میگه کار این جادوگره خوبه راضیه، نگاهی به آن خانم انداختم. ماسک زیبایی که زده بود اولین چیزی بود که در صورتش توجهم را جلب کرد. –پس چرا باز امده اینجا؟ –میگه هر وقت میام اینحا شوهرم سربه راه میشه ولی بعد از دو سه ماه دوباره اخلاقش برمی‌گرده واسه همین میاد که دوباره براش دعایی چیزی بگیره. –اینجوری که هر چی شوهرش درمیاره باید بده اینجا. –خودش حقوق داره، دستیار دندون‌پزشکه. همه به در اتاقی که برای چندمین بار قرار بود بازشود و نفر بعدی بیرون بیاید چشم دوخته بودیم. ناگهان در باز شد و کسی از اتاق بیرون آمد که باعث شد من از جایم بلند شوم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت134 ساره گفت: –بشین بابا، هنوز نوبتمون نشده. –ساره این دوست دوران دبیرستان منه. مهسا آنقدر غرق فکر بود که بدون این که مرا ببیند از کنارم گذشت. دنبالش رفتم به وسط حیاط که رسید صدایش کردم. برگشت و نگاهم کرد. با دیدنم اول تعجب کرد بعد لبخند بر لبش آمد. –دختر تو اینجا چیکار می‌کنی؟ شاگرد اول کلاس! جلو رفتم. –تو اینجا چیکار می‌کنی؟ خانم غرغرو... خندید. –چه خوب یادت مونده. اصلا باورم نمیشه توام امدی اینجا. با لبخند گفتم: –نتیجه‌ی داشتن دوست نابابه. به طرفم آمد و دستش را مشت کرد. من هم با مشت به دستش زدم. بعد از خوش و بش پرسیدم: –حال مادرت چطوره؟ من هنوزم تعریفش رو پیش نادیا خواهرم می‌کنم. یادته میگفتی تا یه کم غر میزنی میبرتت بهزیستی و بیمارستانارو نشونت میده تا قدر زندگیت رو بدونی. چشم‌هایش پر آب شدند. –آره، قدرش رو ندونستم خدا هم ازم گرفتش. هینی کشیدم. –کی؟ –همون اوایل کرونا مریض شد و فوت کرد. –ای وای! خدا بیامرزه. سرش را پایین انداخت. –ممنون. به نیمکتی که در گوشه‌ی حیاط بود اشاره کردم. بعد از این که روی نیمکت نشستیم پرسیدم: –خب حالا تو تنها زن
دگی می‌کنی؟ به حلقه‌اش اشاره کرد. –من یک سال قبل فوت مادرم ازدواج کرده بودم. ابروهایم بالا رفت. –تبریک می‌گم. پس خدارو شکر تنها نیستی. اونوقت اینجا چیکار داری؟ آه سوزناکی کشید. – امدم خودم رو بدبخت کردم. –چرا؟ به روبرو نگاه کرد. –یه روز با یکی از دوستام همینجوری از سر کنجکاوی امدیم اینجا تا از آیندمون خبر دار شیم. رماله به من گفت شوهرت خوبه‌ها ولی یه دختره دوسش داره و میخواد بهش نزدیک بشه. منم از وقتی این رو شنیدم نه خواب داشتم نه خوراک، همش به بهانه‌های مختلف گوشی شوهرم رو چک می‌کردم و هی بهش زنگ میزدم ببینم کجاست و مدام به کاراش سرک می‌کشیدم. خلاصه از این جاسوس بازیها. روزی نبود بهش گیر ندم و آخر جر و بحثمون به دعوا کشیده نشه. خلاصه بعد یه مدت فهمیدم واقعا شوهرم با یه دختره ارتباط داره. با تعجب نگاهش کردم. –پس جادوگره درست گفته. نفسش را بیرون داد. –اون موقع نبوده، شوهرم میگه تو اونقدر بهم برچسب چسبوندی که منم از روی لج بازی با این دختره رفیق شدم. فوری پرسیدم: –حالا راست میگه؟ با انگشت سبابه‌اش گل‌های برجسته‌ی مانتواش را نوازش کرد. –آره، با همون جاسوس بازیهام فهمیدم درست میگه، از همون موقع هم همش یه پام اینجاست یه پام دنبال جور کردن نسخه‌های عجیب و غریب این رماله. الانم امده بودم بهش بگم نسخه‌ی قبلیت عمل نکرده بابا... –چه نسخه‌ایی؟ –بهش گفتم دختره رو از سر راه زندگیم بردار هر چی پول بخوای بهت میدم. حالا یک ماه پیش دختره تصادف کرد رفت بیمارستان ولی نمرد، الانم حالش خوب شده، من پولام رفت ولی نتیجه‌ایی ندیدم. هینی کشیدم و لبم را گاز گرفتم. –یعنی تو گفته بودی دختره رو بکشه؟ سرش را کج کرد. –نه بابا، من فقط میخوام دیگه به شوهرم نزدیک نشه. این دفعه مثل این که نقشه‌ی بهتری براش کشیده چون کلی پول گرفت. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه مقام معظم رهبری فرمودن کشف حجاب حرام سیاسی ست یعنی چی؟ خوب گوش کنید برای بقیه هم بفرستید تا روشنگری شه💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیش بینی نابودی اسرائیل در آخرالزمان... 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️حملات راکتی جدید مقاومت 🔹گروه‌های مقاومت، بار دیگر شهرک‌های صهیونیستی اطراف غزه را هدف موشک‌باران قرار دادند. آژیر خطر در تعدادی از شهرک‌های اطراف غزه به صدا در آمده است. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️در حالی که شما خوابید مکرون داره به دنیا درس میده ! با باتوم و لگد صورت برا زنه نگذاشتن ! کاش یکی سلام این خانم رو به پولی نژاد برسونه ! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️تلاش موشک‌های گران قیمت گنبد آهنین برای مقابله با راکت‌های مقاومت 🔸به گفته منابع صیهونیستی در حملات دیروز مقاومت، گنبد آهنین فقط ۲۰ درصد موشک‌ها را توانست ردیابی کند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مرکز اطلاع رسانی فلسطین: تا این لحظه ۳ صهیونیست در حملات موشکی به شمال فلسطین اشغالی زخمی شدند 🔺مرکز اطلاع رسانی فلسطین: 🔺در پی حمله راکتی به اراضی اشغالی پناهگاه‌ها در منطقه کرمئیل و نهاریا در فلسطین اشغالی به طور کامل به روی صهیونیست‌ها باز شده است. 🔺حملات موشکی از لبنان به شمال فلسطین اشغالی بین حزب الله، حماس و جهاد اسلامی هماهنگ شده بود. 🔺حریم هوایی فلسطین اشغالی به طور کامل در پی حملات موشکی از سمت لبنان بسته شد. 🔺 تا این لحظه ۳۷ مرتبه آژیر خطر در منطقه الجلیل غربی در شمال فلسطین اشغالی به صدا درآمده است. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️ 🔹مایکروسافت به دلیل نقض تحریم‌های روسیه، کوبا، ایران و سوریه جریمه شد. 🔹اعلام آماده باش گردان های قدس در کرانه باختری 🔹دادستان استان گلستان: باید آمران به معروف در تمام پاساژها و مراکز خرید مستقر شوند. 🔹نیروهای موقت سازمان ملل در جنوب لبنان: اسرائیل و لبنان به دنبال جنگ نیستند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام تحسین‌برانگیز متصدی یک پمپ بنزین/ عدم ارائه خدمات به هنجارشکنان 🔹اخیرا فیلمی در فضای مجازی توسط شبه‌رسانه‌های ضدانقلاب منتشر شده است که در آن یک خانم بی‌حجاب مدعی شده متصدی یک پمپ بنزین بخاطر نداشتن حجاب از ارائه خدمات به او جلوگیری کرده است. 🔹اگرچه جزئیات این مسئله روشن نیست اما در صورت درست بودن این نوع مواجهه که در راستای صیانت از قوانین جمهوری اسلامی صورت گرفته، شرکت پالایش و پخش فرآورده‌های نفتی باید از این متصدی قانون‌مدار تشکر کند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🛑 لطفاً توجه بفرمایید خواندن مرتبه سوره عصر هزار نسیم رحمت خدارا به ارمغان می‌آورد .. 💠پس اگر این صد مرتبه سوره قدر درعصر جمعه ماه خوانده شود که هر آیه ثواب یک قرآن درماههای دیگررادارد وبه نیت امام عصرصلوات الله وسلامه علیه و به اهل بیت وشهداومومنین باشد چه نورعلی نور علی نوری می‌شود😍
رحمان رضایی به نظام فحش داد دعوت شد تیم ملی دوباره ، خانم شاعر هم در اغتشاشات فحشی نبود که به نظام نده دعوت شد بیت رهبری دیگه خودتون حساب کنید در بالاترین رده ها هم چقدر نفوذی و خائن داریم 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❓چرا کشف حجاب، حرام سیاسی است❓ 1️⃣ نخست آنکه حجاب، امری عقلانی و شرعی است که در محیط اجتماعی تبلور پیدا می‌کند و گرنه در خَلَوات و چهار دیواریِ شخصی حکم حجاب جایی برای طرح و پیگیری حاکمیتی ندارد؛ پس تکلیفِ حجاب در اجتماع معنا می یابد و ضرورت آن با توجه به آثار اثباتی حجاب و عواقب سلبی بی‌حجابی در اجتماع تبیین می شود، پس امر حجاب ماهیت سیاسی می یابد. 2️⃣ دوم اینکه؛ سیاست که به معنای تدبیر امور از منزل تا شهر و کشور و اداره‌ی امور جامعه است در مسیر حفظ کیان جامعه و تقویت رکن اساسی یک کشور که جمعیت است نیاز به تشکیل خانواده بعنوان هسته‌ی اصلی حفظ و رشد جمعیت دارد و حجاب عاملِ حفظ خانواده و مانع بر هم خوردن کیان آن می شود چرا که اگر ضابطه‌ی عقلانی حجاب بعنوان بستر حضور امن و سالم زنان در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به رسمیت شناخته نشود و جوانان نیاز به تشکیل خانواده برای رسیدن به سکنیت و آرامش و ارضاء نیاز غریزی را به خاطر ولنگاری‌ها و بی‌بندوباری‌های پوششی احساس نکنند، فضای انگیزشی در جهت تشکیل خانواده و تعهد دو طرفه در مسیر تولید نسل و تربیت نسل آینده در جامعه رخت بر می‌بندد که در سالهای اخیر شواهدی از بالارفتن سن ازدواج و کاهش آمار ازدواج و در نتیجه کاهش جمعیت را به چشم دیده و می‌بینیم... ↙️ نتیجه اینکه مسئولین سیاسی در همه قوا؛ اولا، باید در مسیر اقناع سازی عمومی و تبیین حکمت و عقلانیت حجاب و نقش آن در حفظ و بسط کانون گرم خانواده در سطوح مختلف اجتماعی در عرصه‌های متنوع آموزشی از مهد و مدرسه و دانشگاه تا مساجد و منابر و ساخت و تولید آثار هنری از شعر و سرود تا فیلم و سریال و... بکوشند و برنامه‌ریزی کنند. ثانیا، با تدوین قوانین و بهره‌گیری از گروه‌های داوطلب و پابه کار مردمی با تدوین سازوکار مناسب و البته استفاده از نیروهای آموزش دیده، فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر را با آداب درست و موثر تقویت و حمایت نمایند و ثالثا رعایت این حکم شرعی، عقلانی و سیاسی را از ادارات و سازمان‌های دولتی و متولیان بخش‌های مختلف عمومی که دارای مجوزاند، بصورت جدی مطالبه نمایند و در نهایت با کانون‌های فساد و کانال‌ها و گروه‌های مزدور که بصورت تشکیلاتی به ترویج بی‌حجابی و اباحه‌گری در جامعه با طرح و برنامه دشمنان این ملت می پردازد با شناسایی دقیق جامعه هدف مقابله نماید و توطئه دشمنان در این زمینه را به چشم و گوش مردم برسانند... 🔚 خداوند در آیه 205 سوره بقره هدف دشمنی و فتنه‌گری دشمنان سرسخت اسلام را اینگونه بیان می کند: "وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ"... «و هنگامی که [چنین دشمن سرسختی] قدرت یابد، می کوشد که در زمین فساد و تباهی به بار آورد، و زراعت و "نسل" را نابود کند؛ و خدا فساد و تباهی را دوست ندارد.» ✍️جواد خسروی-1402/01/16 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
توافق اولیه ریاض و صنعاء برای تمدید آتش بس و اعلام رسمی پایان جنگ 🔹منابع آگاه یمنی از توافق غیر علنی ریاض و صنعاء مبنی بر تمدید آتش بس در یمن و پس از آن اعلام پایان رسمی جنگ در این کشور از سوی عربستان خبر دادند. 🔹منابع یمنی آگاه اعلام کردند که سفیر عربستان در یمن در جریان دیدار با رئیس و اعضای شورای ریاستی یمن در سالروز تشکیل این شورا با آنها در خصوص توافقات غیر علنی صورت گرفته با صنعاء رایزنی کرده است. 🔹بر اساس این گزارش، عربستان به دنبال تمدید آتش بس در یمن به مدت یک سال دیگر در برابر بازگشایی بندر الحدیده است. 🔹این منابع اعلام کردند که بعد از تمدید آتش بس با شروط جدید آن، عربستان به صورت رسمی پایان جنگ در یمن و توقف مداخلات در این کشور را اعلام خواهد کرد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۲ 💫 : مسئله‌ی سلامت، جزو مسائل درجه‌ی یک هر کشوری است، یعنی اگر ما دو سه مسئله‌ی درجه‌ی یک را بخواهیم کنار هم بگذاریم، بلاشک یکی از آنها مسئله‌ی و و است. 🗓 ۱۳۸۳/۰۴/۰۱ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤این آقا که اتفاقا برانداز هم هست،از وضعیت اورژانس و پذیرش بیمارستان در کانادا داره می‌گه و بعد توی استوریاش کاملا ماله کشیده که چون درمان رایگانه،پزشک کمه،فقط برای موارد اورژانسی باید رفت بیمارستان. حالا همینا اگه توی ایران ده دقیقه معطل بشن،چه فیلم‌ها که برای منوتو نمی‌فرستن :)) 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چندی پیش سوار تاکسی شدم.راننده تاکسی مرد محترمی بود که ۶۰سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد. یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته‌ کنندست چطور میتواند شاد باشد؟ جواب راننده برایم جالب بود.  گفت من 4فرزند دارم. 2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است. گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچه‌ها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد. میگفت زنها تواناییهای موازی دارند  و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند. کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید. او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد. 💌به نظرم حق با اوست؛ رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد.... 💌ارسال برای آقایون واجبه✌ 🆔 @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا