فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انهدام باند سرقت خودرو با شلیک دقیق کارآگاهان
🔹رئیس پلیس آگاهی پایتخت: بررسیهای اولیه کارآگاهان نشان میداد، خودروی بنز چندی قبل از شرق تهران به سرقت رفته و سرنشینان آن سارقان حرفهای خودرو هستند که همین سرنخ کافی بود تا دستور ایست وسیله نقلیه مذکور صادر شود.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴پلیس راهور: دوربینهای جرائم رانندگی کشف حجاب را هم ثبت میکنند
🔹رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ: تمامی دوربینهای ثبت تخلفات و جرایم رانندگی که در سطح شهر کار فعال است، بهرهبرداریهای چند منظوره دارند و هر اطلاعاتی را در خود ذخیره و موارد کشف حجاب را هم ثبت میکنند
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴تعویق اعزام مشمولان اعزامی اردیبهشت ماه
🔹مشمولان اعزامی پایه خدمتی اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ که قرار بود از یکم اردیبهشت به سربازی اعزام شوند به دلیل تداخل اعیاد ماه رمضان اعزامشان به تعویق افتاد.
🔹بر اساس این خبر مشمولان اعزامی پایه خدمتی اردیبهشت، در تاریخ چهارم اردیبهشت ماه اعزام میشوند و این دسته از مشمولان باید روز دوشنبه چهارم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ در محل و مراکزی که در برگ معرفی نامه مشمولان اعلام شده، حضور یابند و به خدمت دوره ضرورت اعزام شوند.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : عبادت باید خروجی داشته باشه !
👤 حجت الاسلام والمسلمین #فرحزاد
⏲ زمان : ۱ دقیقه و ۲۲ ثانیه
💠پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله:
آيا شما را از چيزى خبر ندهم
كه اگر به آن عمل كنيد،
#شيطان از شما دور شود،
چنان كه مشرق از مغرب دور است؟
عرض كردند: چرا
فرمودند:
#روزه روى شيطان را سياه مىكند،
#صدقه پشت او را مىشكند،
دوست داشتن براى خدا
و هميارى در كار نيک،
ريشه او را مىكَند،
#استغفـار شاه رگش را مىزند.
📚کافی ج۴ص۶۲
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت139
–چیشده؟ شماها اینجا چی کار میکنید؟
احتمالا ساره از ظاهر شدن ناگهانی امیرزاده شوکه شده بود.
امیرزاده با صدای بلندتر و نگران تری پرسید.
–با توام خانم، تلما چه بلایی سرش امده؟
شنیدن اسمم از دهان او و نگرانیاش برایم آنقدر شیرین بود که دوست داشتم برای همیشه به همان حال باقی بمانم و او صدایم کند.
با شنیدن صدایش همه چیز را فراموش کردم.
یادم رفت که من به خاطر او نقش زمین سرد شدهام.
ساره لکنت زبان گرفته بود. انگار خیلی به خودش فشار آورد که حرف بزند چون بعد از کمی من و من به یکباره جیغزنان گفت:
–تو رو خدا کمک کنید. نمیدونم چش شد یهو حالش بد شد افتاد.
احساس کردم امیرزاده در کنارم زانو زد و روی صورتم خم شد. صدای پای چند نفر دیگر که انگار دورمان جمع شده بودند هم به گوش میرسید. صدای پچ پچ هایشان اذیتم میکرد.
بعد صدای حرکتی آمد که نمیدانم چه بود، ولی بعد از آن رو انداز گرمی را روی خودم احساس کردم. همزمان عطرش در مشامم پیچید.
پالتواش را روی تنم انداخته بود. نمیدانم از بوی عطرش بود یا گرمای تنش که در پالتواش جمع شده بود و به یکباره به بدنم تزریق شد.
که در لحظه قلب یخ زدهام را گرم کرد و وادار به تپیدنش کرد.
صدای بهم خوردن چند کلید آمد که روی زمین افتاد.
–کمک کن این چادر و پالتو رو دورش درست بپیچیم تا من بتونم بلندش کنم. بعدش اون سوئچ رو بردار برو در ماشین رو باز کن.
ساره با گریه به گفتن یک چشم اکتفا کرد و کاری که امیرزاده گفته بود را انجام داد و هم زمان با بلند شدنش سَر و تن مرا به امیرزاده سپرد. همان چادر و پالتو حائلی بودند بین من و او...
صدای مردی را شنیدم که پرسید کمک میخواهید آقا؟
امیرزاده با صدایی که انگار لحن معترض و حق به جانبی داشت گفت:
–نه، مگه خودم مردم.
بعد یا علی گویان مرا از زمین جدا کرد و با لحن بغض آلودی زمزمه کرد.
–انگار از سرما یخ زده.
هر چه میگفت میشنیدم حتی تک تک نفسهایش را حس میکردم.
تن من روی دستهای امیرزاده بود. اینقدر نزدیک بودنش را باور نداشتم. تحملش برایم سخت بود.
دستهایش مثل دو گوی آتشین بودند.
با این کارش گویی در لحظه گرمای زیادی وارد بدنم شد. قلبم فریاد میزد، انگار میخواست صدایش را به گوش او برساند.
صدای بیوقفهی قلب امیرزاده را هم میشنیدم. گویا قلبهایمان برای رسیدن به هم خودشان را دیوانهوار به میلههای قفسهی سینهمان میکوبیدند.
دقیقا از زیر زانوهایم که دستانش قرار داشتند، خون در رگهایم شروع به حرکت کرد. کم کم تمام اعضای بدنم با هم برای بردن آبروی من دستشان را در یک کاسه کردند. انگار فقط منتظر بودند رئیسشان یک اشاره ایی بکند و آنها دست به کار شوند. چقدر بیرحمانه همه به جان من افتاده بودند.
هیچ کس فکر غرور من نبود.
امیرزاده به ساره گفت:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت140
–برو کنار...
بعد خم شد و من در جای نرمی فرود آمدم.
خم شدنش را از حرم نفسهایش فهمیدم که با پوست صورتم برخورد کرد و به من جان تازهایی داد.
ساره کنارم نشست.
صدای روشن شدن ماشین را شنیدم.
امیرزاده گفت:
–یه کم از این آب معدنی به صورتش بپاش، یه کمم سعی کن تو حلقش بریزی.
بعد به چند ثانیه نرسید که صدای جیغ لاستیکهای ماشینش با صدای گریهی ساره درآمیخت.
–تلما، تو رو خدا چشمات رو باز کن. ماسکم را برداشت و کمی آب روی صورتم پاشید. آب سرد بود برای همین شوکی به بدنم داد.
امیرزاده گفت:
– بخاری رو روشن کردم، الان گرمش میشه.
کمکم پردهی چشمهایم کنار رفت و اولین تصویری که دیدم صورت خیس از اشک ساره بود که مضطرب نگاهم میکرد.
همین که نگاهش به نگاهم افتاد خنده و گریهاش یکی شد.
–خدایا شکرت، چشماش رو باز کرد. امیرزاده پایش را روی ترمز گذاشت و فوری به عقب برگشت.
از این که چند دقیقهی پیش در آغوشش بودم خجالت کشیدم و نگاهم را به زیر انداختم.
ساره دستم را گرفت.
–دختر تو که ما رو نصف عمر کردی. دستات گرم شدن، حالت خوبه؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
دوباره پرسید:
–میتونی راه بری؟ تا خواستم جواب بدهم امیرزاده پرسید؟
–چرا حالتون بد شد؟
ساره جای من جواب داد.
–چیزی نبود، یه لحظه شوکه شد. حالا دیگه خوبه، ما از همین جا یه ماشین میگیریم و میریم. پالتو امیرزاده را از خودم جدا کردم و تحویل ساره دادم.
اخمهای امیرزاده در هم گره خورد.
–باید ببریمش درمانگاه، رنگش پریده، دکتر باید..
ساره پا گذاشت داخل حرفش.
–نه بابا، هیچیش نیست، این کلا اینجوریه، غشیه، زودم خوب میشه. احتمالا یه لحظه خون به مغزش نرسیده.
چشم غریهایی به ساره رفتم.
امیرزاده مرموزانه هر دویمان را از نظر گذراند و رو به من گفت:
–اونقدری که رفیقت میگه حالت خوبه؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
زمزمه کرد.
–خدارو شکر، بعد رو به ساره کرد.
–اونوقت میشه بگی شما جلوی خونهی ما چیکار میکردید؟
ساره با دستپاچگی گفت:
–با مادرتو
ن حرف میزدیم.
–با مادرم؟ پس کجا رفت؟ من که کسی رو جلوی در ندیدم.
–وقتی تلما حالش بد شد رفتن داخل خونه آب قندی چیزی بیارن.
امیرزاده پوفی کرد.
و با دلخوری گفت:
–نمیتونستی زودتر بگی؟
بعد از ماشین پیاده شد و شماره کسی را گرفت و مشغول صحبت شد.
با بغض به ساره نگاه کردم و با صدایی که از ته چاه میآمد گفتم:
–دیدی آبرومون رفت. برای چندمین بار، دیگه آبرویی پیشش ندارم.
اخه این از کجا پیداش شد؟
ساره سرش را تکان داد.
–نمیدونم، ولی اگر نبود که کارمون به بیمارستان میکشید و تو زنده نمیشدی. یه جوری رنگت پریده بود که زهره ترک شدم. باز خدا این امیرزاده رو خیر بده که مثل فرشتهی نجات پیداش شد.
به خدا تلما من باورم نمیشه زن داشته باشه، آخه وقتی تو اون حال دیدت یه جوری نگرانت شد و رنگ و روش پرید و هول شد که هر خنگی میفهمید که دوستت داره. تلما من آدمهای جور واجور زیاد دیدم به امیرزاده نمیخوره آدم بدی باشه.
به نظر من تنها گناهش اینه که عاشقت شده.
نگاهی به امیرزاده انداختم. مدام راه میرفت و با تکان دادن دستش با تلفنش صحبت میکرد.
گفتم؛
–حرفهات رو نمیفهمم ساره، بیا زودتر از اینجا بریم. من روم نمیشه تو روش نگاه کنم، این بار از خجالت غش میکنما.
لبخند مرموزی زد.
–از خجالت این که بغلت کرده؟ یا واسه این که در خونشون رفته بودیم؟
سرم را پایین انداختم.
–هر دو.
–تحقیق کردن که خجالت نداره، اونو من درستش میکنم. تو اصلا نگران نباش.
در مورد اون یکی موردم که به جای خجالت کشیدن ازش تشکر کن. اگه اون بلندت نمیکرد من دست تنها چه خاکی تو سرم میریختم؟
بغضم اشک شد.
–تشکر کنم؟ چی میگی تو؟ ساره، اون زن داره، چرا نمیفهمی، بچه هم داره، من به خاطر اون حالم بد شد حالا ازش تشکرم کنم؟ کسی که زن داره حق نداره عاشق بشه، حق نداره یکی دیگه رو...
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت141
به دور دستها نگاه کردم و ادامه دادم.
–منم حق ندارم عاشق مردی بشم که خودش خانواده داره.
–خب تو که نمیدونستی دیوونه.
اشکهایم پشت سر هم یکی پس از دیگری
روی گونههای سردم سرازیر میشدند.
–حالا که فهمیدم، حالا که مطمئن شدم. پس دیگه حق ندارم. باید تمومش کنم.
ساره بغض کرد.
–تقصیر اونم هست، چرا وقتی زن داره میاد...
با گریه گفتم:
–نه، تقصیر منه، همون روز که کپسول براش بردم فهمیدم زن داره ولی نتونستم ولش کنم، من باید تمومش میکردم، من نباید کشش میدادم. ولی حالام دیر نشده تمومش میکنم.
ساره با حیرت گفت:
–مگه میتونی؟
جوابم فقط اشکهای سیل آسایم بود. نفسم بالا نمیآمد. دلم میخواست تا شب گریه کنم. انگار این اشکها سوزش قلبم را کمی التیام میدادند.
امیرزاده در را باز کرد و بدون این که نگاهمان کند پشت فرمان نشست. معلوم بود حرفهای خوشایندی نشنیده. اخم داشت. سعی کردم گریهام را کنترل کنم و نگران به ساره نگاه کردم.
امیرزاده به به روبرو خیره شد و گفت:
–شماها چیکار کردید؟ چرا رفتین به مادرم اون حرفها رو زدین؟ دنبال چی بودید؟
وقتی سکوت ما را دید. به عقب برگشت و به چشمهایم زل زد. وقتی صورت از اشک خیس شدهام را دید تعجب کرد.
نگاهم را پایین انداختم و اشکهایم را پاک کردم.
صدایش لحن مهربانی به خودش گرفت
–چرا گریه کردید؟
ساره جواب داد:
–هیچی، از این که اینقدر مزاحم شما شدیم ناراحت شده، اگه اجازه بدید ما زودتر بریم و دیگه...
امیرزاده حرفش را برید.
–من از شما نپرسیدم. بعد رو به من گفت:
–همون روز اول بهتون نگفتم با ایشون دوستی نکنید؟ الان چرا شما رو کشونده آورده اینجا و به هر کاری وادارتون میکنه، دختر پاک و سادهایی مثل شما حیفه با همچین آدمهایی دوستی کنه، من وقتی حرفهای مادرم رو در مورد شماها شنیدم فهمیدم همه چی زیر سر این خانمه، حالا نیتش چی بوده فقط خدا میدونه.
ساره با شنیدن این حرفها کنترلش را از دست داد و با صدای بلندی گفت:
–نیت من چی بوده؟ من این دختر پاک و ساده رو گیر آوردم یا شما؟ شمایی که با احساساتش بازی میکنید و عین خیالتون نیست که چه بلایی سرش میاد.
اخم غلیظی به ساره کردم.
–بس کن ساره.
عصبانیتر شد.
–چرا بس کنم؟ اون فکر کرده کیه که تهمت میزنه؟ من نمیتونم مثل تو باشم تلما، نمینتونم اجازه بدم دیگران ازم سواستفاده کنن و بعدشم خودشون رو بزنن به اون راه. من نمیتونم لال باشم. حرمت و احترام و دلسوزی و این چیزام حالیم نمیشه.
امیرزاده مات و متحیر خیره به صورت ساره مانده بود.
ساره وقتی تعجب امیرزاده را دید شعله ور تر شد. دندانهایش را روی هم فشار داد.
–اصلا میدونید ما چرا اینجا بودیم؟ امده بودیم در مورد شما...
به اینجای جملهاش که رسید ضربهایی محکمی به پهلویش زدم و همزمان فریاد زدم.
–گفتم بس کن.
ساره در لحظه خاموش شد.
امیرزاده نگاهی به من انداخت.
–چرا نمیزارید بگه؟
سرم را پایین انداختم.
امیرزاده رو به ساره گفت:
–ادامه بدید. حرفتون رو بزنید ببینم شما اینجا چیکار میکردید؟ توضیح بد
ید ببینم من چطوری از احساسات دیگران سواستفاده کردم که خودم خبر ندارم.
ساره نگاهم کرد، جواب نگاهش را با چشم غره دادم.
ساره گفت:
–از خودش بپرسید. دلش نمیخواد من بهتون بگم.
بعد هم دستش را روی دستگیرهی در گذاشت و رو به من گفت:
–بیا بریم. من دیگه یک لحظه هم تو ماشین کسی که قضاوتم کرده نمیمونم. بعد هم از ماشین پیاده شد.
تا خواستم به دنبالش از ماشین پیاده شوم امیرزاده گفت:
–شما تا توضیح ندادید نباید برید.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت142
بیتوجه به حرفش دستم را روی دستگیرهی در گذاشتم.
–آقای امیرزاده برای همه چیز ممنونم. برای همهی محبتهایی که در حق من و ساره کردید ممنونم. به خصوص در مورد آقای غلامی، من واقعا نمیتونستم حقم رو ازش بگیرم. خیلی لطف...
اخم کرد و گوشهی آستین پالتوام را گرفت و با جدیتی که همراه با عتاب بود نگذاشت ادامه دهم.
– شما باید بمونید، باید بگید برای چی امروز اینجا بودید؟ چرا حالتون بد شده بود؟ چرا از من فرار میکنید؟
دلیل همهی این کاراتون چیه؟
نگاهی به دستش که گوشهی پالتوام را گرفته بود انداختم.
اصلا فکر این قلب بیچارهام را نمیکرد.
غرورم اجازه نمیداد حرفی بزنم، از طرفی اگر از متاهل بودنش حرفی میزدم دیگر دوست داشتنش، حتی از دور دیدنش برایم ممنوع میشد. تکلیفم را با خودم نمیدانستم، ساره راست میگفت من تواناییاش را نداشتم...
ساره چند متر آنطرفتر ایستاده بود و منتظرم بود.
–ببخشید ساره منتظر منه، باید برم.
با یک حرکت ماشین را روشن کرد و زمزمه کرد.
–چند لحظه صبر کنید الان اونم میاد. من هی میگم اون رو ولش کنید...
حرفش را نبمه گذاست و دنده عقب رفت و کنار ساره روی ترمز زد. شیشه را پایین کشید و با صدای بلند رو به ساره گفت:
–مگه کوله پشتیهات رو نمیخوای؟ منم دارم میرم مغازه، هم مسیریم، بشین برسونمتون.
پرسیدم:
–ببخشید کولههای ما مگه پیش شماست؟
از آینه نگاهم کرد..
–یکیش مال شماست؟
نگاهم را به خیابان دادم.
–بله.
ابروهایش بالا رفت و به طرفم برگشت.
–مگه شما هم تو مترو چیزی میفروشید؟
سرم را زیر انداختم.
–بله.
همان موقع ساره با حالت قهر کنارم نشست و رویش را برگرداند. چقدر زود کوتاه آمد. احتمالا پول کرایهی ماشین را نداشت که برگردد. پس چطور میخواست پول آن زن جادوگر را بدهد. چه خوب شد که از آنجا امدیم.
نگاه سنگین امیرزاده اذیتم میکرد.
سرم را بالا آوردم. نگاهش دلخور بود. از این همه نزدیکی صورتم داغ شد و با گوشهی چادری که هنوز دورم بود بازی کردم.
سکوت بینمان، ساره را کنجکاو کرد. سرش را به طرفمان چرخاند.
امیرزاده نگاه چپی به ساره انداخت و زمزمه کرد.
–همه چی زیر سر توئه، بعد برگشت و پایش را روی پدال گاز گذاشت.
با عصبانیت رانندگی میکرد.
دست ساره را گرفتم و با اخم نگاهش کردم و پچ پچ کنان پرسیدم:
–چرا کولهها رو بردی گذاشتی مغازهی این؟
ساره موضوع را عوض کرد و پرسید:
–تو چرا از ماشین پیاده نشدی؟ میخوای ما رو به کشتن بده؟
امیرزاده با صدای دورگهایی گفت:
–ساره خانم چرا دست از سر این دختر برنمیداری؟ چرا این کارارو میکنی؟
ساره با چشمهای گرد شده نگاهم کرد، بعد رو به امیرزاده گفت:
–شما دوباره تهمتهاتون رو شروع کردید. نگه دارید من پیاده میشم.
–تهمت؟ مگه نبردیش مترو مثل خودت فروشندگی کنه؟ چطور دلت امد؟ میدونی چه رشته ایی و تو کدوم دانشگاه داره درس میخونه؟
بعد از آینه نگاهم کرد و پرسید:
–یعنی فروشندگی تو مترو بهتر از فروشندگی تو مغازهی من بود؟
ساره اجازهی حرف زدن به من نداد.
–اولا که من نبردمش خودش خواست. بعدشم فروشندگی تو مغازه شما ارتباط تنگاتنگی داره با رشته تحصیلیش نه؟ مگه فروشندگی تو مترو عیبه؟
شما ببین باهاش چیکار کردین که حتی حاضر نشده بیاد تو مغازتون...
این بار ضربهی محکمی به پای ساره زدم و او در جا ساکت شد.
امیرزاده پوفی کرد.
–این که پاشید بیایید جلوی در خونهی ما و آمار ما رو بگیرید رو هم ایشون گفتن؟
ساره حرفی نزد و نگاهش را به بیرون داد.
امیرزاده ادامه داد:
–با این کارات اونقدر بهش استرس دادی که حالش بد شده، واقعا تو دوستشی یا دشمنش؟ از اونورم بیچاره مادر من ترسیده، خوب شد زود زنگ زدم همه چی رو براش توضیح دادم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 حال خوش معنوی یعنی «نداشتن نگرانیِ بیهوده»
🌻 یعنی «داشتن حالت شکر»
🌻 یعنی «دیدن و درک زیباییهایی که خدا آفریده».
ما معمولاً وقتی دلمان خیلی گرفته و مشکلات خیلی به ما هجوم آورده، به سراغ عبادت و دعا میرویم و درِ خانۀ خدا ناله میزنیم. درحالیکه اصلش این است که وقتی سرشار از شادی و نشاط هستی، دنبال دعا و عبادت باشی تا از خدا تشکر کنی.
حال خوش معنوی یعنی دیدن کبریایی خدا و لذت بردن از عظمت و شکوهش. «الله اکبر» یعنی «خدایا! تو چه باعظمت و باشکوهی!» باید دلت با این ذکر بلرزد! حال خوش معنوی یعنی لذت بردن از اینکه در بغل خدا هستی؛ عین یک کودک که وقتی بین غریبهها، به بغل پدر و مادرش میرود، کِیف میکند.
حال خوش معنوی یعنی پناهجویی به خدا و لذت بردن از اینکه احساس کنی در پناه خدا هستی! این کِیف- از یک مرحلهای به بعد- اشک آدم را هم جاری میکند. حال خوش معنوی یعنی چشیدن حلاوت ذکر خدا، یعنی چشیدن شیرینی، نه چشیدن غم و اندوه ناشی از بدبختی!
📚«استاد #پناهیان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۲۰ فروردین ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب: در زمینههای فرهنگی... کاری که #شهید_آوینی پیشاهنگش بود و در این اواخر [هم] مرحوم #سلحشور -که اینها پیشروان کار انقلابی در این کشورند- اینها را باید ترویج کرد، اینها را باید تقدیر کرد و نام اینها را باید گرامی داشت.
🗓 ۱۳۹۵/۰۱/۰۱
#تقویم۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❇️خواندن نماز قضا در شبهای قدر
✍️یکی از کارهایی که خوب است در این شب ها به آن توجه شود، به جا آوردن نمازهای قضا است
۱-آیا کسی که نماز قضا دارد میتواند نماز مستحبی شبهای قدر را بخواند؟
همه مراجع(خواندن نماز مستحبی با داشتن نماز قضا صحیح است ولی نباید در به جا آوردن نماز های قضا کوتاهی کند.(کسی که روزه قضا دارد نمی تواند روزه مستحبی بگیرد)
❇️نکته: این شب ها فرصت مناسبی است که اشخاص نمازهای قضای خود را بخوانند و اگر در جایی این برنامه به صورت جماعت بر پا شد سعی کنند شرکت در این جماعت را از دست ندهند
❇️اولویت با خواندن نماز قضا هست(در این شبهای قدر در کنار خواندن برخی نمازهای مستحبی که سفارش شده مقداری نیز نماز قضا بخوانیم)
❇️@ashaganvalayat
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❇️اعمال امشب(شب نوزدهم)اولین شب از شبهای قدر
۱-غسل کردن(وقت انجام این غسل در کل شب است لکن بهتر است همزمان با غروب آفتاب غسل کرده و نماز مغرب و عشا با همین غسل خوانده شود.(طبق فتوای آیت الله مکارم و آیت الله سیستانی با این غسل میشه نماز خواند هر چند بهتره که وضو هم گرفت) ولی طبق فتوای مرحوم امام و مقام معظم رهبری با این غسل نمیشه نماز خواند بایستی وضو هم گرفت) اگر کسی بعد از صرف افطار و استراحت هم غسل کند اشکالی ندارد
❇️خوب است یه غسل کنیم هم به نیت غسل شب نوزدهم هم به نیت غسل توبه
۲-خواندن دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از حمد، هفت مرتبه سورهی توحید را خوانده و بعد از نماز هفتاد مرتبه گفته شود: اَستَغفُرِاللهَ وَ اَتوبُ اِلَیهِ
❇️در روایت نبوی دارد که از جای خود بر نخیزد مگر اینکه خداوند متعال او را و پدر و مادرش را می آمرزد
۳-خواندن زیارت آقا امامحسین(علیه السلام) (زیارت آن حضرت در شب قدر در مفاتیح الجنان هم آمده است-بخش زیارت-) البته اگر زیارت عاشورا یا زیارت امام حسین از راه دور هم بخوانیم کافیست)
۴-احیا داشتن (بیدار ماندن و عبادت کردن) در این شبها. در روایات بسیاری از پیامبر(صلی الله علیه وآله) و معصومین(علیهم السلام) نقل شده است هر کس شب قدر را احیا کند، گناهان او آمرزیده شود.
۵-صد مرتبه گفته شود:اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه
۶-صد مرتبه گفته شود: اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ
۷-خواندن یه سری دعاها که در مفاتیح در اعمال شب های قدر بیان شده
❇️ضمنا یکی از بهترین اعمالی که ما در یکی از این شب های قدر می توانیم انجام بدهیم خواندن نماز توبه که همان نماز آقا امیر المومنین علی علیه السلام است
این نماز ۴رکعت است(دوتا دو رکعتی)در هر رکعت بعد از حمد ۵۰بار سوره توحید خوانده شود در روایت دارد که هر کسی این نماز را به جا آورد حاجت هایش بر آبرده می شود و از گناهان بیرون رود مانند روزی که از مادر متولد شده است
❇️ انشاءالله مقیّد باشیم این نماز رو یا امشب یا شب بیست و یکم یا شب بیست و سوم بخوانیم و ثواب آن را هم هدیه کنیم به محضر نورانی مولا امیر المومنین علیه السلام(اگر بتوانیم این نماز را در هر سه قدر بخوانیم که بسیار عالیست )
❇️امشب شب بسیار مهمی است ان شاءالله دعا کنید برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام، دعا کنید برای طول عمر و سلامتی همهی خدمت گزاران واقعی به دین و اسلام مخصوصا رهبر معظم انقلاب؛ برای رفع مشکلات و گرفتاریها دعا کنید، برای عاقبت به خیری خودمان دعا کنیم؛ برای شفای مریض ها دعا کنیم، همه مومنین و مومنات را دعا کنیم که قطعا دعاها در این شب مستجاب هست
❇️@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعمل ناب مرحوم حجت الاسلام فاطمی نیا برای شب های قدر
شادی روحشان صلوات
❇️@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو عمل ویژه و مهم برای شبهای قدر
حجت الاسلام حسینی قمی
❇️@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه توصیه مهم استاد الهی برای شب های قدر(امشب اولین شب از شبهای قدر هست)
❇️@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعمال مشترک شبهای قدر
@ashaganvalayat
دعای جوشن کبیر(MeloTextir)_220420_154955.pdf
668.2K
پی دی اف دعای جوشن کبیر
@ashaganvalayat
AUD-20220420-WA0059.
20.99M
❇️دعای جوشن کبیر با صدای زیبای حاج میثم مطیعی
❇️امشب که شب قدر هست این دعا را بخوانیم
(چقدر این دعا زیباست،واقعا حال انسان را منقلب میکند)
❇️متن این دعا در لینک زیر
https://erfan.ir/m48
❇️@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆دستورالعمل استاد فاطمی نیا برای شب های قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #دکتر_عباسی
"مقاومت رمز پیروزی"
ما راهی جز مقاومت نمیشناسیم و نداریم
درود بر استاد حسن عباسی 👏👏👏
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
بسیاااااااااارر عااااااااالی مههههههههههم
#مشت_آهنین🏴🏴🏴🏴🏴