eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.2هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
37هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ غسل جمعه ❇️یکی از مهمترین اعمال امروز که روز جمعه هست انجام غسل جمعه هست که خیلی آثار و برکات فراوان دنیوی و اخروی دارد/ سعی کنیم هر هفته مقید به انجام این غسل باشیم مخصوصا۴۰هفته پشت سر هم ❇️اینقدر غسل جمعه اهمیت و فضیلت دارد که نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در وصیتی به آقا أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند:در هر جمعه غسل جمعه را بجا آور اگر چه که هزینه خوراکت را صرف آن کنی ، زیرا سنتی ( عمل مستحبي ) از این بزرگتر وجود ندارد ❇️از پیامبر(صلی الله و علیه وآله) نقل شده: «من اغتسل غسل الجمعة اربعین جمعة لم یتفسخ بدنه فی القبر»پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله)هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید ❇️از امام صادق(علیه‌السلام) روایت شده: هرکه در روز جمعه غسل کند و این دعا را بخواند:أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ برای او تا جمعه آینده حالت پاکی و طهارت پیدا شود؛ یعنی: از گناهان پاک می‌گردد یا آنکه اعمال او با طهارت معنوی انجام می‌گیرد و مورد پذیرش خداوند واقع می‌شود؛ ❇️وقت اداء آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزدیک ظهر بجا اورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بدون نیت ادا و قضا تا عصر بجا آورد ❇️برخی مراجع مانند آیت الله سیستانی و مرحوم آیت الله صافی می فرماید وقت ادایی غسل جمعه از اذان صبح هست تا غروب ❇️طبق فتوای همه مراجع معظم تقلید اگر در روز جمعه غسل نکند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب قضای آن را بجا آورد ❇️زنانی که عذر شرعی دارند طبق فتوای برخی از مراجع مانند امام خامنه ای عزیز، و آیت الله مکارم می توانند این غسل مستحبی را انجام دهند و از ثواب و فضیلت عظیم آن بهره مند شوند ❇️طبق فتوای حضرات آیات مرحوم امام ره،امام خامنه ای عزیز،بهجت،فاضل،صافی، غسل جمعه کفایت از وضو نمی کند و بایستی قبل یا بعد از غسل وضو هم گرفت و طبق فتوای آیات عظام مکارم ،سیستانی،وحید،شبیری زنجانی،نوری همدانی، غسل جمعه کفایت از وضو می کند و با این غسل میشه نماز خواند هر چند بهتره که وضو هم بگیریم ❇️مواظب باشیم در انجام این غسل که یک غسل مستحبی است آب را اسراف نکنیم،با کمترین مقدار آب میشه غسل کرد،نکند خدای ناکرده به خاطر انجام یک غسل مستحبی گرفتار گناه کبیره ای همچون اسراف شویم ❇️نشر این پیام صدقه جاریه هست @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدقه دادن به نیابت از آقا امام زمان علیه السلام حجت الاسلام عالی ✅@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ دادن صدقه برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام در جمعه های هر هفته ✍یکی از اعمالی که به آن بسیار اهمیت داده شده است صدقه برای حفظ وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) است چون یکی از تکالیف زمان غیبت صدقه دادن است برای حفظ وجود مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) سیدبن طاووس -رحمه الله- می فرمایند: ابتدا برای حضرت مهدی علیه السلام صدقه بده قبل از اینکه برای خود و عزیزانت صدقه بدهی. باید توجه داشت که آن حضرت هیچ نیازی به صدقه دادن ما ندارد بلکه از شئون بندگی و ادای بعضی از حقوق بزرگ آن حضرت است و این صدقه دادن خود یک نوع اظهار محبت و دوستی به آنحضرت است و این عمل راه و سببی است برای جلب رضای پروردگار و حلول قرب به خداوند در برآبرده شدن حوائج و دفع بلا ❇️آقا امام محمد باقر (علیه السلام):صدقه دادن در روز جمعه به خاطر فضیلت روز جمعه بر سایر روزها،دو برابر حساب می شود ❇️از جمله اعمال روز جمعه این است که صدقه دهد-بر طبق یک روایت: ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه، هزار برابر اوقات دیگر است ❇️صدقه دادن در این ماه خیلی ثواب دارد و ویژه وارد شده ❇️سعی کنیم در جمعه های هر هفته مقداری صدقه دهیم اگر چه هزار تومان باشد ❇️صدقه دادن برا سلامتی و تعجیل در فرج آنحضرت باعث خشنودی قلب مقدس آنحضرت و توجهات و عنایات او به ما میشود `🆔@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهید دستگیر: امروز حسین زمان تنهاست، گوش به توطئه های مشرکین و منافقین ندهید 🔹️ شهید حمیدرضا دستگیر از شهدای استان ایلام در فرازی از وصیتنامه اش می نویسد: ◇ بار خدایا خود آگاهى که هدف پیکار ما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتى برسیم و یا چیزى از کالاى بى‌اجر دنیا را به چنگ آوریم بلکه بدان جهت است که نشانه و پرچم‌هاى دین تو را برافرازیم و در شهرهاى تو شایستگى را هدیه آوریم ◇ امروز حسین زمان تنهاست، امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر وابرقدرتهاى پست، بى‌یاور است، امروز کربلاى انقلابمان خون مى‌خواهد من میروم شاید نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى را در راه پیروزى حق علیه باطل و اسلام بر کفر، در پیشگاه مولایم مهدى(عج) تقدیم نمایم ◇ وصیت من به ملت شهیدپرور ایران این است که گوش به توطئه‌هاى مشرکین و منافقین ندهند و یاوران امام را که در خط امام نیز مى‌باشند را با همه قدرت و وجود حمایت کنند. پاسدار شهید حمیدرضا دستگیر ◇ تولد: ۱۳۴۵ ایلام ◇ شهادت: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۷ ،منطقه قلاویزان مهران 🌷🌷🌷🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک فرج ❤️🌷🌷🌷🌷🌷
📌 لوح | 🔹 رهبر انقلاب: شهید سلیمانی نرم‌افزارِ مقاومت را و الگوی مبارزه را به ملّتها تعلیم کرد، به ملّتها سرایت داد، در ملّتها رایج کرد؛ ◇ اینها خب نقشهای خیلی مهم و بسیار حسّاسی است؛ لذاست که ایشان به معنای واقعی کلمه، یک شخصیّت برجسته و یک چهره‌ی قهرمانیِ اسلامی است.۱۳۹۹/۹/۲۶ 🌷 شادی روح شهدا صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک فرج ❤️🌷🌷🌷🌷🌷https://eitaa.com/ashaganvalayat
✅اگر کارهاتون رو امروز و فردا می‌کنید، بخونید ✍انجام ندادن بیشتر از انجام دادن از شما انرژی روانی می‌گیرد! اگر تصمیم بگیرید کاری را فقط برای ۵ دقیقه انجام دهید، به احتمال زیاد تا اتمام آن ادامه خواهید داد. برای انجام کارها، انگیزه کافی نیست؛ نظم و تداوم و عمل لازم است. قانون ۵ ثانیه رو فراموش نکنید، از یک تا پنج بشمارید و شروع کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهدای عبای عربی توسط شیوخ طوایف عرب به رئیسی در حرم حضرت زینب (س) 🌲☘🪴https://eitaa.com/ashaganvalayat
صل الله علیک یا صاحب العصروالرمان عجل الله تعالی فرجه ❤️https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ترامپ: ما ۲ تریلیون دلار در عراق هزینه کردیم اما ایران عراق را به تصرف خود در آورده است لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برای اولین بار تصاویری از پرتاب پهپاد کامیکازه "Geran-2" (شاهد-136) از یک منجنیق زمینی به اهدافی در اوکراین منتشر شد. 🔹شما می توانید کار تقویت کننده جت استارت را ببینید و صدای مشخصه موتور را بشنوید که به این پهپاد لقب "موپد" داده شد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸نشست وزیران پیمان شانگهای با موضوع عضویت ایران و بلاروس 🔹وزیران امور خارجه سازمان همکاری شانگهای روز پنجشنبه در هند گرد هم آمدند تا در مورد مسائل امنیتی منطقه‌ای و همچنین افزودن ایران و بلاروس به این سازمان، که به عنوان وزنه‌ای در مقابل نفوذ غرب در منطقه اوراسیا تلقی می‌شود، گفتگو کنند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻 اعتراف صهیونیست‌ها: عملکرد گنبد آهنین با مشکل مواجه شده است 🔹️ الجزیره: تحقیقات نیروی هوایی ارتش اسرائیل نشان می‌دهد که با توجه به اصابت چندین موشک طی درگیری‌های اخیر، عملکرد گنبد آهنین با مشکل مواجه شده است. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️منابع سوری از احتمال دیدار دوم آیت‌الله رئیسی و دکتر بشار اسد در ساعات آینده با محوریت مسائل سیاسی و نظامی سوریه، منطقه و وحدت میادین مقاومت در راستای مبارزه با رژیم اشغالگر قدس خبر می‌دهند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📸 خيابان های دمشق لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اصحاب الکهف مطرح کرد؛ 📣 همکاری اطلاعات نروژ و اسرائیل در عراق| انتقال مواد منفجره به ایران و سوریه 🔰 گروه مقاومت عراقی "اصحاب‌الکهف" طی بیانیه‌ای اعلام کرد: ◽️ در تاریخ 1/12/2021 عملیات دستگیری افراد عراقی را که با سرویس اطلاعاتی نروژ (NIS) کار می‌کردند اجرا و اطلاعات آنها را تخلیه کردیم؛ خوشبختانه ما را به مخازن اصلی مواد منفجره قوی در مقادیر بسیار زیاد راهنمایی کردند. ◽️ سرویس اطلاعاتی دشمن اسرائیلی از طریق اداره اطلاعات نروژ در عراق قصد داشت مواد منفجره را به داخل سوریه و ایران قاچاق کند. ◽️ سرویس اطلاعاتی نروژ از طریق نهاد موسوم به "سازمان کمک‌های مردمی نروژ / مرکز منطقه‌ای جنوب برای امور مین‌زدایی در عراق"، مواد منفجره را به مقصد و از مبدا عراق به سایر کشورهای محور قاچاق می‌کرد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️ بیش از سی عملیات در 8 ماه اخیر در سیستان و بلوچستان 🔸 تلاش برای ترور هندی ها و چینی ها در چابهار 🔸 زنجیره ی ترورِ نیروهای مقاومت در شرق ایران 🔺 بیش از 8 ماه از ماجرای ژینا (مهسا امینی) میگذرد. حمید اسماعیل زهی را میتو ان از جمله پروژه های دانست که از همان ابتدای ماجرای ژینا دستورِ تغییر ریل را برایش صادر کردند تا دشمنی خود را علنی کند. این مهم شاید با این انگیزه رخ داد که تصور میکردند زمان مسلح شدنِ داعشی های جوانرود در غرب کشور و داعشی های جنوب شرق کشور فرا رسیده است. همزمان با این مهم، خطبه های گستاخانه ی شیخ تکفیری که به شدت می کوشیدند او را رهبر اهل سنت معرفی کنند و اهلِ سنتِ شریف را زیرِ نامش رسمیت دهند شروع شد. 🔺 خطبه هایی که هر هفته اش به تحریک هوادارانش منجر گردیده و ریخته شدن خون نیروهای مسلح را به همراه داشته و اینکه پلیس را وادار کرده تا چاره ای جز شلیک به سمتِ مسلحینی که قصد جنایت داشته و دارند نداشته باشد. بررسی آنچه رخ داده نشان میدهد از بعد از ماجرای مهسا ژینا امینی تا همین امروز و بعد از هر خطبه ی حمید اسماعیل زهی بیش از 30 عملیات تروریستی در سیستان و بلوچستان صورت گرفته است. عملیات هایی که شامل ترور نیروهای امنیتی ، مرزبان ها ، سرباز ها ، نیروهای اطلاعاتی ، روحانیون شیعه ، بزرگان طوایف ، علمای اهل سنت و هرکسی که حامی ایران بوده و مخالف تکفیر و ترور بوده گردیده است. 🔺تا اینجای کار شاید ماجرا همچنان یک روند خرابکارانه از سوی عده ای تروریست احمق به نظر برسد. ماجرا زمانی قابل تامل تر میشود که بدانید از افغانستان عده ای را جذب کرده و برای همکاری با داعش به این منطقه برده اند که ماموریت آنها حمله به هندی ها و چینی ها و غیر ایرانی ها در چابهار ، گروگان گیری و یا قتل انها بوده است. به این ماجرا حمله ی هواداران حمید اسماعیل زهی به یک مرکز درمانیِ 300 میلیارد تومانی و نابود کردنِ آن را هم اضافه کنید. مرکزی که بیش از 13 هزار عمل جراحی برای مردم آن منطقه انجام داده بود. 🔺 اسماعیل زهی در معبد مکی از ظلمِ حکومت و عدم توجه به مناطق محروم میگوید و همزمان تروریست ها در حال انجام عملیات علیه نیروهای امنیتی و عضو گیری از پا منبری های شیخِ فتنه هستند. عملی که علمای سرشناس اهل سنت را به شکلی خشمگین کرده که در تماس هایی به شخص اسماعیل زهی هشدار داده اند. وقتی مناطق جنوب غرب کشور آباد شود، شیخِ فتنه دلیل قانع کننده ای برای نعره زدن روی منبر ندارد و مردم هم دلیلی برای اعتنا به وی ندارند. با دانستن این جمله حالا انچه دارد رخ میدهد معنا پیدا میکند: 1️⃣ حمله به هرکسی و هرچیزی که برای بهبود معیشت به منطقه آمده است. 2️⃣ حمله به هرکسی که امنیت ساز است 3️⃣ حمله به هرکسی که وحدت آفرین است. 🔺 آیا دستی در تلاش است تا داعش را این بار درون خاک ایران و در جنوب شرق این کشور احیا کند؟ احمد الأسیر نامِ شیخ فتنه ی لبنان است. فردی که همزمان با ظهور داعش رفت تا لبنان را نابود کند. لبنان با وجود هزار و یک چالش درونی، احمد الأسیر را به یک عبرت تاریخی تبدیل کرد. نه اسماعیل زهی از احمد الأسیر بزرگتر است نه کاهنان معبدِ مکی از اطرافیان آن تروریستِ جاه طلب قدرتمند تر و پر شمار تر اند و نه ایران (که یاریگر سوریه و لبنان بوده ) از لبنان در مواجهه با تروریست ها ضعیف تر است. سیرکِ وطن فروشها دارد به جاهای جالبی میرسد. باید صبور بود و آنچه در پیش است را با تامل نظاره کرد... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ویدیویی از سرنگونی پهپاد در کیف لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت243 مردی که میکروفن دستش بود نمی‌دانم چه گفت که همه‌ی حضار برایش کف و صوت زدند و توجه مرا جلب کردند. خانمی از حضار پرسید: –استاد آخه چطور این کار رو کنیم؟ من اصلا نمی‌تونم تمرکز کنم. اکثر جمع حاضر تاییدش کردند. استادشان جواب داد: –خب، دوستان ببینید من یه راهی بهتون یاد میدم که رد‌ خور نداره، بعد با لبخند پرسید: –شماها تا حالا عاشق شدید؟ سکوت و بعد صدای زمزمه‌ی جمع آمد، استادشان هم لبخند زد. –می‌دونستید شما می‌تونید خودتون رو عاشق کنید؟ زمزمه و سر و صدای جمع شنیده شد. استادشان ادامه داد: –حالا چطوری؟ گوش کنید. سکوت کامل حکمفرما شد و همه‌ی چشم‌ها دوخته شد به دهان شخص پشت میکروفن. –ببینید تو عاشقی چه اتفاقی میوفته که فرد عاشق میشه؟ دل و خیال با هم داد و ستد می کنند، یعنی خیالتون میشه شکل و تصویر و حرفها و خوبی‌های طرف مقابلی که شما بهش علاقه دارید، درسته؟ بعد این خیالات رو می دید به دلتون و خیال هم بعد از توجه کردن به آون موضوع دوباره به دل میده. و ادامه‌ی این داد و ستد بین دل و خیال میشه عاشقی... حالا وقتی من بهتون میگم به چیزی فکر... آقایی از بین جمعیت گفت: –این جوری که حرفهای قبلی تون نقض میشه، شما گفته بودید نمی شه عاشق خدا شد در حالی که ما با فکر کردن به مهربونی‌های خدا و عظمت و قدرت و لطف و... استاد فوری حرفش را برید: –نه‌، نه، خدا استثناست، بله خدا مهربانه و کلی صفات عالی داره، ولی چون دست یافتنی نیست توی قوه‌ی خیال محدود ما نمی‌گنجه و... این بار آن فرد حرف استاد را برید. –پس با این حساب خدا نامحدوده و چیزایی که شما می‌گید محدود، ما چرا باید عاشق محدودیات و مادیات بشیم؟ چرا خیالاتمون رو پر کنیم از چیزهایی که خدا گفته ازشون دوری کنید؟ کسی از حضار جواب داد: –خب برای این که کم‌کم به خدا برسیم. –آن مرد که یکی از شاگردها بود جواب داد. –چطور ممکنه مثلا شما مدام به بوی آشغال فکر کنید و داخل زباله‌ها باشید اون وقت دل و خیالتون بهتون بوی عطر گل رو بده و شما عاشق بوی گل بشید؟ طبق همون حرفای استاد این غیر ممکنه. صدای استاد بالا رفت. –آقای شاهچراغی شما دوباره می‌خواید بحث کنید؟ اجازه بدید بعد از کلاس با هم صحبت می‌کنیم. لطفا وقت بقیه رو نگیرید و ذهنشون رو منحرف نکنید. بعد از چند لحظه سکوت مرد میکروفن به دست با لبخند زورکی رو به جمعیت گفت: –خب دوستان عزیزم، ما باید به روی هدفی که امروز به خاطرش اومدیم این جا تمرکز کنیم. ما دور هم جمع شدیم که به چند تا از دوستامون که به نیروی جمعی ما نیاز دارن کمک کنیم. یادتونه که چند بار، مجازی با همدیگه این کار رو کردیم، حالا می‌خوایم همون کار رو حضوری انجام بدیم. ببینید همین کمک به دیگران یعنی شماها عاشق مهربونی کردن هستید. با این حرفش یاد دوستی و مهربونی خاله خرسه افتادم و با خودم فکر کردم "چرا دسته جمعی دعا نمی‌کنند؟" نگاهی به در ورودی ساختمان انداختم. "پس چرا ساره نیومد." مرد گفت: –خب دوستان حالا همه چشم‌هامون رو می‌بندیم و ذهنمون رو خالی می‌کنیم. همه‌ی حضار چشم‌هایشان را بستند. من هم دلم می‌خواست این کار را تجربه کنم ولی به خاطر استرسی که داشتم چشم‌هایم را نبستم و با کنجکاوی به صورت تک تک افراد نگاه می‌کردم. همه‌ی مردم راضی به نظر می‌رسیدند و اکثرشان لبخند بر لب داشتند. همین طور که تک‌تک افراد را از نظر می‌گذراندم دیدم هلما با به اصطلاح نامزدش وارد جمعیت شدند و هر کدام کنار مردی ایستادند و سرشان را کنار گوش آنها بردند و حرفی زدند. بعد، آن دو مرد که کمی هم تنومند بودند از جمعیت جدا شدند و در انتهای حیاط ایستادند. می‌خواستم بروم از نامزد هلما که مربی ساره هم بود بپرسم پس ساره چه شد؟ ولی وقتی کارهای هلما را دیدم منصرف شدم. هلما با اشاره‌ی دستش انگار مشخصات کسی را به آن دو مرد می‌داد. آن دو مرد سرشان را به علامت این که متوجه شده‌اند تکان دادند و بعد در انتهای حیاط به آخرین ردیف صندلی ها رفتند و بالای سر شخصی که هلما به آن ها نشان داده بود ایستادند. چون جلوی آن شخص، ایستاده بودند نمی‌توانستم صورتش را ببینم. آنها زیر گوش مرد خیلی با احترام چیزی گفتند و اشاره کردند که بلند شود و دنبالشان برود. وقتی مردی که نشسته بود بلند شد با دیدن صورتش از تعجب ماتم برد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت244 آن مرد جوان امیرزاده بود. او این جا چه کار می‌کرد؟ آن ها به طرف انتهای حیاط رفتند و من با نگاهم دنبالشان می‌کردم که دیدم امیرزاده برگشت و به آن دو مرد حرفی زد و آن دو مرد دست هایش را گرفتند و به زور با خودشان بردند.
با دیدن این صحنه استرس تمام وجودم را گرفت و به آن طرف شروع به دویدن کردم. هلما و نامزدش که هنوز در بین جمعیت بودند با دیدن من به طرفم دویدند و چون جلوتر از من بودند خیلی زود به من رسیدند. جمعیت هنوز چشم‌هایشان بسته بود و در حال خالی کردن ذهنشان بودند. هلما دستم را گرفت. –کجا؟ با بغض گفتم: –امیرزاده رو کجا بردن؟ اونا کی هستن؟ چیکارش دارن؟ نامزد هلما پرسید: –اینه نامزدش؟! هلما سرش را به علامت مثبت تکان داد. بعد رو به من گفت: –تو نمی خوای بری پیش نامزدت؟ با دهان باز نگاهش کردم. نمی‌دانستم باید چه بگویم. از او می‌ترسیدم. برای همین از روی اضطراب پرسیدم: –ساره رو کجا بردی؟ به اولین صف جمعیت اشاره کرد. –اون جا نشسته، تو نمی خواد نگران اون باشی. حالش خوبه. بعد جلو آمد و دستش را به طرفم دراز کرد. –دست به من نزنید. هلما جلو آمد و دستم را گرفت و با تمسخر گفت: –مگه نمی خوای بری پیشش؟ احتمالا از دیدنت کلی ذوق می کنه. به قول نامزدت این جا محیطش برات ضرر داره عزیزم. نامزد هلما سرش را کج کرد و با لحن مسخره‌ای رو به هلما گفت: –اِ، پس اینم از اون دختر حرف گوش‌نکنای چموشه، درست مثل خودت. بیچاره شوهرش مثل این که از زن شانس نداره. هلما از این حرف خوشش نیامد و جدی گفت: –نه بابا، اینم مثل اون نامزدش جزوه دسته‌ی سوپر داناها‌س*، از هلما پرسیدم: –چرا اونو بردین؟ نیم نگاهی خرجم کرد. –اگه نمی بردیم که خود ما رو می بردن. بعد برگشت و به کسی که پشت میکروفن بود اشاره‌ای کرد. او هم رو به جمعیت گفت: –دوستان برای امروز کافیه، باز بدخواهان ما یه مشکلی پیش اوردن که زودتر باید این جا رو تخلیه کنیم. در لحظه ولوله‌ای در جمعیت به وجود آمد و همه به طرف درب خروج حمله بردند. پرسیدم: –امیرزاده کجاست؟ ما هم باید بریم. هلما گفت: –بیا بریم بهت نشون بدم. دقیقا نمی‌دانستم چه کار کنم، بروم یا بمانم. هلما محکم دستم را گرفته بود و پشت سرش می‌کشید. فاصله‌مان از جمعیت زیاد شد. هر قدم که پیش می‌رفتیم تپش‌های قلبم بیشتر میشد، به هیچ کدامشان اعتماد نداشتم. در انتهای حیاط، پشت چند درخت به هم تنیده، زیرزمینی بود که در انتهای پله‌هایش یک در بود. بالای پله‌ها که ایستادیم دیگر طاقت نیاوردم و داد زدم. –من نمیام، شماها دروغ می گید. من رو کجا می‌برید؟ هلما با عصبانیت گفت: –آخه تو به چه درد ما می خوری؟ از ترسم از جایم تکان نخوردم و گفتم: –من می خوام برگردم، اصلا میرم بیرون با شمام کاری ندارم. انگار ندیدمتون، بعد برگشتم که بروم. نامزد هلما جلویم را گرفت و دندان هایش را نشانم داد. –نترس، فقط چندتا پله بری پایین اون نامزد فضولت رو می‌بینی. من از او می‌ترسیدم و نمی‌خواستم باورش کنم. به سمت دیگری خواستم فرار کنم که هلما از پشت لباسم را گرفت و کشید. –میگم علی اینجاس، بیا بریم. از نظر اندازه‌ی جثه تقریبا یک اندازه بودیم ولی او چنان زوری داشت که یک لحظه مبهوت ماندم. –ولم کن، می خوام برم. کشان کشان از پله‌ها سرازیر شدیم. یکی از آن مردهای تنومند که از ابتدا آن جا بود زودتر خودش را به در رساند. هلما اشاره‌ای به آن مرد کرد. او در را باز کرد و از هلما پرسید: –کیفش رو بگیرم؟ هلما خودش کیفم را به زور گرفت و موبایلم را از داخلش درآورد و بعد به طرف صورتم پرت کرد. –برو گمشو اونم نامزد عتیقه ت. وقتی به طرف اتاق برگشتم امیرزاده را دیدم که وسط اتاق ایستاده است. همان لحظه قلبم آرام شد. وجودش برایم کافی بود. دیگر اهمیتی نداشت که در دست این ها اسیر هستم. امیرزاده با دیدن من چشم‌هایش گرد شد و با دهان باز نگاهش را بین ما چرخاند بعد جوری نگاهم کرد که از خجالت دلم می‌خواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. هلما پوزخندی زد و رو به امیرزاده گفت: خ لیلافتحی‌پور ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *سوپر دانا: در این گروهها مردم به سه دسته تقسیم می‌شوند. مردم عادی: که هر چه بگویی قبول میکنند. مردم دانا: که بعد از سوال پرسیدن حرفها را قبول میکنند. مردم سوپر دانا: که تا تحیق نکنند و با دلیل و برهان برایشان ثابت نشود چیزی را قبول نمیکنند... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت245 –چیه؟ خبر نداشتی این جاست؟ پس اینم بی‌اجازه ت واسه خودش میره‌ این ور و اون ور. الان فرصت خوبیه سنگات رو باهاش وابکنی و تو تصمیمت تجدید نظر کنی. یه چند روزی با همدیگه اختلاط کنید تا ما بتونیم جمع کنیم و کلا بریم. هلما آن چنان به طرف امیرزاده هولم داد که اگر امیرزاده مرا نمی‌گرفت نقش زمین می شدم. امیرزاده با عصبانیت گفت:
–چرا این کار رو می‌کنید ما هم مثل همه‌ی اون کسایی که اومده بودن... هلما حرفش را برید. –اتفاقا چند باری که دیدمت اومدی، فکر کردم بالاخره فهمیدی که ما کارمون درسته، ولی از شانس بدِ تو، اون خانمی که چند بار خیلی تصادفی کنارت نشست و از ما بد گفت و درد و دل کرد از شاگردای خودمون بود. اون دوستتم امروز بهش گفت که قراره بره و با مامور برگرده و کلی مدرک علیه ما جمع کرده. همین که اون از در رفت بیرون ما هم داریم می ریم و در و پیکر رو هم قفل می‌کنیم. ببینم می‌تونن از رو دیوار بیان داخل؟ امیرزاده صدایش را بلند کرد. –بالاخره چی؟ ما که تا ابد این جا نمی‌مونیم. هلما خندید. –دیگه اون به شانس خودتون بستگی داره، ما رو که دیگه هیچ وقت نمی‌بینید. بعد هم در را بستند و رفتند. امیرزاده نگاه غضبناکی نثارم کرد. –تو این جا چی کار می‌کردی؟ ترسیده بودم. با لکنت گفتم: –با...سا...ره یعنی اونو آوردم که... خیره مانده بود و منتظر بود توضیح بدهم. ولی من آن قدر شرمنده و شوکه بودم که چیزی نمی‌توانستم بگویم. دستش را لای موهایش برد و روی کاناپه‌ای که آنجا بود نشست. بعد از سکوت کوتاهی با صدای دورگه‌ای که خشم را در خودش مچاله کرده بود گفت: –چرا زنگ نزدی بگی می خوای بیای این جا؟ رو به رویش به دیوار تکیه دادم و با بغض گفتم: –اون قدر حال ساره بد بود که اصلا یادم رفت زنگ بزنم. بغضم به گریه تبدیل شد و با همان حال ادامه دادم. –نمی تونه حرف بزنه، نمی تونه درست راه بره، حتی نمی‌تونه درست غذا بخوره، حالش خیلی بده، وقتی اون جوری دیدمش دیگه همه چی یادم رفت. حق دارید از دستم عصبانی باشید همش تقصیر منه...اشک هایم دیگر امان حرف زدن ندادند. امیرزاده نوچی کرد و رو به رویم ایستاد. با پشت دستش اشک هایم را پاک کرد. صورتم را با دست هایش قاب کرد و زل زد به چشم‌هایم. –می دونی همین اطلاع ندادنت ممکنه به قیمت جونت تموم بشه. نگاهم را به دکمه‌ی لباسش دادم و حرفی نزدم. رهایم کرد و نفسش را محکم بیرون داد و شروع به قدم زدن کرد. –الان دوستت کجاست؟ تمام اتفاق ها را، از زمانی که پایم را داخل خانه‌ی ساره گذاشتم تا همان چند دقیقه‌ی پیش، برایش تعریف کردم. هر بار فقط زیر لب می‌گفت: –خدا لعنتشون کنه. بعد از تمام شدن حرف هایم با اخم گفت: –یعنی شوهر اون نمی‌خواست زنش رو بیاره این جا اون وقت تو با مسئولیت خودت گفتی من می‌برمش؟! سرم را به علامت تایید حرف هایش تکان دادم. صدایش را بالا برد. –تلما! آخه این چه کاریه که تو کردی؟ بعدشم آوردی این جا زنش رو سپردی به یه نامحرم؟! فوری گفتم: –ولی اون مربیش بود، ساره باهاش راحت بود. چپ چپ نگاهم کرد و فریاد زد. –تلما تو می‌دونی مسئولیت یعنی چی؟ الان اگه بلایی سر دوستت بیاد تو می‌تونی جواب شوهرش رو بدی؟ چرا مسئولیت به این سنگینی رو قبول کردی؟ تا به حال با این لحن با من حرف نزده بود. سرم را پایین انداختم و سکوت کردم. زمزمه کرد: –پس حالا حتما ساره فکر می کنه که تو گذاشتی رفتی خونه، البته اگر جز اینم بود که زن بیچاره کاری از دستش برنمی اومد. با دو دستش سرش را گرفت و نجوا کرد: –اصلا فکر این جاش رو نکرده بودم. وای خدایا! حالا جواب پدر و مادرش رو چی بدم؟ خدایا خودت کمک کن. دلم برایش سوخت و دوباره بغض راه گلویم را گرفت. سرش را بلند کرد و مبهوت گفت: –این عجیب نیست که تو واسه یه تخفیف دادن کوچیک از مغازه فوری بهم زنگ می زنی و کسب تکلیف می‌کنی، اما واسه مسئله‌ی به این مهمی یادت رفته زنگ بزنی؟! لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت246 بدون این که مفهوم حرفش را درک کنم فوری گفتم: –من فقط دلم براش سوخت، به امید این که حالش خوب بشه آوردمش، گفتم حتی اگه یک درصدم... حرفم را برید. –اولا من منظورم این نبود. دوما تو نود و نه درصد خدا رو ول کردی یه درصد شیطان رو اونم با کلی شرط و شروط چسبیدی؟ –باور کنید اون لحظه انگار مغزم از کار افتاده بود، اصلا یادم نبود. متفکر گفت: –مسئله همین جاست، چرا یادت نیوفتاد؟ بعد آهی کشید و زمزمه کرد. –خدا شیطون رو لعنت کنه، الان ساره خانم زبون بسته رو کی می‌خواد از حیاط جمع کنه؟ –حتما هلما... پوزخند زد. –آره حتما می‌بره، این جمله را بارها تکرار کرد و دوباره شروع به راه رفتن کرد. در خانه‌مان هر وقت اتفاق ناراحت کننده‌ای می‌افتاد مادر می گفت فلانی مثل اسفند روی آتش شده. برای من این حرف خیلی مسخره بود که چطور یک نفر می‌تواند مثل اسفند روی آتش باشد ولی حالا با دیدن حال امیرزاده خیلی خوب فهمیدم. همان طور که به دیوار تکیه داده بودم سُر خوردم و روی زمین نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
کف زمین سرامیک بود و خنک، احساس کردم آتش درونم را کم می‌کند. نمی‌دانم کجای کارم می‌لنگید، من که نیتم خیر بود، فقط خواستم به ساره کمک کنم، حالا این جا چه می‌کردم؟! نگاهی به اطراف انداختم و اتاق را از نظر گذراندم. اتاق تقریبا بزرگی بود؛ با یک کاناپه ی بزرگ و کهنه و یخچال کوچکی که پایین درش زنگ زده بود. گوشه‌ی اتاق هم یک کمد کوچک بود که درش قفل بود. دیوار رو به حیاط، سرتاسر پنجره‌های کوتاه تقریبا نیم متری داشت که با پرده‌ی مخملی رنگ و رو رفته ای پوشانده شده بود. سرم را روی زانوهایم گذاشتم و چشم‌هایم را بستم. نمی‌دانم چقدر گذشت که دستی را روی سرم احساس کردم. هوا گرم بود. من هم شالم را طوری محکم روی سرم بسته بودم که باعث می شد بیشتر گرمم شود. سرم را بلند کردم. امیرزاده مقابلم روی صورتم خم شده بود. سرد گفت: –اگه خوابت میاد پاشو برو رو اون کاناپه بخواب. همان جا چهار زانو شدم و زیر لب گفتم: –خوابم نمیاد. نوچی کرد. –پس پاشو برو اون جا رو کاناپه بشین. آخه این جا رو زمین بشینی مشکلی حل میشه؟! سرم را زیر انداختم و از جایم تکان نخوردم. پوفی کرد و دوباره شروع به قدم زدن کرد. از این سر اتاق به آن سر اتاق، مدام می‌رفت و بر‌می‌گشت. چند بار که این کار را کرد وسط اتاق ایستاد و زمزمه کرد. –چقدر هوا گرمه. این جا تهویه نداره؟ به طرف پنجره رفت و بازش کرد. جلوی پنجره‌‌ها میله های ضخیمی بود که از یکدیگر فاصله‌ی کمی داشتند. مایوسانه نگاهی به آنها انداخت و عقب رفت. دوباره روی کاناپه نشست و خم شد و دست هایش را در هم گره زد. چند دقیقه به همان حال ماند بعد سرش را خم کرد و نگاهم کرد. من فوری نگاهم را از او دزدیدم و به زمین خیره شدم. لحنش کمی مهربان شد. –تو این گرما اون قدر شالت رو محکم بستی من جای تو احساس خفگی می‌کنم. لب زدم. –خوبه، راحتم. دوباره بلند شد و مقابلم ایستاد. –الان که به جز من این جا کسی نیست، بازش کن! نپختی از گرما؟ آخ که چقدر دلم می‌خواست از شر این شال راحت شوم، دیگر از گرما کلافه شده بودم. حرف دلم را می زد. ولی بی‌تفاوت گفتم: –شما نگران من نباشید. مکثی کرد و او هم رو به رویم چهار زانو نشست. –تا کی می خوای این جا قنبرک بزنی؟ باید دنبال راه چاره باشیم. نگاهش کردم و با بغض گفتم: –اون قدر غصه تو دلمه که کار دیگه‌ای نمی‌تونم بکنم. نوچی کردم. –استغفار کنی آروم میشی، بعدشم دعا کن از این مخمصه نجات... حرفش را بریدم. –من فقط خواستم به ساره کمک کنم. خبر نداشتم که این جا چه خبره. اگه شما می‌گفتی که قراره این جا بیاید، من اصلا پام رو این جا نمی ذاشتم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ يا مُحَمَّدُ، عِشْ ما شِئتَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ و أحبِبْ مَن أحبَبتَ فإنَّكَ مُفارِقُهُ وَ اعمَلْ ما شِئتَ فإنَّكَ مُلاقيهِ (📚كنز العمّال) 🔸️جبرئيل عليه السلام در مقام پند و اندرز به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد! هر چه مى خواهى زندگى كن، سرانجام مى ميرى. هر كس را مى خواهى دوست بدار، سرانجام از او جدا مى شوى و هر كارى كه مى خواهى بكن، اما بدان كه آن را ديدار خواهى كرد.