eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.4هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
36.7هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در امام خامنه‌ای ذوب شوید... حتما نگاه کنید و انتشار بدید 📍هر انسانی در هر زمانی اگر بخواهد در جبهه حق باشد، باید در رهبر آن جبهه ذوب شود...🌺🌺🌺🌺🌺🌺https://eitaa.com/ashaganvalayat🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️برهنگی ، هدیه فرهنگ غرب به زنان آمریکایی! 🇺🇸آمریکا یکی از بیشترین آمارهای تجاوز به زنان را در دنیا داراست و یکی از دلایل آن همین فرهنگ برهنگی و آزادی پوشش است ، که از بعد از برای مردم ایجاد شد! ⭕️افراد طرفدار جنبش زن زندگی آزادی در مورد آمار تجاوز در آمریکا یک تحقیق جزئی بکنند و بدانند ایستگاه پایانی جنبش آنها همینجایی است که امروز امریکا ایستاده است! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ حمید فرخ نژاد فشار بخور:)) لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی احتیاطی راننده کمباین باانداختن فیلتر سیگار زحمات چندساله کشاورزو به آتیش کشید!! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند عمل خفن وشیطانی روی صورت رو این چند نفر انجام دادن!! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️‌ آقایون مسئول کلاهتون رو بذارین بالاتر با این قوانین بازدارنده! 🔹‌ ‏یه آقای مشهدی گفته بعد از جراحی دست همسرم به مطب پزشک مراجعه کردیم برای معاینه؛ منشی نوبت نمیداد و اصرار داشت که به پزشک دیگه‌ی مراجعه کنیم؛ در حین بحث با منشی، پزشک از اتاق بیرون اومد و گفت من به خانم‌های محجبه خدمات نمیدم! ‎ در مطب این پزشک رو گل بگیرید، شماره نظام پزشکیش رو هم باطل کنید تا آدم بشه! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
33.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این جنایته، خوشتیپی نیست‼️ 🔰 دکتر سیدعلی مرعشی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سفر رئیسی به شام از نگاه رسانه‌های عربی؛ از جایگاه ویژه سوریه در سیاست ایران تا ناراحتی غرب از این سفر!! 🔺شبکه مصری "الغد": سوریه تنها کشور عربیست که روابط با ایران را قوی، با ثبات و رو به توسعه نگه داشت. 🔺شبکه "فرانس 24": وقتی به مواضع غربی می‌نگریم؛ آنها از این سفر ناراحت هستند! 🔺شبکه سعودی "الحدث": یکی از برنامه‌های سفر رئیس‌جمهور ایران جشن پیروزی مقاومت خواهد بود. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ شریعتمداری خطاب به خاتمی: انقلاب منحرف نشده، خودت منحرف شده‌ای! 🔺مدیر مسئول روزنامه کیهان نوشت: 🔹خاتمی به جای اینکه بگوید من پادوی آمریکا شده‌ام و سرمایه اسرائیل هستم، می‌گوید انقلاب منحرف شده است! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تصویر سمت راست: شهید محسن خزایی در اوج جنگ سوریه با داعش دلاورانه خبرنگاری میکند و به شهادت می رسد.... تصویر سمت چپ: خبرنگار ایران اینترنشنال وقتی فقط صدای آژیر را میشنود در کسری از ثانیه فرار را بر قرار ترجیح میدهد :) بله فرق ما و شما دقیقا همینجاست! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحسین رهبر انقلاب از شاعر سرود سلام فرمانده لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ 💫 : مدیریت ، یکی از ارکان است؛ یعنی مصرف متعادل و پرهیز از اسراف و تبذیر. 🗓 ۱۳۹۵/۰۵/۰۳ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دزدی از طلافروشی به همین راحتی😐🤦 👈«أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری»(علق/۱۴) 🌹🦢آیا نمی دانید که خداوند می‌بیند🌹🦢 👉 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 وداع همسر شهید عزالدین با همسر و دو کودک خردسالش علی و هاجر که در حمله رژیم کودکش به کاروان عاشورا پیوستند. ♦️شهید آوینی: «قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به‌ خون نمی توان شست. امروز وعده‌های قرآن بیش از پیش به تحقق نهایی خویش نزدیک شده است و امت اسلام دریافته است که چگونه باید برای آزادی قدس اقدام کند.» 🔸آیه ۷ سوره بنی اسرائیل: «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا _ پس هنگامی که زمان انتقام دوم رسد، پیکارگرانی بسیار سخت گیر بر ضد شما برمی انگیزیم تا شما را غصه دار و اندوهگین سازند و به مسجد (الاقصی) درآیند، آنگونه که بار اول درآمدند تا به هر که و به هر چه دست یابند، به شدت در هم کوبند و نابود کنند.»https://eitaa.com/ashaganvalayat🌷🌷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت273 –من فقط می خوام اون بفهمه هر کسی نظرات و اعتقادات خودش رو داره. چرا بخاطر این چیزا دونفر نتونن با هم زندگی کنن؟ چرا همیشه اونا می خوان نظراتشون رو به ماها تحمیل کنن؟ مگه خودشون نمی گن تو دین اجبار نیست پس چرا... پوفی کردم. –ای بابا شماها دینتون یکیه که... اگه این جوری بود که کسی کاری به کار کسی نداشته باشه، خیلی از اتفاقات تاریخ اصلا رقم نمی‌خورد. به نظرت اگه حرف تو درست بود و اعتقادات، شخصی بود عاشورایی به وجود میومد؟ قهقهه زد. –کمال همنشین بد جور در تو اثر کرده مثل این که. لب هایم را روی هم فشار دادم. –تو خودت مگه ساره رو به زور شایدم به قول خودت با محبت نکشوندی به راه خودت؟ اگر هر کسی هر گناهی رو تو خونه‌ی خودش می‌کرد و بروز نمی داد که این قدر همه جا رو فساد نمی‌گرفت. مشکل این جاست که شماها نظرات شخصی تون رو واسه خودتون نگه نمی‌دارید و نشرش می دید، نباید از دیگران که هم اعتقاد شما نیستن این انتظار رو داشته باشید. اصلا شما‌هاخودتون واسه کاراتون دلیل قانع کننده دارید؟ بی‌تفاوت گفت: –اگه نداشتیم که این همه آدم دورمون جمع نمی شدن. اون روز جمعیت رو ندیدی؟ تازه اونا درصد خیلی کمی از شاگردامون بودن. –مگه جمعیت زیاد نشونه‌ی حقه؟ روز عاشورا جمعیت کدوم طرف بیشتر بود؟ دستش را در هوا چرخاند. –ول کن بابا، توام یه چیزی یاد گرفتی همه چی رو با هزار و چهارصد سال پیش مقایسه می‌کنی. این بار من بی‌تفاوت جوابش را دادم. –واقعه‌ی عاشورا الانم داره تکرار می شه، همون مردم به خاطر چی دور شما جمع شدن؟ خودت بگو. با مسخره گفت: –این رو علی بهت نگفته؟ تو جزوه‌هاش بگردی می فهمی. –چرا اتفاقا، اکثرا برای درمان بیماری هاشون. مثل مردم هزار و چهارصد سال پیش که به فکر خودشون بودن نه امام حسین، الانم مردم خدا و ائمه رو ول کردن شماها رو چسبیدن، فقط به خاطر دنیاشون. از جایش بلند شد. –بسه بابا، حوصلم رو سر بردی. حالم از این حرفا به هم می خوره. زودتر در مورد اون دوهفته تصمیمت رو بگیر. بعدش دیگه باهاتون هیچ کاری ندارم. عصبانی شدم. –من هیچ وقت این کار رو نمی‌کنم. حتی لحظه‌ای دست از علی برنمی‌دارم. جوری نگاهم کرد که تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. جلو آمد. به زور شالم را باز کرد. من مقاومت می‌کردم و با فریاد بد و بیراه نصیبش می‌کردم. –باشه، پس خودت مجبورم می‌کنی که به زور این کار رو بکنم. نگران نگاهش کردم. –می خوای چی‌کار کنی؟ فوری دوباره دست هایم را بست و گوشی‌اش را برداشت تا از صورتم عکس بگیرد. چطور این قدر قدرت داشت؟ من دربرابرش مثل یک بچه بودم. چشم‌هایم را بستم و سرم را تا جایی که می شد پایین انداختم. در همان حال عکس انداخت. داد زدم. –چرا این کار رو می‌کنی؟ ولم کن بذار برم. زهردار خندید و شروع به تایپ کردن کرد. –فکر کنم تو یه نگهبان خشن لازم داری، کامی چطوره؟ می خوام جام رو بدم به اون. من کار دارم باید زودتر برم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت274 با شنیدن این حرفش قلبم از جا کنده شد، با یادآوری چشم‌های بی‌شرم کامی، رفتار و حرف هایش، تصور این که یک لحظه با او تنها در این خانه بمانم، دیوانه‌ام می‌کرد. با عجز پرسیدم. –عکسم رو واسه اون فرستادی؟ صاف به چشم‌هایم نگاه کرد. –اهوم، خواستم بدونه بی‌حجاب خیلی خوشگل تری. با بغض گفتم: –تو رو جون مادرت، پاکش کن. تو رو جون هر کسی که دوسش داری و بهش اعتقاد داری پاکش کن. با آبروی من بازی نکن. زمزمه کرد: –آبروت مهم تره یا جونت. فریاد زدم: –آبروم، آبروم از همه چی‌مهم تره. مدام به علی فکر می‌کردم که اگر این اتفاق بیفتد چه حالی می‌شود. به خاطر تصوراتم دیگر گریه امانم نداد. پشتش را به من کرد و سرش را داخل گوشی‌اش برد و گفت: –حالا این همیشه آنلاینه‌ها، الان معلوم نیست کدوم گوریه. دوباره فریاد زدم. –نگو بیاد این جا، باشه، باشه، کاری رو که گفتی، انجام می دم فقط تو اون عکسا رو پاک کن. بعد دوباره هق زدم و با همان حال ادامه دادم. –اصلا فکر نمی‌کردم همچین آدمی باشی و بخوای این جوری سوءاستفاده کنی. آن چنان با چشم‌هایی که از خشم قرمز شده بود به طرفم برگشت و خیره نگاهم کرد که از ترس گریه‌ام بند آمد. با همان حال جلو آمد و رو به رویم ایستاد. احساس کردم نگاهش تا عمق وجودم نفوذ کرد و استرس و اضطراب را در بدنم تزریق کرد. به سختی نگاهم را از چشم هایش گرفتم و به دست هایش دادم و زمزمه کردم: –می شه پاکش کنی؟ بعد از سکوت سنگینی که بینمان برقرار شد خم شد و طناب را از دست ها‌یم باز کرد. گوشی‌اش را به طرفم گرفت و صفحه‌ی کامی را باز کرد و جلوی چشم هایم، هم عکس های مرا پاک کرد و هم پیام زشتی که در مورد من برای کامی فرستاده بود. بعد گفت:
–من دیگه عکست رو واسه کسی نمی‌فرستم. ولی تو گوشیم می مونه برای این که دو روز دیگه نظرت عوض نشه، فهمیدی؟ کار که تموم شد گوشیم رو می دم به خودت همه رو پاک کن. حالا دیگه می تونی بری. هنوز استرسی که به جانم انداخته بود دلم را چنگ می زد با لکنت پرسیدم: –م...گه... بازم قراره ببینمت؟! نگاهی به پیامی که برایش آمده بود کرد و لبخند زد. با خودش گفت: –اینم حل شد. بعد با خوشحالی نگاهم کرد. –اگه دختر خوبی باشی نه. از روی صندلی بلند شدم. –یعنی الان می‌تونم برم؟ رفت کیفش را از داخل کابینت برداشت. –فعلا بشین. من یه کار بیرون دارم می رم و زود برمی‌گردم. وقتی برگشتم خودم تا یه جایی می‌رسونمت. حرفش را باور نداشتم از تنها ماندن می‌ترسیدم. –خب بذار منم باهات بیام، تو برو دنبال کارت منم سر راهت برسون. کلید را برداشت. –اگه یه کلمه‌ی دیگه حرف بزنی میام دستات رو می‌بندما! مگه نمی‌خواستی بری دستشویی؟ هر غلطی می خوای بکنی بکن تا من بیام. دست به چیزی هم نمی زنیا. نگاهی به اتاقی که رو به روی اتاق خودش بود انداخت. به طرفش رفت و قفلش کرد. بعد بلافاصله از در بیرون رفت و صدای چند قفله کردن در به گوشم رسید. دوری در سالن پذیرایی زدم، نمی‌دانستم حالا باید چه کار کنم. یاد نمازم افتادم که خیلی وقت بود از اول وقتش گذشته بود. برای وضو گرفتن به دستشویی رفتم ولی هنگام وضو گرفتن، سنگینی در بدنم احساس کردم. چیزی که وضو گرفتن را برایم سخت می‌کرد. شاید بشود گفت یک جور تنبلی. انگار کسی در درونم می‌گفت در این وضعیت چه وقت نماز خواندن است، بعد می‌توانی قضایش را بخوانی. بی‌توجه به احساسی که داشتم وضو گرفتم. همه جا را دنبال مهر گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. کیفم پیش علی بود. همان لحظه صدای ریزی را شنیدم. صدایی شبیه ناخن کشیدن روی در، یا گاهی با ناخن بر روی در نواختن. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت275 صدا از در ورودی بود. با ترس و اضطراب آرام به طرف در رفتم. انگار صدای پچ پچی هم می‌آمد. از چشمی بیرون را نگاه کردم. دو زن آن طرف در ایستاده بودند، کمی براندازشان کردم. یادم آمد! این ها همان خانم‌هایی هستند که در آسانسور دیده بودمشان. صدای یکی از آن خانم‌ها پچ پچ کنان آمد که مدام می‌گفت: –خانم، خانم، حالت خوبه؟! کمی صبر کردم وقتی صدایش قطع شد پرسیدم: –شما کی هستین؟ این جا چی‌کار دارین؟ خانم چادری با خوشحالی صدایش را مثل من آزاد کرد. –من همونی هستم که توی آسانسور دیدمت. مادر اون دختر کوچولو. گفتم: –بله، می‌بینمتون. فوری گفت: –ما واحد بغلی تون هستیم. خواستم ببینم شما حالتون خوبه؟ کمکی نمی‌خواید؟ آخه صداتون رو شنیدم که به هلما خانم التماس می‌کردین و اونم تهدیدتون می‌کرد. دیدم چند دقیقه‌ی پیش در رو قفل کرد و بیرون رفت. فهمیدم شما رو به زور آورده این جا. درسته؟ پرسیدم: –شما صدای ما رو می‌شنیدین؟ خندید. –آره، آخه دیوارای این ساختمونا اون قدر کاغذیه که تقریبا همه، خونه یکی هستیم. سکوت کردم، نمی‌دانستم باید موضوع را بگویم یا نه. این بار صدای خانم مانتویی آمد که گفت: –خانم چرا جواب نمیدین؟ منم همسایه‌ی اون طرفی هستم. اگر مشکلی دارید بگید. ما می‌خوایم کمکتون کنیم. با مِن و مِن گفتم: –درسته من رو به زور این جا آورده ولی گفت وقتی برگرده می ذاره برم. –از کجا معلوم راست گفته باشه؟ شاید وقتی برگرده نظرش عوض بشه. اصلا چرا این کار رو کرده؟ –داستانش طولانیه. – این هلمایی که من می‌شناسم دمدمی مزاجه. زیاد رو حرفش حساب نکن. حرفش مرا ترساند و به استرس افتادم. آن یکی خانم گفت: –می‌خوای به پلیس زنگ بزنم؟ همان دوستش جوابش را داد: –اگر زنگ زدی و زودتر از پلیس، هلما اومد چی؟ پلیسِ این جا تا تکون بخوره شب شده. یادت نیست واسه دعوای طبقه‌ی پایینیه زنگ زدیم، وقتی اومدن که دیگه دعوا تموم شده بود اون قدر همدیگه رو زده بودن که راهی بیمارستان شدن. تازه بعد این که اونا رفتن بیمارستان، پلیس اومد. خانم کناری‌اش حرفش را تایید کرد. –آره، یادته یه بارم ضبط ماشین شوهرم رو برده بودن، هر چی زنگ زدیم نیومدن. گفتم: – پس اگه هلما اومد و من رو با خودش نبرد بیرون، شما اون موقع به پلیس زنگ بزنید. –آن خانم چادری گفت: –از کجا معلوم کجا می خواد ببردت؟ اصلا بهش اعتماد نکن. ببین اینا جدیدا یه کارایی می کنن ما بهشون اعتماد نداریم. کلافه پرسیدم: –خب چی کار کنم؟ کاری از دستم برنمیاد. خانم مانتویی پرسید: –می خواهی فرار کنی؟ –چطوری؟! با احتیاط گفت: –صبر کن! بعد هم رفت و طولی نکشید که با یک دسته کلید بزرگ برگشت. –می خوام امتحان کنم ببینم می تونم در رو باز کنم یا نه. به خانم چادری گفت: –تو کشیک بده کسی نیاد.
از چشمی نگاه کردم و پرسیدم: –این همه کلید رو از کجا آوردین؟ –شوهرم کلید سازه. منم یه چیزایی ازش یاد گرفتم. البته باز کردن درهای این مدلی خیلی راحته. هینی کشیدم. –این جوری که هلما می فهمه شما در رو باز کردید. خندید. –نترس بابا، هیچ کس شغل شوهر من رو نمی‌دونه، به جز این دوستم شهلا خانم. (به خانم چادری اشاره کرد) دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. نمی‌دانستم کاری که می‌خواهم انجام بدهم درست است یا نه. نکند فرار کردنم کار را خراب تر کند! ولی تغییر رفتار هلما را هم بارها دیده بودم. به او هم نمی‌توانستم اعتماد کنم. اصلا برای چه رفت بیرون؟ نکند با آن مردک برگردد. اگر بگوید شب این جا بمانم چه؟ من در دست او اسیر بودم و او هر کاری می‌خواست می‌توانست انجام دهد. با خودم فکر کردم همین که از این جا نجات پیدا کردم اول از همه به علی زنگ می زنم. یاد علی که افتادم در کارم مصمم شدم اگر به او برسم دیگر جای نگرانی نیست. آن خانم شاید ده ها کلید را امتحان کرد ولی نشد. با خودم شروع به صلوات فرستادن کردم و به خدا التماس کردم که کمکم کند. شالم را روی سرم مرتب کردم و کفش هایم را در دستم گرفتم. پرسیدم: –خانم، یعنی می شه که باز بشه؟ با عجله گفت: –به جای یعنی و اگر و اما فقط دعا کن. مایوسانه گفتم: –من تو این دو روز پیر شدم از بس دعا کردم. دست از کار کشید و به چشمی نگاه کرد. –ظاهرت که خوبه، نکنه توام مثل من خودت بیست سالته ولی کمرت پنجاه سالشه؟ اعصابت چهل رو گذرونده، پاهاتم یکی در میون کار می کنن؟ بعد هم خندید و به کارش ادامه داد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت276 –شما چرا؟! شما که سر زندگی تون هستید. درحال عوض کردن کلید سرش را تکان داد. –از دست موجودی به نام شوهر! جدیدا که این کلاسا رو می رفتم یه کم اعصابم آروم شده بودا، اونم از خوش شانسی ما این طور که بوش میاد دیگه تعطیله. پوفی کردم. –شما هم؟! خدا به داد زندگی تون برسه. دوباره دست از کار کشید. –چطور؟ –هیچی بابا، یکی دوتا هم نیستید. به کدومتون بگم. فقط بدون که بودنِ من این جا از ترکشای همین کلاساست. کلید بعدی را داخل قفل انداخت. –پس باید حتما از این جا بیارمت بیرون، مثل این که صندوق اسراری. از این که برای باز کردن در، آن قدر مصرّ و مصمم بود برایم جالب بود. زمان زیادی گذشت و او موفق نشد. رو به شهلا خانم کرد و گفت: –اینا نخورد. برم اون یکی دسته کلید رو بیارم. بعد از چند دقیقه برگشت و دوباره کارش را شروع کرد. زمان زیادی تا غروب نمانده بود. از چشمی دوباره نگاهی انداختم و پرسیدم: –ببخشید قبله کدوم طرفه؟ من هنوز نمازم رو نخوندم. خانم با تعجب پرسید: –تو از شاگرداشون نیستی؟! –نه. –آخه اونجا خیلی ریز و غیر مسنقیم نماز خوندن رو تایید نکردن، البته من و شهلا کار خودمون رو میکنیم نمازمون رو میخونیم و فقط تمرینهایی که به عقل خودمون درست باشه انجام میدیم. بعد خنده کنان ادامه داد: –خلاصه، واسه خودمون یه عرفان ترکیبی زدیم بیا و ببین...والا، مگه خولیم عقلمون رو بدیم دست اینا. بعد نگاهی به شهلا خانم انداخت. –شهلا تو بیا بهش قبله رو بگو، من نمی‌دونم تو خونه‌ی اینا قبله کدوم سمته. شهلا گاهی از پنجره‌ی پاگرد دولا می شد و همه جا را کنترل می‌کرد. گاهی هم که آسانسور حرکت می‌کرد شماره‌‌ی طبقه را رصد می‌کرد. به طرف در، آمد و پرسید: –باز نشد؟ این همه کلید که خیلی طول می کشه! –باز می شه، تو قبله رو بهش بگو. –خب اگه وسط نمازش در باز بشه و اون دختره بیاد چی؟ همان لحظه صدای پایین رفتن آسانسور آمد و شهلا خانم فوری خودش را به آسانسور رساند. بعد هراسان برگشت. –وای نسرین یکی طبقه‌ی شیش رو زد. نکنه هلما باشه؟! خانمی که تند تند کلیدها را امتحان می‌کرد گفت: –خدایا کمک کن. این آخری رو هم می ندازم اگه نشد دیگه می ریم. حالا تو قبله رو بگو اگه باز نشد حداقل نمازش رو بخونه. شهلا خانم گفت: –رو به پنجره نمازت رو بخون. هنوز حرفش تمام نشده بود که کلید داخل قفل چرخید و در باز شد و هر سه برای لحظه‌ای مات هم شدیم. شهلا نگاهش را به آسانسور داد و دستپاچه گفت: –بدو بیا بیرون دیگه، چرا ماتت برده؟ بعد دستم را گرفت و کشید. با اضطراب پرسیدم: –کجا برم؟ پله‌ها کجاست؟ پله‌ها کجاست؟ نسرین خانم بعد از این که دسته کلیدش را از قفل خارج کرد و در را بست، فوری من و شهلا خانم را داخل خانه‌شان هول داد و با صدای خفه‌ای گفت: –بدویید برید تو خونه، رسید، رسید. همین که داخل خانه شدیم خیلی آرام در را بست و از چشمی در بیرون را نگاه کرد. بعد به طرفمان برگشت و نجوا کرد:
–اومد، اومد، صداتون در نیاد. فکر کنم صدای در رو شنید. بعد دوباره نگاهش را به چشمی داد. صدای کلید انداختن هلما آمد. نسرین خانم را کنار کشیدم و اشاره کردم که خودم می‌خواهم از چشمی نگاهی بیندازم. همین که نگاهم را به بیرون دادم از دیدن کسی که همراهش بود خشکم زد. عقب عقب رفتم و کف دستم را جلوی دهانم گذاشتم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸
خواص خرفه؛ یک ابرگیاه فوق‌العاده ادرارآور کاهش قندخون منبع آنتی اکسیدان دوست‌دار قلب و عروق مفید برای گوارش ضدعفونی کننده ضدزخم‌معده ضدالتهاب
اول از همه یک پیمانه عدس رو ابپز کنین. بعد دوتا سیب زمینی متوسط رو هم بپزین. حالا عدس و سیب زمینی های پخته رو داخل غذاساز بریزین تا له بشن. حالا دوتا پیاز رو نگینی ریز کرده و سرخ کنین و بعد عدس و سیب زمینی رو اضافه کرده و دو سه ق غ جعفری خورد شده و نمک و فلفل و پودرسیر و اویشن و زردچوبه زده و همه رو با هم‌خوب مخلوط کنین و یه کوچولو تفت بدین. حالا موادمون امادست. نون های لواش رو برش بزنین و یک قاشق از مواد داخلش ریخته و میپیچونیم.و داخل روغن داغ سرخ میکنیم.