👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈21 تیر / سرطان 1402
👈23 ذی الحجه 1444 👈 12ژوئیه 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪امام حسین علیه السلام در راه کربلا اتراق در منزلگاه چهاردهم" زباله"
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅دیدارهای سیاسی و بزرگان
✅ و خرید و فروش خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و محبوب و پاک و روزی دار است.ان شاءالله
🚘مسافرت :مسافرت مکروه و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️عقد و ازدواج
✳️خرید ملک و خانه
✳️جابجایی و نقل و انتقال
✳️ارسال اجناس تجاری
✳️نامه نگاری
✳️رفتن به تفریحات سالم
✳️و خرید طلا و جواهرات خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد.ان شاءالله
💉💉 حجامت.
خون دادن فصد باعث شادی دل می شود
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث روبراه شدن امور است.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 24 سوره مبارکه " نور " است.
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم ....
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید که بر او شاهد بیاورد و بر خصم خود غلبه کند. ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1977789776.mp3
6.98M
#سفر_پرماجرا 58
هرقدر بیشتر به تولدت فکر کنی،
و براش برنامه های زیبا بچینی؛
☑نظامِ فکری و رفتاری تو، آروم آروم
به سمتِ یه تولد زیبا و باشکوه تغییر میکنه.
از لحظه ی تولدت غافل نشو
🆔 @ashaganvalayat
🍃
🌸🍃
#طلب_رزق_در_هنگام_خواب
برای طلب رزق در هنگام خواب بخوانید که بسیار موثر افتد و رزق و روزی گشایش گردد و دربهای خیر و برکت گشوده شود
بدین شرح است :
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَا شَيْءَ قَبْلَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْءَ بَعْدَكَ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَا شَيْءَ فَوْقَكَ وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَا شَيْءَ دُونَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْءَ بَعْدَكَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ رَبَّ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ الْحَكِيمِ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
#امام_زمان
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴در سوریه چه خبر است؟
🔻در روزهای اخیر آمریکا تلاش ویژهای جهت تصاعد تنش در سوریه دارد. واشینگتن به دنبال ایجاد جنگی در استان دیرالزور است که طی آن نیروهای قسد و برخی قبایل عرب منطقه (احتمالا در قالب جیشالحر) به مواضع متحدین در غرب فرات با محوریت البوکمال یورش برند و احتمالا در مرحله بعد یا همزمان از سمت التنف و اردن پیشروی به سمت البوکمال صورت گیرد و مرز از دو سمت قیچی شود. همچنین اقدامات درونی با محوریت برخی دروزیها در استان سویدا اجرا شود تا منطقه حائل ادعایی مشابه شمال سوریه شکل بگیرد. (برخی گزارشهای قابل تامل نیز از تجمیع آمریکا در اردن وجود دارد).
🔻در سمتی دیگر اما آمریکا به واسطه قطر با گروههای تروریستی مستقر در ادلب و لاذقیه ارتباط گرفته و آنها را تحریک به حمله به عمق مواضع جیش سوری در حماه و لاذقیه و البته حملات ایذایی و چه بسا گسترده برای بهم زدن تمرکز مقاومت از شرق به شمال سوریه میکند که این طرح با گسیل نیرو به منطقه و درهم کوبیدن زیرساختهای تروریستها توسط جنگندهها و توپخانه متحدین برهم خورده است.
🔻از سوی دیگر علاوه بر آماده باش نیروهای مقاومت و ارتش سوری در دیرالزور و تقویت مواضع و حتی اعزام تجهیزات به سوریه، روز گذشته سرلشکر علی محمود عباس وزیر دفاع سوریه و معاون سرلشکر ماهر اسد، فرمانده لشکر چهارم به دیرالزور رفتند تا آخرین شرایط را ارزیابی کنند.
📍البوکمال قلبِ پل منطقهای جمهوری اسلامی ایران است و هرگونه درگیری در این منطقه لزوم تنبیه سخت نظامیان آمریکایی را میطلبد. یک #ضربه_سخت میتواند طرحهای حریف را در نطفه خفه کند.
🔴 صف آرایی در امتداد فرات، نبرد نهایی در سوریه نزدیک است؟!
🔻 نیروهای متحد و اشغالگران تروریست آمریکایی در سوریه صف آرایی کردهاند. در طول چند روز گذشته شاهد تحرکات گسترده اشغالگران آمریکایی در کنار مزدوران کرد چندملیتی و گروهکهای تروریستی وابسته به آنها در شرق سوریه بودهایم. وضعیت به شدت جنگی و حساس است.
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
.
از عالمي پرسیدند..
بالاترین وزنه چند کیلو است که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...
عالم در جواب گفتن بالاترین
وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است
که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه
باید بهش گفت پهلوان
*رسول الله فرموده اند*
ترک نماز صبح : نور صورت
ظهر : بركت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فايده فرزند
عشاء : آرامش خواب را از بين ميبرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه طوری نفس آدم رام میشه؟
🔰استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقاد تند استاد محمد شجاعی از اژه ای ،مجلس و دولت به خاطر وضعیت بی حجابی در جامعه اسلامی و کم کاری مسئولین .
✨آقا امیرالمؤمنین(علیهالسلام):
آدم #بداخلاق زیاد اشتباه میکند
و زندگیاش تلخ می شود.
عیون الحکم،ص۵۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🌹🍀یا بقیه الله🍀🌹💜
🌹 مژده آمدنت
🍀قیمت جان میارزد
🌹تاری از موی تو آقا
🍀به جهان می ارزد.
🦋اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج🦋
____🍃🌸🍃____
🆔 @ashaganvalayat
.
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
جملات ناب
از پست فطرت قرض مگير
حرف سخن چين را باور مکن
👌 از نيک کرداري خود غره مشو
👌 با دزدان معامله مکن
با فرومايه مشورت مکن
هیچگاه سوگند مخور
👌 نسبت به پدر و مادر فرمانبردار باش
👌مال خود را به حسود نشان نده
با انسان نادان راز مگوي
خود را به بندگي کسي مسپار
👌 نزد نادان منشين
👌 قبل از جواب دادن تفکر کن
در هر گفتار ادب را فراموش مکن
آنچه را گذشته فراموش کن
👌 دشمن کهنه را دوست مساز
👌با آنکس که پدر و مادر از
او ناخشنود است همکلام مباش
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🆔 @ashaganvalayat
.
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
حدیث
امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند :
خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی کرده است :
۱_ رضایت خداوند در اطاعت او مخفی است ، پس هیچ طاعت و عبادتی را کوچک نشمار شاید رضایت خداوند در آن باشد و تو ندانی!
۲_ غضب خداوند در معصیت او مخفی است ، پس هیچ معصیت و گناهی را کوچک نشمار شاید غضب خداوند در آن باشد و تو ندانی !
۳_ اجابت خداوند در دعاها مخفی است ، پس هیچ دعایی را کوچک نشمار شاید اجابت خداوند در آن باشد و تو ندانی !
۴_ ولی خداوند در بین بندگانش مخفی است ، پس هیچ بنده ای را کوچک نشمار شاید او ولی خداوند باشد و تو ندانی !
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🆔 @ashaganvalayat
.
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
عالی - حجاب_6007971352256973271.mp3
5.12M
🎙#بشنوید/ تاریخچه حجاب و دلایل حمله به حجاب از زبان استاد حجت الاسلام عالی
♦️ بمناسبت ۲۱ تیرماه روز بزرگداشت عفاف و حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️اولین پیام استاد #رائفی_پور از کنسولگری ایران در عربستان پیرامون مسائل پیشآمده برای ایشان🌴🇮🇷
🍃🍂↶ عـهــد ثـــابـت ↷🍂🍃
☜ روز #چهارشنبـه☟
🌸🍃 اذکــ📿ــار روز
◽️⇦ #یاحَـیُّیـاقَیّــوُم 100 مرتبه
◽️⇦ یا مُتَعـال 541 مرتبه
🌸🍃 سـوره روز
◽️⇦ سوره مبارکه تبارک
◽️⇦ سوره تکاثر 40 مرتبه
↶ جهت غنی شدن و وسعت رزق
🌸🍃 ادعیـه روز
🔹دعـای روز چهارشنبـه
🔷دعـای عدیلـه
🔹دعـای فـرج
🌸🍃 زیـارت روز
🔹زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔷زیارت امام کاظم علیهالسلام
🔹زیارت امام رضا علیهالسلام
🔷زیارت امام جواد علیهالسلام
🔹زیارت امام هادی علیهالسلام
🌸🍃 نمـاز روز چهارشنبـه
◽️چهار رکعت نماز بجا آورد
◽️در هر رکعت بعد از سوره حمد
◽️یک مرتبه سوره توحید و سوره قدر
↶ خداوند قبول فرماید توبه او را از هر گناهی
✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦
🕊اللهم عجل لولیک الفرج بحق مادرت زهرا 🤲😭
╲\ ╭``┓
╭``🌺``╯
┗``╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ های
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت62
ز_سعدی
شانه به شانه هم راه می رفتیم.
چه حس خوبی داشت من در کنار مَردَم راه می رفتم.
مردی که تمام وجودم متعلق به او شده بود و بدون او زندگی ام پر از غصه بود.
به حجره حاج علی رسیدیم و سلام کردیم.
احمد با پدرش دست داد و پدرش جلو آمد و پیشانی مرا بوسید.
آقاجان با آمدن ما از جا برخاست.
همه از حاج علی خداحافظی کردیم و از بازار بیرون آمدیم.
آقاجان رو به ما گفت:
شما با هم برید منم برم محمد حسن و محمد حسین رو بردارم با اونا میام.
از آقاجان خجالت کشیدم ولی این رفتارهایش که حال ما و دلتنگی مان را درک می کرد واقعا مرا شگفت زده و خوشحال کرد.
او که از دلتنگی من خبر داشت همین که احمد برگشت مرا به دیدن احمد آورد، من و او را با هم تنها گذاشت و اجازه داد تا ما با هم به خانه راضیه بریم و زمان بیشتری با هم باشیم.
در دل مدام خدا را شکر می کردم.
هم به خاطر این که احمد را دیدم و در کنارش بودم و هم به خاطر این که آقاجان حال دلم را می فهمید و درک می کرد.
سوار ماشین احمد شدیم.
احمد را به سمت خانه راضیه راهنمایی کردم.
در تمام مسیر احمد دستم را در دست گرفته بود و نوازش می داد و از این نوازش دلم سرشار از شوق و محبت می شد.
سر کوچه توقف کردیم و منتظر ماندیم آقاجان هم برسد تا با هم وارد خانه شویم.
احمد در آینه ماشین نگاه کرد.
موهایش را مرتب کرد و گفت:
کاش خبر می داشتم حداقل لباسم رو عوض می کردم و با این سر و وضع کثیف و نامرتب نمیومدم
لباس هایش تمیز و اتوکشیده به نظر می رسید.
نمی فهمیدم چرا این قدر از ظاهر خودش ناراضی است.
احمد گفت:
پاک یادم رفت...
الان اومدیم دیدنی چشم روشنی چیزی نیاوردیم
همه هوش و حواسم با دیدنت پرید.
لبخند زدم و گفتم:
من براش یه لباس دوختم.
البته به درد الانش نمی خوره
فکر کنم عید نوروز به بعد اندازه اش بشه.
لپم را کشید و گفت:
پس عروسک من خیاطی هم بلده؟
لبخند زدم و گفتم:
یه چیزایی بلدم.
_میشه لباسی که دوختی رو ببینمش؟
از داخل کیفم بسته روزنامه پیچ شده را بیرون آوردم و گفتم:
کادوش کردم. بازش کنم؟
_چه حیف.
الان که نمیشه بازش کنی
ولی قول بده هر وقت تنش کردم بهم نشونش بدی
_چشم.
_قربون چشم گفتنت بشم من! شیرینِ من
احمد با عشق نگاهم می کرد و بعد گفت:
بریم خیابون یه چیزی بگیریم من دست خالی نیام.
_دست خالی نیستیم این لباس هست
_این از طرف خاله جونشه
کادوی شوهر خاله چی میشه پس؟
_الان آقاجان میاد
_همین طرفا یه مغازه هست میریم زود میایم.
احمد ماشینش را روشن کرد و تا سر خیابان دنده عقب رفت.
/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت63
ز_سعدی
چند دقیقه ای طول کشید تا به مغازه ای که احمد می گفت برسیم.
نه من تجربه خرید داشتم و نه احمد می دانست الان چه چیزی باید بخریم.
گیج و سردرگم به وسایل و اجناس نگاه می کردیم و در آخر دو دست بشقاب برنجوری، خورشت خوری و پیش دستی ملامین خریدیم و بیرون آمدیم.
سوار ماشین شدیم که احمد پرسید:
زشت نیست؟
نباید طلا می خریدیم؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ... به نظرم خوبه
بچه اش که دختر نیست براش طلا بخریم
احمد ماشین را روشن کرد و گفت:
ان شاء الله که خوبه
بریم که خیلی دیر شد آقاجانت ناراحت نشه خوبه.
کاش همون موقع حواسمو جمع می کردم از بازار یه چیزی می خریدیم.
_همینم خیلی خوبه دست تون درد نکنه کسی توقعی از شما نداره.
احمد به رویم لبخند زد و چشم به خیابان دوخت.
ماشین آقاجان سر کوچه پارک بود و احمد هم پشت آن پارک کرد.
با هم وارد کوچه شدیم و در زدیم.
محمد حسن در را به روی مان باز کرد و خوشامد گفت.
احمد یا الله گویان پا به حیاط گذاشت.
خانباجی از آشپزخانه به استقبال مان آمد.
مرا محکم در آغوش کشید و بوسه بارانم کرد و گفت:
چه عجب اومدی ... هر روز از حاجی سراغ تو می گرفتم هی می گفت میارمش
خانباجی با احمد هم حال و احوال کرد و خوشامد گفت.
با هم به ایوان رفتیم که خانباجی به آقاجان گفت:
حاج آقا بازم گلی به جمال احمد آقا
این قدر امروز فردا کردی رقیه رو نیاوردی که خود احمد آقا از تبریز اومد آوردش دیدن خواهرش.
دل همه مون خون شد و چشم مون به در خشک شد برای دیدنش
آقا جان تسبیحش را دور دستش انداخت و گفت:
رقیه دیگه زن احمد آقاست
زن و شوهر هر جا میرن باید با هم برن
مادر برای خوشامد گویی به ایوان آمد و من هم برای دیدن راضیه به اتاق رفتم.
راضیه در رختخواب نشسته بود و پسرش محمد مهدی در کنارش خواب بود.
جلو رفتم و راضیه را محکم در آغوش گرفتم و با هم حال و احوال کردیم.
روی ماه نوزادش را بوسیدم و کادو ام را بالای سرش گذاشتم.
هدیه احمد هم بیرون بود و چون احمد می گفت سنگین است به دستم نداد.
کنار نوزاد نشستم که راضیه گفت:
چقدر دیر اومدی دیدنم.
خیلی ازت دلگیرم رقیه.
همه اومدن دیدنم جز تو.
گفتم:
تقصیر من نیست.
باور کن من هر روز و هر شب از آقاجان می خواستم بیارتم یا بذاره با حمیده بیام ولی نمیذاشت.
دیگه امروز که احمد آقا از سفر اومده تونستم بیام.
_چشمت روشن ... با هم اومدین؟
آهسته گفتم:
_آره ... آقاجون منو برد بازار پیش احمد آقا بعد با هم اومدیم این جا
_باز آقاجون سنت شکنی کرده
سر تکان دادم و خجالت زده به رویش لبخند زدم.
با آمدن مادر به اتاق با راضیه در مورد مسائل دیگری مشغول صحبت شدیم
نیم ساعتی بود که نشسته بودیم. محمد حسین صدایم کرد و گفت آقاجان گفته آماده شوم تا برویم.
دلم نمی خواست به این زودی از پیش راضیه و نوزادش بروم اما در مقابل آقاجان مهربانم چاره ای جز اطاعت امر نداشتم.
چندین بار مادر و راضیه و خانباجی را بوسیدم تا دلم راضی شد از آن ها دل بکنم و بروم.
مادر برای بدرقه مان به حیاط آمد و خانباجی در اتاق پیش راضیه ماند.
مادر به احمد گفت که شب جمعه ولیمه ختنه سوران و عقیقه محمد مهدی است و از او و خانواده اش دعوت کرد حتما بیایند. به آقاجان هم جدا سفارش کرد که حتما از حاج علی دعوت کند.
سر کوچه که رسیدیم احمد خواست خداحافظی کند و برود که آقاجان رو به او گفت:
احمد جان پسرم
من یه خرده کار دارم باید برم دنبال اونا
پسرا رو هم با خودم می برم شما بی زحمت رقیه رو برسون خونه.
احمد از حرف آقاجان جا خورد ولی گفت:
چشم آقاجان هر چی شما بگید.
آقا جان رو به من کرد و گفت:
امشب شام نذار.
هوس کباب کردم از بیرون میگیرم میام.
زیر لب چشم گفتم و از آقاجان و برادرهایم خداحافظی کردم و سوار ماشین احمد شدم.
/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت64
ز_سعدی
احمد در حالی که استارت می زد با خنده گفت:
خیلی از آقاجانت خوشم میاد.
یعنی مریدش شدم.
خدا خیرش بده. می دونه من دلم برات تب و تاب داره هی فرصت میده بیشتر باهات باشم و ازت آرامش بگیرم.
احمد ماشین را به حرکت در آورد.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
آقاجان من با همه باباهای دنیا فرق داره.
مهربونه.
دختراشم خیلی دوست داره.
احمد به رویم نگاه کرد و گفت:
آخه مگه میشه تو رو داشت و دوسِت نداشت؟
حاجی حتی اگرم می خواست نمی تونست تو رو دوست نداشته باشه بس که تو شیرین و خواستنی هستی.
رویم را با چادر گرفتم و لبخند دندان نمایم را پنهان کردم و گفتم:
البته بابای من داماداشم خیلی دوست داره خصوصا شما رو.
احمد ماشین را داخل کوچه مان برد، توقف کرد و گفت:
حاجی به من لطف دارن.
همیشه لطف داشتن.
بزرگترین لطف شون هم این بود اجازه دادن من و تو با هم ازدواج کنیم و ما بشیم.
کوچه خلوت بود و کسی نبود.
احمد به سمتم چرخید و گفت:
وقتی پیش تو ام این قدر بهم خوش میگذره که نمی فهمم چقدر زمان گذشته.
به چشم های مهربانش خیره شدم.
چه محبتی از نگاهش به همه وجودم منتقل می شد!
چقدر دلم برای این نگاه، برای این مرد و مهربانی هایش تنگ شده بود.
دستم را جلو بردم و دست گرم و مردانه اش را گرفتم.
احمد به رویم لبخند زد. از کارم خجالت کشیدم و سر به زیر انداختم اما دستش را رها نکردم.
احمد دست دیگرش را روی دستم گذاشت.
کاش زمان کش می آمد و مجبور به جدایی و خداحافظی نمی شدیم.
احمد آرام گفت:
خیلی دوست دارم عروسکم.
به رویش لبخند زدم.
کاش من هم می توانستم ابراز محبت کنم و کلمات زیبا به کار ببرم و احساساتم را به زبان بیاورم ولی افسوس ...
احمد آهسته دستش را از دستم بیرون کشید و گفت:
پاشو خانم جون برو این طوری از من دلبری می کنی تحملم کم میشه
برو خونه تون منتظرم بمون پس فردا شب میام پیشت.
از این که باید تا پس فردا شب منتظرش بمانم و نمی شد امروز بیشتر با هم باشیم غصه ام شد.
احمد انگار غصه ام را از نگاهم خواند که گفت:
خیلی دلم میخواد می شد الان پیشت بمونم اما می دونی که نمیشه.
پس فردا شب میام پیشت و تلافی این دو هفته دوری رو در میارم.