آغوش احمد برای من حکم بهشت را داشت.
خود آرامش بود که حاضر نبودم لحظه ای آن را از دست بدهم.
احمد به صورتم دست کشید و گفت:
یخ کردی عروسک خانوم.
بیا بریم این جا سرده.
دستش را دور شانه ام حلقه کرد و با هم از انباری بیرون آمدیم.
احمد در انباری را بست و با هم به سمت اتاق رفتیم.
احمد مرا به داخل اتاق فرستاد و گفت:
شما بشین من برم استکان بیارم با هم چای بخوریم.
چشم گفتم و وارد اتاق شدم.
کنار علاء الدین نشستم تا گرم شوم.
به دست تاول زده ام چشم دوختم.
انگار دوباره سوزشش سوختگی اش برگشت.
دستم را مشت کردم و کمی عقب تر نشستم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با احساس تکان خوردن چیزی درون رحمم سر جایم خشکم زد
هم ترسیدم هم انگار ذوق کردم.
حس غریب و قشنگی بود.
اولین بار بود که وجود فرزندم را حس می کردم.
انگار چیزی مثل ماهی درون شکمم شنا کرد و از این طرف به آن طرف رفت.
جارو را گذاشتم و روی زمین نشستم.
دستم را روی شکمم گذاشتم و قربان صدقه فرزند پنج ماهه ام رفتم.
برایش آیة الکرسی و چهار قل خواندم و دعا کردم سالم و سلامت باشد.
به تولدش که فکر می کردم دلم برایش ضعف می رفت.
به گمانم اوخر شهریور یا اوایل پاییز دنیا می آمد.
هر روز برایش کلی بافتنی می کردم.
کلاه، لباس، شلوار و ...
هر چه که دستم می آمد و می توانستم برایش می بافتم.
آفتاب اردیبهشت ماه گرم بود و زمین را خشک کرد.
دوباره از حوض آب برداشتم و دور حیاط پاشیدم و مشغول جاروی حیاط شدم.
هم زمان با جارو کشیدن زیر لب ذکر می گفتم و برای سلامتی و فرج امام زمان صلوات می فرستادم.
از جارو زدن که فارغ شدم به مطبخ رفتم.
کمی برنج در سینی ریختم و مشغول پاک کردن برنج بودم که صدای در حیاط آمد.
هنوز ظهر نشده بود و برگشت احمد به خانه عجیب بود.
از مطبخ بیرون آمدم و به استقبال احمد رفتم. سلام کردم و به او که با لبخند به سمتم می آمد گفتم:
خیر باشه این وقت روز.
احمد پاکت کوچکی از جیبش در آورد. به دستم داد و گفت:
خیره خانم.
برات ویارونه آوردم.
پاکت را از دستش گرفتم و با دیدن درون پاکت آب دهانم راه افتاد.
از او تشکر کردم و گفتم:
دستت درد نکنه ...
این همه راه اومدی واسه همین؟
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
دیگه ببخش کمه
اولین بار بود دیدم آوردن
هم بارش کم بود هم قیمتش گزاف فقط کم گرفتم بچشی.
ان شاء الله چند روز دیگه فراوون میاد برات بیشتر میارم.
از او تشکر کردم و گفتم:
ممنون زحمت کشیدی.
احمد سرم را بوسید و گفت:
کاری نداری من برم؟
_کجا بری تازه اومدی که
_برم در حجره بازه فقط اومدم اینو بهت برسونم و برم.
_برو به سلامت خدا به همراهت.
احمد شکمم را بوسید و گفت:
مواظب فسقل بابا باش.
لبخند زدم و گفتم:
چشم مواظبم.
احمد خداحافظی کرد و رفت و من دوباره در خانه تنها شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت157
ز_سعدی
مشغول هم زدن نهارم بودم که دوباره صدای باز شدن در حیاط آمد.
لبخند بر لبم نشست و به استقبال احمد رفتم.
احمد با خوشحالی به سمتم آمد. سلام کردم و جواب گرفتم.
_خوبی قربونت برم؟
با لبخند عمیقی جواب دادم:
الحمدلله خوبم.
چه خوب کردی نهار اومدی خونه.
خیلی وقت بود با هم نهار نخورده بودیم.
احمد گفت:
برای نهار نیومدم.
برو آماده شو با هم بریم.
_خیره ان شاء الله. کجا بریم؟
احمد با شوق و ذوق گفت:
حاج بابا رو تو مسجد بازار دیدم. بهم گفت بچه داداش محمد دنیا اومده.
خوشحال گفتم:
مبارک باشه. ان شاء الله قدمش خیر باشه.
احمد با خوشحالی گفت:
ان شاء الله.
خیلی برای داداش خوشحال شدم.
برو آماده شو اول بریم حرم برای شکر بعدش بریم خونه داداش.
به مطبخ نیم نگاهی کردم و پرسیدم:
نهار نخوریم؟
احمد کتش را در آورد و گفت:
چرا بخوریم.
با هم به مطبخ رفتیم. نهار که خوردیم احمد ظرف ها را شست و من به اتاق رفتم تا لباس بپوشم.
سوار ماشین شدیم و به حرم رفتیم. زیارت کوتاهی کردیم و نماز شکر خواندیم. از حرم که بیرون آمدیم احمد گفت:
بریم کادو چشم روشنی بگیریم.
پرسیدم:
چی میخوای بگیری؟
احمد با ذوق گفت:
بریم برای خوشگل عمو النگو بگیریم.
با ذوق گفتم:
مگه بچه اش دختره؟
احمد خوشحال سر تکان داد و گفت:
آره آقام می گفت دختره.
_خدا ببخشه بهشون.
ان شاء الله زیر سایه پدر و مادرش درست و حسابی تربیت بشه.
سوار ماشین شدیم و احمد به راه افتاد.
گفت:
برای دختر خودمونم طلا بگیریم.
با خنده پرسیدم:
مگه بچه ما دختره؟
_از کجا معلوم نباشه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ولی خانباجی میگه بهت میاد پسر داشته باشی.
زیور خانمم میگه.
زیور خانم به سوگل می گفت دختر داره
_از کجا می فهمن بچه چیه؟
دوباره شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم.... قدیمی ان دیگه
حتما از حالات آدم می فهمن
_یه دستگاه هایی هست میگن میری می فهمی بچه چیه
بریم دکتر تا تشخیص بده؟
_نه اصلا ...
_چرا؟ خوبه که بفهمیم.
_همه ذوق بچه دار شدن به اینه که ندونی چیه.
سالم صالح باشه جنسیتش مهم نیست.
چه دختر چه پسر مهم اینه بنده خدا بشه.
احمد در تایید حرفم سر تکان داد و گفت:
راست میگی.
ولی من الان ذوق دارم بیا براش گوشواره ای مریمی ای چیزی بخریم حالا این بچه دختر نشد میذاریم واسه بعدی، بعدی نشد باز بعدیش بالاخره تو ده تا بچه یکیش دختر میشه دیگه
با خجالت گفتم:
ده تا بچه؟
احمد با شیطنت خندید و گفت:
تازه حداقلش رو گفتم. وگرنه به من باشه سالی یه بچه جدید باید داشته باشیم سال نو بچه نو.
از خجالت داغ شدم و گفتم:
چه خبره
احمد خندید و گفت:
خبر سلامتی.
خدا تو قرآن میگه:
المال و البنون زینة حیاة الدنیا
همون قدر که زیاد داشتن مال خوبه زیاد داشتن بچه هم خوبه، ارزشه
از طرفی زن خوب مثل زمین زراعی خوبه⭐️.
همون طور که میشه تو زمین خوب کلی محصولات خوب کاشت و برداشت کرد تو دامن زن خوب هم میشه کلی بچه خوب و انسان خوب پرورش داد و تربیت کرد.
منم میخوام حالا که زنم فرشته است یه نسل خوب داشته باشم
از حرف احمد خجالت کشیدم.
احمد لپم را کشید و گفت:
قربون خانم خجالتیم بشم از خجالت سرخ شده
⭐️اشاره به آیه 223 سوره بقره.
m/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت158
ز_سعدی
احمد جلوی طلافروشی پارک کرد و پیاده شدیم.
از پشت شیشه به طلاها خیره شدم.
احمد به گوشواره ای اشاره کرد و گفت:
اونو ببین ... اون بالایی سمت چپی
به جایی که اشاره کرد نگاه کردم و گفتم:
خیلی قشنگه ولی زنونه است.
به درد نوزاد و بچه نمی خوره
احمد اشاره کرد داخل برویم و گفت:
برای بچه نمیخوام واسه خودت
رویم را تنگ گرفتم لبخندم را زیر چادرم مخفی کردم و گفتم:
دستت درد نکنه.
ولی اومدیم واسه بچه محمد آقا چشم روشنی بخریم نه برای من.
احمد گفت:
حالا بیا بریم تو
هم برای بچه داداش میخریم هم برای شما هم برای دخترمون
وارد طلافروشی شدیم.
احمد سلام کرد و با طلا فروش مشغول صحبت شد.
من هم سرم را با نگاه کردن به طلاها گرم کردم.
احمد یک النگوی کوچک برای چشم روشنی و همان گوشواره ای که نشانم داد را برای من خرید.
پولش کم بود و نتوانست برای دختر آینده اش هم طلا بخرد ولی گفت بعدا دوباره می آییم و برای او هم خرید می کنیم.
به خانه سوگل رفتیم.
دختری سبزه اما به شدت خواستنی در بغل سوگل بود.
نامش را فاطمه گذاشته بودند و پدر احمد در گوشش اذان و اقامه گفته بود.
احمد که بیرون نشسته بود به شدت ذوق دیدنش را داشت.
وقتی نوزاد شیر خورد و شکمش سیر شد مادر احمد او را بغل گرفت بیرون برد و نشان احمد داد.
صدای ذوق و قربان صدقه رفتن های احمد به گوش می رسید و لبخند بر لب من و سوگل و باقی مهمان ها نشاند.
احمد همین بود. بی خجالت همیشه احساسات واقعی و عمیقش را ابراز می کرد.
به نظر من همین او را خواستنی، بزرگ و قابل احترام می کرد.
یک ساعتی نشستیم و بعد خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم.
احمد ماشین را پارک کرد که پرسیدم:
میای خونه؟ سر کار نمیری؟
احمد گفت:
نه دیگه میخوام بیام یکم با خانومم وقت بگذرونم.
از دل دخترمم در بیارم براش چیزی نخریدم.
از حرفش خندیدم و گفتم:
فکر نکنم ناراحت شده باشه.
_دخترم اگه به مامانش بره خیلی عاقل میشه. معلومه که با این چیزا ناراحت نمیشه.
ناراحتم بشه باباش خودش نازشو میخره از دلش در میاره.
_این حرفا رو می زنی دلم دختر میخواد.
_ان شاء الله که بچه مون دختره
نشد هم غصه نخور به زودی بعدش برای دختر یه کاری می کنیم.
از حرف احمد داغ شدم و زیر لب استغفار گفتم.
احمد بلند بلند خندید و با هم از ماشین پیاده شدیم.
وارد خانه که شدیم چادرم را از سرم در آوردم و روی زمین انداختم.
احمد که پشت سرم به اتاق آمد مثل همیشه چادرم را برداشت و با احترام تا زد.
این رفتارش برایم سوال بود ولی هیچ وقت از او علت این که چادرم را بر می دارد و تا می زند را نپرسیدم.
فکر می کردم روی نظم و تمیزی حساس است اما طوری با چادرم برخورد می کرد که انگار یک شیء مقدس یا یک شخصیت بزرگ و قابل احترام است.
غرق نگاه به او بودم که داشت چادرم را تا می زد.
احمد نیم نگاهی به من کرد و چادرم را سر طاقچه گذاشت و گفت:
یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت159
ز_سعدی
خجالت زده خندیدم و گفتم:
میخوای بگی خیلی شلخته ام از راه میام چادرمو میندازم یه گوشه
احمد روی طاقچه نشست و در حالی که روی چادرم دست می کشید گفت:
نه حرفم این نیست.
روسری ام را سر جالباسی آویزان کردم، رفتم کنارش نشستم و پرسیدم:
پس چی میخوای بگی می ترسی ناراحت بشم؟
احمد در حالی که به چادرم چشم دوخته بود گفت:
میخوام بهت بگم قدر چادرت رو بدونی
این چادر فقط یه تیکه پارچه یا یه لباس نیست
این چادر یادگاری حضرت زهراست.
یادگاری حضرت زینبه.
به نظر من عین جانماز، عین مهر، عین کتاب دعا مقدسه.
حرمت داره.
تو هر حالی حتی وقتی از راه میای خسته ای ناراحتی هر چی
اینو ننداز زمین.
مثل جانمازت مثل مهرت مثل کتاب دعات بهش احترام بذار.
هنوز خیلی سال از اون موقع که چادر از سر مادر بزرگامون کشیدن نگذشته.
چه قدر تو همین گوهرشاد مشهد کشته دادیم این چادر روی سر زن ها بمونه
چه قدر تو کل ایران کشته دادیم
چه قدر زن ها سال ها خونه نشین شدن تا بی چادر و بی حجاب از خونه نیان بیرون.
وقتی برای یه چیز این همه کشته و قربانی میدیم پس مقدسه و باید براش حرمت قائل بود.
قدر این چادرت رو بدون.
خون ها ریخته شده تا اینو از روی سر شما خانوم ها بردارن
همین الانشم پهلوی داره تلاش می کنه نرم نرمک دوباره وضع حجابو مثل زمان پدرش بکنه.
فعلا از پارسال تو مدارس و ادارات حجابو ممنوع کرده.
کوتاه بیاییم جلوش روزی می رسه که میگن با حجاب کسی حق نداره حرم امام رضا بیاد.
اینا شمشیر شون رو از رو بستن.
دارن با دین خدا می جنگن.
همه تلاش شون رو دارن می کنن دین خدا رو محو کنن جوونا رو بی دین کنن
این همه فیلم دارن می سازن ...
خدا لعنت شون کنه
می دونی فیلم فارسی تو دنیا به ابتذال معروفه؟ جزء خراب ترین و بی بند و بار ترین فیلم ها تو دنیا شناخته میشه؟
یعنی حتی کشورای بی دین و یا غیر مسلمون هم به ابتذال و افتضاح فیلمای ایرانی هنوز نرسیدن
این همه مشروب فروشی، کاباره، باشگاه و ... در حال زیاد شدنه برای چی؟
هر دفعه برای محرم و صفر از ساواک بخشنامه میاد برای چی؟
اینا با دین مشکل دارن، با مظاهر دین داری مشکل دارن
میخوان دین خدا رو از بین ببرند ولی کور خوندن
مگه ما مرده باشیم بتونن کاری از پیش ببریم.
ایرانو از وجود کثیف شون پاک می کنیم.
مسلمونی و دینداری تو خون ماست آریامهر هم غلط می کنه بخواد با دین بجنگه.
من زمان رضا خان نبودم ولی الان هستم. به خداوندی خدا کسی دست سمت چادر ناموس ایرانی ببره خونش پای خودشه.
من تیکه تیکه هم بشم نمیذارم اون سالا برگرده و اون اتفاقات تلخ تکرار بشه
چادرم را از دست احمد که حسابی سرخ و عصبانی شده بود گرفتم و گفتم:
ان شاء الله که هم چی اتفاقی نمی افته.
ان شتء الله امام زمان نابودشون کنه اگه بخوان دست سمت چادرای ما بیارن.
شما آروم باش
من نمی دونستم این چادر چقدر ارزشمند و گران بهاست.
از این به بعد سعی می کنم حتی بدون وضو هم بهش دست نزنم.
به قول تو یادگار حضرت زهرا حرمت داره احترام داره مقدسه
ممنون که اینا رو بهم گفتی و منو آگاه کردی
ان شاء الله بتونم امانت دار خوبی برای یادگاری حضرت زهرا باشم
m/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت160
ز_سعدی
احمد از جا برخاست در حالی که کتش را در می آورد گفت:
ان شاء الله.
حالا لازم نیست با وضو بهش دست بزنی همین که حرمتش رو حفظ کنی مواظب باشی حجابت از سرت نیفته
وقتی هم درش میاری نندازیش یه گوشه و بری زود تمیز و مرتبش کنی کافیه
از روی طاق برخاستم و در حالی که چادرم را در بقچه درون کمد می گذاشتم گفتم:
چشم
دیگه سعی می کنم شلخته گی مو کنار بذارم و از راه که رسیدم چادرمو نندازم
احمد در حالی که دکمه های سر آستینش را باز می کرد گفت:
چشمت بی بلا خانم
فقط حواست باشه دیگه به خانم من شلخته نگی.
تو شلخته نیستی فقط یکم به چادرت بی توجهی می کردی.
در حالی که در کیفم می گشتم گفتم:
چشم.
دیگه سعی می کنم بی توجهی هم نکنم.
یه حدیث توی یک کتاب خوندم از امام صادق بود به نظرم که بهترین دوست من کسیه که عیب های منو به من هدیه بده.
ازت ممنونم که منو به این خوبی متوجه اشتباهم کردی.
احمد لپم را کشید و گفت:
قابلی نداشت.
ببخش اگه ناراحت شدی.
از همون شب اول محرمیت مون تا الان هر دفعه این چادر رو مینداختی انگار یکی دلم رو چنگ چنگ می کرد
روبروی احمد ایستادم. خجالت زده خندیدم و گفتم:
واقعا معذرت میخوام.
از این به بعد اول چادرم رو مرتب می کنم بعد میرم سراغ بقیه کارام
جعبه گوشواره ها را جلوی احمد گرفتم و گفتم:
بی زحمت این خوشگلا رو گوشم کن
احمد با لبخند جعبه را از دستم گرفت و گفت:
من که بلد نیستم.
می زنم گوشت رو داغون می کنم.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
کاری نداره بازش کن گوشم کن.
گوشواره های قبلی ام را از گوشم در آوردم و احمد گوشواره های جدید را گوشم کرد.
کمی سنگین تر از گوشواره های قبلی ام بود.
جلوی آینه ایستادم و پرسیدم:
خوشگل شدم؟
احمد کنارم ایستاد و دستش را دورم حلقه کرد و گفت:
خوشگل بودی از اول عروسک خانم
از احمد تشکر کردم و گفتم:
بشین برم چایی بذارم بیارم با هم بخوریم.
احمد تشکر کرد و گفت:
دستت درد نکنه.
پس منم تا وقته میرم تو انباری چایی رو بی زحمت بیار اونجا.
چشم گفتم و از اتاق بیرون رفتم.
سماور را روشن کردم و برای شام آبگوشت بار گذاشتم.
چای دم کردم و به انباری رفتم.
احمد کلی کاغذ به دور خودش ریخته بود و روی زمین نشسته بود و آن ها را می خواند.
سینی چای را روی زمین گذاشتم کنارش نشستم و پرسیدم:
دنبال چیزی می گردی؟
احمد نیم نگاهی به من کرد و برگه ای دیگر برداشت و گفت:
چند تا اعلامیه قدیمی از علمای عراق بود نمی دونم کجا گذاشتم.
باید ببرم مسجد بازار بدم حاج آقا موسوی
لازم شون دارن
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_مخاطبان
🎥جوانان شهر من، نیریز.. در عصرتاسوعا زیر باران شدید (یاران ابالفضل)😭😭
پ ن:
فرق برعندازا با انقلابی ها همینه. برعندازا تا یه نم بارون وبرف بیاد میرن تو لونه هاشون . انقلابی ها تا زانو زیر بارون باشن برای حفظ شعائرشون و ارزشهاشون قدمهاشون استوارتر از گذشته برمیدارن.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم رو یقینا هیچ رسانه معاندی بازنشر نمیده.
روزبه چشمی، مدافع استقلال و تیم ملی اومده پایین شهر و زیر آفتاب کنار بچهها داره سینه میزنه
🔹 اینجا همونجایی است که بدخواهان مجلس امام حسین نمیخواهند بببنند و نمیزارند مردم ببینند چون اونها تلاش کنند به مردم القا کنند که همه بازیگرا و ورزشکاران و ... و اونهایی که مرجعیت فکری در جامعه دارند اعتقادی به ارزشها ندارند.
این تصویر واقعیت اکثر بازیکنان فوتبال و ورزشکاران و هنرمندان و... کشور ماهست.
#نشر_حداکثری
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیام_مخاطبان
سلام
بی ریا ترین عزاداری حسینی
عزاداری بچه های حسینی در محله هفتون (خیابان معراج) اصفهان و پذیرایی مردم از این آینده داران حسینی و دادن پلاک سینه خادم الحسینی به بچه های حسینی..
پ ن؛
دشمن هزینه کلان میکنه بگه دهه هشتادی و نودی ها از ارزشها فاصله گرفتند ولی یه ....
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️ آیا ممکن است کسانی که لباس سیاه به تن دارند، پرچم حسینی را به آتش بکشند، کف و سوت بزنند و هلهله کنند؟! بله ممکن است. همانطور که در روز عاشورا جماعتی سر مبارک حسین (ع) را بریدند که نماز میخواندند و به رسالت جدّش، شهادت میدادند! چیز عجیبی نیست. ببین کجای این معرکه ایستادهای...
✍ حمید رسایی
📍فیلم مربوط به حرام زاده ها و فواحش آتش زننده پرچم اباعبدالله الحسین ع در فتنه سال گذشته است
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی که گفته شده مربوط به ضرب و شتم وحشیانه ی عزاداران حسینی به دست گروهک تروریستی طالبان است!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻اولین واکنش سپاه به انفجار در صنایع نظامی اسرائیل
🔹️حساب منتسب به سپاه پاسداران نوشت: وَكَذَٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَىٰ وَهِيَ ظَالِمَةٌ ۚ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ
و اینچنین است مجازات پروردگار تو، هنگامی که شهرها و آبادیهای ظالم را مجازات میکند! (آری،) مجازات او، دردناک و شدید است!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☑️
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نگرانی مدیر رادیو رژیم صهیونیستی از تحقق وعده نابودی اسرائیل در کمتر از ۲۵ سال، توسط رهبر انقلاب!
💢 مناشه امیر، مدیر رادیو اسرائیل در برنامه زنده اینترنشنال:
🔺️دارند به ما میخندند و میگویند دیدید امام خامنهای وعده نابودی اسرائیل را در کمتر از ۲۵ سال داده بود و حالا چقدر زودتر به مرحله فروپاشی رسیدید!
🔺️مهاجرت معکوس از اسرائیل شروع شده، همه کارشناسان و نخبگان یهود هشدار میدهند که به مرحله فروپاشی نزدیک میشویم!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🖤برگوهر پاک آل احمد صلوات
🕯بر آینه جمال سرمد صلوات
🖤بر شیخ ائمه ، وارث علم نبی
🕯بر صادق آئین محمد صلوات
🖤🕯الّلهُمَّ
🖤🕯صَلِّ عَلَی
🖤🕯مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَآلِ مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🖤🕯الّلهُمَّ
🖤🕯صَلِّ عَلَی
🖤🕯مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَآلِ مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🖤🕯الّلهُمَّ
🖤🕯صَلِّ عَلَی
🖤🕯مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَآلِ مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🖤🕯الّلهُمَّ
🖤🕯صَلِّ عَلَی
🖤🕯مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَآلِ مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🖤🕯الّلهُمَّ
🖤🕯صَلِّ عَلَی
🖤🕯مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَآلِ مُحَمَّدٍ
🖤🕯وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
❥჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄