eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.1هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
37.3هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
تا اذان صبح نماز خواندم و دعا کردم. بعد از نماز صبح پلک هایم سنگین شد و کم کم خوابم برد. چند ساعتی خوابیدم و بعد با انجام کارهای خانه سرم را بند کردم. مادر و خانباجی سعی می کردند جلویم را بگیرند و نگرانم بودند اما حریفم نشدند. دم ظهر بود که محمد علی عصبانی و کلافه به خانه آمد. از رفتار و حالاتش مشخص بود اتفاقی افتاده است ولی لام تا کام حرفی نمی زد. آقاجان هم زودتر از همیشه به خانه آمد. او هم کلافه و نگران بود. به اتاق رفت و در را بست. قلبم به شدت می تپید. مادر به اتاق آقاجان رفت و من هم روی زمین وا رفتم و نشستم. خانباجی کنارم نشست. دستم را گرفت و گفت: چرا این قدر یخ کردی مادر؟ ان شاء الله خیره دلت رو بد نکن. با صدایی که به سختی از گلویم خارج می شد گفتم: خانباجی محمد علی رو صدا می زنی؟ خانباجی از جا برخاست و به سراغ محمد علی رفت. زیر دلم دوباره درد گرفت. دستم را روی شکم گذاشتم و چشم بستم. احساس کردم کسی کنارم نشست. دستم را گرفت. محمد علی بود. پرسید: چی شده آبجی درد داری؟ چشم که باز کردم اشکم چکید. با بغض گفتم: تو رو جان رقیه بگو چی شده؟ بی خبری از هر دردی بدتره محمد علی کلافه در موهایش دست کشید و گفت: نگران نباش آبجی چیزی نشده با بغض گفتم: اگه چیزی نشده پس این چه حالیه تو و آقاجان دارین؟ محمد علی نفسش را بیرون داد و گفت: حرفم رو باور کن. خبری از احمد نشده. فقط ... _فقط چی؟ محمد علی آه کشید و گفت: ساواک احمد رو شناسایی کرده امروز ساواک ریخته تو خونه تون و خونه حاج علی همه جا رو به هم ریخته دنبال مدرک جرم می گشته مادر احمد آقا هم ... اشکم چکید و پرسیدم: مادر احمد چی شده؟ آقاجان از اتاق بیرون آمد و گفت: چیزی نشده باباجان یکم ترسیده هول کرده بردنش مریض خونه /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭169‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی دست و پایم کرخت شده بود و نمی توانستم از جایم بلند شوم. با صدای تحلیل رفته ام پرسیدم: حالش خوبه؟ آقا جان روبرویم نشست و گفت: ان شاء الله که خوبه تو خوبی بابا؟ محمد علی گفت: دستاش انگار یخ کرده تو این گرما. تمام توانم انگار داشت تحلیل می رفت. چشم هایم را بستم نمی دانم خانباجی کی به مطبخ رفت و برگشت فقط می دانستم تلاش داشت به زور کمی آب قند در حلقم بریزد. آقا جان اسمم را صدا زد: رقیه جان ... جانِ بابا ... دلم می خواست جواب آقاجان را بدهم اما انگار توان نداشتم حتی پلک هایم را از هم باز کنم. دلم نمی خواست این قدر ضعیف باشم اما از دیدن حال عصبانی و کلافه آقاجان و محمد علی واقعا هول کرده بودم. هزار و یک فکر و خیال وحشتناک کرده بودم. حتی در همان چند دقیقه خودم را کنار جنازه احمد هم تصور کردم. دست های آقاجان دورم پیچید و مرا از زمین بلند کرد. دلم نمی خواست این گونه در بغل آقاجان باشم و سنگینی وزنم روی دوشش باشد اما از هر حرکتی عاجز بودم. صدا ها را می شنیدم. گریه های مادر، حرف های خانباجی، زمزمه آیه الکرسی آقاجان ولی انگار اختیاری روی بدن از حس رفته خودم نداشتم. انگار جسم و بدنم این کرختی و بی حالی را می طلبید. می دانستم محمد علی به سختی در تلاش بود تا چادر مشکی ام را دورم بپیچد تا مرا به مریضخانه ببرند. صدای اذان را هم می شنیدم. هر چه کردم حتی انگار نمی توانستم لبهایم را از هم تکان بدهم. در دل همراه نوای اذان صلوات فرستادم و ظهور امام زمان را طلب کردم. امام زمان را در دل صدا زدم و از او کمک خواستم. آقاجان که به در حیاط رسید توانستم لب از لب باز کنم و با صدای بسیار ضعیفی بگویم: من خوبم محمد علی که انگار هم شانه آقاجان راه می رفت گفت: آقاجان انگار یه چیزی گفت. آقا جان سرم را بالاتر گرفت و نامم را صدا زد و گفت: رقیه جان ... چیزی گفتی دخترکم؟ به هر زحمتی بود چشم باز کردم و به صورت آقاجان که بسیار نزدیک صورتم بود چشم دوختم و گفتم: من خوبم چشم های آقاجانم سرخ بود. آهسته گفت: خوب نیستی باباجان به سختی لب زدم: اذانه ... نمازم ... آقا جان گفت: بر گشتیم می خونی.
آقا جان همیشه می گفت هر کاری دارید مشغول هر چه هستید اذان که شد رهایش کنید اول نمازتان را بخوانید بعد سراغ کارتان بروید. شاید تا کارتان تمام شود اجل تان سر رسید و نمازتان به گردن تان بماند. می دانستم از شدت نگرانی برای حال من میخواست نمازش را تاخیر بیندازد. زبان روی لبهایم کشیدم و گفتم: من خوبم ... نمازه.... آقاجان با صدا نفسش را بیرون داد و بعد از چند ثانیه که انگار داشت فکر می کرد و تصمیم می گرفت به سمت اتاق برگشت. خانباجی سریع برایم رختخواب پهن کرد و آقا جان بی توجه به اعتراضات مادر مرا روی رختخواب گذاشت. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭170‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ خانباجی دوباره با لیوان آب قند به سراغم آمد. همراه هر قاشق آب قند که در دهانم می ریخت یک حمد شفا می خواند و به سمتم فوت می کرد. حالم کم کم جا آمد و دوباره توان به دست و پایم برگشت. آقا جان به نماز ایستاد و مادر نفس راحتی کشید. محمد علی کنارم نشست و پرسید: خوبی آبجی؟ چشم هایم را بر هم فشردم و گفتم: خوبم _همه مونو نصف عمر کردی به سختی لب زدم: باید همون اول بهم می گفتی چی شده محمد علی نفسش را با صدا بیرون داد و گفت: می خواستم غصه نخوری بدهکارم شدم؟ _دیگه این جوری مخفی کاری نکن ... هر چی شد .... بهم بگو .... _بهت بگم که این جوری جلو چشمم به حال احتضار بیفتی؟ مادر که داشت چادر نمازش را دور سرش می پیچید با اعتراض به محمد علی گفت: عه این چه حرفیه ... دور از جونش محمد علی گفت: حالش کم از احتضار نداشت. عین مرده ها رنگ پریده و سرد شده بود. به محمد علی لبخند زدم که گفت: ما رو نصفه عمر کردی لبخندم می زنی؟ لبخند کم جانم عمیق تر شد. به محمد علی گفتم: یه کاری برام می کنی؟ محمد علی همیشه مهربان و حامی بود حتی وقتی عصبانی و ناراحت بود. در جوابم گفت: تو جون بخواه آبجی _امروز حرم نرفتم. هنوز زیاد نای حرف زدن نداشتم. در ذهنم کلی گشتم تا با کمترین کلمات منظورم را برسانم. محمد علی گفت: با این حال خرابت چه جوری ببرمت حرم؟ آقاجان سر از سجده شکر بعد از نمازش برداشت و گفت: بذار حالت یکم رو به راه شه خودم می برمت باباجان. کمی خودم را بالا کشیدم و گفتم: خوبم آقاجان گفت: خوبی ولی خوب تر شو خیلی ضعیف شدی بابا خوب می دانستم آقاجان چه می گوید. من قوی و محکم نبودم و این خوب نبود و از خجالت سر به زیر انداختم. اما مادر که منظور آقاجان را درست متوجه نشده بود گفت: آره حاجی این چند روز خیلی ضعیف شده. برو اگه می تونی یه گوسفندی بره ای خون کن برای سلامتیش صدقه بده جیگرش رو هم بیار برا خودش سیخ بکشیم. آقا جان دست روی چشمش گذاشت و گفت: چشم خانم جان دستم را تکیه گاه کردم و زیر لب یاعلی گفتم تا بلند شوم. مادر با اعتراض گفت: برای چی داری پا میشی؟ بگیر بخواب استراحت کن در همان حالت نیم خیز ماندم و گفتم: نماز بخونم. مادر گفت: تا غروب خیلی وقت مونده بگیر بخواب یکم بهترشی بعد می خونی محمد علی هم در حالی که آستین لباسش را تا می زد گقت: آره یه چرت کوچولو برن بعد پاشو نماز بخون با این حالِت پاشی ممکنه غش کنی بیفتی /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭171‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی به هر زحمتی بود از جایم بلند شدم و رو به محمد علی گفتم: تو اذیتم نکن من خوبم. محمد علی از حرفم جا خورد ولی وقتی خندیدم فهمید شوخی کردم. باید قوی می بودم. همین نبودن احمد و نداشتن خبری از وضعیت او برای بد بودن حال همه کافی بود. همین طوری همه غصه مرا می خوردند دیگر دلم نمی خواست غصه دیگری بر دل پدر و مادرم و اطرافیانم باشم.
محمد علی گفت فکر کنم قوم مغول حمله کرده اما باورم نشد. محمد علی که پشت سرم وارد شد گفت: به خدا دلم نمی خواست بیارمت این وضعیت رو ببینی. خودت اصرار بیخودی کردی. حالا دیدی ... بیا بریم. نگاه در حیاط چرخاندم و از دو پله جلوی دالان پایین رفتم. تمام وسایل اتاق ها و مطبخ در حیاط ریخته و پاشیده شده بود. در های اتاق ها و مطبخ باز بود. محمد علی پشت سرم آمد و گفت: کجا میری؟ دیدی دیگه بیا بریم. بی توجه به محمد علی به سمت اتاق رفتم. کشو های کنسول را در آورده بودند و هر کدام را یک طرف اتاق پرت کرده بودند. تمام لباس هایم روی فرش اتاق ریخته شده بود. کفش هایم را در آوردم و به اتاق رفتم. محمد علی پشت سرم آمد. از این که او لباس های خصوصی ام را ببیند خجالت کشیدم و چادرم را در آوردم و روی شان انداختم. کف اتاق نشستم و نتوانستم جلوی چکیدن قطره اشکم را بگیرم. محمد علی کنارم نشست و گفت: آبجی پاشو بریم. می دونستم حالت بد میشه. به خداوندی خدا قسم گیرشون بیارم گردن شونو خرد می کنم که دست شون به لباسای خواهر من خورده محمد علی از شدت عصبانیت رنگش قرمز شده بود. عصبانی گفت: به خدا که می کشم شون. زنده شون نمیذارم. تقاص تک تک جنایت هاشونو ازشون می گیرم. بودن در این اتاق حال او را بیشتر از من بد کرده بود. سعی کردم بغض گلویم را کنار بزنم. صدایم را کمی صاف کردم و گفتم: داداش بی زحمت برو بیرون من این لباسا رو جمع کنم. محمد علی در حالی که دست های مشت شده اش را می فشرد از اتاق بیرون رفت. با بیرون رفتن او اشکم مثل باران ماه نیسان که می بارید از چشمم فرو ریخت. چادرم را از روی لباس هایم برداشتم. تمام لباس های خصوصی ام در اتاق پخش شده بود. اگر خودم را آتش زده بود و زنده زنده سوزانده بودند این قدر برایم سخت و جگر سوز نمی بود. در آن لحظه ها که لباس های خصوصی ام را از دور اتاق جمع می کردم دلم مرگ می خواست. این که زمین دهان باز می کرد و من در آن فرو می رفتم. هرگز فکرش را نمی کردم روزی برسد که چشم کسی به لباس خصوصی ام بیفتد چه برسد به این که ... هر چند به محمد علی قول داده بودم حالم بد نشود اما دیگر نمی توانسم جلوی خودم را بگیرم. بالشتی را جلوی صورتم گرفتم و هق هق گریه ام را رها کردم. اگر بیش از این جلوی خودم را می گرفتم قطعا از شدت بغض و گریه خفه می شدم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نگاه غمگین و نگران شان اذیتم می کرد. دلم می خواست خیال شان بابت من راحت باشد. خونریزی ام کمی زیاد شده بود. به اتاق رفتم لباس برداشتم و برای غسل استحاضه به حمام رفتم. همراه نیت غسل استحاضه نیت غسل صبر هم کردم. همراه آبی که از دوش بر سرم می ریخت اشک ریختم تا همه غم و غصه ها از وجودم برود. سریع لباس پوشیدم وضو گرفتم و به اتاق برگشتم تا نماز بخوانم. بعد از نهار محمد علی را راضی کردم مرا به حرم ببرد. علی رغم مخالفت های محمدعلی برای زیارت از او جدا شدم. دور ضریح که شلوغ بود و نمی شد بروم برای همین پشت پنجره فولاد رفتم. به مشبک های پنجره چنگ زدم و به امام رضا سلام دادم: سلام آقاجان... الهی خودم و تمام خانواده ام و عزیزهام فدای شما و خاندان تون بشیم. یا امام رضا... نه اومدم برای گله، نه برای شکایت دلم برای احمد تنگ هست، دلم شورش رو می زنه ولی به اونچه مقدر خداست و شما می پسندین راضی ام اومدم ازتون کمک بخوام آقاجان میگه من ضعیف شدم کمکم کنید قوی بشم کمک کنید مثل عمه جان تون حضرت زینب صبر و ایمانم زیاد بشه کمک کنید کم نیارم کمکم کنید دلم آروم بگیره مبادا به خاطر فکر و خیالای من بلایی سر این بچه بیاد یا امام رضا ... ما تو همین حرم شما براش اسم انتخاب کردیم و دل مون میخواست و میخواد این بچه نوکر شما اهل بیت بشه یا امام رضا ... بچه ام رو همراه دل خودم به دست شما می سپارم. خودتون مواظبش باشید. خودتون برای دل من کاری کنید تا آروم بگیره. یا امام رضا .... هوای این همسایه بدت رو داشته باش. چند بار مشبک های پنجره را بوسیدم. دستم را به مشبک ها کشیدم و به شکمم مالیدم. اشک هایم را پاک کردم و از پنجره فاصله گرفتم. گوشه ای نشستم و مشغول خواندن زیارت شدم. برای بار دوم که ساعت حرم صدا داد به کنار سقاخانه رفتم تا محمد علی را پیدا کنم و به خانه برگردیم. در راه برگشت از محمد علی خواستم مرا به خانه مان ببرد. محمد علی از بردنم امتناع کرد و گفت: نه نمیشه نمی برمت. در حالی که محکم او را بغل کرده بودم در گوشش بلند گفتم: محمد علی، جانِ رقیه اذیت نکن. ببر منو دلم برای خونه ام تنگ شده. محمد علی در حالی که سعی می کرد آرام براند گفت: الکی قسم نده من که می دونم بری اونجا باز حالت بد میشه ناله و نفرین مادر نصیب من میشه _نه حالم بد نمیشه برای چی بد بشه _ریختن خونه تون رو بگردن همه جا رو به هم ریختن بذار برم جمع و جورش کنم بعد می برمت. _نه نمیخواد زحمت بکشی. منو الان ببر کار دارم. _اصرار نکن نمی برمت. دوباره جان خودم را قسم دادم و گفتم: داداش، جانِ رقیه ببر دیگه اذیتم نکن. محمد علی کلافه گفت: لا اله الا الله چرا این قدر قسم میدی وقتی میگم می برمت حالت بد میشه لابد یه چیزی می دونم دیگه _تو ببر من به همین امام رضا که زیارت کردیم قول میدم حالم بد نشه _مگه حال آدم دست خودشه بد بشه یا نشه تو یا اون بچه کاریش بشه مادر منو آتیش می زنه مادر هم کاریم نداشته باشه خودم از خودم نمی تونم بگذرم _داداش طوری نمیشه. ببر دیگه محمد علی دیگر چیزی نگفت و این یعنی قبول کرد مرا ببرد. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭172‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی محمد علی داخل کوچه پیچید و جلوی در خانه موتور گازی اش را متوقف کرد. پاهایش را زمین گذاشت و پرسید: کلید داری؟ از پشت موتور پایین آمدم و گفتم: آره دارم. محمد علی هم موتور را خاموش کرد و پیاده شد. کلید را که از کیفم درآورده بودم از دستم گرفت و گفت: به امام رضا قسم رقیه اگه حالت بد بشه دیگه هیچ کاری برات نمی کنم. نه حرم می برمت نه هیچی. اوضاع خونه زندگیت خیلی داغونه رفتی تو جا نخوری فکر کن یه مشت وحشی ریختن تو خونه ات. فکر کن قوم مغول حمله کرده. اینا رو میگم که رفتی تو کمتر جا بخوری و باز حالت بد نشه. محمد علی کلید را در قفل در چرخاند و در را باز کرد. زیر لب بسم الله گفتم و ألا بذکر الله تطمئن القلوب گویان پا به داخل دالان گذاشتم. پرده را کنار زدم و با دیدن حیاط خشکم زد.
⭕️ پروفسور هانری کوربن فرانسوی: همه ادیان با مرگ پیامبران خود، مُردند. 🔺 یهود با مرگ موسی 🔺 مسیحیت با مرگ عیسی 🔺 سُنی‌ها با مرگ محمد (ص) مردند. 🔺 فقط شیعیان از مرگ امتناع کردند. 🔺 آنها نامزد مرگ نیستند، چون حسین را در ابتدا و مهدی را در انتهای راه دارند. 🔺 امام حسین از عمق تاریخ آنها را هُل می‌دهد و امام مهدی آنها را به آینده دعوت می‌کند.» 🔺«چنین جامعه‌ای نمی‌تواند بمیرد، چون رهبری و آرمان‌های آن زنده و در حال تجدید شدن است.» ارسالی از مخاطبین 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
عباس عباس: *مهم مهم مهم مهم * *مهمتر از مهم* 🤔 👇 در جلسه ای که در عربستان برگزار شد؛ وزیر خارجه آمریکا و رئیس سازمان سیا سخنرانی کردند!! در آنجا بن سلمان به پمپئو گفت: شما به ایران حمله کنید؛ ما تمام هزینه های شما را می پردازیم؛ آنجا پمپئو درجواب گفت: شما و ما و اسرائیل شش سال است که نتوانستیم باتمام قوا از پس یمن برآییم؛ آنوقت می خواهید که به ایران حمله کنید؟ ‌ الان دیگر نه جنگ و نه تحریم ‌ها نتوانست رژیم تهران را پای میز مذاکره بکشاند!! تنها راه باقیمانده فضای مجازی و تبلیغات 24 ساعت و دیوانه کننده شبکه های ماهواره بر علیه ملت ایران است؛ باید با تبلیغات کاری کنیم که ایرانی از ایرانی بودن و بالاخص مسلمان بودن خودش شرمنده شود؛ تنها راه همین است!!! به حمله نظامی فکر نکنید؛ که اگر گلوله ای بر علیه ایران شلیک شود؛ ایران اسرائیل، امارات، بحرین، قطر و کویت را با خاک یکسان خواهد کرد؛ و شما هم به یک ویرانه تبدیل خواهید شد؛ نفت بشکه ای هزار دلار می شود، اقتصاد دنیا به هم می ریزد، و از ماهم کاری بر نخواهد آمد،، دیدید که با ما در عین الاسد چه کردند؛ ‌ و ما نتوانستیم حتی یک گلوله به طرف ایران شلیک کنیم؛ در حالیکه یک پایگاه نظامی مارا زدند؛ و ما حق دادن جواب را از منظر شورای امنیت داشتیم؛ اما توان پاسخگویی را واقعا نداشتیم!!! پس عاقلانه رفتار کنید احساسی برخورد نکنید!! تنها راه باقیمانده تبلیغات 24 ساعته شبکه های ماهواره ای، فضای مجازی و اینترنت است؛ تا جایی که می‌توانید شایعات عجیب و غریب بسازید؛ و اذهان ایرانی ها را بمباران تبلیغاتی کنید؛ و کاری کنید که ایرانی نتواند سیاه و سفید را شناسایی کند؛ روحانیت، مذهب و این پیامبر و موعودی که به آن اعتقاد دارند را نشانه بگیرید!! ایران را فقط توسط خود ایرانی ها باید به نابودی بکشید! حماقت عوام فوق‌العاده است! و آنوقت مطمئن باشید که جواب میگیریم. ((الکی نیست که مقام معظم رهبری فرمودند: اگر رهبر نبودم، مسئول فضای مجازی کشور میشدم)) *برای سربلندی ایران و ایرانی حتماً برای دوستان و گروه هایی که دارید ارسال کنید. همین الان بفرستید، بسم الله* لطفا لطفا لطفا خواهشا تا میتوانید در گروه ها به اشتراک بزارید ارسالی ازمخاطبین 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴2 فوتی بر اثر سقوط هواپيماي آموزشی در فرودگاه پیام کرج 🔹مديركل دفتر بررسي سوانح و حوادث سازمان هواپيمايي كشوري: صبح امروز حدود ساعت ۵:۴۵ یک فروند هواپيماي آموزشی تکنام متعلق به مرکز بوتیا ماهان در فرودگاه پیام دچار سانحه شده و در اين سانحه معلم خلبان ‌و دانشجوی این پرواز جان خود را از دست دادند. 🔹تیم بررسی سانحه سازمان هواپيمايي كشوري به محل وقوع سانحه اعزام شده و گزارش بررسی‌ها متعاقبا اعلام خواهد شد. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴 یک زن در پای برج ایفل توسط 5 مرد مورد تجاوز قرار گرفت! 🔹‌ مگه اینا چشم و دل سیر نبودند؟ مگه تا رابطه با محارم با جانوران، و... رو آزاد نکردند؟ واقعا چرا چنین صحنه هایی اتفاق می افتد؟ نمیشه گفت هر 5 نفر همگی باهم بیمار روانی بودند. 🔹‌ راستی کسی نیست که بگه بجاش امنیت داریم اونم پای برج ایفل؟ یا حسرت زندگی نرمال اینا رو داشته باشه؟ 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 از اعتراف به ارتباط مزدوران اینترنشنال با صدها جاسوس CIA تا اعتراف ناخواسته به قدرت ایران در عملیات ضد جاسوسی و عدم پشتیبانی آمریکا از جاسوسان! 🔹‌ شبکه اینترنشنال با دعوت از سردبیر بخش فارسی و عربی خود مدعی شد که او با صدها جاسوس آمریکایی در ارتباط بوده و ناراحت از اینکه چرا آمریکا و کشورهای غربی از جاسوسان‌شان در کشورهای مختلف حمایت نمی‌کند! 🔹‌ پی‌نوشت؛ با شنیدن اظهارات سردبیر اینترنشنال این سوال به وجود می‌‌‌آید که چرا آمریکا با آنکه حمایتی از جاسوسان خود در کشورهای مختلف نمی‌کند اما نسبت به برخی از مهرهایش در ایران حساس بوده و گاهی برای آزادیشان حاضر است میلیاردها دلار هزینه کند؟! 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما؛ ♦️ آیا محرم و گریه برای امام حسین(ع)، ناامیدی و افسردگی می آورد؟ 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️هیچی دیگه شروع شد من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود حالا به همه ثابت میشه وقتی برخورد جدی و محکم باشه بازدارندگی ایجاد میکنه 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️تو دنیایی که به بالایی بگن کودک آزاری و به پایینی بگن مدرنیزه و نایس، همون جمله اربابمون براش کفایت میکنه؛ یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرمنده بابت پخش تصاویر 🔞مرا به رقص آن زن در میانه مجلس عزایت ببخش هند جگرخواره ها کمر به اهانت به مجلس حسین(ع) بسته اند یکی با لاک مشکی یکی بدون حجاب یکی لخت و عریان و یکی با رقص در مجلس عزا و هستند مداحان بی بصیرتی که دخیل به لاک سیاه آنان بسته اند و هستند کسانی که دین خود را از آن مداحان می گیرند و بترسید از آن روزی که امر را بر شما مشتبه کنند ، و برای اثبات آن آسمان و ریسمان می کنند و برای آنکه منطق دین را ذبح کنند با جملات احساسی مردم را مشغول می کنند. پ.ن : دیشب این ویدئو رو دیدم ولی دلم نیومد منتشر کنم و دل شما رو به درد بیارم ولی دیدم همه جا پخش شده. متاسفانه همه چی اونقدر نایس که صورتیا تصویرسازی میکنن نیست. ولی خدا خیر بده خانمهای حاضر در مراسم رو که هم بی تفاوت ننشستن هم کاری نکردن تا برخورد خشنی رخ بده. (من بودم شاید خیلی اسلامی و قانونی رفتار نمیکردم ) 😐 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓داعشی به تمسخر میگه: وین عباس ؟ ❓عباس کجاست ؟ ❗جوابشم همون لحظه میگیره! ‼️‏حالا تو برو برقص فیلم بگیر جفتک بنداز!! ✔️دیر و زود داره، اما پاسخ قطعی‌ست 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞تقدیم به کسانی که به اسم زن زندگی آزادی؛ توی محرم شادی میکردن و به خیال خودشون درحال مبارزه هستن! 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 «من اصلا اومدم برات شهید بشم» 🔹حتما این نوحه را بارها از مداحان مختلف شنیده‌اید، اما بنظر شنیدنش از زبان «آرتین سرایداران» که از مجروحین و بازماندگان حادثه تروریستی شاهچراغ است و در این حادثه خانواده اش را از دست داده، حس و حال دیگری داشته باشد. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختران و زنان حزب الله لبنان در مراسم عزاداری عاشورای امسال 🔸بی حجاب که هیچ، حتی یک بدحجاب هم بین شان نمی‌بینید 🔹شاید اندک لخت های لبنانی پیدا شوند که طرفدار حزب الله اند، ولی عضو حزب الله بودن شروط خود را دارد و اینگونه نیست آن انگشت شمار بیکینی پوش لبنانی که حالا پرچم حزب الله هم در دست دارد، عضو حزب الله باشد 🔸ضمن اینکه حزب الله بخشی از حاکمیت لبنان است نه همه آن و توان اجرای قانون حجاب همگانی را ندارد نه اینکه به جولان بیکینی پوشان در سواحل بیروت راضی باشد! 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کاش می مُردم و نمی خواندم سرِ بازارها تو را بردند نیزه داران عبایِ دوشت را جایِ سوغات کربلا بردند هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید سالروز شهادت حضرت امام یسجاد زین العابدین علیه السلام را تسلیت وتعزیت عرض می کنیم 🏴🏴🏴🏴🏴 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞پلمب واحد صنفی به علت حمایت از کاشفین حجاب در کرمان در راستای اجرای طرح ارتقاء امنيت اجتماعی وطرح عفاف وحجاب در سطح شهر کرمان متصدی و شاگرد واحد صنفی مواد غذایی واقع در بلوار امیر کبیر که به خانم های ولنگار و کشف حجاب کرده خدمات دهی،از آنان حمایت و همچنین قصد انتشار فیلم ذیل را داشت توسط مامورین اداره نظارت بر اماکن عمومی فرماندهی انتظامی استان شناسایی وبا هماهنگی قضایی متصدی و شاگرد واحد صنفی دستگیر و مکان پلمب شد.. ⚠️در ادامه از مخاطبین گرامی بابت انتشار فیلم عذرخواهی می کنیم... 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
عکس جدید حسین فریدون"برادر حسن روحانی" با موهای بلند وریش بلند :| 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
شیاطین برنامه دارند دوستان جهاد تبیین را جدی بگیرید اگر جهاد تبیین نکنید دشمن نخوابیده شل بیایید سفت می خورید... از ما گفتن بود. فتنه مهسا کومله را میخواهند با شیطنت های جدید احیاء کنند. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صف نذری در تورنتو کانادا ... یزید ملعون خواست نور امام حسین علیه السلام را در نقطه‌ای دورافتاده از بین ببرد، اما نور امام حسین علیه السلام در کل جهان هزار سال است که درحال تابش است 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
☑️یک رسانه عبری با انتشار این عکس جدید از سید مقاومت نوشت: حسن نصرالله از پشت تلفن قادر است شمال (سرزمین های اشغالی) را به آتش بکشد و تنش جدیدی به وجود بیاورد 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
31.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شیوه ثبت‌ نام اینترنتی گذرنامه زیارتی اربعین ۱۴۰۲ از طریق برنامه "پلیس 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجابی را تبلیغ کنید که فردای قیامت پیش حضرت زهرا سرفراز باشید ◽️ صحبت های یکی از رزمندگان دفاع مقدس درباره ی حجاب فتح 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 احمقها فکر میکنند ما رو میتونن از ارباب بی کفنمون از علمدار کربلا جدا کنند باز هم تحلیل غلط 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj