+کاری نیست. خانوادهی خودش دارن کارها رو تو قم انجام میدن. همکاراشم دنبال کاراش هستن. ما هم اینجا فقط منتظریم.
صدای باز شدن در، توجه ارمیا را جلب کرد. از گوشهی چشم دو زن پوشیده در چادر سیاه را دید.
حاج علی: _آیه جان! آقا ارمیا رو یادته؟ تو جاده چالوس!
نگاه آیه سرد و شیشهای به جایی نزدیک ارمیا بود:
_لطف کردید تشریف آوردید!
صدایش گرفته بود. مگر صبوریهایش تمام شدهاند که اینگونه صدایش گرفته است؟!
دختر همراهش سلام کرد، حتما همان رها همسر صدراست.
آیه که نشست، ارمیا برخاست.
جایش اینجا نبود..میان این آدمها که با او و افکار و اعتقاداتش زمین تا آسمان فاصله داشتند. جایش در این خانه نبود... مثل آن پسر صدرا، وصلهی ناجور در آن خانه بودند.
وقتی از آن خانه بیرون آمد،
نفس عمیقی کشید. دلش هوای قهوه کرده بود. روزمرگیهایش را دوست داشت... این خانه او را از روزمرگیهایش دور کرده بود. در این خانه #چشمها غلاف بود، اگر از غلاف هم در میآمد هم راهی برای #حریمشکنی نداشت.ارمیا که اهل از غلاف درآوردن چشمهایش نبود، اما این خانه حریمش سخت بود. دست و پایش را گم میکرد.
سپار موتور کراسَش شد ،
و به سمت خانه به راه افتاد... خانهای که کسی در انتظارش نبود؛ کاش مسیح زودتر بازگردد، خانه بدون او وحشتناک است؛
کاش یوسف بیاید!
دلش برادری میخواست. شیطنتهای مسیح و یوسف را میخواست! دلش رهایی از اینهمه غم را میخواست!
لعنت بر تو مَرد...
لعنت خدا بر تو که با رفتنت زنت را خاکسترنشین و مرا
به این روز انداختی!لعنت به تو که به آوارههای بعد از رفتنت
نیندیشیدی! لعنت به تو که رفتی و خودت را خالص کردی؛ لعنت به تو که هیچوقت نمیفهمی چه به روز ما آوردی!
ارمیا مرد روز روزگار آیه را نمی
فهمید... ارمیا مردی که برای دنیای دیگران مرده بود را نمیفهمید...ارمیا خودخواهی های مرد آیه را نمیفهمید...
کلید انداخت و در را گشود.
تاریکی خانه، در ذوقش زد. با آنکه انتظارش را داشت اما باز هم دیدن دانستهها، راحت نیست. کفشهایش را همان دم در، رها کرد.
این خانه هیچگاه مهمانی نداشت؛
نیاز به تمیز و مرتب کردن نداشت. لازم نبود وقت خود را سر کاری بگذارند که ارزشی ندارد. در چیدمان خانه هیچ سلیقهای به کار نرفته بود. تمام وسایل این خانه وصلهای ناجور بودند. خانهی سه پسر که بهتر از این نمیشود؛ خانهای که تکتک وسایلش را اندک اندک از این سمساری و آن سمساری خریده بودند. هر سال خانه به دوش بودند.
مسیح و یوسف هنوز نیامده بودند.
داستان حاج علی سخت ذهنش را درگیر کرده بود. حس و حالش به خوردن شام نبود، مشغول کار شد.
گاهی ذهنش گریزی به آن شهید و همسرش میزد، اما سعی در آن داشت که حواسش را متمرکز کند...سخت بود اما توانست. تا پاسی از شب مشغول کار بود. خسته برخاست و دستی به صورتش کشید. گاز را روشن کرد،
به همان گاز تکیه داد. نگاهش را دور تا دور خانه انداخت. چقدر خانه آن شهید دوستداشتنی بود. نه به خاطر بالای شهر بودنش که خانهای ساده بود... ساده و زیبا. پر از دلتنگیهای عاشقانه.
دلش گرما میخواست،
نگاه نگران میخواست،
لبخند عاشقانه میخواست،
دلش مرد بودن برای زنی مهربان میخواست،
چیزی که هرگز نصیبش نمیشد. آرزوی ازدواج را در دل خاک کرده بود؛کاش مثل مسیح خوشبین بود... خوشبین لبخند خدا. کاش مثل یوسف
امید داشت... امید به زندگی بهتر! کاش میتوانست تکانی به این زندگی بدهد!
اگر جای آن شهید بود، هرگز آن زن و آن خانهی گرم را ترک نمیکرد...
صدای کلید انداختن و باز شدن در خانه آمد؛ صدای پچپچهای مسیح و یوسف میآمد.
خیال میکردند ارمیا خواب است:
_سلام
هر دو از ترس پریدند و به آشپزخانه نگاه کردند. ارمیا به ترسشان خندید... از ته دل خندید. بعد از آنهمه بغض، قهقهه زد. میخندید به ترس مسیح و یوسف، میخندید به ترسهای خودش؛ میخندید به تنهاییها و تاریکی و سردی خانه، میخندید به تنهاییهای آن همسر شهید، میخندید به دنیایی بازیچهاش بودند...خندههایش عصبی بود!
یوسف به سمتش دوید.
مسیح هم به دنبالش. خندهی ارمیا بند نمیآمد. اشک از چشمانش جاری بود و باز هم میخندید. قهقهههایش تبدیل به ضجه شده بود.
یوسف او را محکم در آغوش گرفته بود و مسیح لیوان آب سردی آورد.
یوسف: _آروم باش پسر، چیزی نیست. نفس بکش! نفس بکش ارمیا! داداش من اروم باش، من هستم. آروم باش! دوباره چی به روزت اومده؟
افکار ارمیا پریشان بود.
دلش پدری چون حاج علی را میخواست، دلش خیلی نداشتهها را میخواست؛ دلش این زندگی را نمیخواست.
+چرا زندگی ما اینجوریه؟.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۳۵ و ۳۶
_چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو
میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه، یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل بکشم.
خستهام یوسف... به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته شده! قلبش از بیدلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز میده و به یکی مثل من هیچی نمیده، اون مرد همه چیز داشت. همهی
آرزوهای منو داشت!
خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچهای که تمام آرزوی زندگی منه! همهی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی... یه خونه با عطر زندگی! عطر غذای خونگی که با عشق پخته شده! زنی که به خاطر نبودت زمین می خوره و بلند میشه. یه بچه که تا چند وقت دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و بابا صدات کنه... اون همه چیز داشت، یه پدر مثل حاج علی! یه زن مثل آیه، یه خونه مثل قصر قصههای پریا.
همه رو گذاشت و رفت. به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ چی ارزش جونتو داشت؟ به خاطر اون عربایی که وقتی بهشون نیاز داری بهت پشت پا میزنن! رفته و مُرده و همهی داشتههاش رو جا گذاشته! زنشو جا گذاشته، بچهشو جا گذاشته، همهی دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو جا گذاشته که من یک عمر حسرت داشتنشو کشیدم. من به اون مرد حسودی میکنم... من امروز آرزو کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همهی معصومیت و نجابتش مال من بود!اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو آغوش من خوابش میبرد... که لبخند میزد برام و دنیام رو رنگ میزد. آرزو کردم حاج علی پدرم بود... که پشتم باشه، پناهم باشه! حاج علی پدر آرزوهامه... من همهی آرزوهامو دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود، کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت...
هنوز حرف داشت. ارمیا خیلی حرفها داشت.
دهان باز کرد که باز هم بگوید که صدای اذان صبح در خانه پیچید؛ ارمیا حرفش را خورد و نعرهاش را آزاد کرد:
_بسه خدا... بسه! تا کی میخوای صدام بزنی؟ تا کی صبح و ظهر و شب صدا میزنی؟ اینجا کسی نیست که جوابتو بده! من نمیخوام صداتو بشنوم! نمیخوام بیام پیشت. من سجده نمیکنم... سجده نمیکنم به تویی که منو یادت رفته! به تویی که منو رها کردی! من نمیخوام بشنومت...
مسیح و یوسف با این درگیریهای ارمیا آشنا بودند... خیلی وقت بود که ارمیا با خودش سر جنگ داشت.
****
آیه چادر نمازش را سر کرد.
قد قامت الصلواة کرد و قامت بست به حمد خدای خودش، خدای تنهاییهایش، خدای عاشقانههایش... سلام را که داد، سر سجاده نشست. صدای نماز خواندن پدر را میشنید.
به یاد آورد:
🕊-قبول باشه بانو!
_قبول حق باشه آقا!
🕊-حالا یه صبحونه میدی؟ یا گشنه و تشنه برم سرکار؟
_خودتو لوس نکن، انگار تا حالا چندبار گرسنه مونده!
🕊-هیچ بار بانو، تا تو هستی من وضعم خوبه!
آیه پشت چشمی نازک کرد.
مردش، بلند خندید. صبحانه خوردند؛ او و مردش هر صبح این هفت سال را کنار هم، قبل از طلوع خورشید صبحانه خورده بودند. کلاهش را به دستش میداد و در دل قربان صدقهاش میرفت و زیر لب آیةالکرسی میخواند برای مردش.
وقتی به خودش آمد ،
میز را دو نفره چیده بود. پدر نگاهش میکرد... چشمان حاج علی پر از غم بود. چند باری آیه را صدا زده بود، اما آیه محو
در خاطرات بود و به یاد نمیآورد.
با صدای پدر به خود آمد و اول نگاهی به پدر و بعد به میز انداخت. آهی کشید و گفت:
_یه صبحونه پدر، دختری بخوریم؟
صدای اعتراض رها بلند شد:
_چشمم روشن، حالا بدون من؟ زیر آبی؟!
آیه لبخند ملیحی زد:
_گردن من از مو باریکتره خانم دکتر، بفرمایید!
رها پشت چشم نازک کرد و صندلی عقب کشید و در حال نشستن جواب داد؟ الان به من گفتی دکتر که منم بهت بگم دکتر؟
آیه هم کنارش جا گرفت:
_انقدر تابلو بود؟
_خیلی...
چقدر حاج علی مدیون بودن این دختر در خانهاش بود... دختری که گاهی عجیب شبیه آیه میشود با آن چادر گلدارش.
ساعت هنوز هفت نشده بود ،
که تلفن زنگ خورد، نگاهها نگران شد.
آیه به یاد آورد...
تلفن زنگ خورد..حاج علی تلفن را جواب داد، سلام کرد.چند دقیقه سکوت و صدای حاج علی که گفت :
_ "انا لله و انا الیه الراجعون..."
حاج علی به سمت تلفن رفت؛
گوشی را برداشت و سلام کرد. چند دقیقه
سکوت و بعد آهسته گفت:
_باشه، ممنون؛ یا علی!
تماس قطع شد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ppt_doa﷽مناجاتصوتیدعااللَّهُمَّارزُقنَاتوفیقالطاعة۩امامزمان۩سماواتی.mp3
زمان:
حجم:
1.06M
دعاى امام زمان (عج)
🎙 سماواتی
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ اللهم ارزقنا
🔶 توفیق الطاعه وَ بُعدَ المَعصِيَة
❇️ و صِدقَ النِّيَّةِ وَ عِرفَانَ الحُرمَة
🔶 و أَكرِمنَا بِالهُدَى وَ الاستِقَامَة
❇️ و سَدِّد أَلسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الحِكمَة
🔶 و املَأ قُلُوبَنَا بِالعِلمِ وَ المَعرِفَة
❇️ و طَهِّر بُطُونَنَا مِنَ الحَرَامِ وَ الشُّبهَة
🔶 و اكفُف أَيدِيَنَا عَنِ الظُّلمِ وَ السِّرقَة
❇️واغضُض أَبصَارَنَاعَنِالفُجُورِ وَالخِيَانَة
🔶 و اسدُد أَسمَاعَنَا عَنِ اللَّغوِ وَ الغِيبَة
❇️ و تَفَضَّل عَلَى عُلَمَائِنَابِالزُّهدِ وَالنَّصِيحَة
🔶 و عَلَى المُتَعَلِّمِينَ بِالجُهدِ وَ الرَّغبَة
❇️ وعَلَى المُستَمِعِينَ بِالاتِّبَاعِ وَالمَوعِظَة
🔶 وعَلَیمَرضَیالمُسلِمِينَبِالشِّفَاءِوَالرَّاحَة
❇️ و عَلَى مَوتَاهُم بِالرَّأفَةِ وَ الرَّحمَة
🔶 و عَلَى مَشَايِخِنَا بِالوَقَارِ وَ السَّكِينَة
❇️ و عَلَى الشَّبَابِ بِالإِنَابَةِ وَ التَّوبَة
🔶 و عَلَى النِّسَاءِ بِالحَيَاءِ وَالعِفَّة
❇️ و عَلَى الأَغنِيَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَة
🔶 و عَلَى الفُقَرَاءِ بِالصَّبرِ وَ القَنَاعَة
❇️ و عَلَى الغُزَاةِ بِالنَّصرِ وَ الغَلَبَة
🔶 و عَلَى الأُسَرَاءِ بِالخَلاصِ وَ الرَّاحَة
❇️ و عَلَى الأُمَرَاءِ بِالعَدلِ وَ الشَّفَقَة
🔶وعَلَى الرَّعِيَّةِ بِالإِنصَافِ وَحُسنِ السِّيرَة
❇️وبَارِك لِلحُجَّاجِ وَالزُّوَّارِ فِيالزَّادِ وَالنَّفَقَة
🔶واقضِمَاأَوجَبتَعَلَيهِممِنَالحَجِّوَالعُمرَة
❇️ بفَضلِكَ وَ رَحمَتِكَ يَا أَرحَمَ الرَّاحمین
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تمام دعا و مناجاتها 👇
@ppt_doa
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩دعاهفتمصحیفهسجادیه۩فانی.mp3
زمان:
حجم:
1.98M
📖 دعای هفتم صحیفه سجّاديه
🤲 یا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ
🎙 با صدای علی فانی
توصیه رهبر معظم انقلاب به خواندن اين دعا به عنوان یک عمل برای نجات از بلا و فتنه های آخرالزمان و نه فقط یک توصیه اخلاقی
🌧#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌧
ظهور #امام_زمان (عج)
64Bit📀2MB⏰Time=4:1
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼
@ppt_doa﷽مناجاتصوتیدعایعهدباخدا۩حاجاسماعیلی.mp3
زمان:
حجم:
1.42M
📖 دعای عهد با خدای متعال
شيخ طبرسى و كفعمى و ديگران از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه به ياران خود فرمود : آيا ناتوانيد از اين كه هر صبح و شام نزد خداى جهانيان عهدى بگيريد؟
گفتند: چگونه عهد بگيريم؟
فرمود: اين دعا را بخوانيد،هركه اين دعا را بخواند بر آن مهرى می زنند، و زير عرش الهى میگذارند چون روز قيامت شود، منادى ندا سر می دهد، كه كجايند آنان كه نزد خدا ى رحمان عهدى دارند؟ پس آن عهد را به ايشان دهند، و با آن عهد وارد بهشت شوند.شيخ طوسى اين دعا را در تعقيب نماز صبح آورده است
🎙 با صدای استاد حاج اسماعیلی
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ اللّٰهُمَّ فاطِرَ السَّمَواتِ وَالأَرضِ
❇️ عالِمَ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ
❇️ الرَّحمانَ الرَّحِيمَ
❇️ أعهَدُ إِلَيكَ فِي هٰذِهِ الدُّنيَا
❇️ أنَّكَ أَنتَ اللّٰهُ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنتَ
❇️ وحدَكَ لَاشَرِيكَ لَكَ
❇️ وأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّىاللّٰهُ عَلَيهِوَآلِهِ عَبدُكَ وَرَسُولُكَ
❇️ اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ
❇️ ولَا تَكِلنِي إِلَىٰ نَفسِي طَرفَةَ عَينٍ أَبَداً
❇️ ولَا إِلىٰ أَحَدٍ مِن خَلقِكَ
❇️ فإِنَّكَ إِن وَكَلتَنِي إِلَيها
❇️ تباعِدنِي مِنَ الخَيرِ
❇️ وتُقَرِّبنِي مِنَ الشَّرِّ
❇️ أي رَبِّ لَاأَثِقُ إِلّا بِرَحمَتِكَ
❇️ فصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَيِّبينَ
❇️ واجعَل لِي عِندَكَ عَهداً
❇️ تؤَدِّيهِ إِلَيَّ يَومَ القِيامَةِ
❇️ إنَّكَ لَاتُخلِفُ المِيعادَ
🌼💠🌷💠🦋
💝 سلام امام زمانم 💝
#سلام_فرمانده
اَلسَلام اِی نورِ فَـوق ڪُلً نـور
وارثِ زهرایـیِ قلبِ صبـور
بی حضورٺ عاشقـی درمانده گفت:
"رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور"
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩زیارتعاشورا۩باسمکربلایی.mp3
زمان:
حجم:
2.72M
🔹زیارت عاشورا
11 دقیقه بسیار عالی
🎙 با نوای عربی زیبا ملا باسم کربلایی
32BitR🚀2/5MB⏰Time=11:7
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🚨📸قطر تهدید کرد اگر بمباران غزه متوقف نشود، صادرات گاز به کشورهای جهان را متوقف خواهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #مقاومت 💠
⭕️مورخ و پژوهشگر یهودی آمریکایی: آیا این واقعاً شما را میخکوب می کند که چند روز پیش مردم غزه که بیشتر آنها در اردوگاه اجباری غزه زاده شده اند ناچارا دست به کاری می زنند تا سد این اردوگاه را بشکنند؟
🔹ممکن است بگویید چرا فلسطینیان از روشهای غیرخشونتآمیز استفاده نکردند؟
میگویم بله استفاده کردند، در سال 2018 آنها راهپیمایی کردند اما اسرائیل معلولین و پرسنل پزشکی را هدف قرار داد
🔹فلسطینی ها دیگر چه کار باید بکنند؟!
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ ایران در حال ایجاد یک امپراطوری در جهان است!
ارسالی
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🚨ابوحمزه سخنگوی گردان قدس: چیزی که در شمال سرزمین های اشغالی حس کردید نمونه کوچکی از آن چیزی است که بزودی گسترش خواهد یافت
1️⃣نبرد طوفان الاقصی به عرصه های دیگر کشیده شده و رژیم صهیونیستی غافلگیر خواهد شد غزه تنها نخواهد بود.
2️⃣ابوحمزه سخنگوی گردان قدس: ما به همه اطمینان می دهیم که پیروزی نزدیک است
3️⃣ابوحمزه: ما ورود رسمی کرانه باختری در نبرد طوفان الاقصی را اعلام می کنیم و نبرد ممکن است به زودی به داخل کشور اشغالی کشیده شود.
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #مقاومت 💠