فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوری مهم / پرچم حماس و فلسطین بر فراز سفارت آمریکا در لبنان به اهتزاز در آمد
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گریه دکتر منیر البرش مدیرکل وزارت بهداشت در غزه در جریان مصاحبه با الجزیره درباره جنایت بمباران بیمارستان المعمدانی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم خشمگین در اردن: مرزها را باز کنید
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری جدید از عمق فاجعه امشب در غزه
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب ببینید
نیروی حافظ امنیتِ(سفارت خانه های رژیم صهیونیستی) در تمام کشورهای عربی دستپاچه شده اند
اینجا اردن
جهان اسلام به حالت انفجار رسیده است....
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آه .....
پرچم بالاست 🇮🇷
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ | حوض خون
حضرت آیتالله خامنهای: «در بخشهای گوناگون پشتیبانی، خانوادهها، زنان خانهدار و دیگران [هم بودند]؛ در قسمت پشتیبانی از رزمندگان، شستوشوی لباسهای خونی رزمندگان ــ حوض خون که کتابش نوشته شد و بنده هم یک وقتی اسم بردم ــ و از این قبیل، اصلاً همهی ملّت درگیر بودند. نمیگویم همهی آحاد ملّت بودند امّا در سطح عموم مردم و لایههای گوناگون اجتماعی این حرکت حضور داشت... به نظر من در این بخش، بخصوص در این بخش سوّم دهها کار تبیینی و هنری میشود انجام داد.» ۱۴۰۲/۰۶/۲۹
شبکه خبری NBC آمریکا: فلسطینی ها سلاحی که بتواند چنین انفجار و تخریبی ایجاد کند در اختیار ندارند. اسرائیل سابقه دروغگویی و انداختن گناه بر گردن دیگران دارد.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت تکان دهنده شهید تازه تفحص شده
نخبهای که از بورسیه آلمان به سوریه رسید!!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما صدای حاج احمد متوسلیان رو می شنوید
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روح تازهی مقاومت
رهبر انقلاب: شهید سلیمانی به نگاه و تجربه من و چیزی که حس کردم، یک روح تازهای در مجموعه مقاومت دمید و راه تازهای در مقابل او باز کرد و آن را هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ مادی مجهز کرد.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دقت کردید؟ هنیه امشب عزادار پسرش و اعضای خانواده ی خود بود اما وقتی خواست از طرف ملت فلسطین حرف بزند ، با پیراهن سفید مقابل دوربین ظاهر شد...
فرهیختگان نوشت : نکته قابل توجه درباره سخنرانی اسماعیل هنیه، ساعتی بعد از فاجعه بیمارستان المعمدانی آنکه، او طی روزهای اخیر در حمله صهیونیستها به غزه، چندین عضو خانواده و در حمله عصر سهشنبه، «فرزندش» را از دست داد و باوجود این مصیبت و مصیبتهای این روزهای مردم فلسطین، بازهم با پیراهن سفید مقابل دوربین حاضر شد و اینطور که در ویدیو میبینید قاطعانه آمریکا را مسئول جنایت بیمارستان المعمدانی اعلام کرد.
تا رهبران مقاومت فلسطین با این روحیه و انگیزه مقابل دشمن صهیونیست ایستادهاند، رژیم در سرزمینهای اشغالی، روی آرامش به خود نخواهد دید.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این موشک بیمارستان را زدند
این موشک های آمریکایی در روزهای اخیر به فلسطین اشغالی رسیده
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه خبری NBC آمریکا: فلسطینی ها سلاحی که بتواند چنین انفجار و تخریبی ایجاد کند در اختیار ندارند. اسرائیل سابقه دروغگویی و انداختن گناه بر گردن دیگران دارد.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 | یا الله | پدری که قطعات فرزندانشان در کیسه جمع کرده...
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #مقاومت 💠🌷🌷🏴
https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر زن فلسطینی از وسط خرابه های باقی مانده بعد از بمباران رژیم: قسم به اسم الله که با وجود این همه ویرانی، ما کشور و خانه خود را، فلسطین را ترک نخواهیم کرد.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
کبوتر
مثل کبوتران شما گرچه می پرم
آنها کبوترند و من از جنس دیگرم
دیوارها فضای دلم را گرفته اند
دیگر هوای پرزدن افتاده از سرم
این شهر بسته بال مرا؛ این حصارها
تا آسمان کشیده شده در برابرم
گاهی برای بال زدن، آسمان کم است
یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم
آقای من! ببخش اگر بال من شکست
بر من مگیر خرده اگر کم میاورم
این روزها ببخش اگر دیر میرسم
گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم
مثل کبوتران شما نه ! هنوز نه
مانده است تا قبول کنی یک کبوترم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
🇮🇷🏴🌴
صلیالله علیک یا علی ابن موسی الرضا ع چهار شنبه های زیارتی امام رضا علیه السلام بیاد شهدای جبهه مقاومت وغزه🌸🏴🌷🌷
https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
حساب کاربری سفارت ایران در سوریه به زبان عبری: «زمان تمام شد»
معلوم است مدت زمان مقرر شده از سوی ایران و محور مقاومت به اتمام رسیده و مقاومت آماده نبرد آخرالزمانی شده...
تا امشب و فردا صبح یا صلح پایدار را شاهد خواهیم بود
ویا درهای جهنم بر روی صهاینه باز می شود و اتمام کار رژیم کودک کش را نظاره گر می شویم...
#طوفان_الاقصی
✍م.سالاری
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب تصورناپذیر
شهید حاج قاسم سلیمانی: انقلاب ما در زمانی بهوقوع پیوست که در دنیا غیر از جهان دوقطبی، قطب دیگری وجود نداشت.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صهیونیستِ فارسی زبان میگوید : قوانین بین الملل را بررسی کردم ، اینهایی که ما انجام دادیم جنایت جنگی نیست...
📢بی پدر بی مادرها ،حماس نظامیها و مناطق نظامی را زیر ضربه برده
نه شما که زور جنگیدن در زمین و صحنه نبرد را ندارید رو آوردید به کشتن کودک ها و زنان و سالخورده های بی دفاع
لقمه حرامها آتش جهنم بر شما هم در این دنیا و هم آخرت حلال است
#موشک_خیبرشکن
#محور_مقاومت
#ایران_مقتدر
#طوفان_الاقصی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
◼️ از شیطان آموخت و سوزاند!
شبی سیاه بود. شبی سیاه برای همه آنچه دنیای آزاد میخوانند. شبی که خانه پوشالی حقوق بشر بار دیگر فرو ریخت. انبوهی از جنایت و تزویر و دروغ بر سر صدها زن و کودک و غیرنظامی آوار شد.
همین دیشب بود، همین دیشب، دستهای نمایندگان غربی در وتوی پیشنویس آتشبس انسانی در غزه بالا آمد.
همان دیشب، نیویورک ننگ و شرمی تاریخی را بار دیگر تجربه کرد و هیچ کدام از سفرای غربی که برای کییف یک سال تمام اشک تمساح میریختند خم به ابرو نیاوردند که سرنوشت یک میلیون کودک فلسطینی در غزه چه میشود. شورای امنیت؟ چه نام مضحکی!
آقای بایدن فردا به تلآویو میرسد. رجالهها چه به همدیگر میآیند. بایدن به نتانیاهو. بایدن به بنگویر. بایدن به گالانت. کپی برابر اصل؛ دموکرات و راستگرا.. هرچه چهره عوض کنند و حرفهای متفاوت بزنند، دست آخر همهشان سر و ته یک کرباسند.
یک هفته پیش، وزیر جنگ اسرائیل یک جمعیت دو میلیونی را حیوانهای انساننما خواند. همان روز مشخص بود که اسرائیل، صبرا و شتیلاهای جدیدی را رقم میزند. کاخ سفید اما چه کرد؟ بمب و موشک جدید بود که رهسپار تلآویو کرد.
نفرین به این تکنولوژی غربی، آنجا که قرار است آدم بکشد. که همیشه کشته است. لعنت به دیپلماتهای کرواتبسته غربی که جای ایستادن کنار قربانی، به قبله آمال خود رفتند تا با این رژیم آپارتاید کودککش بار دیگر بیعت کنند.
شبی سیاه بود. بار دیگر رویاها ترور شدند. جایی نزدیک بیمارستان المعمدانی شاید مادری هنوز زل زده باشد به گوشهای از زمین. آنجا که شاید میان خاک و خون، تکه ای از پیکر جگرگوشه خود را پیدا کند.
سیاستبازان ولی اگر ذرهای وجدان داشتند، امشب خواب به چشمشان نمیآمد!
🏴🏴🏴🏴🇮🇷🌴
مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل
⚫️
https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۷۹ و ۸۰
محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه، اونموقع داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد خونبس بگیره، فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه که صدرا جلوشو گرفت. میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش کنید؛ مخالف بود.
خودش وکیله و اصلا راضی به این کار نبود. میگفت عدالت نیست، اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال بگذره و دختره رو طلاق میده که بره سراغ زندگیش! میگفت عمو با اون سن و سال این دختر رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر دستشون. منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش بشه. پسرم آدم بدی نیست! ما نمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم!
حاج علی: _پس مواظب این امانتی باشید که این یکسال بهش سخت نگذره!
محبوبه خانم: _فکر کنم دل صدرا لرزیده براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از چشم همه افتاده، الان حتی دیگه صدرا هم علاقهای بهش نداره! رها همهی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم چی میشه! رها اصلا صدرا رو میپذیره یا نه!
حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا خودش بهترین رو براشون رقم میزنه انشاالله
آیه لبخند زد به مادرانههای محبوبه خانم. زنی که انگار بدش نمیآمد رها عروس خانهاش باشد. رهایی که به جرم نکرده همراه این روزهایشان بود...
چند روزی تا عید مانده بود.
خانه بوی عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود، سینا نبود، سیدمهدی هم نبود...
سال بعد چه؟ چند نفر میآمدند و چند نفر می رفتند؟ فقط خدا میداند!
تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود ،
و همه در خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از دقایقی رو به محبوبه خانم کرد:
_مامان... آماده شو بریم! بچهی سینا به دنیا اومده.
محبوبه خانم اشک و لبخندش در هم آمیخت. به سرعت خود را به بیمارستان رساندند.
صدرا: _مامان، تو رو خدا گریه نکن! الان وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدی ها!
محبوبه خانم اشک را از روی صورتش پاک کرد:
_جای سینا خالیه، الان باید کنار زنش بود و بچه شو بغل میکرد!
پرستار بچه را آورد. خواست در آغوش مادرش بگذارد که معصومه رو برگرداند.
محبوبه خانم: _چی شده عروس قشنگم؟ چرا بچهتو بغل نمیکنی؟
معصومه: _نمیخوام ببینمش!
صدرا: _آخه چرا؟
عمویش جوابش را داد:
_معصومه نمیتونه بچه رو نگه داره، تا آخر عمر که نمیتونه تنها بمونه، باید ازدواج کنه! یه زن که بچه داره موقعیت خوبی براش پیش نمیاد؛ الان یه خواستگار خوب داره،اما بچه رو قبول نمیکنه!
صدرا ابرو در هم کشید:
_هنوز عدّهی معصومه تموم نشده، هنوز چهار ماه و ده روز از مرگ سینا نگذشته! درسته بچه به دنیا اومده اما باید تا پایان چهارماه و ده روز صبر کنه، شما حرمت مادر عزادار منو نگه نداشتین، لااقل حرمت مُرده رو
حفظ کنید!
صدرا از اتاق بیرون رفت.
محبوبه خانم سری به تاسف تکان داد و کودک را از پرستار گرفت:
_خودم نگهش میدارم، تو به زندگیت برس!
کودک را در آغوش گرفت و اشک روی صورتش غلطید. رو برگرداند گفت:
_صدرا تسویه حساب میکنه، کارهای قانونیشم انجام میده که بعدا مشکلی پیش نیاد!
چقدر درد دارد که شادیهایت را با زهر به کامت بریزند!
وارد خانه که شدند،
زهرا خانم اسپند دود کرد، آیه لبخند زد. رها خجالت زدهی معصومه بود، اما معصومهای نیامد. نگاهها متعجب شده بود ،
که محبوبه خانم روی مبل نشست و با لبخند تلخی گفت:
_بچه رو نخواست، قراره شوهر کنه!
زهرا خانم به صورتش زد. صدرا هنوز اخم بر چهره داشت.
آیه: _حالا باید چه کار کنید؟
صدرا به سمت مادرش رفت و بچه را در آغوش گرفت. به سمت رها رفت و کودک را به سمتش گرفت:
_مادرش میشی؟ اگه قبولش کنی میشه پسر من و تو!
رها نگاه به آیه انداخت، نگاهش آرام بود. به مادر نگاه کرد، با لبخند سری به تایید تکان داد. چشمان محبوبه خانم منتظر بود.
رها دست دراز کرد و بچه را گرفت.
صدرا نگاهش را به آیه انداخت:
_اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم «مهدی»
آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد.
" نامت همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:"
_من کیام که اجازه بدم اسم امام رو روی پسرتون بذارید یا نه!
صدرا: _میخوام مثل سیدمهدی باشه، مرد بشه، این کارم فقط از دست رها برمیاد!
رها: _مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟
صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم، به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش میرسه به من!
رها به صورت مهدی نگاه کرد و زمزمه کرد:
_سلام پسرکم!
صدرا به پهنای صورت لبخند زد...
"ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🔥
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۱ و ۸۲
صدرا به پهنای صورت لبخند زد...
"ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که مادر میشوی برای تنهاییهای یادگار برادرم!
تو معجزهی خدا هستی خاتون!"
رها در اتاقی که با مادرش شریک شده بود نشسته و مهدی مقابلش روی زمین در خواب بود.
آیه در زد و وارد شد:
_مبارکه! زودتر از من مادر شدی ها!
رها هنوز نگاهش ب مهدی بود:
_میترسم آیه، من از مادری هیچی نمیدونم!
آیه: _مگه من میدونم؟ مادرت هست، مادر شوهرت هست؛ یادمیگیری، بهش عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ کرد... رها مادر باش؛ فقط مادر باش! باقیش مهم نیست، باقیش با خداست، این بچه خیلی
خوششانسه که تو مادرش شدی، که صدرا پدر شد براش!
آیه سکوت کرد. دلش برای دخترکش سوخت.
"طفلک من!"
رها: _آیه کمکم میکنی؟ من میترسم!
آیه: _من همیشه هستم، تا زندهام کنارتم! از چیزی نترس، برو جلو!
********
امیر زنگ زده بود که برای دیدن بچه میآیند. رها لباسهای مهدی را عوض کرده بود و شیرش را داده بود. بچه در بغل روی مبل نشسته بود و صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را خودش انجام میداد، به جز صبحها که سرکار بود. زحمتش با مادربزرگهایش بود که عاشقش بودند.
آیه کنارش نشست:
_شما که مهمون دارید چرا گفتی من بیام پایین؟
رها لب برچید:
_خب میخواستم احسان رو ببینی دیگه، بعدشم مادر احسان اصلا با من خوب نیست، تو هستی حس بهتری دارم.
آیه لبخندی به رها زد و پشت چشمی برایش نازک کرد:
ُ_اون رویای بدبخت رو که خوب اونشب شستی! حالا چی شد خانم
شدی؟!
صدرا که نزدیک آنها بود حرف آیه را شنید:
_منم برام جالبه که یهو چطور اونطور شیر شد! آخه همهش میترسه، تازه بدتر از همه اون روزی بود که توی کلینیک دیدمش، اصلا انگار دم در
خونه عوضش میکنن!
آیه: _شما کدوم رها رو دوست دارید؟
"کدام رها را دوست دارم؟ رها که در همه حالاتش دوستداشتنی بود!"
_رهای اونشبو!
آیه: _پس بهش میدون بدید که خودشو نشون بده، این منو دق داده تا
فهمیدم چطور باید شکوفاش کرد.
"شکوفایت میکنم بانو!"
صدای زنگ خانه بلند شد.
صدرا که در را باز کرد، احسان دوان دوان به سمت رها دوید. وقتی کودک را در آغوش رهاییاش دید، همانجا ایستاد و لب برچید.
رها، مهدی را به دست آیه داد ،
و آغوشش را برای احسان کوچکش باز کرد. احسان با دلتنگی در آغوشش رفت و خود را در آغوشش مچاله کرد.
رها: _سلام آقا، چطوری؟
احسان: _سلام رهایی، دیگه منو دوست نداری؟
رها ابرویی بالا انداخت! پسرک حسود من: _معلومه که دوستت دارم!
احسان: _پس چرا نینی عمو سینا رو برداشتی برای خودت؟ چرا منو
برنداشتی؟
رها دلش ضعف رفت برای این استدلالهای کودکانه! آیه قربان صدقهاش میرفت با آن چشمان سیاه و پوست سفیدش که میدرخشید!
رها: _عزیزم برداشتنی نبود که... مامان تو میتونه مواظب تو باشه، اما مامان این نمیتونست، برای همین من کمکش کردم!
احسان: _مامان منم نمیتونه!
شیدا که از صحبت با محبوبه خانم فارغ شده بود روی مبل نشست:
_احسان! این حرفا چیه میزنی؟
آیه سلام کرد. شیدا نگاه دقیقتری به او انداخت و بعد انگار تازه شناخته باشد:
_وای... خانم دکتر! شمایید؟ اینجا چیکار میکنید؟
آیه: _خب من اینجا مستاجرم؛ البته چون با رها جان دوست و همکار هستم، الان اومدم پایین؛ تعریف پسرتون رو خیلی شنیده بودم.
شیدا برای رها پشت چشمی نازک کرد و نگاه به امیر انداخت:
_امیر، خانم دکتر رو یادته؟
امیر احوالپرسی کرد و رو به صدرا گفت:
_نگفته بودی دکتر آوردی تو خونه!
صدرا: _من گفتم! رها خیلی وقته اینجاست.
شیدا: _منظورمون اون دختره نیست!
آیه: _منو رها جان همکاریم؛ از اوایل دانشگاه بود که همکلاس شدیم. تو کلینیک صدر هم همکاریم؛ حتی تِز دکترامون رو هم توی یک روز ارائه دادیم؛
البته نمرهی رها جان بهتر از من شد!
شیدا اخم کرد:
_خانم دکتر...
آیه حرفش را برید:
_لطفا اینقدر دکتر دکتر نگید، اسمم آیهست.
شیدا تابی به چشمانش داد:
_آیه جان شما چقدر هوای رفیقتونو داریدا!
آیه: _رفاقت معنیش همینه دیگه!
شیدا: _اما شأن و شئونات رو هم باید در نظر گرفت، این دوستی در شأن شما نیست!
صدرا مداخله کرد:
_شیدا درست صحبت کن! رها همسر منه، مادر مهدیِ! بهتره این موضوع رو قبول کنی.
امیر: _اینو باید رویا قبول کنه که کرده، ما چیکار داریم صدرا.
امیر چشم غرهای به شیدا رفت که بحث و جدل راه نیندازد.
صدرا: _اصلا به رویا ربطی نداره، رویا از زندگی من رفته بیرون و دیگه هیچوقت برنمیگرده!
شیدا و امیر متعجب گفتند:
_یعنی چی؟
صدرا: _رویا از زندگی من رفت بیرون، همینطور که معصومه از زندگی مهدی رفته.
شیدا: _یعنی حقیقت داره؟
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۳ و ۸۴
شیدا: _یعنی حقیقت داره؟
محبوبه خانم: _آره حقیقت داره، بچهها برای شام میمونید؟
احسان هیجان زده شد:
_بله...
صدرا: _خوبه! مادرزنم یه غذایی درست کرده که باید بخورید تا بفهمید غذا چیه؛ البته دستپخت خانوم منم عالیه ها، اما مامان زهرا دیگه استاد غذاهای جنوبیه!
زهرا خانم در آشپزخانه مشغول بود اما صدای دامادش را شنید و لبخند زد.
"خدایا شکرت که دخترکم سپیدبخت شد!"
صدرا به رخ میکشید رهایش را...
به رخ میکشید دختری را که ساکت و مغموم شده بود.
"سرت را بالا بگیر خاتون من! دنیا را برایت پیشکش میکنم، لبخند بزن و سرت را بالا بگیر خاتون!"
آخر هفته بود و آیه طبق قرار هر هفتهاش به سمت مَردش میرفت.
روی خاک نشست....
"سلام مرد! سلام یار سفر کردهی من! تنها خوش میگذرد؟ دلت تنگ شده است یا از رود فراموشی گذر کردهای؟دل من و دخترکت که تنگ است.
حق با تو بود... خدا تو را بیشتر دوست داشت، یادت هست که همیشه میگفتی: "بانو! خدا منو بیشتر از تو دوست داره! میدونی چرا؟ چون تو رو به من داده!"
اما من میگویم خدا تو را بیشتر دوست
دارد؛ چون تو را پیش از من بُرد، اصلا تو را برای خودش برداشت
و آیه را جا گذاشت!"
هنوز سر خاک نشسته بود،
که پاهایی مقابلش قرار گرفت. فخرالسادات بود، سر خاک پسر آمده بود. کمی آنطرفتر هم مردش بود!
فخرالسادات که نشست، سلامی گفت و فاتحه خواند. چشم بالا آورد و گفت:
_خواب مهدی رو دیدم، ازم ناراحت بود! فکر کنم به خاطر توئه؛ اون روزا حالم خوب نبود و تو رو خیلی اذیت کردم، منو ببخش، باشه مادر؟!
آیه لبخند زد:
_من ازتون نرنجیدم.
دست در کیفش کرد و یک پاکت درآورد:
_چندتا نامه پیش پدرم گذاشته بود، پشت این اسم شما بود.
پاکت را به سمت فخرالسادات گرفت.
اشک صورتشان را پر کرده بود. نامه را گرفت و بلند شد و به سمت قبر شوهرش رفت...
******
َتحویل سال نزدیک بود.
آیه سفرهی هفت سینش را روی قبر مردش چیده بود،
حاج علی سر مزار همسرش، به بهشت معصومه رفته بود،
فخرالسادات روی قبر همسرش سفره چیده بود؛ چقدر تلخ است این روز که غم در دل بیداد میکند!
سال که تحویل شد، جمعیت زیادی خود را به مزار شهدا رساندند، میخواندند و تسلیت میگفتند.
"معاملهات با خدا چگونه بود که دو سر سود بود؟ چگونه معامله کردی که بزرگ این قبیلهی هزار رنگ شدی؟ چه چیزی را وجهالمعامله کردی که همه به دیدارت میآیند؟ تنها کسی که باخت من بودم... من تو را باختم... من همهی دنیایم را باختم!"
وقتی از سر خاک بلند شد. زیر دلش درد میکرد. ساعات زیادی در سرما روی زمین نشسته بود! دستی روی شکمش کشید و کمرش را صاف کرد.
فخرالسادات کنارش ایستاد:
_با تو خوشبخت بود... خیلی سال بود که دوستت داشت؛ شاید از همون موقعی که پا توی اون کوچه گذاشتی، همهش دل دل میکرد که کی بزرگ میشی، همهش دل میزد که نکنه از دستت بده؛ با اینکه سالها بچهدار نشدید و اونم عاشق بچهها بود اما تو براش عزیزتر بودی؛ خدا هم معجزه کرد برای عشقتون، مواظب معجزهی عشقت باش!
حاج خانم دور شد.
حاج علی به سمت آیه میآمد، گفته بود که بعد از تحویل سال میآید و آمده بود. حاج علی نشست که فاتحه بخواند که گوشی آیه زنگ خورد؛ رها بود:
_سلام، عیدت مبارک!
آیه: _سلام، عید تو هم مبارک، کجایی؟
رها: _اومدیم سر خاک سینا، پدرش و پدرم!
آیه: _مهدی کجاست؟
رها: _آوردمش سر خاک باباش، باید باباش رو بشناسه دیگه.
آیه: _کار خوبی کردین، سلام منو به همه برسون و عید رو به همه تبریک بگو.
تلفن را قطع کرد و برگشت.
مردی کنار پدرش نشسته بود و دست روی قبر گذاشته و فاتحه میخواند؛ قیافهاش آشنا نبود.
نزدیک که رفت حاج علی گفت:
_آقا ارمیا هستن.
"ارمیا؟ ارمیا چه کسی بود؟ چیزی در خاطرش او را به شب برفی کشاند. نکند همان مرد است! او که اینگونه نبود! چرا اینقدر عوض شده است؟ این ته ریش چه بود؟" صورت سه تیغ شدهاش مقابل چشمانش ظاهر شد و به سرعت محو شد.
" اصلا به من چه که او چگونه بود و چگونه
هست؟ سرت به کار خودت باشد!"
سلام کرد و به انتظار پدر ایستاد. ارمیا که فاتحه خواند رو به حاج علی کرد:
_حاجی باهاتون حرف دارم!
حاج علی سری تکان داد، که آیه گفت:
_بابا من میرم امامزاده!
ارمیا: _اگه میشه شما هم بمونید!
حاج علی تایید کرد و آیه نشست.
ارمیا: _قصهی سیدمهدی چیه؟
حاج علی: _یعنی چی؟
ارمیا: _چرا رفت؟
حاج علی: _دنبال چی هستی؟
ارمیا: _دنبال آرامش از دست رفتهم.
حاج علی: _مطمئنی که قبلا آرامشی بوده؟
ارمیا: _الان به هیچی مطمئن نیستم.
حاج علی: _الان چی میخوای؟
ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸