eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.8هزار دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
41.4هزار ویدیو
36 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 ... 🎥نماهنگ جدید، حماسی و بسیار زیبای حریفت منم با صدای محمد اسداللهی با یاد امام زمان(عج) (عج) . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو از شلیک با تک تیرانداز JAE-700 دانستنی های نظامی خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو از شناسایی هدف توسط کوادکوپتر روسی و در نهایت انهدام دانستنی های نظامی . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺وحیـد (شهیددیالمه) یک خصوصیت داشت که هیچ وقت، مستقیم وارد بحث مذهبی نمی شد؛ اما به گونه ای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند. برای وحیـد، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحیـد! اینکه شما در تاکسی حرف می زنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟» وحـیـد گـفت: «من یه چیـزی میـگم، اگـه خـــدا در اون هدایت را قـرار بده، خـودش بیـدار میشه و میـره دنبـالش.» 📚 فهــم زمــانـه / یعقوب توکلی زندگی و روزگــار؛ . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو از کشف لانچر های پرتاب راکت حماس توسط ارتش رژیم صهیونسیتی این اختفا به هیچ وجه توسط پهپاد قابل کشف نبوده مگر در زمان شلیک راکت دانستنی های نظامی . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حفاظت عجیب تانک های روسی که مانع چرخش برجک تانک می‌شود و فعالیت عادی را برای تانک تا حد زیادی مشکل می‌کند دانستنی های نظامی . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺مقاومت اسلامی عراق اعلام کرد: موشک جدیدی وارد خدمت شده و بر علیه پایگاه‌های آمریکا در منطقه استفاده خواهد شد؛ موشک مذکور الاقصی ۱ نام دارد ۱۱۰ . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
گیا هان دارویی که در در مان سلامت ما ما ثر هستند گلپر 🌸اثرات درمانی گیاه دارای اثر مقوی نیرو دهنده ،مدر و پائین آورنده فشار خون،به نحو ملایم ولی بادوام است.از آن در ناتوانی جنسی،سوء هضم، بالا بودن فشار خون،نارسائی اعمال کلیه و صرع (ریشه)می توان استفاده بعمل آورد. 🍎🍎 ✅ مصرف هفته ای یک مشت تخم کدو موجب کاهش ریزش مو و پر حجم شدن موها می شود 🌀 آقایان بیشتر تخم کدو بخورند زیرا از سرطان پروستات پیشگیری می کند. 🍎🍎 ✅ حبوبات دارای پروتئین بالا، چربی کم و فیبر فراوانی هستند و البته باعث کاهش کلسترول، کنترل قند خون و کاهش وزن هم میشوند ! 🌀 درمان بیماری ها با حبوبات: 💠 لپه: رفع مشکلات کلیوی،ضد کم خونی 💠 لوبیا سیاه: ضد ناباروری 💠 لوبیا چیتی: ضد سکته ضد ریزش مو 💠 لوبیا قرمز: ضد سنگ کلیه 💠 لوبیا سفید: ضد میگرن و سردرد 💠 لوبیا چشم بلبلی: لاغر کننده 🍎🍎 🔴 عوارض دیر خوابیدن در کودکان ⚜ کاهش میزان یادگیری ⚜ کاهش آمادگی جسمی مغزی ⚜ تجمع مواد سمی در بدن ⚜ پوکی استخوان ⚜ کاهش رشد قدی ⚜ افسردگی ⚜ بد غذایی ⚜ چاقی 🍎🍎 🔴 شیر را صبحها و ناشتا،اینگونه مصرف کنید تا سردی آن گرفته شود 💠 حتماً شیر گرم باشد 💠 به هر لیوان شیر 1ق غ گلاب اضافه کنید 💠 شیر را با این اقلام مصرف کنید:خرما،شیره انگور یا خرما،عسل 🍎🍎 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۴۰۰ گرم گوشت چرخکرده ۵۰ گرم نعنا ۵۰ گرم جعفری یک عدد پیاز درشت نمک، گلپر، فلفل سیاه یک ق چ ۸٫۹ عدد گوجه فرنگی دو حبه سیر یک ق مرباخوری زعفران ماست خیار: ۳ عدد خیار ۳ عدد گردو یک ق چ نعنا خشک یک ق چ گل خشک یک عدد موسیر تازه نمک ۶قاشق ماست . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️نامه سه زبانه نوجوانان ایرانی به نوجوانان غزه لطفا نشر بدید تا انشاالله برسه به دستشون 🇮🇷🌼🇮🇷🌼🇮🇷🌼🇮🇷 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۸۹ و ۹۰ ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت: _منِ امروز رو نبین. اتفاقا من خیلی بودم. اینی که در خدمت شماست، دسترنج دکتر صدر و حاج علی و سیدمهدی شماست. من همه چیزم رو از اونشب برفی دارم. اونشب معجزه‌ی خدا برای من بود؛ خدا منو کوبید و از نو ساخت. +کاش منم میکوبید و از نو میساخت! _شما رو که کوبید، اما نسبت به ساخت دوباره دارید میکنید. +درد داره؟ _خیلی... +منم خیلی درد دارم؛ احساس بدی دارم. _چرا؟ آیه سرش را پایین انداخت و با دستهایش بازی کرد: +حس میکنم به مهدی... به یادش... با خاطراتش به ایثار و از خودگذشتگی‌ش خیانت کردم. _بیشتر به خودت، احساست و آینده‌ی خودت و دخترت داری خیانت میکنی. سید مهدی میدونست و رفت؛ اون از خودش برای آرامش شما گذشت. +دقیقا همینه؛ حالا من با ازدواجم نشون دادم رفتنش ارزشی نداشت. _اشتباه میکنی آیه. تو نشون دادی زندگی هست... امید هست... آینده هست؛ اگه و رفتن فقط برای این بود که برای ما وجود داشته باشه. آیه خانوم، میدونم سیدمهدی تک بود، لنگه نداشت، اما میگم بیا با بدی‌های من بساز، به خدا دارم خوب بودن رو کنارت مشق میکنم. من کنار تو و زینب سادات یه دنیا آرامش دارم؛ من کنار شما خوب میشم و بدون شما گم میشم؛ مگه سیدمهدی نشدی؟چرا منو بی‌بال و پر رها میکنی؟ منم میخوام پرواز رو تجربه کنم! آیه اخم کرد: _فقط همینم مونده بری شهید بشی! ارمیا بلند خندید: _پس زیادم از من بدت نمیاد؟ چشم شهید راه خدمت به شما میشم خانوم! ارمیا جلوی در خانه پارک کرد: _بریم ببینیم دختر بابا چیکار میکنه! _دختر بابا با همه قهره. دلتنگه و گریه میکنه؛ همه‌ی اسباب‌بازیاشو خراب کرده و بابا میخواد. ارمیا ابرو در هم کشید: _چرا بهم زنگ نزدی؟ چرا نگفتی اینقدر اوضاع اینجا به هم ریخته؟ _در اصل منم قهر بودم؛ خب من تصادف کرده بودم، حالم بد بود زنی که شوهرم رو دوست داره میخواست منو بکشه؛ چه انتظاری از من داشتی؟ ارمیا: _اون قسمت شوهرم رو که گفتی رو دوست داشتم؛ خوبه منم یه خاطرخواه دارم که شما از رو حسادت یه کم ما رو ببینی! _بله... خاطرخواه دیوونه. این را گفت و ازماشین پیاده شد و نشنید که ارمیا گفت: " همین که باعث شد منو ببینی بسه!" ** زینب به ارمیا نگاه کرد و باز مدادشمعی‌اش را روی کاغذ کشید. ارمیا به آیه نگاه کرد: _قهره؟ _نمیدونم. زینب را مخاطب قرار داد: _زینب مامان؛ بابا اومده ها. زینب عکس‌العملی نشان نداد. ارمیا به سمت زینب رفت و دست روی موهای دخترکش کشید: _دختر بابا... قربونت برم. بغل بابایی نمیای؟ دلم برات تنگ شده ها! زینب سرش را روی پای ارمیا گذاشت؛ مداد شمعی از دستش رها شد: _بابا... صدایش بغض داشت. ارمیا دخترکش را از روی پاهایش بلند کرد و در آغوش کشید: _جان بابا؟ خوشگل بابا... صورت اشک‌آلود زینب را بوسید: _گریه نکن بابا؛ اینجوری هق هق نکن قربون چشمات بشم! آیه بهتر دید پدر و دختر دلتنگ را تنها بگذارد؛ به آشپزخانه رفت تا سفره‌ی نهار را آماده و غذاها را گرم کند. ارمیا را که صدا زد، دقایقی صبرکرد. ارمیا درحالیکه زینب سر روی شانه‌اش گذاشته بود از چهارچوب اتاق خارج شد. ارمیا نگاهی به سفره انداخت و با لبخند کنار آن نشست: _خسته بودی، بهتم زحمتم دادم؛ دستت درد نکنه خانوم. زینب را کنار خودش روی زمین نشاند، برایش غذا کشید و بشقاب را مقابل دخترکش گذاشت. نگاه آیه به زینب ساکت شده‌ی این روزها بود؛ نگاهش به مظلومیت نوظهور زینبِ پر جنب و جوشش افتاد، این تغییرات سریع ، این کناره‌گیری‌هایش، ناخن جویدن‌هایش، همه و همه نشان از افسرده شدن زینب داشت؛ دلش برای دخترکش شور میزد، مادر است دیگر... هر چقدر دکتر باشد و دانا، هر چقدر بهترین باشد و بزرگ،دلشوره جزء جدانشدنی وجود مادرانه‌اش است. غذای نصفه نیمه خورده‌ی زینب ، دلش را آتش زد. نگاه ارمیا بین زینب و آیه در نوسان بود. نمیخواست جلوی زینب حرفی بزند، اما پدرانه‌هایش از دیدن این زینب به درد آمده بود؛ این زینب همیشه هایش نبود.زینب لج میکرد و غر میزد و قهر میکرد و گریه زاری راه میانداخت. آیه کلافه شد و سردرد _مهمان همیشه‌ی این روزهایش_ دوباره آمد و دستمالی که به سرش بست و روی مبلهای راحتی دراز کشید. ی دراز کشید. ارمیا سعی در آرام کردن زینب داشت که آخر مجبور شد به سیدمحمد زنگ بزند.. و رهایی که خودش زنگ خانه را زد. زینب را با مهدی کوچکش که از دیشب از خودش جدا نمیکرد سرگرم بازی کرد و مقابل آیه و ارمیا نشست:..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۹۱ و ۹۲
مقابل آیه و ارمیا نشست: _خودت فهمیدی اما تاکید میکنم که پشت گوش نندازی! زینب دچار افسردگی شده و این اصلا خوب نیست. ارمیا مضطرب خود را روی مبل جلو کشید: _چی؟! چرا افسرده؟ رها: _این بین شما، این عدم اطمینانی که روی موندن یا نموندن شما داره، همه براش تنش و اضطراب‌آوره که در نتیجه افسرده شده. هرچه سریعتر خودتون رو جمع و جور کنید؛ قبل از اینکه دخترتونو از دست بدید زندگیتونو سامان بدید. آیه دست روی سر دردناکش گذاشت: _بیرون گود نشستی میگی لنگش کن. رها: _تو هم همیشه همین کارو میکردی؛ اما من به حرف تو ایمان داشتم و لنگش میکردم. آیه دلجویانه گفت: _ببخشید رها، حالم خوش نیست. رها: _حال منم خوش نیست؛ انگار امروز رامین و معصومه رفتن دادگاه. آیه: _از کجا فهمیدید؟ رها: _صدرا گفت، انگار براشون بپا گذاشته. ارمیا: _اتفاقی افتاده؟ آیه: _بعدا بهت میگم، بذار ببینیم با زینب چیکار کنیم. زنگ در به صدا در آمد. سید محمد خود را رسانده بود: _صدای جیغ و داد زینب بند دلمو پاره کرد؛ چی شده بود؟! ارمیا: _ببخشید، گفتم شاید با دیدن تو آروم بشه، حاج علی و زهرا خانوم هم رفتن شهر ری زیارت. تو از من بهش نزدیکتری، گفتم شاید... به هر حال ببخشید نگرانت کردم. سید محمد دست بر شانه ارمیا گذاشت: _کار خوبی کردی، رسیدنت بخیر. ارمیا دست سید محمد را گرفت: _ممنون. رها با آمدن سیدمحمد خداحافظی کرد و به خانه‌اش در واحد پایین رفت. سیدمحمد جویای احوالش شد و در آخر گفت: _بهت گفتم زندگیتو بساز آیه! گفتم سید مهدی برادر منه و من میگم فراموشش کن؛ زندگی کن! نذار یادگار برادرم توی این کش‌مکشای تو و احساست از بین بره. ارمیا به آشپزخانه رفت تا چای آماده کند. آیه چشمانش را بست و گفت: _مهدی با همه فرق داشت؛ خیلی خوب بود؛نمیتونم. سیدمحمد عصبانی میان کلام آیه پرید: _بس کن آیه! چرا همهی شما مرده‌پرست شدید؟ قهرها و دعواهات با مهدی رو یادت رفته؟ یادت رفته که چندبار قهر کردی؟یادت رفته چقدر از بعضی رفتاراش بدت میومد؟ بین همه‌ی زن و شوهرا اختلاف هست، تو به ارمیا فرصت نمیدی، شاید خیلی بهتر از مهدی باشه. آیه اخم کرد: _مهدی بهترین بود؛ لیاقت شهادت رو داشت! _جوری نگو که انگار من برادرم رو نمیشناختم و فقط و فقط تو میشناسی. مهدی خوب بود، پاک بود، با ایمان بود، عقایدش قوی بود؛ مگه من نمیدونم؟ اما این اسطوره‌ای که تو ازش ساختی بیشتر پیامبره تا آدِم عادی. آدم‌ها ایراداتی دارن، اونا رو فراموش نکن؛ به این مرد فرصت بده بشناسیش؛ به خاطر خودت، به خاطر دخترت... یه روزی پشیمون میشی. ارمیا پشت مبلی که آیه نشسته بود ایستاد: _دست از سرش بردار سید؛ تا هر وقت آیه بخواد من صبر میکنم. سیدمحمد: _به فکر زینب باشید! سید حمد به اتاق زینب رفت و ساعتی با یادگار برادرش بازی کرد. وقت خداحافظی به ارمیا گفت: ِ _آیه‌ی خودتو بساز برادر من! ارمیا لبخندی به برادرانه‌های سیدمحمد زد: _من آیه رو میسازم، اما دیگه اشتباه نمیکنم. آیه بعد از سیدمهدی گم شد، شکست، من طوری آیه رو میسازم که بعد از من خم به ابروش نیاد. طوری که کوه باشه *** رها، مهدی را روی پایش نشانده بود ، و موهای خرمایی رنگ پسرک همیشه آرامش را، شانه میکرد. بغض گلویش را گرفته بود. سی دقیقه پیش بود که معصومه زنگ زده بود، رها تلفن خانه را جواب داده و صدای گریه‌ی معصومه که دلتنگی پسرش را میکرد، دلش را به درد آورده و تا الان بغض در گلویش بالا و پایین میشد: _پسر مامان، چقدر مامانی رو دوست داری؟ مهدی: _این قد دو دستش را تا جایی که میتوانست باز کرده بود و سرش را چرخاند تا ببیند مادرش این اندازه‌ی زیاد را دیده یا نه. رها: _انقدر زیاد؟ مهدی با آن لبهای کوچکش لبخندی به وسعت همه‌ی عاشقانه‌های مادر-فرزندی زد و سرش را به تایید تکان داد و اوهومی گفت. رها با همه عشقش، مهدی را در آغوش گرفت. مادر است دیگر، گاهی در عین نزدیکی دلتنگ میشود. و دلش یک بغل و بوس‌های سفت و آبدار و کمی قلقلک و صدای قهقهه‌ها و مامان نکن‌های نصفه نیمه میخواهد. صدرا که وارِد خانه شد، دلش ضعف رفت برای این احساسات کاملا واقعی بی‌ریا و به‌دور از تظاهر و تفاخر. بودن رها در زندگیاش نعمت بزرگی بود... خیلی بزرگ.محو دیدن این تابلوی همیشه زیبای زندگیاش بود .. که صدای مهدی او را به خود آورد: _بابا... بابا... کمک... رها نگاهش را به صدرا داد. " خدایا... دلت می‌آید اینهمه عشق و زیبایی را از این خانه‌ی تازه رنگ خوشبختی گرفته بگیری؟!‌ " محبوبه خانم...... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸