فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یمنی ها از موشک جدیدشون که قراره به بحرین بزنن رونمایی کردن :))
✍« نورا براتی»
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لاوروف: برای مذاکره درباره پایان درگیریها در اوکراین آمادگی داریم
🔹وزیر خارجه روسیه:
🔹ایالات متحده به نبرد روسیه و اوکراین به عنوان «پروژهای پرسود» نگاه میکند.
🔹روسیه برای مذاکرات با اوکراین جهت پایان دادن به درگیریها آمادگی دارد.
🔹مانع اصلی حصول راهحل برای درگیری اوکراین حمایتهای مداوم غرب از این کشور است.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وزیر امور خارجه آلمان یمن را تهدید کرد
🔸 آنالنا باربوک: ما به عنوان اتحادیه اروپا متعهد هستیم که مشارکت مشترکی در امنیت دریای سرخ داشته باشیم. حوثیها به کشتیهای ما و در نتیجه تجارت جهانی حمله میکنند. جزئیات نهایی ماموریت مشترک اتحادیه اروپا باید به سرعت بررسی شود.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آقایان دنبال مدرک بودند
بفرمایید این هم مدرک ، بیایید به مردم توضیح دهید آقای احدیان مشاور محترم جناب قالیباف شما به چه حقی این میزان تراول را هدیه به خواص میدادید به اسم جهاد تبیین ؟؟!، کاملا مشخص است که چرا شما و تیمتان از شفافیت فراری هستید چون مجبور میشوید این دست هدیه بازیها را به اجبار و بر خلاف میلتان با مردم در جریان بگذارید
#شفافیت
#انتخابات
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
.
#فوری
#کانال_عاشقان_ولایت
🛰رسانه های عبری:
🔹لطفا برای سربازان ما دعا کنید، این جدی ترین حادثه در نوار غزه از زمان شروع جنگ است.
گویا حادثه امنیتی مهمی روی داده است.
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴سه انفجار بزرگ در الرشید عراق که هنوز ماهیت آن مشخص نشده
🚨شنیده شدن صدای انفجار در یک انبار نظامی در جنوب بغداد
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای پیوستن به ما کافیست که لمس نمایید و در جمع عاشقان ولایت باشید.
.
ناو تدارکاتی ارتش امریکا هدف قرار گرفت
سخنگوی نیروهای مسلح یمن با صدور بیانیهای تاکید کرد که در راستای حمایت از ملت فلسطین و در پاسخ به حملات دشمن امریکایی علیه یمن، یک کشتی تدارکاتی ارتش امریکا با نام OCEAN JAZZ را با موشکهای ضدکشتی در خلیج عدن با موفقیت هدف قرار داده است.
#کانال_عاشقان_ولایت
.
سرتیپ یحیی سریع یادآور شد که نیروهای مسلح یمن تأیید میکنند که پاسخ به حملات آمریکا و انگلیس ناگزیر است و هرگونه حمله جدید بدون پاسخ و مجازات نخواهد ماند.
نیروهای مسلح یمن هشدار میدهند تا پایان تجاوز و رفع محاصره مردم فلسطین در نوار غزه، به جلوگیری از حرکت کشتیهای اسرائیلی به سمت بنادر فلسطین اشغالی ادامه خواهند داد.
نیروهای مسلح یمن به انجام تمامی اقدامات دفاعی و تهاجمی در چارچوب حق دفاع از یمن عزیز و در تایید ادامه موضع یمن در حمایت از فلسطین ادامه می دهند.
نیروهای مسلح یمن همچنان به هرگونه حمله آمریکا یا انگلیس به کشورمان با هدف قرار دادن تمامی منابع تهدید در دریای سرخ و عربی پاسخ می دهند.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
به نظر میرسد یمنیها این کشتی را که وظیفه حمل تسلیحات، تجهیزات و تدارکات ارتش تروریستی امریکا را بر عهده داشته هدف قرار دادهاند. همانگونه که در گزارش مبسوط پیشین گفتم، امریکاییها از دقت شلیک یمنیها از فاصله بیش از 600 کیلومتری نه تنها وحشتزده، که حیرتزده شدهاند. با هدف قرار گرفتن این کشتی تدارکاتی ارتش امریکا، کاخ سفید باید دو دو تا چهار تا کند که آیا باید همچنان حملات بی نتیجه را به یمن ادامه دهد یا با پذیرش شکست و ناکامی، دمش را روی کولش بگذارد و اجازه دهد یمنیها به مدیریت دریای سرخ، باب المندب و خلیج عدن بپردازند. بدون شک کسی که توانست 600 کیلومتری را بزند، بیشتر از این را هم میتواند بزند. این فاصله اگر 300 کیلومتر بیشتر شود، برای ناوهای موشکانداز امریکایی بسیار بد خواهد شد و عملا بیخاصیت میشوند.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
کانال عاشقان ولایت
. #فوری #کانال_عاشقان_ولایت 🛰رسانه های عبری: 🔹لطفا برای سربازان ما دعا کنید، این جدی ترین حادثه
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴خبرنگار المیادین: آتش سوزی در یک انبار کوچک متعلق به ارتش عراق منجر به انفجار تجهیزات سبک شد که تحت کنترل قرار گرفت و دستور تحقیقات در این زمینه صادر شد.
#کانال_عاشقان_ولایت
#فوری
🔴گزارش ها اولیه از انفجار در مقر تیپ 22، لشکر 17 ارتش عراق، در منطقه محمودیه، در جنوب غربی پایتخت عراق
#کانال_عاشقان_ولایت
.
May 11
کانال عاشقان ولایت
. #فوری #کانال_عاشقان_ولایت 🛰رسانه های عبری: 🔹لطفا برای سربازان ما دعا کنید، این جدی ترین حادثه
🚨العربیه:
22 سرباز اسرائیلی طی حملاتی شامل منفجر کردن دو ساختمان، هدف گرفتن یک تانک و منفجر کردن یک تونل در خان یونس، کشته شدند.
الله اکبر 🖐
#کانال_عاشقان_ولایت
.
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 3 بهمن / دلو 1402
👈11رجب 1445 👈 23 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅مسافرت.
✅شروع به کار و کسب و شغل.
✅تجارت و داد و ستد.
✅خرید کردن.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅ و قرض و وام دادن و گرفتن خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد در زندگی هرگز فقیر نگردد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب است.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذرافشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️خرید و فروش ملک و مستغلات.
✳️ خرید کالا و جنس.
✳️و استحمام کردن نیک است.
📛ولی برای ازدواج مناسب نیست.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث خبط دماغ می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 12سوره مبارکه "یوسف "علیه السلام است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب....
و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
#فوری
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴هماکنون جنگنده های انگلیس نیز بخشهای از کشور یمن را مورد هدف حملات ددمنشانه خود قرار دادند.
👈 اخبارتکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
#کانال_عاشقان_ولایت
.
🚨#فوری
🔺منابع رسانه ای: جنگنده های آمریکایی و انگلیسی چندین سایت از جمله پایگاه هوایی الدیلمی در شمال صنعا، پایتخت یمن را هدف قرار دادند
👈نکته
حمله امروز یمنی ها به کشتی نظامی آمریکایی را میتوان شکار شاه ماهی توصیف کرد.
اخبار تکمیلی این ضربه کاری یمنی ها در اخبار تکمیلی به سمع و نظر شما خوبان خواهد رسید.
#کانال_عاشقان_ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑منابع یمنی:امشب خشن ترین بمباران علیه ما از زمان آغاز تجاوزات آمریکا و انگلیس علیه یمن است.
ـــــــــــــــــــــــ
🔺پنتاگون:
اهدافی که در یمن بمباران می شوند سکوهای موشک بالستیک، هواپیماهای بدون سرنشین و انبارهای مهمات هستند.
⚠️پنتاگون در حمله قبلی مدعی شده بود تمامی این موارد را نابود کرده است!😂
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
🌸﷽🌸
✍ با عرض سلام و صبح بخیر و به امید پیروزی رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل #طوفان_الاقصی
🌱ذکر روز سه شنبه🌱
🌺 یا ارحم الراحمین 🌺
⬅️ تاریخ: سوم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با یازدهمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
🌲السلام علیکم یا اولاد رسول الله
🌸حدیث روز🌸
🌴امام محمد باقر(علیه السلام)فرموده اند:
✍به راستى که در روز قیامت کسانى بیش از همه مردم در حسرت و اندوه به سر مى برند که از عدالت ستایش مى کردند و در عمل مخالفت مى ورزیدند.💐
📚بحار/ج۲،ص۲۸
✍🏼 از مجموع روایاتی که درباره حسرت خوران روز قیامت وجود دارد، چنین برداشت می شود که عالمان و ثروتمندان بی عمل و بخشش، این گروه را تشکیل می دهند.
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
⬅️ هدیه به روح مطهر حضرتشان و ارواح جمیع🌹شهداء صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹🇮🇷🌹
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۵۹
در راه پله آقای رحیمی دست احمد را گرفت: نمی خوای لباسهاتو عوض کنی؟
احمد روی پله نشست و هق هق کرد. آستین لباس پاره اش را نگاه کرد: خون علی هستش. تو بغلم جون داد. چشم هاش بسته شد!
گریه احمد و آقای رحیمی، چند نفر دیگر را هم به گریه انداخت. احمد اما در حال و هوای دیگری بود: از گلوش خون بیرون میزد. سعی کردم جلوی خون ریزی رو بگیرم اما نشد. دیر شده بود. تقصیر منه! نتونستم برسونمش به آمبولانس. مجروح زیاد بود. قیامت شده بود. کلی شهید داده بودیم. تیر تو بازوم بود. به زور کولش کردم اما نرسیدم به آمبولانس. خونش می ریخت رو لباسم! این خون مال علی هستش! بدنش پر از ترکش بود اما اگه اون تیکه گلوش رو نبریده بود زنده می موند! اگه اون به شاهرگش نخورده بود!
احمد حرف زد و گریه کرد. خود را مقصر می دانست. مقصر از بین رفتن جان یک جوان! مقصر تنهایی های یک مادر! احمد گفت و سبک شد اما نفهمید حنانه دم در ایستاده و تمام حرف ها را شنیده. تا زمانی که ایران خانم داد زد: یا جده سادات! حنانه! حنانه!
احمد پله ها را دو تا یکی بالا رفت و خود را به خانه رساند. حنانه ایستاده بود. با نگاهی مات. خیره به نقطه ای. بدون واکنش. نگاه خالی حنانه احمد را ترساند: حنانه خانم!
ایران خانم گفت: حنانه! گریه کن عزیزم! گریه کن! برای علی اصغرت گریه کن! برای گلوی پاره بچه ات گریه کن!
احمد تشر زد: بسه خانم رحیمی!
ایران خانم گفت: همه حرفهاتون رو شنیدیم. باید گریه کنه وگرنه میمیره! گریه کن حنانه! برای گلوی پاره علی اصغر رو دست امام حسین ( علیه السلام) گریه کن!
حنانه گریه کرد. قطره اول، قطره دوم و باران اشک آمد. نگاهش روی لباس خونین احمد نشست. خون های خشک شده که رنگشان عوض شده بودو سرخی اول را نداشت. حنانه دست دراز کرد و دستش را روی خون پسرش کشید: علی! مامان!
احمد طاقت نداشت. پشت کرد که برود. حنانه گفت: میشه این لباس رو بدین به من؟
احمد همانطور که پشت به حنانه ایستاده بود سری تکان داد و رفت. به خانه اش رفت و لباس هایش را عوض کرد. لباس سیاه بر تن کرد و لباس رزمش را با احتیاط تا کرد و درون پلاستیک گذاشت. باید این را به حنانه می داد!
آن شب حنانه با در آغوش کشیدن پیراهنی خوابید که پر از علی بود. پر از قطره های خون عزیزترینش.
کسی آن شب نخوابید. ایران خانم و آرزو در اتاق کنار حنانه بودند و هر کس سعی داشت به دیگری نشان دهد که خوابیده. آرزو برای مردی گریه می کرد که آرام پا به درون قلبش گذاشته بود و بی صدا رفته بود. علی مهمان قلبش بود. مهمانی که نیامده عزم رفتن کرد و دیگر هرگز باز نمی گردد. چه بد میزبانی بود قلبش! چه بد تقدیری بود تقدیرش!
احمد گوشه اتاق دراز کشیده و به سقف نگاه می کرد. آقای رحیمی آرام آرام قرآن می خواند. آن شب کسی پلک نبست. چشمهای سرخشان شاهد اشک های نیمه شب بود. حنانه برای میوه دلش، آرزو برای آرزوهای در خاک خفته اش، ایران خانم برای دل دخترش و جوان ناکام در خاک خفته، احمد برای بی قراری های مادرانه و تنهایی های حنانه اش، و آقای رحیمی برای خون های ریخته برای خاک سرزمینش! چند گل باید پرپر میشد؟
همه با لقمه هایشان بازی می کردند. بجز حنانه که اصلا از اتاق بیرون نیامده بود. احمد نانی که در دست داشت را وسط سفره انداخت و بلند شد و به اتاق رفت. مقابل حنانه نشست و گفت: حنانه خانم! بلند شید بریم یک لقمه بخورید. باید بریم پیش علی!
حنانه نگاه سرخ و مظلومش را به احمد انداخت و با لبهایی که از بغض می لرزید گفت: بریم پیش علی!
احمد آرام زمزمه کرد: میریم! اما اول یک چیزی بخور! تو مادر شهیدی! نگاه مردم به تو هستش! علی قهرمان این سرزمینه! پاشو خانم! پاشو نشون بده مادر یک قهرمان این سرزمین، شیر زن هست!
حنانه مظلومانه گفت: علی تربیت شده آقا بود. همه عشقش امام بود. می گفت من همون سرباز در گهواره امام هستم. من بلد نیستم. من فقط بچه ام رو می خوام.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۶۰
احمد به خودش فشار می آورد که گریه نکند. باید حنانه را آماده می کرد: علی به مسیرش به هدفش به امامش ایمان داشت! نذار یکدونه پسرت اینجوری بره! بذار با آرامش بره، خیالش از تو راحت باشه و بره!
تابوت علی در مسجد بود. خبرش را برای احمد آوردند. حنانه با کمک آرزو و ایران خانم به سمت مسجد می رفت. مسجدی که علی بیشتر وقت آزادش را در آن بود. حنانه چه روز هایی که با شادی کمک به جبهه ها به این مسجد می آمد. نمی دانست که او هم باید سهمی برای این سرزمین بدهد.
حیاط مسجد شلوغ بود. راه را احمد باز کرد. برای مادری که پی تابوت پسرش می گردد. تابوت را دید. کنارش نشست. گفت: صورتش رو باز کنید ببینمش. دستش توان نداشت و روی پارچه می چرخید اما نمی توانست آن را کنار بزند. احمد به کمک ناتوانی هایش آمد. صورت علی مقابل چشمهای مادر آمد. حنانه لبخند زد و گفت: بازم مثل بچگی هات با چشمهای نیمه باز خوابیدی؟ یا خودت رو زدی به خواب و زیر چشمی نگاه می کنی؟ علی جانم! مگه قرار نبود از این سفر بیای و آماده عقد بشی؟ قرارمون این نبود مامان! قرارمون به سرخی کفن نبود! رخت دامادیت تو اتاقه! ببین آرزو هم اومده! دیشب تا صبح به کت دامادیت که آویزون دیوار کرده بودی نگاه می کرد. پاشو علی! تو همه دارو ندار منی. من بخاطر تو از همه رویاهام دل کندم. بخاطر تو با همه سختی ها سرپا موندم. علی تنهام نذار. اولین بار که دیدمت دلم برات رفت پسرم. اولین بار که خندیدی فهمیدم تو قشنگ ترین هدیه خدایی! علی قرار نبود من پای تابوتت بشینم! قرار نبود من رو دیوونه کنی! قرار نبود اینجوری بری و تنها بشم! من دنیامو پای دنیای تو حراج کردم! عمرم رو به پای تو ریختم تا جون بگیری! با بدن بی جونت چکار کنن؟ با انگشتر نشون عروست چکار کنم؟ با رخت و لباس دامادیت چکار کنم؟ علی من بعد تو چکار کنم؟
صدایش آنقدر آرام بود که فقط چند نفری که کنارش بودند می شنیدند. احمد بی خیالت این روز ها گریه می کرد. آرزو از حال رفته بود و ایران خانم به کمکش رفته بود. با اشاره مردی به احمد، فهمید که وقت رفتن است. حنانه صورت علی را نوازش می کرد و حرف میزد. احمد دست روی دست حنانه گذاشت: حنانه خانم!
حنانه نگاهش کرد. احمد گفت: باید ببرنش!
حنانه صورت علی را بوسه زد. جای جای صورتش را بوسید. بجای شب دامادی اش بوسید، بجای روزی که پدر می شد بوسید، برای تمام تولد هایش بوسید، برای تمام عید ها بوسید. احمد دست حنانه را کشید و بلندش کرد. حنانه ای که آنقدر کوچک بود که میان جمعیت دیده نمی شد. نمی دانست مواظب حنانه باشد یا زیر تابوت علی را بگیرد و او را بدرقه کند. دستی از پشت روی شانه اش نشست. مادرش بود. دست حنانه را رها کرد تا مادرش ندیده! زهره خانم گفت: من مواظبش هستم. تو برو.
پدرش هم آمده بود. دیروز خبر داده بود که بیایند و آمده بودند. خیالش از حنانه راحت شد صورت علی را دوباره بسته بودند. زیر تابوت را گرفت. هیاهویی برپا شد. علی را برای همیشه از حنانه گرفتند و بردند و کسی نفهمید یک مادر همین لحظه، همین جا مُرد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۶۱
صدای تشییع که بلند می شود، احمد که با تابوت می رود، حنانه می ماند و داغ دلش. زهره خانم آرام آرام اشک میریزد. غریبه و آشنا اشک میریزند. علی را از حنانه می گیرند. علی را می برند. همان کودکی که روزی در آغوشش گذاشتند و او با همه کودکی های خودش، مادری کردن را برای عروسک کوچکش یاد گرفت. برایش لالایی می خواند:لالا لالا گل سرخم ستاره/ دوشو کاسه دره دوغ به قداره/ یکی تورشه یکی شیرین شیرین/ نگو دوغ و دوشاب فرقی نداره/
علی رفت تا بخوابد. بدون گهواره. بدون لالایی مادر. علی را خواباندند. زمان مفهمومی نداشت. انگار عمری گذشته بود و حنانه در همین چند ساعت احساس پیری می کرد، اما گویی چشم بر هم زدنی علی را در خاک گذاشتند. حنانه ناله کرد: صبر کنید! تو رو خدا! یک بار دیگه ببینمش!
صدای تلقین خواندن را می شنید. سعی می کرد خود را از میان جمعیت متراکم به جلو بکشاند. مردم اطرافش شکایت می کردند: خانم چه وضعشه؟ خانم برو عقب! بین این همه مرد چکار می کنی؟ خانم رعایت کن!
حنانه اما گوشش پی علی بود. کسی گفت لحد رو بیارید!
حنانه جیغ زد: نه! نه! بذارید ببینمش!
حنانه میان آن جمعیت جیغ می زد و دست و پا می زد تا به علی برسد. احمد صدای حنانه را شنید. گفت: صبر کنید. بذارید مادرش بیاد! راه رو باز کنید مادرش بیاد.
مردمی که از رفتار حنانه شاکی بودند، نگاهشان رنگ ترحم گرفت و راه را باز کردند. حنانه کنار قبر علی زانو زد. نگاهش به صورت پسرش بود. زمزمه کرد: خداحافظ همه آرزوهام! خداحافظ همه داشته هام! خداحافظ عزیز مادر! خداحافظ عشق مادر! هستی مادر! سفرت به خیر باشه! من که راضی بودم ازت خدا ازت راضی باشه! خدایا! این کم رو از ما بپذیر که بزرگترین داراییم رو در راه تو دادم!
احمد کنار حنانه ایستاده بود. کاش می توانست همسری کند برای این زن! اینجا، میان این جمعیت که نمی دانستند حنانه محرم ترین محرم اوست، نمی توانست برای تسلای دل خودش و همسرش کاری کند. زانو زد و گفت: حنانه؟ باید قبر رو پر کنن! اجازه می دی؟
حنانه گفت: ازش گذشتم احمد! از بچم، از پاره تنم گذشتم!
قلب احمد در سینه اش فشرده شد! آن لحظه، حال مرگ داشت!
لحد را گذاشتند و خاک ریختند اما حنانه صورت زیبای علی را پشت پلک هایش ذخیره کرده بود. جمعیت کم کم متفرق می شدند. پدر و مادر احمد توانستند خود را به قبر برسانند. احمد به مادرش گفت: مامان! نباید تنهاشون می ذاشتی!
زهره خانم اشکش را پاک کرد: نمی دونی چطور خودشو زد به دل جمعیت! گفتم با این جثه، توی این جمعیت خفه میشه! نتونستم خودمو بهش برسونم! مادره دیگه! برای بچه اش به دل آتیش هم میزنه، چه برسه جمعیت!
حنانه صورتش روی خاک بود. دو دستش را هم دور قبر علی گذاشته بود. پسرکش را در آغوش داشت! احساس تنهایی می کرد. تمام پشت و پناهش در خاک خفته بود. جایی کنار همین قبر را می خواست تا بخوابد.
احمد نمی توانست مرهم شود و این نتوانستن او را می کشت.
آقای رحیمی زیر گوشش گفت: حالا که پدر مادرتون اومدن، قضیه رو بگید و تموم کنید، حنانه خانم الان بیشتر از همیشه به شما احتیاج داره! نه پدر، نه مادری، نه خواهری، نه برادری، نه بچه ای! هیچ کس رو نداره! براش همسری کنید و بذارید مادرتون براش مادری کنه! پدرتون براش پدری کنه!
احمد سری تکان داد و تشکر کرد. همه رفته بودند. آرزو هم رفت تا آرزوی دیگری شود! فقط حنانه بود و نگاه نگران احمد. علی بود و تنهایی و سردی قبر.
زمین سرد بود. زهره خانم سعی کرد حنانه را بلند کند اما حنانه از جایش تکان نخورد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۶۲
احمد مقابل حنانه نشست: حنانه خانم! علی شما رو به من سپرد! شما امانتی دست من! تو رو به آبروی امیرالمومنین پاشو! نذار پیش پسرت شرمنده بشم! هوا داره تاریک میشه! باید بریم!
حنانه تکان نخورد اما گفت: شب اولی که دنیا اومد، گذاشتنش بغلم و رفتن. تنها موندیم تو یک اتاق سرد و نمور! اول اسفند تولدشه! هوا سرد بود و بارون میومد. نمی دونستم چکار کنم. اتاق خیلی سرد بود. تا صبح نخوابیدم. خیلی خسته بودم اما می ترسیدم بخوابم و بچه ام یخ بزنه. سه شب شد که نمی خوابیدم و علی رو می چسبوندم به خودم تا گرمش کنم! نه قنداق کردن بلد بودم نه کهنه بستن! روز چهارم زن داداشم اومد پیشم. گریه بچه همه رو کلافه کرده بود. اومد ببینه چه خبره! وقتی وضعمو دید خیلی گریه کرد. کمکم کرد بچه رو تمیز کنم و لباسهامون رو برد شست. برام غذا آورد. آخه تو خونه چیزی نداشتم بخورم. شیر نداشتم به بچه بدم! دو سه روزی میومد کمکم، برام غذا میاورد. کم کم یاد گرفتم چکار کنم. گفت داداشم راضی شده تا حالم خوب بشه و بتونم برگردم سرکار، بهم غذا بده! گفت اما صدای این بچه ی ...
حنانه آرام هق هق کرد و بعد ادامه داد: اگه بچه ام پاک نبود، شهید می شد؟
بعد نگاه خیس و خسته و سرخش را به احمد و زهره خانم دوخت و منتظر جوابشان ماند.
زهره خانم بغلش کرد و احمد بلند شد، کلافه دستی در موهایش کشید و لا اله الا الله گفت.
پدرش را دید که آرام روی خاک نشسته و نگاهش می کند. هنوز حالش از آن تصادف خوب نبود. غم حنانه، اشک او را هم در آورده بود.
زهره خانم زیر گوش حنانه می گفت: بچه ات پاک بود عزیزم! پاک بود و پاک رفت! لایق شهادت بود عزیزم!
اما نگاه حنانه پی تایید احمد بود. چرا احمد نمی گفت؟
احمد که نگاه منتظر حنانه را دید خود را به آنها رساند و گفت: بریم دیگه!
دنبال فرصتی بود که با حنانه حرف بزند و او را آرام کند. وقتی پدرش روی صندلی جلو نشست و مادرش هم عقب سوار شد، در جلو را بست و قبل از سوار شدن حنانه آرام لب زد: هم تو پاک ترین زن دنیایی هم پسرت لایق شهادت!
حنانه نگاه آخر را به خانه پسرش کرد و سوار شد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادر 💖
قسمت۶۳
آن شب ایران خانم و آرزو باز هم حنانه را تنها نگذاشتند. این شب ها، شبهای بعد از رفتن عزیزترینت، سخت می گذرد. زهره خانم هم بعد از دادن داروهای همسرش، با اصرار احمد، به خانه حنانه رفت. احمدی که تا خود صبح در اتاقش راه رفت و راه رفت. دلش پیش حنانه بود. کاش اوضاع جور دیگری بود.دلش طاقت نداشت. خسته بود از این فاصله. حتی پای قبر علی نتوانست پشت و پناه همسرش باشد. اذان صبح بود و احمد وضو گرفت و خواست قامت ببندد که پدرش سلام نماز را داد. پشت به احمد نشسته بود. تسبیح را در دست گرفت و گفت: بهش فکر نکن. مادرت راضی نمیشه! برای اون زن دردسر درست نکن! مادرت هرگز این اجازه رو بهت نمیده!
احمد خواست جواب بدهد که پدرش بلند شد و گفت: من مشکلی ندارم با اون زن، اما مادرت آرزوهای بیشتری برات داره! نذار اون زن تنها رو آواره کنه! اگه بو ببره که خواهانشی، اگه اون نگاه شیفته و نگران چشمهای تو رو ببینه، شمشیر رو از رو میبنده!
احمد فقط گفت: شما از کجا فهمیدین؟
حاجی لبخندی زد: من هم یک مرد هستم! و مهم تر از اون، پدرت هستم! بزرگت کردم! هیچ وقت اینجوری ندیده بودمت.
احمد رفتن پدرش به اتاق را نگاه کرد و جای قامت بستن، روی زمین نشست. تمرکز نداشت تا نماز بخواند! اگر راضی نمیشدند احمد چه می کرد؟ حنانه را رها می کرد؟ امانت علی را؟ تنها دلخوشی اش بعد از سالها تنهایی را؟
زهره خانم اما دنبال علاجِ قبل از حادثه بود. حنانه را تشویق می کرد حالا که تنها شده، پیش خانواده اش برگردد. نمی دانست با این حرف هایش، چه بلایی سر دل تنها مانده حنانه می کند.
زهره خانم: هیچ کس مثل خانواده دل آدم رو آروم نمی کنه. این شهر بزرگ چی داره جز غم و غربت! دروغ می گم ایران خانم؟
ایران خانم که منظور زهره خانم از این حرف ها را فهمیده بود ناراحت و مغموم گفت: خاک پسرش اینجاست! چطور بره از اینجا؟
حنانه بی توجه به حرفهایشان بلند شد و به اتاق رفت. آرزو به دیوار تکیه داده بود و نگاهش به کت و شلوار دامادی علی بود. حنانه کت و شلوار را برداشت و داخل کمد گذاشت. بعد کنار آرزو نشست: شرمنده شدم پیش شما! دل تو برای این غم نبود! برای تو و علی آرزوهای زیادی داشتم. علی هم با دیدن و حرف زدن باهات، دلش برات رفته بود.
دستش را به سمت آرزو دراز کرد و مشتش را باز کرد. انگشتری با نگین های ریز سفید و یک نگین کمی بزرگتر به رنگ قرمز در میانش.
حنانه: این رو خودش خرید برات! خیلی خوشحال بود. می گفت آرزوی همسری مثل تو رو داشته! شرمنده شدم پیش تو و پسرم! من رو ببخش.
آرزو درون آغوش حنانه رفت. هق هقش را درون سینه خفه کرد و اشکش جای شد.
آرزو: چطور طاقت میارید شما؟ چطور سرپا میمونید؟ من دارم میمیرم!
حنانه سرش را نوازش کرد: زود خوب میشی! زود یاد می گیری رفتنی ها می رن. دلیل رفتنشون مهم نیست، مهم اینه که باید به رفتن عادت کنی! یک روز تو اوج تنهاییام، خدا علی رو به من داد! حالا خودش گرفته! به داده اش شکر باید گفت و به نداده اش شکر!
حنانه بلند شد و رخت خواب ها را برداشت تا پهن کند. به آرزو که به کمکش آمده بود نگاه کرد و در دل گفت: من فقط سرپا هستم و نفس می کشم، اما زندگی من رفت زیر خاک! از امروز فقط منتظر روزی هستم که پیش علی برم! دیگه کسی برام نمونده!
بعد ذهن سرکشش سمت احمد رفت. سمت نگاه نگرانش، سمت صدای خش برداشته اش، سمت ته ریش و موهای پریشانش، سمت گریه های مردانه اش! رخت خواب را که پهن کرد و چشمش به زهره خانم افتاد، احمد را از ذهنش پس زد! این زن هرگز او را نخواهد پذیرفت! ناگهان تنهایی با تمام حجم درد و اندوهش به سمتش هجوم آورد و حنانه را از پا انداخت. ایران خانم و زهره خانم با عجله به سمتش رفتند
ایران خانم: وای خدا مرگم بده! چی شد حنانه جان؟
زهره خانم: غذا نمی خوری، خواب نداری، استراحت نداری، از پا می نداری خودت رو!
ایران خانم: آرزو! یک لیوان آب قند بیار. آخه کی گفت تو رخت خواب پهن کنی؟ مگه من مُردم؟
آب قند را به زور در دهان حنانه ریختند.
آرزو گفت: بهتر نیست ببریم دکتر؟ احمد آقا گفتن خبرشون کنم اگه چیزی شد! برم بگم بیان؟
زهره خانم اخم کرد. نمی خواست احمد بیاید. دل رحمی احمد ممکن بود کار دست بدهد: نه، لازم نیست. بخوابه خوب میشه! اونها هم الان خواب هستن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸