🔴چرا حمله هوایی به پایگاه آمریکا در نزدیکی مرز اردن یک تحول مهم است؟
پایگاه آمریکا در نزدیکی مرزاردن هدف حمله پهپادی قرار گرفت و۳نظامی آمریکایی رسماکشته و۲۴نفر دیگر زخمی شدند.
به نظر می رسد با طول کشیدن جنگ در غزه، محورمقاومت برگه های جدیدی را علیه آمریکا و اسرائیل رو می کند و اتفاق امروز نیز یک تحول بسیار مهم است زیرا اردن تا امروز جزیره ثبات در منطقه بود.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨🚨#فوری | 🔴 پنتاگون و ارتش امریکا اهدافی را برای بایدن پیشنهاد کردند تا به حمله ای که پایگاه التنف را هدف قرار داد پاسخ دهند.
🚨🚨#فوری | مقام آمریکایی:
پایگاه هدف شامل نیروهای مهندسی، هوانوردی، تدارکات و امنیتی آمریکایی است و هدف بعدی ما ایران است‼️
🚨🚨#فوری | پرواز پهپاد ایرانی در حریم هوایی خلیج فارس
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
71.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨مقاومت در عراق و سوریه درحال تخلیه مقر های خود هست.
⚠️احتمال حملات هوایی آمریکا تا ساعاتی دیگر
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#فوری
🚨🚨ایران پیام هشدار و پیشنهاد تخلیه مقر نیرو های مقاومت در سوریه و عراق را اعلام کرد.
🔴 آماده باش موشکی در خلیج فارس برای پاسخگویی به هرگونه ماجراجویی آمریکایی ها علیه جمهوری اسلامی
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
🛑کاخ سفید: جلسه اضطراری کاخسفید با حضور بایدن، هریس، سالیوان، بلینکن، آستین، برنز و مقامهای نظامی ارتش آمریکا برای بررسی حمله به پایگاه آمریکا در مرز اردن و سوریه برگزار شد.
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید
👈متوهمین داخلی
👈غربگدایان
👈و کدخداپرستان
🔹حالا هی بنشینند و بگویند پهپاد ها و موشک ها، فتوشاپ است.
♦️بگویند طوری شان نشده و فقط ضربه ملایم مغزی شده اند.
🔹بگویند پدافند فوق مدرن چند لایه دارند که مو، لای درزش نمی رود.
♦️پشت سر هم ماجرا جویی کنند و توهم بزنند که می توانند بزنند و در بروند.
🔹پای شان گیر است و هر چه جلوتر می رود، ضربات ترکیبی اضلاع جبهه مقاومت، تنوع و شدت بیشتری پیدا می کند.
♦️انهدام کشتی حامل سوخت، قتل عام نظامیان صهیونیست در انهدام چند ساختمان در خان یونس، حملات پیاپی به بنادر ایلات و اشدود و حیفا، و حالا هدف گرفتن ده ها نظامی تروریست آمریکایی در تتف، به تلافی جنایات اخیر پنتاگون در یمن و عراق و غزه.
🔹این، حیثیت ابرقدرتی آمریکاست که فراتر از سرشکستگی اسرائیل، در حال نابود شدن است. دولت بایدن اگر عقلش برسد، باید هر چه زود تر، خود را از باتلاقی به مراتب بزرگ تر از باتلاق ویتنام و افغانستان نجات دهد.
#کانال_عاشقان_ولایت
.
🚨فوری
دبیر شورای امنیت ملی به عراق رفت.
احتمال درگیری نظامی بین ایران و ائتلاف آمریکایی غربی بالا گرفت.
محور مقاومت در برابر محور شرارت اروپائی
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌸﷽🌸
✍ با عرض سلام و صبح بخیر و به امید قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران در ماه رجب
🌱ذکر روز دوشنبه🌱
🌺 یا قاضی الحاجات 🌺
⬅️ تاریخ: نهم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با هفدهمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
⬅️ مناسبت :
🌲سالروز🌷شهادت سردار🌷شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران (سال۱۳۶۱)
🔸️ نهم بهمن روز شهدای اطلاعات عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🔺️چهل و یکمین سالگرد شهید والامقام سرلشگر حسن باقری
🌲السلام علیک یا حسن بن علی (علیه السلام)
🌲السلام علیک یا حسین بن علی (علیه السلام)
☀️ حدیث روز☀️
🌴امام حسین (علیه السلام)فرموده اند:
✍ کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.💐
📚مقتل خوارزمی ، ج ۱، ص ۲۳۹
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)"
⬅️ هدیه به ارواح مطهر حضرتشان و ارواح جمیع🌹شهداء خصوصا سردار🌹شهید حسن باقری و سردار دلها صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹🇮🇷🌹
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت ۹۴
خانه هیچ اثری از حنانه نداشت. امشب قرار بود حنانه را برای دلش خواستگاری کند. قرار بود حنانه را تماشا کند. قرار بود امشب بعد از نه سال راحت بخوابد. ببیند حنانه راحت است. ببیند لبخند میزند. ببیند غذایش را کامل خورده!
وای از این لحظه هایی که نمی داند ناموسش کجاست! حالا تنها بود. در تنهایی می شود شکست. می شود مرد نبود. می شود تکیه گاه نبود. اشکش چکید. در آن خانه خالی بود که برای حنانه اشک ریخت. نمی داند حنانه این سالها چقدر اشک ریخته؟ کجا سر بر بالین گذاشته؟ نکند ازدواج کرده باشد؟ حنانه سالهای عمرش در تنهایی گذشت. یک ماه همسر حنان بود و کمتر از شش ماه همسر احمد! نکند تنهایی او را خسته کرده باشد؟ دلش را به چه خوش کرده بود؟ به آرامش حنانه؟ به مادرانه های مادرش و پدرانه های پدرش؟ وای حنانه کجایی؟ نه سال دلم خوش بود که در آرامشی؟ دلم خوش بود که اگر من نیستم، تو راحت شب و روزت را طی می کنی.
احمد روی زمین خالی دراز کشید. تنش روی موزائیک ها درد آمد. یاد آن شب سرد زمستان افتاد. همان شبی که اولین بار در این خانه خوابید. همان شبی که اتاق سرد بود. دلش آرام نداشت دیگر آرامش برایش حرام شده بود.
صبح زود زنگ در خانه ای را زد که روزی با علی و حنانه زده بود. حتما ایران خانم از او خبر دارد.
زنی در را باز کرد و گفت: ما سه ساله اومدیم این خونه. از اینجا رفتن.
خودش را به بیمارستان رساند. شاید حنانه هنوز پیش دکتر صدر می رفت. جواب گرفت: دکتر صدر چند ساله از این بیمارستان رفتن!
تمام راه ها بسته بود! باید به سراغ علی می رفت. حنانه از علی جدا نمی شود!
تا غروب حوالی قبر علی چرخید اما نزدیک نرفت. از علی خجالت می کشید. هوا تاریک شد و رفت. هر روز صبح زود به قبرستان میرفت و شب باز می گشت. با کسی حرف نمی زد. تنها سلام های زیر لبی می گفت و بی نگاه می گذشت.
زهره خانم کارش گریه بود. وقتی احمد جلوی چشمهایش داشت می سوخت، از تمام سالهای اسرارتش دردناک تر بود!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۹۵
حاج مرتضی مقابل احمد نشست: داری با خودت چکار می کنی؟
احمد چشمهای سرخش را به پدر داد: دارم دنبال زندگیم می گردم. همونی که امانت دادم دست شما!
حاج مرتضی اخم کرد: یک ماهه داری همین حرف رو تکرار می کنی! به چی قسم بخورم که نمی دونستم زنته؟ نگفت بهمون. امانتی ها رو نداد!
احمد به جلو خم شد و دستش را روی زانو تکیه داد: پس چطور خونه رو اجاره داده بودید؟
حاج مرتضی نگاهی به زهره خانم کرد: بچه خواهر زنداییت اومده نشست! اجاره نامه ننوشتن!
احمد بلند شد. در اتاق قدم میزد: زن من از خونه خودش آواره شد تا اونا رو بیارید؟ زنم! زنم! وای خدا!
همانجا نشست و سرش را روز زانویش گذاشت.
حاج مرتضی گفت: چرا هیچی نگفت!
صدای خفه احمد به گوش رسید: حنانه از خواسته نشدن می ترسه! همیشه طردش کردن و نخواستنش.
به مادرش چشم دوخت و ادامه داد: شما هم بهش فهموندیش نمی خواین درسته؟
زهره خانم مقابل احمد نشست. دستهایش را گرفت و گفت: نمی دونستم اینقدر دوستش داری. باید به ما می گفتی!
احمد به چشمهای زهره خانم نگاه کرد: نشد بگم. اول قضیه بابا و آقاجون شد، بعدشم قضیه شهادت علی شد. نشد بگم. می خواستم حنانه که بهتر شد بهتون بگم که ازش خواستگاری کنید.
زهره خانم پشت چشم نازک کرد: شما محرم بودید! دیگه چه خواستگاری!
احمد لبخندی پر درد زد: شرایط مجبورمون کرد! حنانه باید با عزت و احترام بیاد تو این خونه! مامان حنانه خیلی خوبه! بخدا اگه خوب ببینیش، میفهمی عروس بهتر از این گیرت نمیومد!
زهره خانم گفت: اول پیداش کن، اگرم دوستش نداشته باشم، بخاطر دل تو هم شده بهترین مراسم رو براش می گیرم و با عزت و آبرو میارمش تو این خونه!
احمد بلند شد: پیداش می کنم! حنانه رو به دلم قول دادم!
احمد به اتاقش رفت. زهره خانم گفت: این حرف ها رو از کجا یاد گرفته! خاک به سرم! خجالت نمیکشه جلوی شما؟
حاج مرتضی خندید: این حرف ها رو باید زودتر میزد! بذار عاشقی کنه! همه عمرش در تنهایی گذشته! اسم حنانه رو که میاره، چشمهاش برق میوفته!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۹۶
مقابل میز منشی ایستاد و گفت: ببخشید میخوام دکتر صدر رو ببینم.
منشی نگاهی به مرد کرد و گفت: وقت قبلی داشتید؟
احمد گفت: نه! زیاد وقتشون رو نمی گیرم. یک کار شخصی دارم باهاشون.
منشی لبخندی میزند: اینجا همه کار شخصی با دکتر دارن!
احمد که از اول صحبت سرش را پایین انداخته بود، کمی سرش را بالا آورد و به جایی پشت سر زن نگاه کرد: اگه لطف کنید فقط پنج دقیقه.
در دفتر پشت سرش باز شد. زنی بیرون آمد و صدای مردی که با او خداحافظی می کرد را شنید.
دکتر صدر گفت: مراجع بعدی کی میرسه؟
منشی جواب داد: باید تا ده دقیقه دیگه برسه.
دکتر صدر از اتاق بیرون آمد و سمت سماور رفت. منشی گفت: این آقا با شما کار دارن.
صدر با لبخند به سمت احمد برگشت: اینجا همه با من کار دارن!
لبخندش رفت، چشمهایش را باریک کرد بعد انگار او را شناخته، چشمهایش را با ذوق باز کرد و به سمت احمد رفت و محکم او را در آغوش کشید: بالاخره برگشتی؟ خوش اومدی!
احمد هم او را مردانه در آغوش گرفت و گفت: ممنون!
دکتر صدر احمد را به سمت اتاقش برد و به منشی گفت: وسایل پذیرایی بیار.
در را بست و کنار احمد نشست: کی برگشتی؟
احمد گفت: یک ماهی میشه.
دکتر صدر گفت: خوبی؟ از آزادی لذت میبری؟
احمد نفس عمیقی کشید و گفت: تو اسارت آزاد تر بودم! حداقل خیالم آساده بود.
دکتر صدر: چرا؟
احمد گفت: دنبال حنانه خانم می گردم. هنوز پیش شما میاد؟
دکتر صدر گفت: ده سال پیش بود! مگه ندیدینش؟
احمد گفت: نه. هیچ جا نیست. یک ماهه بست نشستم پای قبر علی!اونجا هم نیومده!
دکتر صدر گفت: خبر داری چرا رفت؟
احمد شرمنده سری تکان داد: شما از کجا خبر دارید؟
دکتر صدر لبخند زد: من با آرزو ازدواج کردم!
حالا احمد بود که متعجب به او نگاه می کرد: واقعا؟
بعد ذوق زده پرسید: مادر آرزو خانم با حنانه خانم خیلی دوست بودن. آدرسی از حنانه دارن؟
دکتر صدر گفت: آدرس جایی که بعد از خونه تو رفت رو من هم بلدم. رفتم دیدنش برای اجازه ازدواج!
احمد ذوق زده بلند شد: آدرس رو بده!
دکتر صدر صبورانه گفت: بشین احمد. نه سال پیش اونجا بود. ممکنه نباشه.
احمد ناگهان توان از دست داد و نشست اما بعد گفت: ممکنه صاحبخانه بدونه کجا رفته. آدرس رو بده. از هیچی که بهتره!
دکتر صدر گفت: نمی تونی تنها بری. صبر کن این مراجع بیاد و بره، با هم میریم.
منشی با سینی چای وارد شد و دکتر صدر بعد از تشکر گفت: لطفا تمام قرار های امروز رو کنسل کن. یک وقت دیگه تو همین هفته براشون بذار.
منشی گفت: دانشگاه هم ساعت دو کلاس دارید!
دکتر صدر استکان چای را دست احمد داد و گفت: تماس بگیرید با دانشگاه اطلاع بدید نمی تونم بیام.
احمد گفت: مزاحمت نباشم. خودم میرم.
دکتر صدر لبخند زد: من آرزو رو از تو و حنانه دارم! باید بهت کمک کنم.
احمد لبخند زد: پس این محاسنی که گذاشتی مصلحتی نیست؟
دکتر صدر ابرویی بالا می اندازد و میپرسد: ریش مصلحتی؟
احمد گفت: آره. این روزا انگار مذهب شده مصلحتی! چطور تحمل می کنید دروغ ها رو؟
دکتر صدر گفت: هم کیش های خودمون رو پیدا می کنیم! از اون به قول تو مصلحتی ها هم تا جایی که بشه دوری می کنیم.
احمد گفت: درباره اوضاع فکر دیگه ای داشتم. انگار تو ماشین زمان رفتم. همه چیز برام غریبه است!
دکتر صدر گفت: درست میشه. این یکماه فقط دنبال حنانه بودی، حنانه رو پیدا کنی راحت تر کنار میای با اوضاع.
احمد گفت: شاید.... باید زودتر پیداش کنم. دلم آشوبه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت ۹۷
مقابل در ماشین را پارک کرد و پیاده شدند.
دکتر صدر گفت: اینجا بود.
احمد متحیر به کوچه و خانه نگاه کرد: چرا اینجا؟
دکتر صدر دستانش را به هم گره زد و آرنجش را به سقف ماشین تکیه داد و از پشت عینک آفتابی اش گفت: حقوق علی هنوز وصل نشده بود. مثل اینکه پولی هم که براش گذاشته بودی تموم شده بود. قولنامه ای هم نبود که نشون بده پول پیش پیشت داره. مامان ایران میگفت هیچ پولی نداشت و برای اجاره اینجا هم از اونها پول قرض می کنه و چند ماه بعد که حقوق علی رو میگیره و جمع می کنه، براشون میاره. شنیدم تو یک کارخونه هم اینجاها کار می کرد.
بعد به سمت در می رود و در میزند. دختر بچه ای در را باز می کند و دکتر صدر می گوید: خانم کوچولو! مامان بابات هستن؟
دخترک به داخل خانه می دود و داد میزند: مامان! مامان یه آقا اومده.
چند دقیقه بعد زن جوان با چادر گلدار در را باز میکند.
دکتر صدر: سلام خانم. من دنبال خانمی به نام حنانه هستم که اینجا مستاجر بودن.
زن لبخند می زند: حنانه خانم از اینجا رفتن چند ساله!
احمد جلو می آید: آدرسی ازش دارید؟
زن به احمد نگاه می کند و سلام می کند و می گوید: من نه. اما مادرشوهرم حتما داره.
احمد می پرسد: مادرشوهرتون کجاست؟
زن می گوید: رفته شهرستان
دکتر صدر می گوید: کی بر می گردن؟
زن گفت: معلوم نیست.
دکتر صدر دوباره پرسید: شماره تماسی ندارن؟
زن گفت: بفرمایید داخل ببینم می تونم تماس بگیرم.
وارد خانه می شوند. احمد به خانه نگاه می کند: اتاقش کدوم بود؟