رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖بی_سیم_چی_عشق 💖
پارت_بیست_و_یکم
چادرم را از سرم در میآورم و همراهِ کیفم گوشهای میگذارم. روسریام را پشت سرم گره میزنم و رو به
:مهدی با لحن جدی و تن نظامی میگویم
اول سرِ این فرش رو بگیر ستوان... ستوان ابراهیمی و خانمش بیان ببینن اینجا اینطوریه دستمون -
.میندازن... من اون دوتا رو میشناسم؛ تا الان خونهشون مرتب و تمیزه
:با حالت بامزهای پاهایش را جفت میکند و احترام نظامی میگذارد
!اطاعت فرمانده -
***
.از خستگی روی زمین می افتم
:مهدی هم میآید و کنارم مینشیند. با خستگی میگوید
.آخه عمو و زنعمو چرا اینقدر زحمت کشیدن و اینهمه اثاث خریدن -
.مامان میگفت تنها بچهامی، آرزومه هیچی کم نذارم برات -
دستشون درد نکنه... میگم هانیه؟ -
جونم؟ -
!من گشنمه -
!خب؟ -
خب که خب... یه چیزی درست کن بخوریم دیگه... ببین از صبح که رسیدیم یه سره داریم کار میکنیم -
!الان هشت شبه
:رو میکنم سمتش، دستم را میزنم زیر چانهام و با لبخند میگویم
!اولاً که مواد غذایی و اینها نداریم... ثانیاً اگر هم داشته باشیم من غذا بلد نیستم درست کنم -
:دهانش باز میماند، با تعجب میگوید
آشپزی بلد نیستی؟ -
!نه... هیچوقت فرصت نشد یاد بگیرم -
چرا این رو شب خواستگاری نگفتی؟ -
جانم؟ -
!جونت سلامت... خب اگه میگفتی شاید نظرم عوض میشد -
:با حرص میگویم
و بعدش هم حتماً میرفتی خواستگاریِ دخترِ مهینخانم که زنعمو قبلاً دوست داشت عروسش بشه؟ -
نه؟
:اول با تعجب نگاهم میکند و بعد خندهاش میگیرد. حرصیتر میشوم
!بدت هم نمیاومده انگار -
:خندهاش را به سختی جمع میکند. با ته مایهی خنده میگوید
تو این رو از کجا میدونی؟مینا گفته؟ -
...آره... شانس آوردی که خواستگاریش نرفتی وگرنه -
:دوباره میخندد و نزدیکتر میآید. دستش را دور شانهام میاندازد، روی موهایم را میبوسد و میگوید
نرفتم؛ چون دلم جای دیگهای گیر بود. شوخی کردم خانمم... ناراحت نشو دیگه... باشه؟ -
آرام سرم را تکان میدهم. سرم را روی سینهی پهن و محکمش میگذارم، درست روی قلبش. صدای
تپشهایش زیباترین آوای ممکن است. زنگ در که زده میشود، آرام من را از خودش جدا میکند و به
:سمت در میرود. در که باز میشود پشت سرش صدایِ عموسبحان میآید
مهمون نمیخوای صابخونه؟ -
خوشحال از جایم بلند میشوم و منتظر میایستم. اول زهرا که چادر سورمهای گلداری سرش کرده و
بعد عموسبحان با قابلمهای در دستش وارد میشود. زهرا را در آغوش میکشم. عمو نزدیکم میآید و
:آرام پیشانیام را میبوسد. رو میکند سمت مهدی و میگوید
.گفتم این برادرزادهی من که غذا مذا بلد نیست درست کنه، به داد شکم اون یکی برادرزادهام برسم -
مهدی میخندد که با دیدن اخم الکیِ من خندهاش را جمع میکند. عمو سری به نشانهی تأسف تکان
:میدهد
..!زن ذلیل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_دوم
هی عمو؟ -
چیه وروجک؟ -
!اینقدر به شوهر من نگو زن ذلیل -
!زن ذلیله دیگه -
:میخواهم دوباره چیزی بگویم که میگوید
.فعلاً سفره و بشقاب بیار که گشنمه -
.و به قابلمهای که در دست دارد اشاره میکند
*
مهدی؟ کجایی؟ -
از رویِ تخت بلند میشوم. نگاهی به ساعت میاندازم که پنج صبح را نشان میدهد. به هال که میروم،
.مهدی را میبینم که دارد سجادهاش را پهن میکند
سلام... چرا من رو بیدار نکردی؟ -
:به سمتم برمیگردد
سلام به روی ماهت خانم... داشتم میاومدم بیدارت کنم که خودت اومدی... بدو وضو بگیر که یه نمازِ -
.جماعت دونفره بخونیم
.باشهی آرامی میگویم و میروم تا وضو بگیرم
وضو گرفته چادر نماز سفیدم را که گلهای صورتی دارد سرم میکنم. پشت سرِ مهدی میایستم. این
!نماز چه نمازی بشود! یک نمازِ عاشقانه برای خالقِ عشق
:سلام را که میدهیم و سجدهی شکر را به جا میآوریم مهدی به سمتم برمیگردد
!قبول باشه هانیه خانم -
!قبول حق باشه آقا مهدی -
.با چادرنماز چهقدر معصومتر میشی -
:لبخند عمیقی میزنم. بلند میشوم و چادر و سجادهام را جمع میکنم
میگم نظرت چیه بری وسیلهی صبحونه بخری؟ -
:میخندد
.چشم فرمانده... الان میرم -
*
سفرهی صبحانه را جمع میکنم و توی آشپزخانه میگذارم. به هال که برمیگردم، مهدی را میبینم که
واکس به دست با پوتینهایش درگیر است. میروم و روبرویش مینشینم. دستم را دراز میکنم و
:میگویم
!بده من -
:ابرو بالا میاندازد
.نه... خودم انجام میدم -
.اِ بده من دیگه، دوست دارم یاد بگیرم -
از من اصرار و از مهدی مقاومت تا بالاخره با تهدید به قهر کردن راضی میشود و واکس را دستم میدهد.
چند دقیقهای با پوتینهایش درگیر میشوم. کارم که تمام میشود، با لبخند رضایتی زل میزنم به
:پوتینهای تمیز و براق. جلوی چشمهایش میگیرمشان
.بفرما آقا... دیدی گفتم یاد میگیرم -
صدای خندهاش بلند میشود. با تعجب نگاهش میکنم که انگشت اشارهاش را روی بینیام میکشد.
:انگشت سیاه شده از واکسش را نشانم میدهد
!کل سر و صورتت رو سیاه کردی که -
بلند میشوم و خودم را در آینهی توی اتاق نگاه میکنم. خندهام میگیرد! یک واکس زدن کل صورتم را
شکل حاجی فیروز کرده. نگاه خندانش را توی آینه و پشت سرم میبینم. کلاه نظامیاش را در دست
دارد. نزدیکم میآید، باز هم رویِ موهایم بـ ـوسهای مینشاند. میخواهد عقب برود که دستهایم را دورِ
گردنش میاندازم و روی شانهاش را میبوسم که لبخندی میزند. کلاه نظامیاش را روی سرش میگذارد و
ابهتش دو چندان میشود. ته ریشِ مردانه، نگاهِ نافذ و قامت بلندش دلم را به تب و تاب میاندازد. احترام
:نظامی میگذارد
.با اجازه فرمانده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_سوم
چشمک شیطانی میزند و ادامه میدهد
!سعی کن ناهار نیمرو نباشه -
:و پشت سر این حرفش سریع از اتاق خارج میشود، فقط صدایش از هال به گوشم میرسد
!خیلی دوستت دارم هانیه -
:تقریبا داد میزنم
!من بیشتر ستوان -
***
ظرف حاوی مایهی کوکو سیبزمینی را برمیدارم و کنار گاز میایستم. کمی از مایه را توی ماهیتابه
میریزم که یکدفعه روغنش جلز و ولز میکند و یک قطره روغن روی دستم میافتد. بیخیال بقیهی
.مایه را هم میریزم و به اتاق میروم
از بین کتابهایم، دفتر شعرم را بیرون میآورم. خط به خطش را که میخوانم روزهای نه چندان دور در
ذهنم تداعی میشود. یک لحظه با خودم فکر میکنم اصلا من از کِی بود که عاشق مهدی شدم؟
خودم هم جواب میدهم شاید از وقتی که تازه در ارتش استخدام شده بود و به تهران آمده بود! شاید از
همان وقت که در مهمانیهای خانوادگیمان جای خالیاش خودنمایی میکرد یا اصلا شاید از وقتی که من
هنوز شش یا هفت سالم بود و مرداد ماه و شهریور که میشد و هوا به اوج گرمایش میرسید، وقتی به
خانهی خانمجان میرفتیم، کلی توی حیاط با صفایش با مریم، مینا، فاطمه، عموسبحان و مهدی بازی
.میکردیم و آخر سر هم مهدی میرفت و از بقالی سرِ خیابان برایمان بستنی یخیِ پرتقالی میخرید
.نمیدانم! اصلا زمان دقیقش مشخص نیست؛ ولی این را خوب میدانم که خیلی وقت است دلم را باختهام
با آمدن بوی سوختگی سریع و شتابزده دفتر را روی تخت میگذارم و به آشپزخانه میروم. با دیدن
کوکوسیبزمینیهای سوخته آه از نهادم بلند میشود. زیرِ گاز را خاموش میکنم و مات و ناراحت خیرهی
.مثلا غذایم میشوم
سلام... چی شده هانیه؟ -
:گردم که مهدی را میبینم. متعجب میگویمترسیده به عقب برمی
سلام... خسته نباشی... کِی اومدی؟ -
:با لبخند میگوید
سلام به رویِ ماهت... شما هم خسته نباشی خانمِ خونه. اینقدر تو فکر بودی متوجه اومدنم نشدی... -
ببینم این بوی چیه؟
:با یادآوری غذای سوخته، ناراحت به ماهیتابه اشاره میکنم
آخه چرا؟ -
:میبینم که لبخند عمیقی میزند. پر از محبت و عشق نگاهم میکند و میگوید
فدای سرِ خانمم...یاد میگیری به مرور... بذار من لباسهام رو عوض کنم میام یه غذایی برات درست -
.میکنم که انگشتهات هم باهاش بخوری
:خیره نگاهش میکنم. لبخند میزند
چیه؟ -
.تو خیلی خوبی مهدی -
.نه به خوبیِ تو -
.به اتاق میرود و من هم شاهکارم را توی ظرفشویی میگذارم
:آمدنش که طول میکشد، به سمت اتاق راه میافتم و در همان حال هم صدایش میزنم
مهدی؟ کجا موندی؟ داری به طلاق دادنم فکر میکنی؟ -
در نیمه بازِ اتاق را کامل باز میکنم. لباس راحتی پوشیده روی تخت نشسته و دفتر شعرهایم در دستانش
است. دست به سینه به چهارچوب در تکیه میدهم. غرق صفحات است و لبخند روی لبهایش هِی
.پررنگتر میشود. متوجه حضورم نمیشود
خیره نگاهش میکنم. نمیدانم چه میشود که دلم میلرزد. باز حرفهای خودش و عموسبحان میان
افکارم خودی نشان میدهند. جلوتر میروم. پایین تخت و درست روبرویش روی زمین مینشینم، سرش
:را بالا میآورد و خیرهی چشمهایم میشود. لبخندی میزنم و میگویم
!فوضولیها -
!میخندد... میمیرم
:از تخت پایین میآید و روبرویم مینشیند. آرام میگوید
تو کِی اینقدر عاشق شدی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_چهارم
خودم هم نفهمیدم... یهو چشم باز کردم دیدم به قولِ خودت دلم رو باختم -
:دستم را میگیرد و کف دستم را میبوسد. لبخندی میزند و با شیطنت میگوید
.میگم این دفتره آخرهاش از دستم شاکی بودیها! همچین نوشتههات بوی کتک میدادن -
...آها... آره اونها مالِ قبل از خواستگاریه... حرص میخوردم از دستتها... هی هانیه خانم هانیه خانم -
...چه خاطرههای قشنگی داریم... پر از سادگی -
.آقای پر از سادگی گشنهمونه -
:بلند میشود و دستم را میگیرد و من را هم بلند میکند. به سمت آشپزخانه میرویم. رو به من میگوید
.شما فقط بشین نگاه کن چی برات میپزم -
میخندم و روی صندلیِ میز کوچکِ آشپزخانهمان مینشینم. دستم را زیر چانهام میزنم و خیرهی
حرکاتش میشوم. پیاز و گوجه و تخم مرغ را از یخچال برمیدارد! با صدای بلند میزنم زیر خنده. به
سمتم برمیگردد و گیج مثل پسربچههای کوچک نگاهم میکند. آنقدر شیرین که در دل میگویم کاش
:اگر روزی بچهدار شدیم پسر شود تا شبیه تو بشود! خندهام را جمع میکنم و میگویم
اینهمه غذا غذا کردی منظورت املت بود؟ -
فهمیدی؟ -
خب آخه با پیاز و گوجه و تخم مرغ چه غذای دیگهای میشه درست کرد؟ -
...حالا هر چی -
.چه برخورد به آقامون! ما چاکرِ املتِ دست پختِ آقا مهدی هم هستیم -
:میخندد و میگوید
!ما هم چاکرِ خانومِ شاعرمون هستیم -
*
خمیازهای میکشم و از روی تخت بلند میشوم. صبح بعد از نماز خواندن و رفتن مهدی، از بیکاری
.خوابیدم
چادر گلدارم را برمیدارم و سر میکنم. از خانه خارج میشوم و به سمت واحد عمو میروم. زنگ در را
!که میزنم، زهرا انگار که منتظر باشد، سریع در را باز میکند
:سلام میکنم و با اشاره به چادری که سرش کرده میگویم
کجا میرفتی؟ -
.سلام، دل به دل راه داره ها... میخواستم بیام پیش تو -
.خب بیا بریم خونهی ما -
.نه دیگه چه فرقی داره، بیا تو -
.لبخندی میزنم و وارد خانهشان میشوم. تقریبا همهی وسایلمان مثل هم است
.کنار هم مینشینیم و آنقدر حرف میزنیم که متوجه گذر زمان نمیشویم
در که باز میشود و عموسبحان و پشت سرش مهدی یااللّه گویان وارد میشود تازه متوجه ساعتهای
.رفته میشویم. با تعجب به پلاستیکهای زیادی که در دستشان است نگاه میکنم
:عموسبحان با اشاره به من و رو به مهدی میگوید
.دیدی گفتم اینجاست... اون کفشها ماله هانیهست دیگه -
میآیند و پلاستیکها را زمین میگذارند و تکیه زده به پشتیهای یک طرف هال مینشینند. کنجکاو
:میپرسم
چیه این پلاستیکها؟ -
:مهدی میگوید
...نگاه کن توشون رو -
یکی از پلاستیکها را باز میکنم و از دیدن عروسکهای درونش ابروهایم از تعجب بالا میپرند. باقی
!پلاستیکها هم پر است از عروسک و اسباببازی
:زهرا متعجب میپرسد
عروسک؟ -
:عموسبحان با شیطنت میگوید
.آره دیگه...واسه تو و هانیه خریدیم سرگرم شید -
.و پشت سر این حرفش میزند زیر خنده. مهدی اما نمیخندد و خندهاش از چشمانش پیداست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_پنجم
زهرا شاکی میشود
بیمزه! میخواستی بگی ما بچهایم؟ -
!نه بابا... هانیه که بچهست ولی شما یه پا خانمی -
!عمو -
:دستش را میگذارد روی گوشهایش
جیغ نزن وروجک... بدبخت برادرزاده ام... چهطور تحملش میکنی مهدی؟ -
:مهدی نگاهم میکند و میگوید
.فرشتهها رو که تحمل نمیکنن -
.رو به عموسبحان لبخند پیروزمندانهای میزنم و در دلم قربان صدقهی عزیزِ جانم میروم
:عمو اما سری به نشانهی تاسف تکان میدهد
!زن ذلیل -
حالا نگفتین اینها چیه؟ -
:عمو رو به زهرا که این سوال را پرسید میگوید
هزینهی جشن عروسی که نگرفتیم رو دادیم به یکی از مراکز بهزیستی... این اسباب بازیها رو هم -
.گرفتیم که شما خانمهای خوش سلیقه کادو کنید ببریم برای بچهها
:ذوقزده رو به مهدی میگویم
آره مهدی؟ -
:آرام چشمهایش را به نشانهی تأیید روی هم میگذارد .عمو شاکی میگوید
یعنی حرف من رو قبول نداری؟ -
:میخندم، به سمتش میروم و گونهاش را محکم میبوسم
.عمو کوچیکهی خودمی -
:میخندد. به زهرا نگاه میکنم و میگویم
اتفاقاً من و زهرا هم قبل از عقد این فکر رو داشتیم؛ ولی پاک فراموش کردیم... مگه نه زهرا؟ -
:سرش را تکان میدهد و میگوید
.آره...چه خوب که اینکار رو کردید -
:در دلم فریاد میزنم
"خدایا شکرت برای این روزهای خوب"
*
کلافه پوفی میکشم و مهدی را که روی مبل دراز کشیده و دستش را روی چشمهایش گذاشته تکان
:میدهم. دستش را برمیدارد و نگاهم میکند. کلافهتر میگویم
.حوصلهم سر رفته -
:بلند میشود و مینشیند. با دست موهایش را به هم میریزد و میگوید
!ساعت ده شبه ها... حوصلهت سر رفته؟ -
!آره -
!چیکار کنم من حالا خانمم؟ -
:فکری در ذهنم جرقه میزند. با ذوق و هیجان میگویم
.بیا بریم پشت بوم -
:ابروهایش از تعجب بالا میپرند! حق دارد خب! با خنده میگوید
!پشت بوم؟ -
.آره... بریم ستارهها رو نگاه کنیم -
:لبخندی میزند. انگار که خاطرات بچگیمان یادش میآید
!بریم ستارهها رو ببینیم که باز هم ستاره پرنوره برای تو باشه؟ -
:میخندم. پرافتخار میگویم
!من الان دنیا رو دارم... ستاره میخوام چیکار؟ -
.حتی دنیا هم کمه مقابلِ بودنت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👇تقویم نجومی دوشنبه👇
✴️ دوشنبه 👈23 بهمن / دلو 1402
👈2 شعبان 1445👈12 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔷آغاز وجوب روزه ماه مبارک رمضان (2 هجری). یعنی ۱۵ سال روزه بر مسلمانان واجب نبوده.
🔥مرگ معتز عباسی(255.ه)
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅سلف خریدن پیش خرید محصولات کشاورزی.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅و عقد قرارداد خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد خوش قدم و شایسته است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️دیدار با اشراف و بزرگان.
✳️دعوت گرفتن از افراد.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️اغاز معالجات و درمان.
✳️و افتتاح کسب و شغل نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: زبان چنین فرزندی از دروغ و تهمت مبرا است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حاجت روایی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران" است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🍁﷽🍁
🌱ذکر روز دوشنبه🌱
🌺 یا قاضی الحاجات 🌺
✅ تاریخ: بیست و سوم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با دومین روز از ماه شعبان سال ۱۴۴۵
واجب شدن روزه ماه رمضان(۲قمری)
🌲السلام علیک یا حسن بن علی (علیه السلام)
🌲السلام علیک یا حسین بن علی (علیه السلام)
🍃آیه روز
سوره مبارکه اعراف آیه 45
الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ كَافِرُونَ
ستمگران) آنان اند كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و (با القاى شبهات) مى خواهند آن را كج و منحرف نشان دهند و همانان به آخرت، كافرند.
🌿حدیث روز
امام صادق عليه السلام
لا تَدَع زيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلىّ عليه السلام و مُر اَصحابَكَ بِذالِكَ، يَمُدُّ اللّه فى عُمرِكَ و يَزيدُ اللّه فى رِزقِكَ و يُحييكَ اللّه سَعيدا و لا تَموتُ اِلاّ سَعيدا و يَكتُبكَ سَعيدا؛
زيارت امام حسين عليه السلام را رها نكن و دوستان خود را هم به آن سفارش كن، كه در اين صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى ات را زياد مى كند و زندگى ات را همراه با سعادت مى كند و جز سعادتمند نمى ميرى و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت مى كند.
بحار الانوار (ط-بیروت)ج98 ،ص47
🌱زلال احکام
خواندن قرآن در نماز
س: فرمودهاند در نماز مىشود قرآن تلاوت نمود؛ مستدعى است بفرماييد در چه مواضعى و تا چه ميزان؟
ج) قرآن خواندن در سجده مكروه است و در غير سجده (غير از آيات چهارگانه كه مشتمل بر سجده واجب مىباشند) اشكال ندارد.
استفتائات مقام معظم رهبری
http://eitaa.com/ashaganvalayat
مهم / ارتش یهودی صبح بیانیه ناراحت کننده خواهد داد
ریشت کان نوشت که قرار است سخنگوی گروهک تروریستی اسرائیل ساعت شش صبح امروز دوشنبه به وقت قدس اشغالی بیانیه ناراحت کنندهای صادر کند.
از ساعتی پیش صهیونیستها میگویند «حادث دردآوری» در خانیونس رخ داده است.
احتمالا ارتش متجاوزین بار دیگر تلفات سنگینی داده است.
🆔قدس آزاد باید گردد
#فوری
🔴جنگنده های ارتش رژیم صهیونسیتی شهر رفح در جنوب نوار غزه را هدف حملات خشونت آمیز قرار دادند.
🔺بر اثر حملات هوایی و توپخانه ای رژیم صهیونیستی به شهر رفح ۱۱۰به شهادت رسیدند و بیش از ۲۰۰ تن مجروح شدند.
🆔دنیا با طوفان الاقصی توانست یک بار چشمانش واقعیت غرب را ببیند و علیه استعمار همدل شود
♨️ بنا بر اطلاع دقیق منابع آگاه یمن الاسلام خبرهای اولیه حاکی از آن است که دقایقی قبل کشتی آمریکایی star iris در دریای سرخ مورد هدف ضربات موشکی مجاهدان انصارلله قرار گرفته است و از حرکت بازمانده است .
✅منتظر اخبار تکمیلی باشید ...
🆔یمن مرکز آتش بر روی سر دشمنان اسلام و آزادگی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫پنجـرهای کهرو به قاب خندههایت باز نشود
💫هیـچ فرقی با دیوار ندارد
💫پس لبخـنـد بـزن ☺️
💫تا طلوع کند خورشید شـادی
از پنجره امیـد
🌺🌺🌺روزتون بخیر🌺🌺🌺
💐سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمون سه صلوات فراموش نشه🌻
🆔تعجیل در فرج امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐عجب ماهی هست این شعبان!!
💐چه اعیادی...
💐چه کارناوال شادی...
💐چه عروسیهائی...
💐چه عقدها و نامزدیهائ
💐چه آشتی کنانها و چه دلبریها یی
💐قدر این ماه. ماه خوب آخرین منجی را بدانیم...
🆔کانال عاشقان ولایت ،بهترین راه برای دریافت اخبار
💎حضرت زهرا سلام الله علیها :
إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا؛
✨ اگر به آنچه تو را به آن فرمان مى دهيم عمل كنى و از آنچه برحذر مى داريم دورى كنى، از شيعيان مايى و الاّ هرگز❗️
📚 بحار الأنوار
🆔دعا در لحظه ای که دلت شکست ،بالا می رود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ عروسی که به اجبار با کسی که دوسش نداشت ازدواج کرد، و حالا باید باهاش بره ماه عسل!
🆔بهترین کلیپ سخنرانیها در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_طلوع
دعای صد صحیفه سجادیه : در عذرخواهی از دادخواهیهای مردم… و رها شدنش از آتش
√ عذرخواهی هم اگر قرار است عذرخواهی باشد باید زینت عارفان یادمان بدهد!
خدایا مرا ببخش برای همهی وقتهایی که عیب مؤمنی را فهمیدم و آنرا پنهان نکردم!
و در حضور من به کسی ظلم شد و یاریاش نکردم!
🆔دعا در سحر گاه باعث تجلی بندگی و عبودیت نزد خداوند خواهد شد
دستاوردهای انقلاب اسلامی(۱۱)
#دستاورد
🆔با کانال عاشقان ولایت به ایران جانمان افتخار کنیم
دستاوردهای انقلاب اسلامی(۱۲)
#دستاورد
🆔ایران واقعی را از دریچه نگاه کانال عاشقان ولایت ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غار یخی مسحورکننده کاتلا در ایسلند 🇮🇸
آیا می دانستید که غارهای یخی مانند اینها از ذوب رودخانه های یخچالی تشکیل شده اند که تونل های طبیعی خیره کننده ای ایجاد می کنند؟
#غار
#ایسلند
🆔جهانگردی مجازی در کانال عاشقان ولایت
😊یکی از قدیمی ترین خانه های ایران با 700 سال قدمت
🆔ایرانگردی به صورت مجازی در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین اسکله جنوب❤️🧡
اسکه قلبی بندر تبن یکی از خاص ترین اسکله جنوب غرب هرمزگان(کوشکار) میباشد واقعا باشکوهه👌
#اسکله
#هرمزگان
🆔ایران را هر چه بهتر در کانال عاشقان ولایت بشناسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو ترافیک کرج بودیم که این نوازندهی عزیز ویولن متوجه حضور استاد ایرج شدن,وقتی که آهنگ پرنده رو نواختن استاد هم به زیبایی همراهی کردن و این لحظه ی ناب به وجود اومد،تقدیم به عاشقان هنر❤️
خواننده مردمی و عاشق وطن اینگونه خاکی و مردمی هستند..😍👍
🆔ایران من،تا ابد پرچم سه رنگ تو بر قله دماوند افراشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارراه در هند و روسیه نمونه بارز ذهنیت مردم هست
🆔کانال عاشقان ولایت،حضور پرشور آحاد مردم را در راهپیمایی ۲۲بهمن نشان رشد سیاسی و فرهنگی می داند و به همگی تبریک می گوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئویی عجیب از نحوه شست و شوی شیشه یک هواپیما منتشر شد.
کاربری با انتشار ویدئو زیر نوشت: این هم آبپخشکن تمام اتومات! سفرخوشی برایتان آرزومندم.
🆔انتخابات پرشور،ضامن امنیت سیاسی کشور در محافل جهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لیز خوردن وسایلنقلیه در پی یخبندان شدید مسیر پیست اسکی شیرآباد
🆔حوادث را در کانال عاشقان ولایت دنبال کنید
دکترها هم خلاق شدن😍😍
داداش اینطوری که شما گفتی،مردن یه امر شیرین و دلچسب شد برام😂
🆔برای اهتزاز پرچم ۳رنگ تو تا پای جان ایستاده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنششون به این بحران عالیه 😂😂😂
داداش قبلا می گفتند از سیل و زلزله و آتش سوزی بترسید
ولی مثل اینکه ایرانی جماعت به تحریم و هر کمبود و خطری فقط به چشم فرصت نگاه می کنه😂
🆔دنیا به نام تو افتخار می کند ای سرباز بلند آوازه وطن(حاج قاسم)