شب قبل از سیزدهبدر غلامرضا که داداش بزرگترم و فرزند ارشد خانواده بود اومدن خونمون تا برای فردا برنامهریزی کنند.
دور هم نشسته بودیم
و هرکی یه چیزی میگفت و یه تصمیمی میگرفت. ولی من ساکت بودم و به نظرات و پیشنهادات دیگران گوش میسپردم.
-تو نمیخوای چیزی بگی؟
صدای غلامرضا مجبورم کرد سرمو بالا بگیرم
_من که اصلا دلم با رفتن نیست. مگه آخه زاهدان چی داره که میخوایین برید بیرون نه پارک درستی نه فضای سبز مرتبی. درثانی کلی هم شلوغه من اصلا حوصله ندارم.
زن داداش که کمتر بامن حرف میزنه گفت
-بدون هیچی که نمیشه اصل سیزدهبدر به بیرون رفتنشه وگرنه بقیه روزام تو خونهایم
سارا و ناصر گفتند
-اگه اسماعیل نیاد ما هم نمیایم
_شما چکار به من دارید من درس دارم چهاردهم حوزه باز میشه. محفوظاتمو میخوام مرور کنم
بالاخره با اصرار دیگران و اکراه قبول کردم
فردا رو با خانواده باشم. قرار شد ما و خانواده داداش غلامرضا و خانواده آبجی سارا رو باهم باشیم. غلامرضا از هممون نظر خواست که فردا کجا بریم
قبل از اینکه کسی حرفی بزنه گفتم
-حداقل جایی بریم که بتونیم نماز هم بخونیم
زن داداش گفت
-راست میگه اسماعیل یه جا بریم که دغدغه نماز نداشته باشیم و بهترین گزینه پارک سپاهه مخصوص کارمندان سپاه و بسیجیاست
از طرفی که داداش غامرضا کارمند سپاه بود برای ورودیش مشکل نداشتیم. این پیشنهاد با اکثریت آراء تایید شد.
اینکه فرداظهر هم میتونم نمازمو بخونم و قضا نمیشه خیالم راحت بود. حقیقتا بیشتر میترسیدم فردا نتونم نمازمو اول وقت بخونم. به همین خاطر با اصل سیزدهبهدر مخالف بودم. اما الحمدلله پارک سپاه هم سرسبز بود هم بهداشتی و مهمتر از همه نمازخونه هم داشت.
صبح روز بعد...
بعد از نماز صبح بقیه رو بیدار کردم که آماده شن برای بدر کردن سیزدهم فروردین.
داداش غلامرضا یکم دیر اومد دنبالمون
به همین خاطر وقتی وارد پارک سپاه شدیم اکثر الاچیقا پر شده بود.
و ما مجبور شدیم بساطمون رو ورودی باغ پهن کنیم. طوری که هرکی میخواست وارد باغ بشه از چادر ما عبور میکرد.
خدا میدونه اون لحظه چقدر عصبانی شدم
که این چه جاییه که چادر زدید هر دو دقیقه یه نفر از اینجا رد میشه. ولی مگه میتونستی اعتراض کنی.
با بیمیلی بساط سیزدهبهدر مون رو تو خندهدار ترین مکان پهن کردیم.
یادمه وقتی وارد باغ شدیم
سه چهار تا آلاچیق اول رو یه خانوادهی پر جمعیت پر کرده بودند. خانوادهای که از بیست سی تا دختر دمبخت و پونزده شونزده پسر دمبخت و یه چند تایی هم زن و مرد میانسال.
چنان سر و صدایی راه انداخته بودند
که پیش خودم گفتم خدا بخیر بگذرونه. بیشتر شبیه ایل مغولن. اینکه اینا چقدر پر سر و صدان حرف هممون بود و اینکه زمین والیبال رو هم گرفته بود بماند و اینکه چادر ما هم کنار آلاچیق اینا بود که دیگه حرفشو نزن.
بدبختی من تازه از همینجا شروع شد
از لابلای این جمعیت شلوغ یه دخترخانم کاملا محجبه و سر به زیر که میون اون شلوغی داشت درس میخوند جلب توجه کرده بود.
سارا با دیدن این صحنه گفت
-چه جالب بالاخره تو این خانواده شلوغ یه دختر آروم هم پیدا شد. اسماعیل اون خانمو ببین چه حجابی داره چه متین و خانمه
_سارا بشین سرجات همین جام اومدی تو کار دیگرون دخالت کنی
با این حرفم شوهر سارا نگاه اخمآلودی بهش کرد و گفت
- بفرما اینم کنایه داداشت
_راست میگم خب من چکار دارم به دختر مردم که چجوریه من اومدم اینجا خوش بگذرونم نه اینکه به دیگران نگاه کنم
هرچی سارا اصرار کرد که به اون خانم نگاه کنم قبول نکردم که نکردم
زن داداش به سارا گفت
-من این خانم رو یه جایی دیدم انگار مکتب نرجس درس میخونه فکر کنم اونجا دیدمش
از زمانی که اومده بودیم تو باغ
صحبت شده بود این خانواده، عجب خانوادهای شدند باعث سلب آسایش و آرامش.
من و ناصر تصمیم گرفتیم بریم
و یه چرخی تو باغ بزنیم. باغ سپاه خیلی قشنگ و جذاب بود. اصلا فکر نمیکردم زاهدان همچین جایی هم داشته باشه.
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۳۳
نزدیکای اذان ظهر شده بود
من و ناصر برای وضو گرفتن به سرویسهای بهداشتی رفتیم. صدای همهمه و شلوغی اون خانوادهی پرجمعیت هنوز به گوش میرسید.و ما بیتفاوت به اونها حتی نگاشونم نمیکردیم.
بعد از وضو گرفتن
جانمازمو از کیفم برداشتمو نماز خوندم
ناصر بعد از خوندن نماز برای تهیه ناهار به کمک غلامرضا رفت.
-تو نمیای اسماعیل؟
_چرا میام یکم قرآن بخونم میام
قرآنمو برداشتم و شروع کردم به خوندن
و طبق معمول آرامشی که با قرآن میشه بدست آورد هیچ جای دنیا پیدا نمیشه.
با صدای داداش غلامرضا که از دور داد میزد اسماعیل نمیای کمک، قرآن و بستم و گذاشتم تو کیفم
و منم متقابلا صدامو تو گلوم چرخوندمو گفتم
-یه فنجون چای بخورم میام
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
-چون وقتی داشتیم درمورد اون دختری که نشونمون دادی صحبت میکردیم قبل از اینکه از تو بگیم مادر دختره گفت این دخترمون خواستگار زیاد داشته و داره اما دوست داره با طلبه ازدواج کنه. مامان هم گفت اتفاقا پسر ما هم طلبهست.
شوکه شدم یا مناجاتی که با امام زمان داشتم افتادم
یادمه یه روز خلوت خودم از امام زمان خواستم چشمم به همه نامحرمها بسته بشه مگر نامحرمی که قراره زنم بشه. نکنه این اتفاقات همه زیر سرِ مولا و اربابمون باشه. اینکه من ناخواسته بیام سیزدهبهدر
اینکه بیایم باغ سپاه
اینکه چادرمون کنار چادر این خانوادهی پرجمعیت باشه
قرآن
توپ والیبال
چادر و من.....
این همه ذهنمو مشغول کرده بود
باصدای زن داداش که گفت
-اسماعیل کجایی
به خودم اومدم
-هیچی داشتم به اتفاقاتی که امروز افتاد فکر میکردم که انشاءالله خیر باشه
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
البته ناگفته نماند
که چای خوردن بهونه بود و من فقط خواستم از کار در برم. کی حوصله داره تو این گرما بره پای منقل و کباب درست کنه.
داشتم میرفتم قرآنم و بذارم تو کیفم
که یه دفعه یه چی محکم افتاد تو چادر این اتفاق اونقدر غیرمنتظره بود که ناخواسته من و ترسوند.
پشت سرمو نگاه کردم دیدم
توپ والیبال همون خانوادهی پرجمعیته که افتاده بود تو چادر ما. توپو برداشتم و خواستم شوتش کنم که متوجه شدم همون دختر چادری و محجبه که سارا درموردش حرف میزد داره میاد دنبال توپ. پیش خودم گفتم زشته توپو شوتش کنم شاید بیاحترامی بشه. بذار بیاد نزدیک توپو بدم دستش.
با نزدیک شدن اون دخترخانم
سرمو انداختم پایین و دستمو سمتش دراز کردم تا توپو برداره
-ببخشید آقا عذرمیخوام داداشم توپو پرت کرد افتاد تو چادر شما
سرمو بلند کردم که جوابشو بدم و گفتم
-خواهش.....
با دیدن اون دخترخانم حرفمو خوردم
یعنی یه جورایی زبونم بند اومده بود. میخکوب شده بودم و انگار برق ۲۰۰ ولت خشکم کرده بود. اولین باری بود که به یه نامحرم اینقدر دقیق نگاه میکنم.
نمیدونم چقدر تو این حالت بودم
که اون خانم گفت
-اقا لطفاً توپو بدین
_ب بب بعله ببخشید بفرمایید
اون دخترخانم توپو گرفت و برد
نه تنها توپو که دلمم با خودش برد. پشت سرش به رفتنش نگاه میکردم. چه متین و با ابهت راه میرفت. انگار نه انگار که برادرش کنارش بود
همونطور رفتنشو تماشا میکردم
که ناصر زد به پهلوم
-کثافط چشم دریده به چی نگاه میکنی
_عه ناصر ترسوندی منو
کوفت و زهرمار همه متوجه شدند داشتی به اون دختر نگاه میکردی ببین غلامرضا چطور داره میخنده
نگاهی به غلامرضا انداختم که داشت از شدت خنده زمینو گاز میگرفت.
اخمی کردم و گفتم
-اصلا هم اینجوری نیست من داشتم به زمین والیبال نگاه میکردم
-آره ارواح خالت زمین والیبال.... خلاصه شده بود تو یه نفر اونم اون دختره
جواب ناصر و ندادم
رفتم برای خودم چای بریزم فکر کردم شاید این حسی که پیدا کردم هوس باشه. اما انگار نه انگار فکر اون دختر خانم ولم نمیکرد.
هرچی باخودم کلنجار رفتم
که اسماعیل بیخیال شو این حس واقعی نیست. نشد که نشد.
تا آخر مجبور شدم مامان و صدا بزنم
مامان اومد پیش من
-مامان یه نگاهی به اون دختره بنداز
_کدوم دختره مامان.... اینجا که پر از دختره
-مامان من به بقیه چی کار دارم من اونو میگم. همونی که حجاب داره و کتاب دستشه
_اها اونو میگی
مامان که از ته دلم خبر داشت گفت
_باید برم با مادرش صحبت کنم
-باتعجب پرسیدم الان؟؟؟ اونم تو باغ؟
مامان که انگار سالهاست منتظر این لحظه بود گفت
-آره مامان تو کار نباید فِس فِس کرد
مامان این و گفت و به همراه زن داداش رفت چادر همسایه کناری که با مادر اون دخترخانم صحبت کنه.
-مامان؟؟
_جانم؟
-یادت نره کدوم دختر و گفتم
مامان لبخندی زد و گفت
-خیالت راحت پسرم
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۳۴
دل توی دلم نبود.
منتظر اومدن مامان بودم. از شدت استرس تو چادر قدم میزدم. سارا رفته بود نماز بخونه. ناصر و غلامرضا هم مشغول درست کردن کباب بودند.
نمیدونم کار درستی کردم یا نه
آخه کی تو پارک میره خواستگاری، خدایا اگه خانوادهش ناراحت بشن چی، اگه قبول نکنند چی، این افکار مدام تو ذهنم میچرخید مثل خوره روحمو میخورد.
تلنگری به خودم زدم
تو باطن خودم سرخودم داد کشیدم. چته اسماعیل این همه دلهره برای چی اگه قسمت باشه قبول میکنند.
متوسل به قرآن شدم. قرآنو برداشتم و خوندم
دوباره آروم شدم. قرآنپ بوسیدمو گفتم
هرچی قسمت باشه
حدوداً نیمساعتی گذشت. که زنداداش وارد چادر شد.
با دیدنش از جا پاشدم
-سلام زن داداش، چیشد؟ مامان کجاست؟
زن داداش در پاسخ به سوالاتم یه بیوگرافی کامل از اون دخترخانم داد
-دختره دانشجوئه، رشته تجربی هم میخونه، خانوادهش که خیلی باکلاسن، خودشم همینطور، ولی مؤدب و متواضع، دختر دوم خانوادهست، و دختر اول هنوز ازدواج نکرده
حرف زن داداش پریدم و گفتم
-یعنی چی؟؟ نکنه تا دختر اول ازدواج نکنه دومی و شوهر نمیدن؟
زن داداش یه کاغذ تاشده رو بهم نشون داد
-اینم شماره تماس و آدرس خونشون
با خوشحالی برگه رو از زن داداش گرفتمو گفتم
-واقعععااااا؟؟؟ یعنی قبول کردن؟
-نه هنوز
با ناراحتی گفتم
-پس چی؟؟
زن داداش خندید و گفت
-عجول نباش، اونا فعلا اجازه اومدن رو دادن، قبول شدن یا نشدن میمونه برای بعد. قرار گذاشتیم فرداشب بریم خونشون. بعدشم اونا بیان خونمون اگه پسر خوبی باشی قبول کنند
زن داداش مکث کوتاهی کرد و گفت
-آها یه چیزی
-جانم زن داداش چیزی شده؟
-احتمال اینکه قبولت کنند زیاده
-این و از کجا میگی؟
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سجده عاشقانه به این میگند 😂
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه اینستاگرامی پلیس پایتخت از ماجرای درگیری معترضین به بیحجابی با پلیس دو ویدیو منتشر کرده که حقایق زیادی را آشکار میکند.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
🔴اخبار ضد و نقیض در خصوص وقوع حادثه امنیتی برای اردوغان/کشته و زخمی شدن ۴ محافظ
🔹منابع خبری در ترکیه از کشته شدن یکی از محافظان رئیس جمهور ترکیه و زخمی شدن سه نفر دیگر در یک حادثه تصادف رانندگی خبر دادند.
🔹دولت ترکیه اعلام کرد این حادثه در جریان بازدید اردوغان در استان شرناق واقع در جنوب شرقی ترکیه رخ داده است.
🔹جزییات بیشتر این حادثه هنوز توسط مقامات رسمی ترکیه اعلام نشده اما برخی رسانه ها احتمال سوءقصد در این حادثه را محتمل عنوان کرده اند.
🔹بر اساس این گزارش، تیم امنیتی حاضر در این حادثه ، جزو خدمهای بوده که برای امنیت و حفاظت از کاروان اردوغان رئیس جمهور ترکیه در شرناق کار می کرده است
🔹مسئولان ترکیهای تأکید کردند «خبرهای اولیه حکایت از تصادف رانندگی دارد، مگر اینکه بعدا ماجرا تغییر کند».
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
🔴حمله آمریکا و انگلیس به غرب یمن
🔹خبرگزاری رسمی یمن: آمریکا و انگلیس در حمایت از رژیم صهیونیستی 4 بار منطقه «الجاح» واقع در شهرستان «بيت الفقيه» را هدف حملات خود قرار دادند.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مادر شهید مصطفی علیدادی : به داد اسلام برسید... ما همچنان چشم انتظار مسئولین در رابطه با وضعیت حجاب هستیم.
🔹پ.ن: اگر دق کنیم از اینکه کار به جایی رسیده که مادران شهدا یجورایی دارن التماس میکنن تا مسئولین تکونی بخورن جا داره
#رئیسی #قالیباف #اژه_ای
🔹شما نیز ویدئوهای خانواده شهدا را ضبط کنید و برای ما به نشانی @RaheShahid133 ارسال نمایید.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
🔴کرملین: هیچ تهدیدی از سوی پوتین درباره درگیری هستهای صورت نگرفته است
سخنگوی کرملین:
🔹رئیسجمهور روسیه در مصاحبه اخیر خود هیچ تهدیدی درباره استفاده از سلاح هستهای نکرد و صرفا به سوالات خبرنگار پاسخ داد و آمادگی روسیه را برای چنین وضعیت احتمالی برجسته کرد.
🔹رئیسجمهور روسیه در جریان مصاحبه اخیر با مدیر شبکههای روسی روسیا۱ و نووستی گفت «روسیه برای یک درگیری هستهای احتمالی آماده است، گرچه بعید است اوضاع به این نتیجه برسد».
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
📸دیدار وزرای خارجه عربستان و سوریه
🔹وزارت امور خارجه عربستان سعودی از ملاقات فیصل بن فرحان وزیر خارجه عربستان و فیصل مقداد وزیر خارجه سوریه در ریاض خبر داد.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
🔻کنعانی: رژیم صهیونیستی صلاحیت عضویت در سازوکارهای بینالمللی را ندارد
🔹 سخنگوی وزارت امور خارجه: آژانس آن روا وابسته به سازمان ملل اعلام کرد؛ از آغاز جنگ علیه غزه تاکنون دست کم ۱۶۵ نفر از کارکنان این آژانس در حملات رژیم صهیونیستی کشته شدند؛ تاکنون بیش از ۱۵۰ مرکز متعلق به آن روا مانند مدارس بمباران شد که برخی از آنها به طور کامل ویران شده است.
🔹 رژیمی که برای نهادهای بشردوستانه بینالمللی و مأموریت و خدمات آنها و حتی جان کارکنان این نهادها ارزشی قائل نیست و در طول ۵ ماه اخیر حدود ۹ هزار زن و ۱۲۵۰۰ کودک فلسطینی را کشته است، صلاحیت عضویت و باقی ماندن در هیچیک از مجامع حقوق بشری و سازوکارهای بینالمللی مرتبط با حقوق زنان و کودکان را ندارد.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
🔴 سفر وزیر انرژی جمهوری آذربایجان به تهران
🔹پرویز شهبازاف وزیر انرژی جمهوری آذربایجان عصر امروز در صدر هیاتی و به دعوت همتای ایرانی خود به منظور گفتگو و تبادل نظر در خصوص توسعه همکاری های دو کشور در حوزه انرژی وارد تهران شد
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
۲۵ اسفند ۱۴۰۲