تصادف هولناک در جنوب افغانستان/ ۲۱ نفر کشته شدند
🔺 در پی تصادف هولناک در ولایت هلمند افغانستان با دخالت یک دستگاه اتوبوس، یک تانکر و یک موتورسیکلت، دست کم ۲۱ نفر جان باختند.
🔺 براساس گزارش رسانههای محلی، بهدنبال این تصادف در جنوب افغانستان ۱۱ نفر نیز مصدوم شدهاند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
تصویری بسیار جالب از مرز ایران و عراق و دو روستای "هانه گرمله" در کردستان ایران و "بیاره" در کردستان عراق
#طبیعت
#کردستان
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیتاب بهشت گمشده در پایتخت طبیعت ایران
#طبیعت
#کهکیلویه_و_بویراحمد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم با هم یه سر بزنیم به طبیعت زیبای افغانستان
تا به امروز این سرزمین را با خرابه و ویران نشان دادند در صورتی که جذابیت خاص خود را دارد
#طبیعت
#افغانستان
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعت ایران طبیعت خوزستان طبیعت اندیکا سد شهید عباسپور
#سد
#خوزستان
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای:
میدان، میدان غزه و اسرائیل نیست؛ میدان، #میدان_حق_و_باطل است
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🛑ماریا زاخارووا، نماینده رسمی وزارت امور خارجه روسیه گفت: در حالی که رئیس جمهور روسیه برای پیروزی در انتخابات در حال دریافت پیام تبریک از سوی بیشتر سران کشورهای جهان است، واکنش نمایندگان ناتو شبیه "سوسک های شکار شده" هستند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
☑️#فوری🚨 | جنبش حماس، رسما ترور و شهادت فائق مبحوح رئیس اداره عملیات امنیت داخلی خود را تایید کرد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره آدمیزاد باید
کسی را بسیار دوست بدارد
تا به بهانه ی آن،
زندگی ارزش زیستن داشته باشد…
کسی مثل تو..
حسین جان❤️
#امام_حسین_قلبم❤️
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 29 اسفند / حوت 1402
👈8 رمضان 1445 👈19 مارس 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔵روز ملی شدن صنعت نفت.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅خرید کردن.
✅میهمانی و افطاری دادن.
✅شروع به کار و کسب.
✅و دیدار با حاکمان و درخواست از آنها خوب است
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد.
👶زایمان : نوزاد ولادتش خوب و متوسط الحال است.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید و فروش ملک.
✳️درختکاری.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید کردن نیک است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث بیماری می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث درد سر می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 9 سوره مبارکه "توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و از معنای آن استفاده می شود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
@taghvimehamsaran
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۴۶
موقع برگشت از طواف بارون یکم کمتر شده بود
و داشت نم نمک میبارید. تو مسیر برگشت چشمم به یه مغازه پارچه فروشی افتاد که اسمش بود «پارچه فروشی حسن». حس خوبی بهش داشتم. تصمیم گرفتم چادر عروسی که عهد کرده بودم رو از اونجا بخرم.
صاحب مغازه یه جوون مهربون
و خوش برخورد بود به اسم حسن. از رفتارش مشخص بود شیعهست وگرنه وهابیا که تا الان دیده بودم یکی از یکی وحشیتر بودند.
بعد سلام و احوالپرسی گفتم
-ببخشید آقا چادرِعروس کار جدید چی دارید؟
حسن به زیبایی فارسی حرف میزد انگار اصالتا فارسه. یه چند نمونه چادر برام آورد چنگی به دل نمیزد. از طریقه نگاه کردنم به قواره ها فهمید که هیچکدوم باب میلم نیست.
گفت
-چند لحظه صبر کن برم طبقه بالا ببینم چی میتونم برات پیدا کنم
حسن به طبقه دوم رفت و بعد از مدتی با دو قواره پارچه چادری اومد پایین. با دیدن یکیشون چشمام از شدت خوشحالی باز شد.
با عجله گفتم
-از این طرح یه قواره بیزحمت بهم بدید
حرفم تموم نشده بود که یه زن و شوهر ایرانی وارد مغازه شدند و اونها هم انتخابمو تایید کردند. بعد از اون دوتا خانم ایرانی وارد مغازه شدند. و اون دو کلی تعریف و تمجید که خوش به حال خانمت چه شوهر خوش سلیقه ای داره و کلی ازم تعریف کردند. وقتی فهمیدند من هنوز مجردم و این قواره چادر برای دختری هست که معلوم نیست من و میخواد یا نه کلی ذوق کردند که شما چقدر رمانتیکی.
یادمه موقع حساب کردن پول
یادم افتاد که پول همرام نیست. قواره چادر و گذاشتم تو مغازه به حسن گفتم
-من سریع برمیگردم
اما اون این قدر مهربون بود که گفت
-چادر و ببر هر وقت تونستی پولو بیار
با اصرار حسن چادر و با خودم بردم و سریع برگشتمو پولشو حساب کردم. حسن از این همه تعهد و خوش حسابی خوشحال شد. و تا تونست برای خوشبخت شدنم دعا کرد.
امیدوارم الان که دارم ازش مینویسم هر جا باشه سالم و تندرست باشه.
چادر و خریدمو یه روز که برای طواف رفته بودم مسجدالحرام با خودم بردمش و به خانهی خدا تبرکش کردم.
یادمه وقتی داشتم چادر و تبرک میکردم یکی از آخوندای وهابی مچ دستمو گرفت و محکم فشار داد و گفت
-یا آخی هذا الفعل شرک عظیم، فقط الله الله
من که حسابی دستم درد گرفته بود محکم دستمو کشیدم و به فارسی توأم با عصبانیت گفتم
-دستمو ول کن وحشی از جا کندیش
مرده شور ریختشو ببرن. من موندم هدف خدا از خلقت این جک و جونورا چی بوده. ولی خب از باب اینکه هیچ کار خدا بیحکمت نیست باید تحملشون کنیم.
بالاخره از چنگال اون وهابی از خدا بیخبر نجات پیدا کردم و از بین جمعیت اومدم بیرون. ترجیح دادم برگردم هتل.
مکه بدون وجود کعبه پشیزی ارزش نداشت. راستش رو بخواین فضای مدینه با مکه خیلی فرق میکرد. در مدینه حس آرامش داشتی حس معنویِ زیبایی به انسان دست میداد. اما در مکه....
به قول یکی از اساتیدم که الان امام جمعه زابله که میگفت
-مکه شهر خفهای هست که این خفگی در اثر شرک و بت پرستی هست که اعراب زمان جاهلیت داشتند. هنوز این شهر بوی بت میده. بوی دخترکُشی و بوی عقاید بی اساس گذشتگان
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۴۷
کم کم داشتیم به پایان این سفر معنوی میرسیدیم
دو سه روزی از اقامتمون در مکه بیشتر نمونده بود. روژ بعد با مصطفی برای خرید رفتم بازار و زمین هنوز بخاطر بارونی که دیروز باریده بود خیس و لغزنده بود. به بازاری نزدیک مسجدالحرام رفتیم. که بتونیم بعد از خرید به کعبه بریم و نماز بخونیم.
کوههای دور تا دور حرم رو داشتند
با ماشین های سنگین میکندند. تو دلم حسرت خوردم فضای مکه و سبک زیبا و قدیمیش الان داره تبدیل میشه به جایی شبیه لندن و پاریس.
بازاراش و مغازههاش پر زرق و برق بود. که ادم رو به سمت خودش میکشوند.
یه مقدار خرت و پرت و سوغاتی
برای ایران خریدیم و یه گشتی هم میون بازار زدیم. از حق نگذریم این جماعت بی دین و ایمون خععععلی باکلاس بودند.
تو یکی از بازارهای پرزرق و برق و سرپوشیدهی مکه مشغول صحبت با مصطفی بودم که یه پسربچهی شیطون بدو بدو از کنارم رد شد. ماشاالله هیکل که نگو عین هو بچه خرس خورد به دستمو موبایلم افتاد رو زمین.
خم شدم و ناخواسته گفتم یاعلی
و گوشیمو از رو زمین برداشتم. یکی از مغازهدارها که درب مغازهش مثل چنار ایستاده بود. با شنیدن اسم مبارک امام علی علیهالسلام عصبانی شد و اومد زد تو صورتم
و به عربی گفت
-إمشی مشرک(گمشو مشرک)
خیلی ترسیده بودم
و فقط با دست رو صورتمو گرفته بودم. مصطفی که دیگه از دست کاراشون عاصی شده بود. جلو اومد و محکم خابوند تو گوشش. مرد عرب عرب شروع کرد به داد و بیداد کردن
و بد و بیراه گفتن. حقیقتا مابقی مغازهدارها دخالتی نکردند. و فقط دورمون جمع شده بودند. صدای عربدههای اون یارو هم تا فرسنگها به گوش میرسید.
در حین داد و بیداد کردناش
گوشی شو برداشت و شروع کرد به گرفتن شمارهای. شصتم خبردار شد که میخواد به پلیس زنگ بزنه. ظن مصطفی هم همینو میگفت.
با صدای مصطفی که گفت
-اسماعیل فرار کن
پشت سرمو نگاه کردم دوتا مأمور بدو بدو داشتند سمت ما میومدند. خدای من اینارو کی خبر کرد؟؟ انگار همه جای اینجا دوربین کار گذاشتند.
با صدای مصطفی که گفت
-بدو دیگه
شروع کردم به دویدن نمیدونستم کجا داریم میریم. فقط میدویدیم تا از بازار بریم بیرون. و قاطی جمعیت گم شیم
مأمورا پشت سرمون میدویدند و داد میزدند
-قیفوا قیفوا (بایستید بایستید)
تا اینکه رسیدیم به بیرون از بازار
بیرون خیلی شلوغ بود خیالمون راحت بود که تو اون شلوغی کسی پیدامون نمیکنه و همینطور هم شد.
خداروشکر بخیر گذشت
نمیدونستم از مصطفی بابت اینکه از من دفاع کرد تشکر کنم یا توبیخش کنم. بعد از اینکه خیالمون از بابت مأمورا راحت شد. به بقیه خریدامون ادامه دادیم.
کنار یه دست فروش که بساطش زیرگذر پهن بود توقف کردیم تا چوب اراک بخریم. (مسواک سنتی)
هی به مصطفی گفتم
-مصطفی جان بیا بریم الان مأمورا میان
گوش نداد که گوش نداد. اخرشم دستشوییش گرفت و رفت سرویس بهداشتی.
مشغول خریدن چوب اراک و چند تا انگشتر مردونه بودم که یکی با دستش زد رو شونم
ادامه ۴۷
به گمان اینکه مصطفی باشه برگشتمو گفتم
-بالاخره اوم.......
جلوی دهنمو گرفتم که جیغ نکشم
یکی از مأمورا مثل کفتاری که کبوتری رو تو دام گرفته داشت نگام میکرد تا خواستم فرار کنم. ماموره یقه لباسمو از پشت گرفت.
هرچی تقلی کردم در برم فایده نداشت که نداشت. بخاطر اینکه آرومم کنه با باتونی که تو دستش بود زد رو کتفم.
نفسم بند اومد
حس کردم دارم از هوش میرم. ماموره از اینکه به هدفش رسیده بود دست از سرم برداشت از شدت دردی که داشتم دیوار کنارمو چنگ زدمو نشستم رو زمین.
دستم رو دیوار بود که حس کردم
یکی از آجراش از جا دراومده خوب که دقت کردم دیدم کاملا آجر از دیوار جداست. و راحت میشه برش داشت.
ماموره داشت میرفت
اجر و برداشتمو تمام نفرتم جمع کردم و تا جایی که توان داشتم با آجر کوبیدم تو سرش. تا به خودم اومدم دیدم ماموره افتاد رو زمین. و سرش پر خونه.
اینقدر ترسیده بودم
که تنها چیزی که به ذهنم رسید فرار کردن بود. خدا میدونه چه حال بدی داشتم. کلی فکر تو ذهنم بود. مصطفی اون ماموره،
الان مصطفی چی کار میکنه
اون ماموره چش شد یهو با هیکل گندهش با یه ضربه نقش زمین شد. من چمیدونستم این قدر تیتیش مامانیه
خدایا چه خاکی به سرم بریزم
اینقدر تند میدویدم که گه گداری به چند تا عابر برخورد میکردم و یکی دوبار هم بخاطر سُر بودن کف خیابون خوردم زمین.
از مسجدالحرام تا هتل رو یه نفس دویدم
و هرچی ذکر بلد بودمو خوندم. تا این شر از سرم کنده شه. نفس نفس زنون پریدم تو هتل. انگار بهشت و بهم داده بودند.
اقای محمددوست با همسرش
تو لابی هتل نشسته بودند. دور تا دور میز مدیر هم پر بود از چند تا عرب که همه با دیدن من با تعجب نگام میکردند.
از میون اون جمعیت یه عرب قدبلند چارشونه
که ریش پروفسوری و عینک آفتابی به چشمش زده بود از جاش بلند شد.
بی توجه به همه آب دهنمو قورت دادمو سمت آسانسور رفتم. اون عرب هم اومد سمت آسانسور و روبروم ایستاد ولی اصلا بهم نگاه نکرد. و تمام اون مدت صاف قامت ایستاده بود. خیلی ترسیده بودم مطمئن بودم از زیر عینک آفتابیش داره نگام میکنه.
آسانسور و بیخیال شدم
و ترجیح دادم از پلهها برم بالا. اینجوری بهتر بود. اون یارو دیگه نمیتونست بفهمه کدوم طبقه و کدوم اتاق میرم
باعجله درب اتاق و باز کردمو وارد شدم
نفسم بالا نمیومد. کلی راه رو دویده بودم. بس دویده بودم باهر نفس قفسه سینم میسوخت. لباسامم خاکی و گلی شده بود.
ترجیح دادم برم دوش بگیرم
تا حالم بهتر شه. از حموم اومدم بیرون که صدای کوبیدن در بلند شد. مصطفی و مهرداد که کلید دارند. کی میتونه باشه پشت در. از چشمک در بیرون رو نگاه کردم. از دیدن منظره پشت در قلبم داشت از جا کنده میشد.
همون عربی که تو لابی هتل دیدمش با چهرهی عبوس و جدیش پشت در ایستاده بود.
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۴۸
با دیدن مرد عرب پشت در تصمیم گرفتم
در و باز نکنم. این قدر اتفاقات سریع به گوش همه میرسید که گویا وجب به وجب عربستان دوربین کار گذاشتند. اما تا کجا میتونستم تو اتاق قایم شم. بالاخره که چی نباید برگردم ایران؟ یا مأمور عربی تنمو میلرزوند. اگه مرده باشه چی؟ مصطفی الان کجاست؟ اگه گیر افتاده باشه چی؟ خدای من اصلا قرار نبود آخر سفرمون اینجوری تموم شه.
با کوبیده شدن در به خودم اومدم
انگار این مرده نمیخواد دست از سرم برداره. الان دیگه داشت با شدت بیشتری در میزد. عزمم و جزم کردم تا درو باز کنم
دیگه بادا باد اتفاقی که افتاده. اصلا از کجا معلوم این یارو از اتفاقی که گذشت خبر داشته باشه. دستمو بردم سمت دستگیره در و درو باز کردم.
خودمو جمع و جور کردم انگار اتفاقی نیافتاده
_سلام
به جای اینکه جواب سلاممو بده
خیلی با جدیت و بیادبانه خواست بیاد داخل اتاق. خیلی بهم برخورد. به خودم گفتم این آقا هرکی و هرچی میخواد باشه حق نداره بدون اجازه بیاد تو.
دستمو به چارچوب در گرفتم
تا مانع اومدنش بشم. که با مشت کوبید رو دستم. راه رو برای اومدنش باز کرد. از شدت درد چشمامو محکم بهم فشار دادم
باعصبانیت گفتم
-ما تفعل؟؟؟
همینطور که داشت داخل اتاق میشد برگشت و یه نگاه اخم آلودی بهم انداخت و گفت
-درو ببند
از اینکه ایرانی حرف میزد خیالم راحت شد. اما باید احتیاط میکردم. مستقیم رفت رو تخت مصطفی نشست.
خواستم سر صحبت و باز کنم گفتم
-اینجا به جز خشونت بهتون یاد ندادن بس اجازه وارد اتاق کسی نشید و از وسایل شخصی دیگران استفاده نکنید
جدی تر از قبل شد و گفت
_من جای تو بودم مهربون تر رفتار میکردم.
آرامشش کمی رو اعصاب بود خواستم یکم بهم بریزمش
-شما ایرانی هستی
_به شما ربطی نداره
دیگه داشت حرصم میگرفت.
-نخیر ربطی نداره دیدم ایرانی فصیح حرف میزنید اخه ایرانی صحبت کردن کار هرکسی نیست.
تیرم خورد به هدف. لجش گرفت از جاش بلند شد و رفت سمت یخچال و یه آبمعدنی برداشت. و نصفشو یه نفس خورد.
_ حق با شماست فارسی حرف زدن خیلی مشکله و هرکسی از پسش برنمیاد
برخلاف ظاهر عبوسش زیادم بداخلاق نبود و این باعث میشد من راحت حرف بزنم
-یادمه قدیما وارد اتاقی میشدند اجازه میگرفتند شاید کارتون این قدر مهم بوده که بدون اجازه اونم با زور وارد اتاقم شدین
دوباره برگشت به حالت قبلیش همون طور عبوس
و جدی گفت
گوش کن پسرجان من «نیما رحمتی» هستم متخصص تیروئید. هرسال از طرف بعثه رهبری دعوت میشم به عربستان برای مداوای زائران ایرانی. این طرز پوشش هم از باب مصلحته. نه بلدم عربی فصیح حرف بزنم. نه دل خوشی از آدماش دارم. این چند سالی که اینجام با جیک و پیکشون آشنا شدم هر روز هر هفته هر سال آدمی نیستش که گندی بالا نیاورده باشه و از ترس جونش پناه نبره به جایی. امروز که دیدمت فهمیدم تو هم از همون آدمایی با اون وضع و استرسی که وارد هتل شدی فهمیدم باید دست گل به آب داده باشی. معصومیت چشمات و ترس بیاندازهت باعث شد کنجکاو بشم و بیام بپرسم ازت شاید بتونم کمکی بهت بکنم. البته اگه بتونم
خواستم سفره دلمو براش باز کنم
و از سیر تا پیاز امروز و بهش توضیح بدم. اما از کجا میشد بهش اعتماد کرد. اصلا از کجا معلوم که راست گفته باشه.
تو تردید بودم
که کارت شناسایی شو از تو جیبش برداشت
و گفت
_نترس اینم کارتم
روش نوشته بود
دکتر نیما رحمتی. صادره از تبریز. متخصص تیروئید. متولد فلان و شماره پزشکی فلان.
یاد اتفاق امروز افتادم
یاد مصطفی، یاد اون مأموره. حالم بدجور خراب بود. به چشم یک قاتل به خودم نگاه میکردم. دلم میخواست هرچه زودتر شب شه و از این بلاتکلیفی دربیام.
ماجرا رو مو به مو تعریف کردم
و آخرش گفتم
-نه از مصطفی خبر دارم. نه از سرنوشت اقا پلیسه. تروخدا آقای رحمتی کمکم کنید. من الان اینقدر حالم بده که نمیدونم کدوم تصمیم درسته کدوم غلط. یه بار میگم ولش کن انشاالله پلیسه زندهس. یه بار میگم حتماً مرده. دلم میخواد برم خودمو معرفی کنم.
نیما که استرس بیش از حدمو دید دستی به عینکش کشید و گفت
_نمیخواد خودتو ناراحت کنی تا اطلاع ثانوی از هتل بیرون نرو. منم میرم سمت مسجدالحرام سر و گوشی آب بدم. انشاالله دوستتم برمیگرده
با پیشنهاد نیما رفتم از آشپزخونه
آب جوش آوردم و با چای کیسهای دمنوش درست کردم. تو این مدت کوتاه باهم حرف زدیمو کما بیش از گذشتمون گفتیم.
نیما هم یکی بدبختتر از من که بخاطر دخالت خانوادهش تو امر ازدواج هنوز مجرد بود.
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۴۹
چیزی از رفتن نیما نگذشته بود
که مصطفی و مهرداد سلانه سلانه وارد اتاق شدند. قرآن و بستم و بوسیدم و گذاشتم رو میز تلویزیون.
با عصبانیت خطاب به مصطفی گفتم
_معلوم هست کجایی؟؟؟ دلم هزار راه رفت. گفتم شاید گیر مامورا افتادی
+جای احوالپرسیته؟ خب منم فکر کردم تو هم گیر مامورا افتادی. دور تا دور مسجدالحرام دنبالت گشتم ولی نبودی کلی نگرانت شدم.
-آره معلومه همینه اینقدر خونسرد و آروم راه میری
مهرداد که داشت به جر و بحث من و مصطفی گوش میداد گفت
+چتونه باز شما دوتا افتادین به جون هم. مهم اینه که هر دوتون سالمید و گیر هیچ مأموری نیافتادید
برای تبرئه کردن خودم گفتم
-آخه نبودی آقا رفت دستشویی یه ساعته کجاست که بیاد انگار میخواد بمب اتم بسازه اون تو. آخرشم ماموره من و گرفت با باتونش زد رو کتفم منم عصبانی شدم و با آجر کوبیدم تو سرش
با این حرفم مهرداد و مصطفی با تعجب و همزمان گفتند
_چییییی؟؟؟؟؟ اون ماموره رو تو اونجوری ناکارش کردی؟
-مگه شما دیدینش؟
+آره خب حیوونی با خون قاطی شده بود.
با حول و واهمه گفتم
-مرده؟؟؟
مصطفی خندهی تلخی زد و گفت
+این جماعت این قدر سگ جونند که به این راحتی نمیمیرند.
مهرداد اخمی کرد و به حالت تمسخر گفت
+حالا چرا داری به سگ توهین میکنی حیوون به این خوبی حیفش نیست با این جک و جونوورا مقایسش میکنید
_بس کنید این کنایات و بگید اون یارو مرده؟؟
+نه بابا خبر مرگش، مردنش کجا بود، فقط سرش شکسته بود البته من که جلو نرفتم اینارم از لکزایی شنیدم میگفت خیلی آتیشی بوده و بهت بد و بیراه میگفته. گفته اگه ببینتد وای به حالت. من جای تو بودم از همین جا برمیگشتم ایران.
نفس راحتی کشیدم
از اینکه این جونور زندهست. نه اینکه از مرگش ناراحت باشم. فقط مونده بودم با عذاب وجدانش چطور کنار بیام. هرچند کشتن این جماعت نامسلمون خالی از ثواب نیست.
نگاهی به مصطفی انداختم و گفتم
_یعنی دیگه نمیتونم برم سمت کعبه؟
+نه عزیزم شاید اون ماموره تو رو ببینه باید احتیاط کنی
_اخه بدون خداحافظی.... معلوم نیست دوباره کی بیام عربستان دلم تنگ میشه برای خونهی خدا
مهرداد از رو تختش بلند شد و اومد کنارم
و گفت
+کعبه یک سنگ نشانهست که ره گم نشود، حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
_این شعر حافظ و از تو بهتر بلدم، ولی دلم دوباره میخواد این نشان سنگی رو ببینه، دلم برای جای جای مسجدالحرام تنگ میشه، حَجَرُالاَسوَد، حِجر إِسماعیل، مقام ابراهیم، چاه زمزم، صفا و مروه،. مصطفی یه کاری کن.
ادامه ۴۹
حرفم هنوز تموم نشده بود
که نیما وارد اتاق شد. باعجله رفتم استقبالش
_چی شد نیما تونستی خبری ازش بیاری
نیما با همون وقار قبلیش گفت
+این دفعه رو شانس آوردی یارو زندهست، یعنی فقط سرش شکسته، ولی ای کاش....
_ای کاش چی؟؟
+ای کاش مرده بود
_چی میگی نیما اگه مرده بود که من بیچاره بودم
+میدونی مأموری که ناکارش کردی کی بود؟؟
_نه از کجا بدونمـ.....
+از کشتار حاجیان در سال ۶۸ چیزی میدونی؟
_کمابیش شنیدم ولی به طور جدی دنبالش نکردم
+اون ماموره یکی از حیوونایی هست که زائران ایرانی رو به رگبار گلوله بسته، میدونی این یارو چند نفرو کشته؟ چند تا بچه رو یتیم کرده؟ چند خانواده رو داغدار کرده؟
تمام وجودم شده بود از نفرت به وهابیها
تو دلم به خودم بد و بیراه میگفتم که چرا محکمتر نزدم تو سرش تا حالا اینقدر از مرگ کسی خوشحال نشده بودم. ولی حیف کاش مرده بود.
مصطفی و مهرداد با تعجب به من و نیما نگاه میکردند
خندم گرفت
_ببخشید یادم رفت معرفیتون کنم، ایشون آقا نیماست، دکتر نیما رحمتی، و این دو تا هم مهرداد و مصطفی از دوستان فابریک و صمیمیم
مصطفی به یه کنایهی خاصی به نیما گفت
+خوشبختم آقای دکتر
بعدشم رو به من گفت
+نشد دو دقیقه تنها بمونی با کسی رفیق نشی، ماشاالله همشونم دکتر، اون از سعید تو طرزجان که پزشک بود، این از آقا نیما که دکترن، بهرحال خوشبختم از دیدنشون.
بعدشم به مهرداد گفت
_من میرم آشپزخونه چای بخورم تو نمیای؟
مصطفی و مهرداد رفتند بیرون و من و نیما تو اتاق موندیم.
نیما گفت
+انگار دوستت از دیدن من خوشحال نشد
_چی بگم، ولش کن، مهم نیست
برای جمع و جور کردن اوضاع گفتم
_راستی تو یخچال میوه هست میخوری؟
+چرا که نه ،حتما
مشغول پوست کندن پرتغال بودم
که ذهم رفت رو پاییز، بی اختیار چاقو رو گذاشتم تو بشقاب و رفتم سمت تلویزیون. جواهری در قصر رو نشون میداد.
حوصلهی این فیلمای خارجکی با قیافه بزک کردشون رو نداشتم. برعکس نیما اصرار به اصرار که فیلم قشنگیه و هرشب دنبالش میکنه و بزار ببینمش.
آخرشم به بهونه اینکه این فیلم مبتذله و خانماش حجاب ندارند. تونستم نیکا رو قانع کنم تا بیخیال شه.
نماز مغرب عشا رو تو هتل به جماعت خوندیم و اونم به امامت من. بعدشم به صرف شام باهم به رستوران هتل رفتیم.
تو این مدتی که با نیما بودم خیلی خوب بود از تجربیاتش استفاده میکردم. و اون هم کمابیش سوالات شرعی شو از من میپرسید
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
﷽؛
🌱ذکر روز سه شنبه🌱
🌺 یا ارحم الراحمین 🌺
⬅️ تاریخ: بیست و نهم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۴۵
📢 مناسبت :
🍁سالروزملی شدن صنعت نفت ایران(سال۱۳۲۹)
🍁سالروزقیام مردم تهران علیه جمهوری رضاخانی(سال۱۳۰۲)
🍁سالروز تاکید امام خمینی بر عزای ملی در نوروز 1342
🌲السلام علیکم یا اولاد رسول الله
♻️آیه روز :سوره مبارکه اسراء آیه 81
وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: حقّ آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابود شدنى است.
✅ حدیث روز :چرا مثل غذا از گناه پرهیز نمی کنید!
🔰امام سجّاد عليه السلام:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ وَلايَحْتَمى مِنَ الذَّنْبِ لَمِعَرَّتَهِ.
🔰در شگفتم از كسى كه از غذا مى پرهيزد تـا گـرفـتـار زيـان آن نشـود؛ ولى از گـناه پـرهـيز نمى كـند تا گرفتار ننگ و عار آن نگردد
📗كشف الغمه ج 2 ص107
🌙 زلال احکام :حکم روزه در فاصله بین دو وطن
🔷 س ۸۵۲۵: اگر فاصله دو وطن اصلی و اتخاذی فردی ۲۵ کیلومتر باشد، حکم نماز و روزه وی در بین راه دو وطن چگونه است؟
✅ ج: نماز در فرض مذکور کامل و روزه صحیح میباشد.
💦بدی
به کسی بدی نکن، به ويژه کسانی که کسی را ندارند، چون پشت و پناه بی کسان خداست.
Never do bad to anyone, especially to those who have no one; because God is their protector.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش به نظر من شما کلا دورِ ورزش و حرکات آکروباتیک خط بکش😂😂
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔺 رئیس شورای شهر تهران: احداث «تراموا» بر روی ریل در تهران منتفی است.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴زارعپور: کشورها دادههای فضایی را به ما نمیدهند/ما باید خودمان ماهواره بسازیم
وزیر ارتباطات:
🔹صنعت فضایی در ۱۴۰۲ سال پرباری را پشت سرگذاشت و به نوعی درخشانترین سال در حوزه فضایی با ۶ پرتاب موفق و قرارگیری چندین ماهواره در فضا بود و این مسیر در سال جدید هم ادامه پیدا خواهد کرد.
🔹دادههای فضایی میتواند راهگشا باشد، امروز شاهدیم که کشورهای صاحب فناوری دادههای خاص را در اختیار ما قرار نمیدهند به همین دلیل هم هست که ما باید خودمان به دنبال آن برویم.
🔹در صنعت فضایی استاندارهای پیچیدهای داریم که از استانداردهای نظامی هم بالاتر است، برخی قطعات، قطعات خاصی هستند که صرفا در صنعت فضایی کاربرد دارند و متخصصان جوان ما توانستهاند آنها را بومی کنند.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وزیر کار: دولت مصمم است ظرف مدت ۳ سال، مستمری بازنشستگان را به اندازهای افزایش دهد که به ۹۰ درصد حقوق افراد شاغل برسد.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔺️خبر خوش برای فرهنگیان
🔹️سخنگوی وزارت آموزش و پرورش از پرداخت معوقات حقالتدریس، نیروهای خریدخدماتی، مدیران و معاونان شیفت دوم مدارس، حق التدریس معلمان طرح تثبیت یادگیری ایام کرونا، سنوات ارفاقی معلمان ایثارگر و استثنایی و هزینههای فوت و ازدواج فرهنگیان خبر داد و گفت که بخشی از معوقات قبل از پایان سال و بخشی نیز تا ششم فروردین به حسابها واریز میشود.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔺برای امشب وفردا در کل نیمه غربی، شمال و برخی نواحی مرکزی کشور با شدت و ضعف بارندگی خواهیم داشت.
🔹شدت بارش ها در ایلام، لرستان، کرمانشاه، خوزستان، چهارمحالوبختیاری، کهگیلویهوبویراحمد، شمالغرب و نقاط غربی فارس، شمال بوشهر، نوار غربی اصفهان، همدان، جنوب مرکزی، زنجان، کردستان، مناطقی از آذربایجانشرقی و غربی، جنوب گیلان، غرب مازندران، شمال استان های تهران، البرز و قزوین پیش بینی شده است. در ارتفاعات و برخی نواحی سردسیر بارش بصورت برف خواهد بود.
❌ هشدار سیل در مناطقی از غرب و جنوبغرب کشور برای فردا / از رفتن به حاشیه رودخانه ها و ارتفاعات جدا خودداری کنید.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj