6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر شهید امیرعبدالهیان وارد حرم آقا سیدالکریم (ع) شد 💔💔💔
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید امیرعبداللهیان در مسیر خانه ی ابدی 💔💔💔
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آتشسوزی در شهرکی صهیونیستی بر اثر حمله موشکی حزب الله
🔸منابع عبری زبان از وقوع آتشسوزی در شهرک "ایلیت هشاحر" در الجلیل در پی حمله موشکی حزب الله از سمت لبنان خبر دادند.
🔸حزب الله امروز اعلام کرد در پاسخ به حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی به کفردجال در جنوب لبنان، مقر فرماندهی لشکر 91 ارتش صهیونیستی در پایگاه ایلیت را با دهها موشک کاتیوشا هدف قرار داده است.
🔸منابع عبری زبان اعلام کردند دست کم 30 موشک به سمت پایگاههای اسرائیلی در الجلیل شلیک شده است.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیکر امیر خلبان شهید مصطفوی روی دوش مردم بهسوی آرامگاه ابدی تشییع شد
🔹پیکر مطهر این شهید در قطعۀ ۲۷ بهشت زهرای تهران آرام خواهد گرفت.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
☑️ آمادهسازی محل دفن شهید مالک رحمتی در گلزار شهدای مراغه
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
⚫️برپایی موکب عزاداری «اهل هنر» سید شهیدان خدمت و شهدای همراهش در روز تشییع پیکر پاک آنان
در این موکب که آیین سنج و دمام زنی نیز در حال برگزاری بود محمود سالاری معاون هنری وزیر نیز حضور داشت و از عوامل برگزاری آن تشکر کرد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ این ویدئو را ببینیم و #منتشر کنیم تا بعضی چیزها فراموشمان نشود تا فریب نخوریم‼️
انتخابات نزدیک است...
#سرطان_اصلاحات
#دولت_انقلابی
#قالیباف
#سعیدجلیلی
#سعیدمحمد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
44.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝پاورقی
#برنامه_کامل
#شهیدخدمت
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
✍🏻 صدای آقای راجی هم درآمد!
صداوسیما رویه ی شماغلط است...این را دلسوزان به شما گفته و می گویند
اینکار را به اسم وحدت با مردم و نظام نکنید!
#شهید_جمهور
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
کمتر کسی هست که این رئیس جمهور رو ندیده باشه یا از اقداماتش خبر نداشته باشه.
پیرمرد روستایی میگفت من تو این ۴۵ سال بلاخره یه مسئول رسمی از نزدیک دیدم..
لیاقت این مرد چیزی جز شهادت نبود.
و حالاست که مهر خدمت بر دفتر سید ابراهیم ماندگار ، و مهر خفت بر پیشانی معاندین ضد انقلاب خواهد ماند..
پ.ن: تصویر حضور #شهید_رئیسی در قم
#شهید_جمهور
#رئیسی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
در ایتا 👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🔸 درسی بزرگ .
بخوانید و نشر دهید ‼️
تا وقتی که بود؛ از او انتقاد میکردیم. آدمیزاد بود ولیکن از او معجزه میخواستیم. توقعمان آن بود که یک شبه تمامِ گرفتاری هایمان را حل کند. صبر و حوصلهیمان کجا رفته بود؟ نمیدانم.
عده ای که دشمنش بودند به کنار، ما دوستدارانش هم در دفاعِ از او و اعمالش کم گذاشتیم. خودمانیم ... گاهی حتی حرفهای کذبِ آدمیزادگانِ غیرخودی را، به زبان میآوردیم و هرآنچه نباید را میگفتیم.
من مخالف انتقاد نیستم، اما در کنار تمام مطالبهها و کم بودن ها و نبودن ها، خیلی اتفاقاتِ عظیمِ خوبی به دستِ او رقم خورد که همهی ما شاهدش بودیم. انصاف و انسانیت آن بود که در کنار انتقاد، قدردان باشیم و خستگی را از تنِ او بیرون کنیم.
حالا که نبودنش را به نظاره نشستهایم، قلم برداشته و داریم از فعالیتهای شبانه روزی و اقداماتِ کمنظیرش برای جهانیان مینویسیم.
آن روزها که بود حواسمان به خستگیهایش و به دغدغه و مردمی بودنش، بود؟
آه که چقدر حسرت در سینه داریم و چقدر زبانمان برای از او گفتن بند میآید. هرکسی را در این ایام دیدم میگفت در دلم از سید حلالیت خواستم. برای تمام کم بودنم هایمان و تمام وقتهایی که حق را دیدیم و حقیقت را نگفتیم.
حالا که رفته است تا ابد از او خواهیم گفت و صدایمان را بلند خواهیم کرد و فریاد سرخواهیم داد. تا تمام دنیا بداند در ایرانِ ما مسئولین و مردم در یک طبقهاند و شهادت رزق و روزی آنهاییست که خوب میدانند باید چگونه خدمت کنند.
خدا رحمت کند مردی را که در تمامِ سالهای خدمتش، خود را طلبهی خدمتگزار مردم معرفی کرد. و در آخر خدای همان مردم خریدارش شد.
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖حرمت عشق💖
قسمت ۲۱
یوسف، آشفته و کلافه...
تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد.
چند روزی گذشت...
ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!!
از کارش خنده ای کرد.با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد.
_به به سلام رفیق فابریک چه خبرا
یوسف_باید ببینمت
علی شاد و پر انرژی بود.
_پس کو سلامت
_سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم
_تو کارم داری من بیام؟!
کلافه تر از قبل گفت:
_کجایی
_خونه.
_علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!!
_باشه بابا چرا میزنی! اومدم
چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود...
قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!!
در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده!
علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد.
یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!!
_علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!!
علی حدس زده بود...
از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند.
علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد.
_دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست!
_حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟سردرگمی.. کلافه ای.. زود عصبی میشی...!
یوسف چپ چپ نگاهش کرد.
علی_ هان چیه.. !!؟؟ اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!!
از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم #غرورت رو بذار کنار.! خلاص!
کلافه دستی ب گردنش کشید...
آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.جوابی برای حرفهای علی نداشت.که #حق بود. #بجا بود. گرچه #رک بود.
آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم.
_نمیدونم...!
علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت:
_میخای چکار کنی؟!
_اونم نمیدونم..!
_به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟!
به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد.
_بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن
علی حدسش به یقین تبدیل شده بود.. یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه شده بود..!
یوسف را میشناخت...
خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت.
_من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟
یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد...
سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖حرمت عشق💖
قسمت ۲۲
یک هفته ای، به عید مانده بود...
فخری خانم و خدمتکاری را که بخاطر خانه تکانی عید آمده بود، تمام خانه را به هم ریخته بودند.از حیاط و گلهای باغچه، زیرزمین، تا تمام اتاقها
یوسف گفته بود..
که خودش اتاقش را تمیز میکند.مشغول تمیز کردن کتابخانه و مرتب کردن وسایلش بود...
تمام کتابها،جزوات مربوط به کنکورش را در کارتونی گذاشت، تا به زیر زمین ببرد.در لابلای کتابها کارت ورود به جلسه اش را دید.
ذهنش بسمت روز امتحان رفت...
خیلی خوانده بود. از هیچ مطلبی ساده نگذشته بود. گرچه این مدت کمی حواسش پرت میشد!اما بخودش قول داده بود که هرطور بود باید قبول میشد.
از پنجره اتاق نگاهش به ماشین افتاد.لبخندی زد. شب قبل علی ماشین را برایش آورده بود و چقدر از او تشکر کرد.
هنوز با دلش کنار نیامده بود...
نوعی #ترس و #شک مثل خوره روحش را میخورد.
پایین رفت...
تا برای کمک به مادرش کمی #ذهنش را باز کند و با #سرگرمی اش مجبور نشود #فکر کند..
از نردبان بالا رفت...
برای باز کردن پرده ها. برا تمیز کردن شیشه ها. روزنامه های باطله را گرفته بود اما مات بود. بی حرکت دستش روی شیشه مانده بود. و در دست دیگرش شیشه پاک کن.
_یوسف...! مادر خوبی؟!
کاملا بی حواس با صدای مادرش لبخندی زد و گفت :
_چی.. نه.. آره خوبم.
خدمتکار خانه، فخری خانم را صدا زد. فخری خانم به پذیرایی رفت.