eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
53.3هزار ویدیو
71 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 ادمین: @salar220
مشاهده در ایتا
دانلود
💥علت مفاصل در 🌟گرفتگی عضلات و سفتی مفاصل به دلیل کاهش دما 🌟اختلال جریان خون در بافت های اطراف 🌟عدم فعالیت 🌟کم شدن ب خاطر کمتر قرار گرفتن در معرض نور خورشید 🌟غمگینی و فصلی که باعث حساستر شدن میشود 🔻راهکار 🔸 بدنی داشته باشید 🔹بدن خود را گرم نگه دارید 🔸وزن‌تان را کاهش دهید 🔹معجزه را فراموش نکنید
محمدصادق احساس مردانگی میکرد، و خود را از جمع بچه‌ها بیرون کشیده بود، او مرد خانه‌اش بود دیگر! زهرای کوچک مریم هم، با مهدی و زینب کوچولو مشغول بود. مسیح چشمانش را غلاف کرده بود ، و یوسف هم سر به سرش میگذاشت؛محبوبه خانم لبخندی به حجاب و حیای مسیح زد. مریم را دختر برازنده‌ای دیده بود و دلش میخواست مادری کند. مادر که باشی، مادری را خوب بلدی. سیدمحمد نیامده بود، اما سایه بود و دلتنگی برای همسر شیفت در بیمارستان داشته که عجیب نیست؛ عشق که بیاید، لحظه‌هایت همه دلتنگی‌ است. بیچاره فخر السادات! چه میکشد از دوری همه‌ی خانواده‌اش؟ آن هم تنها در آن شهر و دور از تنها باقیمانده‌ی خانواده‌اش! بیچاره هیچوقت نمیتوانست ازدواج کند؛ اگر روزی قصدش را میکرد، باید به عقد برادر شوهرش درمی‌آمد که او خود زن و بچه داشت. ازدواج برای فخر السادات چیزی محال بود و محال؛ ولی تنهایی‌های او را چه کسی پر میکرد؟ باید سر فاصله تصمیمی گرفته میشد. دورهمی خوبی بود؛.... و حداقل دلتنگی مسیح را کم کرد. آیه را از بی‌حوصلگی درآورد. و زینب را از گوشه‌نشینی و سکوت نجات داد. آخر شب که همه رفتند آیه به رها گفت: _چند روزه میبینم وقتی داره با اسباب‌بازی‌ها بازی میکنه همه‌ش دعواشون میکنه، گاهی دست و پای عروسکاشو میکنه، یکی از عروسکا رو کچل کرده. همه‌ی موهاشو کنده! رها سری به تأسف تکان داد: _خودت باید فهمیده باشی که دخترت گرفته؛ تا دیر نشده به خودت بیا و به ارمیا زنگ بزن برگرده! آیه اخم کرد: _هر کی رفته خودش برگرده! به سمت راه‌پله رفت تا به خانه‌اش برود که حرف رها میخکوبش کرد: _اگه بره و مثل سیدمهدی هیچوقت برنگرده، میتونی خودتو ببخشی؟ آیه چشمهایش را بست ، و نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.هنوز در خانه را باز نکرده بود که صدای زنگ بلند شد. زینب که در آغوش مادر خواب بود چشم باز کرد. مسیح و یوسف که به همراه صدرا در حیاط ایستاده و مشغول خداحافظی بودند، نگاه متعجبی به هم انداختند؛ صدرا در را باز کرد. معصومه پشت در بود. کنارش آن به اصطلاح همسر هم بود. صدرا ابرو در هم کشید و گفت: _اینجا چیکار داری؟ رامین مداخله کرد: _اومدیم پسرمون رو ببینیم! ابروهای صدرا به آنی بالا پرید: _پسرتون؟مگه پسرتون اینجاست؟ معصومه که گارد گرفتن‌های دو مرد را دید خودش را جلوتر کشید و مقابل رامین ایستاد: _ببین صدرا، دعوا که نداریم! اون زمان من شرایط نگهداری از بچه‌مو نداشتم، شما لطف کردید و بزرگش کردید. الان دیگه میخوام خودم بچه‌مو بزرگ کنم. این خواسته‌ی زیادی نیست، هست؟! تا عمر دارم مدیونتم؛ لطفا بچه‌مو بده! صدرا پوزخندی زد و رویش را به سمت خانه کرد، صدایش را بالا برد: _مامان... مامان محبوب؛ بیا ببین این خانوم چی میگه نصف شبی! صدای صدرا همه را به‌ سمت در کشاند. محبوبه خانوم: _چی شده؟ نصف شبی چی میگی؟! کی دم دره؟ معصومه صدرا را هل داد و وارد حیاط شد: _سلام مامان جون، منم؛ اومدم دنبال بچه‌م! رها خود را از بین جمعیت جمع شده در حیاط جلو کشید: _بچه‌ت؟! اونوقت کدوم بچه؟ _من با شما حرف نزدم؛ دخالت نکنید! صدرا کنار رها قرار گرفت: _اتفاقا با من و همسرم صحبت کردی، خودت خبر نداری؛ اون بچه‌ای که اومدی دنبالش، هم پدر داره هم مادر. تو هم برو دنبال زندگی خودت، همونجوری که یک ساعت بعد از زایمان بچه‌ت انداختیش تو بغل ما و رفتی دنبال شوهر کردن؛ اونم چه شوهری! تو با قاتل برادرم ازدواج کردی، توقع داری بچه رو بدم بهت؟ معصومه: _اون یک اتفاق بود؛ رامین تقصیری نداره، سینا دعوا رو شروع کرد. محبوبه خانم اشک چشمانش را پاک کرد: _حالا شد تقصیر سینا؟! با این حرفا خامش شدی و زنش شدی؟اونموقع که خودت و بابات پاتونو گذاشته بودید رو گلوی صدرا که قصاص و یکهو تغییر عقیده دادید که خون‌بس باید گرفت و تا آخر عمر عذابشون داد، اون موقع سینا بی‌تقصیر بود؛ حالا چی میگی؟ از خونه‌ی من برو بیرون! رامین به دفاع از معصومه قدم در حیاط گذاشت که صدای فریاد محبوبه خانوم پیچید: _پا تو خونه‌م بذاری ازت شکایت میکنم! هیچوقتِ هیچوقت، نبینم که دور و بر بچه‌های من و این خونه بچرخی! داغ پسرمو تو رو دلم گذاشتی؛ داغ بزرگ شدن یه بچه در آغوش مادرش رو تو رو دل میوه‌ی عمر من گذاشتی؛ پسرم بچه‌شو ندید و رفت، تو این داغ رو روی دلش گذاشتی؛ الهی که خدا جواب این کارهات رو بده! الهی که دلت از داغ خالی نشه! الهی داغ بچه‌ت رو ببینی! حاج علی و زهرا خانوم مداخله کردند. حاج علی: _اینجوری نگید حاج خانوم!نفرین نکنید، شاید اونم...... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ فواید خوردن بِه : 🌀 اثرات مثبت بر فکر و ذهن 🌀 به خردشده 🌀 تجدید و احیای روحیه 🌀 خوشحال بودن 🌀 از بین برنده افسردگی ناشی از انواع سردردها 🌀 تقویت کننده قلب، کبدو معده ┈┉┅━❀💌❀━┅┉ 🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
افسردگی نامرئی داری اگه: - وقتی کسی حالتو میپرسه با اینکه اصلا خوب نیستی میگی خوبم . - چیز هایی که قبلا خوشحالت میکردن الان به ندرت باعث ذوقت میشن چیز هایی که برای بقیه خنده داره واست بیمزه به نظر میاد . - به خاطر شکست های گذشته مدام خودتو سرزنش میکنی و عذاب وجدان داری .. - علاقه زیادی به زندگی نداری و از درون احساس پوچی میکنی - حرفای انگیزشی میزنی و به بقیه امید میدی در حالی که خودت به چیزی امیدوار نیستی و صحبتای انگیزشی تاثیری روت نداره . - اگه بیرون از خونه همه کار هات رو درست انجام میدی پلی وقتی میای خونه حوصله نداری البته اینها بخشی از علائمه برای تشخیص افسردگی حتما باید برید پیش متخصص 🇮🇷 🇮🇷 🔹لطفا کانال خبری عاشقان ولایت را  به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش https://splus.ir/ashaganvalayat
🤍 اینجوری افسردگی رو نابود کن : 1- اهداف و برنامه‌ی روزانتو بنویس. 2- تختت رو هر وقت بیدار شدی مرتب کن. 3- بابت نعمت هایی که داری شکرگزاری کن. 4- سعی کن تایم خواب منظم و خوبی داشته باشی. 5- از نور آفتاب برای روشنایی اتاقت استفاده کن. 6- آشپزی کن، حتی به غلط. 7- میتونی از نوشیدنی های کافئین دار استفاده کنی. 8- بعد از بیدار شدن سریع از تخت بیا بیرون. 🇮🇷 🇮🇷 🔹لطفا کانال خبری عاشقان ولایت را  به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش https://splus.ir/ashaganvalayat