♻️#مزاج_شناسی
✅ علت گرمی #کبد و سردی #معده بطور #همزمان در یک فرد، چیست؟
🔹 مزاج کبد انسان #گرم و #تر است، اگر فرد کبد گرم و خشکتری نسبت به سایر افراد داشته باشد #عطش بیشتری پیدا میکند که بیشتر افراد صفراویمزاج، از این خصوصیت برخوردار هستند بنابراین این افراد #نسبت به سایر مزاجها دچار عطش زیادی میشوند که با تحریک مشتهیات نفسانیشان و وجود ابزار صنعتی مثل یخچال، به مصرف #آب_سرد و یخ رغبت پیدا میکنند، و با نوشیدن آب سرد، خصوصا صبح ناشتا و نیمه شب، موجب #چربی و انسداد مجاری کبد و سردی معدهی خود میشوند، بطور مثال اتاقی کوچک را تصور کنید که تمام در و پنجرههای آن را بستهایم و 20 نفر انسان را درون آن حبس میکنیم، این امر موجب افزایش حرارت اتاق میشود و در کبد نیز همین اتفاق میافتد یعنی با خوردن غذاهای غلیظ و دیر هضم و مصرف آب سرد و یخ، موجب انعقاد خون گرم موجود در آن و بسته شدن در و پنجرههای آن میشویم که در وعدهی بعدی صرف غذا با ورود آب یا غذا به آن، دما افزایش پیدا کرده و مجدد فرد ترغیب میشود که آب سرد بنوشد و این روند ادامه مییابد تا جایی که کبد دچار انسدادی شدید شده و گرما را در بدن بیشتر آشکار میکند و معده نیز به #نهایت_سردی خود میرسد که علائم آن شامل افزایش اشتها، نفخ، آروغ، ترشکردن و سنگینی و خوابآلودگی بعد از غذا میشود.
و اینگونه کبد فرد گرم و معدهاش سرد میشود،
این گرمای کبد گرمای طبیعی و همانند قبل نیست و این اختلال در عملکرد کبد و معده در هر یک از افراد واکنشی متفاوت از خود نشان میدهد، یکی دچار #اختلالات_پوستی میشود، یکی #سردی_پا و دیگری #داغی_پا و در یکی #سردرد از پشت سر و در فردی دیگر حالت تهوع.
🟡مشاوره و درمان و سفارش محصولات:
🆔 @gholipor1358
📞۰۹۱۹ ۹۸۴ ۵۸۴۰
____________________
⚠️#سرطان
✅علت اصلی ابتلا به انواع سرطان ها ( مصرف بی رویه از #مکمل ها )
می باشد .
🔺در بین مکمل ها ، خطرناک ترین و بدترین ها ، مکمل های #آهن میباشد .
🔴 #خانم هایی که بیشترین میزان آهن را مصرف میکند ، بیشتر سرطان میگیرند .
______________________________________
⚠️#بهداشت
🔴حمله ایادی بهداشت جهانی به نانوایی پردیسان #قم
✅ تنها نانوایی نان #ارگانیک در شهرک پردیسان قم (واتیکان شیعه)، توسط ایادی سازمان صهیونیستی بهداشت جهانی پلمپ شد.
🔹وقتی مردم به مأمورین دولتی اعتراض میکنند به چه دلیل اجازه فعالیت نمی دهید؟
🔸مامور مزدور، بدون توجه به اعتراض مردم نسبت به تعطیلی نانوایی می گوید داشتن آرد کامل سبوس گیری نشده دلیل تعطیلی است و هرگز نخواهم گذاشت که این واحد صنفی فعالیت کند!
🔹استراتژی «پخت نان در خانه» توسط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای این روزها طراحی شده است.
✅ نان سبوس دار خانگی
🟢سبک زندگی اسلامی یک برنامه هدفمند انسان ساز است.
http://t.me/Ashagan110
💦⛈💦⛈💦⛈
#پروانه ای دردام عنکبوت
# قسمت سوم 🎬
#خانم ط_حسینی
طارق روی تخت چوبی ونمور داخل انباری نشسته بود با خرماهایی که گذاشته بودیم خشک بشود خودش راسرگرم کرده بود ,تا اومدم اشاره کرد به کنارش وگفت:بیا بشین,یک سری حرفهایی هست که باید بشنوی تا بتونی درست تصمیم گیری کنی,اولا حتما از کشت وکشتاری که درسوریه وعراق پیش اومده شنیدی ومیدونی تمام این جنایات مربوط به گروه شیطانی به اسم(داعش)میشه که خودشون را مسلمان میدونند ,کما بیش خبرهایی هست که داخل عراق این گروه چشم طمع به موصل دارند ودوست دارند موصل مرکز وپایتختشان بشود ,اگر این اتفاق بیافته با اطمینان میگم که هیچ کدام از ماها زنده نخواهیم ماند ,اخه رفتارشان با شیعه ها که مانند خودشون مسلمانند وتوبحثهای اعتقادی باهم اختلاف دارند نشون میده که با ما چه رفتارهایی خواهند داشت,سلما خواهرم ,باورت میشه اینها شیعه ها راکه مثل خودشان مسلمانند وادعا میکنند پیامبرشان یکی هست,سرمیبرند وپوست بدنشان راجدا میکنند وانها راتکه تکه میکنند ,حالا باما که به قول انها کافرهستیم چه برخوردی خواهند داشت؟؟
ازحرفهای طارق مو بر بدنم راست شد وبا لکنت گفتم:یا ایزد پاک به توپناه ان شاالله به لطف ایزد یکتا ازشرشون درامان باشیم ,حالا این چه ربطی به خاله هاجر وپسرش دارد؟؟
طارق:ربط که زیاد داره,به همون ایزد پاک قسم میخورم که همین عمر ,پسرخاله هاجر داشت تبلیغ گروه داعش رامیکرد خودم با دوتا گوشم شنیدم وبا دوتا چشمم دیدم که سنگ حکومت اسلامی داعش رابه سینه میزد ومیگفت اگر این حکومت به مرکزیت موصل برپا بشه ,اینجا بهشت روی زمین میشه و...کلا دارن مردم شهر را برای ورود داعش تهییج واماده میکنن ,حالا حاضری باهمچین کسی زیریک سقف زندگی کنی؟؟
محکم سرم راتکان دادم وگفتم:من از قبل ازاین حرفها هم نظرمثبتی نداشتم .
طارق لبخندی زد وگفت:یه موضوع دیگه هم باید خیلی قبل ازاین بهت میگفتم اما فکرمیکردم هنوز موقعش نرسیده اما حالا بااین احوالات فکر میکنم باید بگم...راستش خیلی وقت پیش علی پسرخاله صفیه تورا از من خواستگاری کرد,اولش فکرمیکردم به خاطر رفقاتی که بین ماهست این پیشنهاد رامیدهد اما کم کم متوجه شدم ازاینا فراتره وانگار خودت رادوست داره....
اگر خودت موافقی,یه سری حرفها هست که باید باحضورعلی بشنوی....حالا چی میگی؟؟
وااای از این حرف طارق گر گرفتم وسرخ شدم...اخه حرف دلم را زد....
سرم را پایین انداختم و...
#ادامه_دارد ..
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_ حسینی
#قسمت چهارم 🎬
بعدازغروب افتاب بود وپدرم امد ,مادر بساط شام راحاضرکرد وسفره راانداختیم,پدرم مثل همیشه عماد را روی زانوش گرفته بود از تکه های میوه ای که مامان سرسفره گذاشته بود دهانش میکرد,خیلی نگران بود توخودش بودکه مادرم گفت:چی شده ابوطارق,چرا درهمی؟
پدر:خبرایی که ازاطراف میاد خیلی ترسناکه,ازاینده خودم واین بچه ها میترسم,این داعشیا هرجا که پامیذارن ,زمین اون منطقه را ازخون مردمش سیراب میکنن,خبرایی پیچیده که به همین زودی وارد موصل میشن,امروز ابوعلی شوهرخواهرت صفیه رادیدم ,میگفت هرچی که میشده نقدکردن فروختن احتمالا فردا از موصل میرن...
یکدفعه نان پرید توگلوی مادرم وباسرفه گفت:کجااا اخه تمام اقوام واشنایانمون اینجان,جایی راندارن که برن؟
پدر:منم همین رابهش گفتم ,اما ابوعلی میگه,حفظ جان ازهمه چیزواجب تره,میگفت خونه شان رابه امان خدا میگذارن ومیرن سمت نجف وکربلا ,فکرمیکرد اونجا امن ترین جایی هست که میشه رفت,اخه داعشیا همه رااز دم تیغ میگذرونن اما شیعه ها را زجرکش میکنن....
مادرم اهی,کشید وگفت:ابوطارق,بهترنیست,خودمون هم بریم ؟؟
هنوز پدرم چیزی نگفته بود که طارق با تمسخرگفت:عه مادر اگه با داعشیا پیوند بخورین که کاری باهاتون ندارند
پدرم باتعجب یه نگاه به طارق ویه نگاه به مادرم کرد وگفت:طارق چی میگه هااا؟؟پیوند؟؟داعش؟؟
طارق:اره پدر عزیزم.....امروزخاله هاجر دخترت سلما رابرای عمر خواستگاری کرده...
پدرم عمادرااز روی زانوش برداشت وگذاشت زمین:خواستگاری؟؟؟این پسره چندروزه تو بازار سنگ داعش رابه سینه میزنه واز برکات وجود حکومت اسلامی داعش نطقها میکنه.....مگه من بلانسبت خرشدم که دخترم راتسلیم ابلیس کنم.....
تا قبل ازاینا اگه حرفی میزدند شاید به حرمت نان ونمکی که باهم خوردیم واحترام همسایگی باهم وصلت میکردیم اما الان نه نه محاله..
وبعدازسرسفره بلندشد ورفت گوشه اتاق وتوافکار خودش غرق شد...
پدرم خیلی مهربان وخانواده دوست بود وازاون مردهای متعصب عرب,که حتی اگر راه داشت به ما میگفت روی حیاط خونه خودمان هم روبنده ونقاب بزنیم.میدونستم که الان تمام ذهنش درگیر ماست...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
توجه
نکته مهم تمامی قسمتها برای همیشه در روبیکا وایتا با سرچ کردن ساده داخل کانالهاقابل روئیت می باشند.
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط _حسینی
#
رشب ازشهر ببرتمان بیرون زنگ زد وگفت امشب اصلا امکان رفتن نیست چون داعشیا همه جا راگرفتند توهرخیابان کلی سرباز گذاشتند وهرکس راکه ببینند بدون سوال وپرسش به رگبار میبندن,توصیه کردکه به هیچ وجه ازخانه خارج نشیم ,حتی به پدرم هم گفت که مردها هم در امان نیستند دیگه زنان که جای خود دارد...
چه شب نحسی بود ,به جز عماد هیچ کس چشم روی هم نگذاشت وهیچ خبری هم از طارق وعلی نشد که نشد.
نزدیک اذان صبح بود ,میخواستم به بهانه ی هواج خوری به زیرزمین برم ونمازصبحم رابخونم ودعا کنم مشکلاتمان حل بشود که ناگاه صدای اذان مسجدی که خیلی دورتر از ما بود درهواپیچید,انگار مرض داشتند تاجایی راه داشت صدا رازیاد کرده بودند ویک نفرباصدای نکره اش اذان به سبک سنی ها میگفت وبعداز اذان اعلام نمود وقت نمازاست وچون به مدد خداوند حکومت سراسر نور اسلامی داعش برپاشده ,تمام مردها موظفند به محض شنیدن اذان به مسجد بیایند ونماز جماعت بخوانند واگر شخصی هنگام نماز بیرون از مسجد درمغازه,خیابان,کوچه و...دیده شود بدون سوال تیرباران خواهد شد..
پیش خودم گفتم:عجب ادمهای بی منطق ووحشی هستند ,بااین کارا که ملت رااز دین اسلام گریزان میکنند وباعث میشن مردم از دین زده بشوند...
خورشید طلوع کرده بودبااینکه مادرم بساط صبحانه راه انداخته بود اما هیچ کداممان میلی به خوردن نداشتیم ,هرکدام از ما گوشه ای کز کرده بودیم.
عماد هنوز خواب بود ودرهمین حین در خانه رابه شدت زدند واز پشت در سروصداهای زیادی میامد انگار به خانه ی ماحمله شده بود
پدر:بچه ها سریع چادر وروبنده بپوشین وخودش با ترس وهراس رفت طرف در تا بازش کند...
#ادامه_دارد ..
#پروانه ای دردام عنکبوت
#خانم ط_حسینی
# قسمت۱۱ 🎬
ازپنجره اتاق بیرون رانگاه میکردم,پدرم تا دررا باز کرد دوتا سرباز داعش با لگد به جانش افتادند واورا کشان کشان به درون خانه اوردند,عماد بیدار شده بود وچون ترسیده بود مدام جیغ میزد,یکی از سربازان داعش با قندان تفنگش برسر مادرم زد وبا لهجه ای خاص ازمادرم میخواست تا عماد راساکت کند ,بچه بیچاره حق داشت من که چندین سال ازاو بزرگتر بودم زهره ام درحال ترکیدن بود,لیلا خودش را به من چسپانده بود انگار من بیچاره تکیه گاه امنی برایش بودم پدرم مدام التماس میکرد ومیگفت:هرچه دارم وندارم مال شما ,فقط بازن وبچه هایم کاری نداشته باشید ,من رابگیرید بگذارید بچه هایم بروند😓
یکی از سربازان خنده زشتی کرد وگفت:کافر بی دین بدون اینکه توچیزی به مابدهی هرچه داری ونداری مال ماست وقهقه ای زد وبه سمت من ولیلا امد ,پدرم از ترس اینکه هتک حرمتی به ما کند خودش را روی ماانداخت وشروع به التماس کرد,عماد از دیدن این صحنه ها فریادش بلند وبلندتر شده بود به طوریکه به هیچ وجه ساکت نمیشد,یکی از داعشیها به سمت مادرم هجوم برد وچادرش راکشید وشال عربی مادرم رااز سرش برداشت وعماد راکه محکم به بغل مادرم چسپیده بود ,قاپید,باشال مادرم دهان عماد رابست,پدرم طاقتش طاق شده بود به سمت داعشی حمله ورشد وشروع به ناسزا گفتن کرد,دیگه هق هق من ولیلا هم بلند شده بود,اون یکی داعشی ازپشت سربه پدرم هجوم اورد وپدر نقش زمین شد وهردو داعشی,قهقه راسردادند ,یکیشان به سرعت به حیاط رفت وبعداز چندلحظه بابندی که لباسها
را رویش افتاب میکردیم برگشت وگفت:صبرکنید معرکه درراه است میخواهیم نمایشی بدهیم که نمونه اش رادرعمرتان ندیده اید کافران حربی....
خدای من اینها حیواناتی وحشی در لباس انسان بودند..دردلم متوسل شدم به تمام ایمه ای که یکهفته ای بیشترنبود که به انها ایمان اورده بودم.
#ادامه_دارد ..
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
# قسمت ۱۲ 🎬
داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت رادید بلند شدتا به سمت مابیاید اما اون یکی داعشی بالگدی که به پشتش زد باعث شد پدرم به صورت زمین بخورد,مادرم با گریه های بلند والتماسهای پی درپی همانند مرغی که به جوجه هایش حمله شده خودرا روی من ولیلا وعماد انداخت ومدام التماس وتقلا میکرد تا شاید دل داعشیان به رحم اید اما ,مرد حرامی بازوی مادرم راگرفت وکشان کشان اورابه سمتی که پدرم بود برد ,الان دیگه پدرومادرم یک گوشه اتاق بودند ومن ولیلا بادستان بسته وعماد بادهان بسته گوشه ی دیگر اتاق که روبروی پدر ومادرم قرارمیگرفتیم بودیم.
هیچ کدام درحال خودمان نبودیم بس که گریه کرده بودیم وناله زده بودیم گلووچشمهایمان به سوختن افتاده بود,یک لحظه ازذهنم گذشت که هدف داعشیها چیست؟چکار میخواهند کنند,که یکی از داعشیها چاقویی خنجر مانند, از پرشال کمرش دراورد ورو به دیگری کردوگفت:ابواسحاق ,اینها قربانی من یاتو؟....ابواسحاق نگاهی کرد ویک برق شیطانی درچشمانش درخشید وگفت:نه نه ابوعاص دست نگهدار...باید هنگام قربانی مجاهدان تکبیر بگویند ,صبر کن الان برمیگردم...
خدای من,یا امام حسین ع ,اینها چه میخواهند بکن