کانال عاشقان ولایت
#داستان_زیبا #تهمت_ناروا #قسمت_سوم 🌸🍃به من گفت تا نباشد چیزکی نگویند چیزی حتما چیزی بود بابام خی
#داستان_زیبا
#تهمت_ناروا_
#قسمت_چهارم
🌸🍃خواب بودم که حالت تهوع شدیدی با معده درد از خواب پریدم
اتاق خواب یه دری داشت به حیاط خودم وبه زور انداختم حیاط کناری شروع با استفراغ کردم چهار بار استفراغ کردم انگار جیگرمو داشتن با چاقو تیکه تیکه میکردن حال بدی داشتم
تا بار پنجم خون استفراغ کردم اینجا بود که ترس همه وجودمو برداشت احساس کردم جیگرم داره تیکه تیکه میشه خودمو رسوندم به مادرم مادرم منو با اون حال دید دستشو گذاشت رو سرش شروع کرد به داد زدن وکمک خواستن،،،
همه جریان و به مادرم گفتم که مادرم پدرم وصدا کردن ومنو رسوندن بیمارستان بابام توراه با این که حالم بد بود دادو بیداد میکرد ودعوام میکرد
میگف از تو بعید بهم گف بیمارستان حق نداری به دکتر بگی مخصوصا خوردی
رسیدیم بیمارستان دکتر ازم پرسید چی شده بابام اجازه ندادمن حرف بزنم پرید وسط حرفم و گفت: بچم تو لونه ی موش ها مرگ موش گذاشته بعد یادش رفته دستشو بشوره با همون دست میوه خورده حالا اینطوری شده
دکتر گف شانس اوردین استفراغ کرده وگرنه مرگش صدردصد بود معده مو شستشو دادن وبهم دارو داد
در راه خونه بابا نظرش به من عوض شده بود خیلی دعوام کرد خیلی زیاد طوری که دوس نداشتم زنده بمونم میگفت:
از تو بعیده خودکشی هم جاش جهنمه هم ابروی ادم میره خلاصه رسیدیم خونه
ادامه داردان شاءالله
#داستانهایزیباوجذاب
#توجه
#نشرمطلب_فقط_بالینک_موردرضایت_است.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در روبیکا 👇👇
🆔https://rubika.ir/asheghanevelayat_313
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال عاشقان ولایت
#داستان_زیبا #تهمت_ناروا_ #قسمت_چهارم 🌸🍃خواب بودم که حالت تهوع شدیدی با معده درد از خواب پریدم
#داستان_زیبا
#تهمت_ناروا_
#قسمت_چهارم
🌸🍃خواب بودم که حالت تهوع شدیدی با معده درد از خواب پریدم
اتاق خواب یه دری داشت به حیاط خودم وبه زور انداختم حیاط کناری شروع با استفراغ کردم چهار بار استفراغ کردم انگار جیگرمو داشتن با چاقو تیکه تیکه میکردن حال بدی داشتم
تا بار پنجم خون استفراغ کردم اینجا بود که ترس همه وجودمو برداشت احساس کردم جیگرم داره تیکه تیکه میشه خودمو رسوندم به مادرم مادرم منو با اون حال دید دستشو گذاشت رو سرش شروع کرد به داد زدن وکمک خواستن،،،
همه جریان و به مادرم گفتم که مادرم پدرم وصدا کردن ومنو رسوندن بیمارستان بابام توراه با این که حالم بد بود دادو بیداد میکرد ودعوام میکرد
میگف از تو بعید بهم گف بیمارستان حق نداری به دکتر بگی مخصوصا خوردی
رسیدیم بیمارستان دکتر ازم پرسید چی شده بابام اجازه ندادمن حرف بزنم پرید وسط حرفم و گفت: بچم تو لونه ی موش ها مرگ موش گذاشته بعد یادش رفته دستشو بشوره با همون دست میوه خورده حالا اینطوری شده
دکتر گف شانس اوردین استفراغ کرده وگرنه مرگش صدردصد بود معده مو شستشو دادن وبهم دارو داد
در راه خونه بابا نظرش به من عوض شده بود خیلی دعوام کرد خیلی زیاد طوری که دوس نداشتم زنده بمونم میگفت:
از تو بعیده خودکشی هم جاش جهنمه هم ابروی ادم میره خلاصه رسیدیم خونه
#توجه
ادامه داردان شاءالله
#نشرفقط_بالینک_موردرضایت_است
#داستانهایزیباوجذاب
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
گروه ختم جز به جز قرآن کریم 👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3672375408Cd4be645e2c
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در روبیکا 👇👇
🆔https://rubika.ir/asheghanevelayat_313
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال عاشقان ولایت
#داستان_زیبا #تهمت_ناروا_ #قسمت_چهارم 🌸🍃خواب بودم که حالت تهوع شدیدی با معده درد از خواب پریدم
#داستان_زیبا
#تهمت_ناروا_
قسمت_پنجم
🌸🍃پدرم میگفت :از تو بعیده خودکشی هم جاش جهنمه هم ابروی ادم میره خلاصه رسیدیم خونه
مادر برام جیگر گوسفند کباب کرد با مهربانی مرا به اتاقم فرستاد
وصداشونا با بابام شنیدم داشت حسابی بابامو سرزنشت میکرد ومیگف نباید باهام دعوا میکرده چون ممکنه دوباره اینکارو بکنم
خلاصه بعد از چند روز دوباره روز از نو حرفها وازار واذیت برادرم علی شروع شد تا اینکه شنیدم مادر یک روز به بابام میگف اولین خواستگاری که بیاد جواب بله میدیم تا زینب از دست علی راحت شه
بهتر از اینه که این همه اینجا اذیت شه یه هفته بعد یکی زنگ زد واجازه گرفت تا برای داداشش بیان خواستگاری مادرمم از خدا خواسته سریع گف تشریف بیارین
بدون اینکه با من مشورت کنن یا حرفی بزنن قرار خواستگاری وگذاشتن من فقط از حرفهاشون متوجه میشدم که امشب قراره بیان
استرس داشتم اصلا دوس نداشتم ازدواج کنم از یه طرفی سال سوم راهنمایی بودم تمرکز برای درس خوندن نداشتم تو کلاس همش حواسم پرت بود همش فکر این بودم الان برگردم خونه باز دعوا وکتک کاری...
خلاصه شب اومدن پسره مرد خوش تیپی وظاهر خوبی داشت از نظر سنی من چهارده واون بیست ودو سال داشت واز نظر مالی هم پول دار بود
قرار شد مادرم اینا فردا جواب بدن
بدون اینکه نظر منو بپرسن جواب بله رو دادن
دامادمون اون موقع مسافرت بودوقتی شنید خیلی عصبانی اومد خونه ما
مستقیم اومد پیش من بهم گفت بله ی منو چند ساله به دوسش که پسر خوبیه داده، اگه با این ازدواج کنی دیگه هیچ وقت من خواهرمو نمیبینم
ولی کی به حرف من گوش میداد
ادامه دارد ان شاءالله..
#داستانهایزیباوجذاب
#نشرفقط_بالینک
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در روبیکا 👇👇
🆔https://rubika.ir/asheghanevelayat_313
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸