eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.5هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.7هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️ ✨✨ ﴾﷽﴿✨✨ ✋🌞🍃 قسمت اول زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ چرا ابراهیم هادی؟🤔 💥 تابستان سال 1386بود. در مسجد امین‌الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند.😳 من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!😱 درست مثل این‌که مسجد، جزیره‌ای در میان دریاست! 💥 امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه‌ای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می‌شناسی؟ جواب داد : حاج‌شیخ محمدحسین زاهد هستند. استادِ حاج‌آقا حق‌شناس و حاج‌آقا مجتهدی.😳 💥 من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ‌می‌کردم. سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه می‌کردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: «دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می‌دانند و... اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی این‌ها هستند.» بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیم‌خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهره‌ی مردی با محاسن بلند را نشان می‌داد که بلوز قهوه‌ای بر تنش بود.☺️ خوب به عکس خیره شدم. کاملاً او را ‌شناختم. من چهره‌ی او را بارها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیم‌هادی!!😳 سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرده‌اند چنین سخنی می‌گوید !؟😐 او ابراهیم را استاد اخلاق معرفی کرد؟!😕 در همین حال با خودم گفتم: «شیخ حسین زاهد که... او که سال‌ها قبل از دنیا رفته!!»😰 💥 هیجان‌زده ازخواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد 1386 مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم(ص) بود. این خواب رویای صادقه‌ای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم نوشتم. دیگر خواب به چشمانم نمی‌آمد. در ذهن، خاطراتی را که از ابراهیم‌ هادی شنیده بودم مرور کردم. 💥 فراموش نمی‌کنم. آخرین شب ماه رمضان سال 1373 در مسجد الشهداء بودم. به همراه بچه‌های قدیمی‌جنگ به منزل شهید ابراهیم ‌هادی رفتیم.❤️ حاج حسین‌الله‌کرم در مورد شهید ‌هادی شروع به صحبت کرد. خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچکس شبیه آن را نشنیده بودم!😕 آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم. من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.❤️ 💥 این صحبت‌ها، سال‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمی‌شد یک رزمنده این‌قدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیب‌تر آن‌که خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند!😔 و با گذشت سال‌ها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!😞 💥 هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟🤔 💥 فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن‌بابویه رفتم. با دیدن چهره‌ی او کاملاً بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم. دیگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه‌ها و نه در پستوخانه‌های خانقاه باید جست بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.😊 💥 همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید‌ هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم. تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کامل‌تر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم. شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده‌ی ما نهاده است🙂 🍃🌹🍃پایان قسمت اول 🍃🌹🍃l 🍃🌹🍃ادامه دارد... 🍃🌹🍃 💞 ‹بیتابان برگشت مولا›
✋🌻🌹 قسمت دوم 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ زندگی‌نامه😊 سلام دوستان ☺️ میخوام این قسمت رو خودم براتون تعریف کنم😃 💥 من متولد اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید آیت‌الله سعیدی حوالی میدان خراسان هستم. من چهارمین فرزند خانواده بودم. با این حال پدرم، مشهدی محمدحسین، به من علاقه‌ی خاصی داشت.🙃 من هم منزلت پدر خودم رو به درستی شناخته بودم.😊 پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. 💥 نوجوان بودم که طعم تلخ یتیمی ‌را چشیدم.😔 بعد ازاون دیگه تصمیم گرفتم مثل یه مرد زندگی کنم یعنی یه جورایی زود بزرگ شدم.😊 دوران دبستان را به مدرسه‌ی طالقانی رفتم و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند. سال 1355 توانستم دیپلم ادبی رو کسب کنم.☺️ از همان سال‌های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کردم. در هیئت جوانان وحدت اسلامی حضور پیدا میکردم. ‌همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری خیلی خیلی در رشد شخصیتی من تاثیر داشت.🌹🍃 💥 در دوران پیروزی انقلاب، در حد توان خودم ظاهر شدم و هرکاری تونستم انجام دادم. همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بودم. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شدم.✍ شغل معلمی رو خیلی خیلی دوست داشتم و همه تلاشم رو میکردم تا دانش آموزانم به بهترین شکل تعلیم ببینند و تربیت بشوند.🙂 اهل ورزش بودم.💪 با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد.🏋 میگن توی والبیال و کشتی عالی بودم😉 هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشیدم و به لطف خدا مردانه ایستادم.😊 (اینجا رو من میگم!! چون خود داداش ابراهیم اهل تعریف نیست!!!👇👇 مردانگی او را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده‌ی بازی‌دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌کند.) 💥 در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کردیم اما تسلیم نشدیم!! اصلا مگر در قاموس شیعه و درمکتب حسین (ع) تسلیم شدنم هست!!!!!!!! سرانجام هم در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه‌های باقی‌مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شدم😇🙂. دیگر کسی مرا را ندید. من به آرزوی خودم رسیده بودم😍 همیشه از خدا می‌خواستم گمنام بمانم، چرا که گمنامی ‌صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایم را مستجاب کرد. سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده ام❤️ مانند مادرم که دربقیع غریب و گمنام است ولی مانند چراغی روشن برای شبهای ظلمانی عالم است💔 ازقسمتهای بعد دوستانم قراراست برایتان ازمن بگویند. اما هرچه هست و بود لطف خدا بود❤️❤️❤️ 🍃🌹🍃 پایان قسمت دوم 🙂 ‹بیتابان برگشت مولا›