eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
42.8هزار عکس
52.6هزار ویدیو
71 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 ادمین: @salar220
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی 🌾 قسمت 91 یک لحظه تمام سلول‌هایم از شوق فریاد می‌کشند. حالا حرف‌هایش را می‌فهمم. کلمات فارسی چه شیرین می‌نشینند در قالب صدایش! عباس برگشته، انگار دوباره زنده شده. دوست دارم چشمانم را باز کنم و خودش را در مقابلم ببینم؛ ولی می‌ترسم از باز کردنشان؛ چون می‌دانم که نیست. مادر عباس، چند لحظه مکث می‌کند و بعد صدایش پر می‌شود از شوق و شاید بغض: خودتی مادر؟ عباس می‌خندد؛ خنده‌ای کوتاه و شکسته: آره خودمم دیگه! - الهی دورت بگردم... چرا زودتر زنگ نزدی؟ نگفتی دل ما برات تنگ می‌شه؟ من هم مثل مادر عباس بغض کرده‌ام؛ و مثل خودش. در دل می‌گویم: نگفتی دل من برات تنگ می‌شه؟ نگفتی تنها می‌شم؟ چرا برنگشتی پیشم؟ و عباس انگار جواب من را می‌دهد: شرمنده‌تونم. نشده بود. دستم را می‌گیرم مقابل دهانم و به اشک‌هایم اجازه می‌دهم بریزند. حتما یک گوشه از وجود عباس، موقع شهادت پر از شرمندگی بوده؛ شرمندگی از من، مادرش و تمام کسانی که منتظرش بودند. می‌شود او را بخشید. و شاید، اگر همان‌طور که فاطمه می‌گوید، هنوز هم زنده باشد، حتما هنوز شرمنده است و شاید شرمنده‌تر از قبل. شاید هربار که من را می‌بیند، با خودش افسوس می‌خورد که ای کاش رهایم نمی‌کرد تا الان تبدیل بشوم به یک تروریست. مادر عباس می‌گوید: می‌دونم سرت شلوغه... ولی زودتر زنگ بزن. آخه برنمی‌گردی که... بذار صدات رو بشنویم حداقل. عباس فقط آه می‌کشد؛ طولانی و سنگین. چندتا غم در سینه‌اش بوده که برآیندش چنین آهی شده؟ مادرش می‌پرسد: مادر اونجا هوا خوبه؟ خورد و خوراکت خوبه؟ انگار مادرش از من سوال پرسیده و در دل جوابش را می‌دهم: نه، هیچی خوب نیست. حالم خوب نیست. کاری که قراره بکنم خوب نیست. شرایطم خوب نیست. و فقط نیاز دارم به خودت، که بیای بغلم کنی و ازم بپرسی حالم چطوره؟ عباس اما، پاسخی متفاوت از من می‌دهد: همه‌چی خوبه مامان. فقط به دعای شما نیاز دارم. کاش واقعا خدایی بود که می‌توانست با دعای یک مادر، همه‌چیز را تغییر دهد. آن وقت شاید آن معجزه‌ای که من به آن نیاز دارم، ممکن می‌شد. مادر عباس پاسخ می‌دهد: دعات که می‌کنم. تو هم حواست باشه، توی این فصل هوا دزده. لباس گرم بپوش. - چشم. حواسمو جمع می‌کنم. شمام برای من دعا کن. - دعا می‌کنم عباسم. مواظب خودت باش. - شمام مواظب خودتون باشید. - باشه عزیزم. خدا نگهدارت باشه. - یا علی. بوق‌های منقطع اشغال، جای صدای دلنشین عباس و مادرش را می‌گیرد و من و فاطمه وقتی به خودمان می‌آییم، چهره‌مان نم‌دار شده است اما لبخند می‌زنیم. می‌پرسم: هوا دزده یعنی چی؟ فاطمه می‌خندد: یعنی سرده، ممکنه آدم سرما بخوره. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 92 🌾ششم: قمار سه شنبه، ۱۰ آذر ۱۴۱۱، سازمان اطلاعات سپاه اصفهان هیچ‌کس هنوز لباس سیاه را از تنش درنیاورده بود؛ اما مثل همیشه و طبق قانون نانوشته، امید باید بار سرحال آوردن همه را به دوش می‌کشید و وانمود می‌کرد که اتفاقی نیفتاده. حالا هم می‌خواست کمی سربه‌سر کمیل بگذارد که چهره‌اش برزخ‌تر از همه بود؛ حتی بدتر از مسعود. تلاش امید و لبخند فاتحانه‌اش برای عصبی کردن کمیل بی‌فایده بود. کمیل گزارش را از دست امید قاپید و بی‌صدا خواندش؛ و امید ناکام از عصبانی کردن کمیل، شروع کرد به توضیح دادن تا از تک و تا نیفتد. -حقیقتش اول پایگاه داده‌های کشورهای دوست و برادر رو چک کردیم. بعد هر پایگاه داده‌ای که توی کل جهان بهش دسترسی داشتیم رو گشتیم. توی هیچ‌کدوم نبود. اینجا بود که با برو بچه‌ها رفتیم تو نخ پایگاه داده‌های پزشکی اسرائیل. توی هیچ بیمارستانی این نمونه خون ثبت نشده بود. از اونجایی که کد ژنتیکی مثل ناموس یه مامور اطلاعاتیه و موساد سوابق پزشکی کارمنداشو طبقه‌بندی کرده، مجبور شدیم بیفتیم به جون پایگاه‌های داده‌شون و چندین روز دهنمون سرویس شد که بتونیم به یه روش تمیز هکش کنیم. وقتی می‌گم دهنمون سرویس شد یعنی حقیقتا سرویس شدا... مسعود و کمیل هردو چشم‌غره رفتند. امید خندید. -باشه باشه... دل و روده اطلاعات پزشکی کارمنداشونو کشیدیم بیرون، الان همش دست ماست و فکر کنم حالاحالاها به دردمون بخوره. نه تنها سوابق پزشکی، بلکه تمام اطلاعات زیست‌سنجی‌شون الان دستمونه، از اثر انگشت و اسکن عنبیه و شبکیه تا دی‌ان‌ای و صدا و نمودار حرارتی چهره. واقعا همه بچه‌های تیم من باید یه تشویقی قلمبه بگیرن بابت این لقمه چرب و نرمی که براتون جور کردن. یه دریایی از اطلاعاته که جون می‌ده فقط بری توش شنا کنی. اینا برکات خون ابراهیمی و صابریِ خدا بیامرزه. یه طوری هکشون کردیم که حالاحالاها نمی‌فهمن از کجا خوردن بدبختا...